در روزهای پایانی ماه فوریهی امسال (۲۰۱۷) شاهین نجفی اعلام کرد که به دعوتِ آویو گفن برای مشارکت در یک کنسرت به شهر تلآویو سفر میکند، و آن را امکانی برای دوستی مردمِ ایران و اسرائیل جدا از نظامهای سیاسی عنوان کرد. پیرو این خبر، انتقاداتی مطرح شد1 که در آنها با ارجاع به کارزار بایکوت، عدم سرمایهگذاری و تحریم (بی.دی.اس.) علیه اسرائیل به نقد حضور نجفی در این کنسرت در سرزمینهای اشغالی و اظهارات وی در این باره پرداخته شده بود. این امر منجر به مطرحشدن بحث دربارهی کارزار بی.دی.اس. و طرح برخی انتقادات و پرسشها دربارهی آن شد. در این متن سعی میکنم به برخی از این پرسشها بپردازم و استدلالهایی در دفاع از این کارزار سیاسی علیه دولت اسرائیل ارائه کنم.
آیا این ریاکارانه و بر مبنای معیارهای دوگانه نیست که از کارزار تحریم و بایکوت علیه دولت اسرائیل حمایت کنیم، حالآنکه کارزاری برای تحریم و بایکوت علیه دولتهای امپریالیستی و با سابقهی استعماری و پاکسازیِ قومیتی، مانند ایالات متحد و انگلستان، و نیز دولتهای استبدادی و خونریز در منطقه، مانند جمهوری اسلامی ایران و دولت ترکیه، در کار نباشد؟
الف. مسألهی انتخاب در کنش و مبارزهی سیاسی
اغراق نیست اگر بگوییم هر مبارزهای با انتخاب همراه است، و ستمدیدگان ممکن است به دلایل مختلف، خواه بهدلیل افزایش رنجِ حاصل از یک ستم، یا افزایش آگاهی نسبت به آن، یا برای رفع نیازهای معیشت و بقا، و یا تحتتأثیر تجربهی زیستهشان و یا حتی در اثر یک اتفاق در زیست روزمرهشان، علیه یکی از اشکال و مصداقهای ستم شروع به مقاومت کنند، و به این ترتیب از میان انواع مختلف ستم اولویتبندی کرده و انتخاب نمایند. با اطمینانی بیشتر میتوان گفت هر کارزار مبارزاتیِ برابریخواهانهای بهطور اجتنابناپذیری از میان بیعدالتیهای موجود یک بیعدالتی را برجسته ساخته و هدف خود قرار میدهد، و لزومی ندارد که این بیعدالتیْ خشنترین یا بدترینِ ستمها باشد تا آن کارزار مشروعیت یابد. میتوان کارزارهای سیاسی بسیاری نام برد که هر یک بیعدالتیِ خاصی را هدف قرار میدهند: کارزار علیه رد مرز پناهجویان افغانستانی در آلمان، کارزار علیه خشونت شهرداری تهران به دستفروشان در خیابانهای شهر، کارزار علیه اشغالِ نظامیِ عراق بهدست قدرتهای امپریالیستی «غربی»، کارزار علیه خشونت نظامیِ دولت ترکیه علیه مردم کرد، کارزار برای افزایش دستمزد کارگران در ایران، و کارزار بی.دی.اس. علیه اشغالگریِ اسرائیل. چه آنهایی که با توجه به هستی اجتماعیشان و برای منافع بیواسطهی خود در این کارزارها به کنش سیاسی میپردازند، و چه آنهایی که در همبستگی با دستهی اول از این کارزارها حمایت میکنند، با توجه به موقعیتهای اجتماعیشان و آگاهیشان نسبت به اشکال مختلف ستم و ضرورت مبارزه با آنها، و متأثر از عوامل زیستیِ مختلف و بنا به دغدغهها و دلایلی با سطوح اهمیت متفاوت دست به انتخاب میزنند و این انتخاب فینفسه نمیتواند نشانگرِ معیارهای دوگانه یا ریاکاریِ آنها باشد. نمیتوان کسی را که برای نمونه در حمایت از مقاومت مردمی در روژئاوا به کنش مبارزاتی میپردازد، بهدلیل این که در کارزار حمایت از جنبش کارگری در ایران برای دستمزد مناسب مشارکت نمیکند، به ریاکاری متهم کنیم. به همین ترتیب، نمیتوان کسانی را که از کارزار بی.دی.اس. حمایت میکنند، به این دلیل که علیه ایالات متحد یا مثلاً دولت ترکیه به بایکوت و تحریم نمیپردازند، متهم کرد که معیارهای دوگانهای اتخاذ کردهاند. مهم این است که کارزارهای سیاسیِ برابریخواهانه بهطور عملی و در سطوح هرچه گستردهتر و عمیقتری از یکدیگر حمایت کنند و به این ترتیب همبستگیهای سیاسی علیه ساختارها، نظامها و دولتهای منشاء بیعدالتی شکل بگیرد و راه برای شکلگرفتن جنبشهای رهاییبخش فراگیری گشوده شود که بیعدالتیهای درهمتنیدهی مختلف را مورد هدف قرار میدهد. هرچند، میتوان متصور شد که بهرغم شکلگرفتنِ همبستگیهای سیاسی علیه بیعدالتیهای اجتماعی، مادامی که این کارزارها به اهداف خود دست نیافتهاند، کانون توجه و هدف هر یک از آنها همچنان همان بیعدالتیِ مشخص یا بیعدالتیهای درهمتنیدهای باقی میماند که یک کارزار در راستای مبارزه با آن شکل گرفتهاند. به این ترتیب است که کازارها میتوانند بهلحاظ عملی نتیجهبخش باشند و همبستگیهای سیاسیِ کارزارهای عدالتخواهانه با جهتگیریهای خویشاوند و ایجاد جبهههای سیاسی مشترک به موفقیت هر یک از آنها برای رسیدن به اهداف خویش یاری برسانند.
بهعلاوه، یک فرد یا گروه میتواند بهنحوی متمرکز در یک —یا چند— کارزار سیاسی به کنشگری بپردازد، و در عین حال در برخی کارزارهای دیگر نیز مشارکت کند. حمایت از یک کارزار و همبستگیِ عملی با آن و مشارکت در آن ضرورتاً بهمعنیِ عدممشارکت در کارزارهای مشابهِ موجود علیه دولتها و نظامهای ستمگر دیگر نیست. برای نمونه، میتوان هم در کارزارها علیه اعدام و شکنجهی گسترده بهدست جمهوری اسلامی فعال بود، هم در اعتراضات علیه مداخلات نظامیِ امپریالیستیِ ایالات متحد و ناتو، و هم در کارزار بی.دی.اس. علیه اسرائیل. اینها جای یکدیگر نمینشینند، اگرچه ممکن است اشخاص مختلف بر مبنای موقعیتهای اجتماعی خویش و دلایل و دغدغهمندیهای مختلف به مداخلهی متمرکز در یک یا چند کارزار، و عدممداخله در برخی دیگر، بپردازند. این گزینشها نهتنها فینفسه ریاکارانه نیستند، بلکه شاید بتوان گفت بنا به محدودیتهای عملیِ برآمده از شرایط زیستیِ اشخاص تا حدی اجتنابناپذیرند. مسألهی اساسی این است که هر مبارزهی غیر-متناقض و بالندهای با بیعدالتی و ستم قاعدتاً باید به همبستگی عملی با —یا دستکم اعلام حمایت از— سایر مقاومتها و مبارزات علیه اشکال مختلف ستم و بیعدالتی راه ببرد. از این رو، میتوان، میبایست، به نقد کارزارهای سیاسیای پرداخت که مبارزهشان علیه یک بیعدالتی همراه است با نادیدهگرفتنِ بیعدالتیهای دیگر، یا به رسمیت نشناختن تبعیضها و ستمهای دیگر، و یا حتی همدستی با ساختار، نهادها و اشخاص متولیِ بیعدالتی. در نهایت این که، همانطور که پیشتر اشاره کردیم، از منظر سیاست رهاییبخش نیز نمیتوان از یک کارزار سیاسی مترقی و عدالتخواهانه توقع داشت که علیه تمامیِ بیعدالتیها به مبارزه بپردازد، بلکه میتوان هدف متعالی را شکلدادنِ جبههای همبسته متشکل از کارزارها و جنبشهای سیاسیِ مشخص با جهتگیریهای خویشاوند ترسیم کرد، بهنحوی که وحدت سیاسیِ انسجامیافتهای دربردارندهی کارازهایی متعدد علیه بیعدالتیها شکل یابد.
ب. یکتایی رنج یا غنای مقاومت
تا اینجا استدلال کردم که هر کارزاری با انتخاب همراه است و بنا نیست کسی که به کارزار سیاسی بی.دی.اس. علیه دولت اسرائیل میپیوندند، حتماً به تمامیِ کارزاهای مشابه دیگر هم بپیوندد. اینک استدلال خواهم کرد که چنین نیست که گویا برای پیوستن به بی.دی.ا.س. علیه دولت اسرائیل ضرورتاً باید بپذیریم که فلسطینیان شدیدترین ستم را متحمل میشوند.
شدت و عمق خشونت و سبعیت یک مصداق از ستم علیه یک گروه از ستمدیدگان میتواند عامل مهمی برای همدلی با آن ستمدیدگان و انگیزهبخشِ همبستگی سیاسی با آنها باشد. اما این بیتردید تنها عامل و در بسیاری موارد مهمترین عامل نیست. به بیان دیگر، چنین نیست که هر شخصی که دغدغهی مبارزه با بیعدالتی و ستم دارد، الزاماً به کارزار سیاسی علیه بیعدالتی و ستمی میپیوندد که آن را شدیدتر، غیر-انسانیتر و سبعانهتر از مصداقهای دیگر میداند. در اغلبِ اوقات بیش از آن که قیاسِ شدت رنجهای ستمدیدگان با یکدیگر مبنای گزینش مشارکت در یک کارزار سیاسی باشد، چنین گزینشی در وهلهی نخست متأثر از مقاومت آن ستمدیدگان و ابتکارعمل و خلاقیت آنها در جلب همبستگیهای سیاسی است و در وهلهی دوم برآمده از آگاهیِ سیاسیِ شخص از لزوم همبستگی سیاسی با آن ستمدیدگان (که این دومی نیز تا حد زیادی وابسته به اولی است). در واقع، خود آگاهییافتن از وجود یک ستم و بیعدالتی و آشنایی با سازوکارهای مولد و نحوهی اِعمال آن و نیز شدت و گسترهی رنج ستمدیدگانِ آن، عمدتاً بهمیانجیِ مقاومتهای بخشی از آن ستمدیدگان حاصل میشود و توجه دیگران را جلب میکند. بنابراین، حتی هنگامی که کنشگری در همبستگی با یک کارزار سیاسی بر مبنای قیاس رنج حاصل از آن ستم با سایر ستمها صورت میگیرد، باز در وهلهی نهایی مبارزهی آن ستمدیدگان است که ما را به چنین قیاس و در نهایت به چنین تصمیمی رهنمون میسازد. با این توضیح، میتوان گفت موفقیت در جلب کنشگران و دغدغهمندان سیاسیِ عدالتخواه و مترقی به مشارکت در یک کارزار سیاسی علیه یک بیعدالتی و ستمْ بیش از هر چیز به ابتکارعمل و توانایی و خلاقیت مبارزان علیه آن بیعدالتی وابسته است.
اگر از چنین چشماندازی به مقاومت فلسطینیها بنگریم، باید گفت فرهنگ مقاومت و سنت مبارزاتیِ غنیِ آنها در طول چندین دهه چنان خلاقیت و ابتکارعملی داشته است که همبستگی بسیاری از اشخاص و جریانات با گرایشهای مترقیِ برابریخواه را جلب کرده است. کافیست به یاد آوریم که مبارزهی آزادیبخش فلسطین برای دههها به جبههی مشترک نیروهای انترناسیونال علیه نظم امپریالیستی و پروژهی استعماری-صهیونیستیِ اسرائیل بدل شده بود، امری که از یکسو خود بهدلیل مقاومت جانانهی فلسطینیان و ابتکارعملهای سیاسیِ آنها شکل گرفته بود، و از سوی دیگر در شکلگرفتنِ سنتهای غنی مبارزاتی فلسطینیان و تقویت همبستگیهای سیاسی در آنجا نقشی تعیینکننده داشت. بهطور خلاصه، عامل اصلیِ شکلگیری همبستگیهای عظیم سیاسی انترناسیونال در مبارزهی آزادیبخش فلسطین را نمیتوان به یکتاییِ رنج فلسطینیان بهمثابهی قربانیانِ شدیدترین ستمِ ملی موجود در جهان تقلیل داد، بلکه مقاومت پایدار، پویا و الهامبخش فلسطینیان و خلاقیتها و ابتکارعملهای سیاسی آنها در دورههای مختلف عاملی بهمراتب اساسیتر بوده است.
البته عاملِ بسیار تعیینکنندهی دیگری نیز در این راستا نقش داشته است: جمعیتِ تبعیدیهای فلسطینی. به یاد بیاوریم که بیش از ۷۰۰ هزار نفر، یعنی ۸۰ درصد از فلسطینیان در سال ۱۹۴۸، در روز نکبت از سرزمینهای خود بیرون رانده شدند، و این روندِ بیرونراندنِ فلسطینیان بهدست اشغالگران در تمام این دوران ادامه داشته است و میلیونها فلسطینی بیرون از خاک فلسطین در تبعید به سر میبرند. این جمعیتِ فلسطینیها در سازماندهی مبارزات علیه دولت اسرائیل بیرون از خاک فلسطین، ارتباطگیری با مبارزات آزادیبخش و مترقی در سرتاسر جهان و ایجاد همبستگیهای سیاسی انترناسیونال، و در نتیجه تقویت قدرت مقاومت فلسطین علیه دولت اسرائیل نقش بهسزایی داشتهاند.
نمونهی موفق مشابهی از شکلدادن همبستگیهای سیاسیِ انترناسیونال را نزد کنشگران کرد در کشورهای اروپایی میتوان دید، که در اینجا هم این موفقیت از یکسو بر سنتهای مبارزاتی تاریخی جنبش مردم ستمدیدهی کرد و از سوی دیگر بر حضور تعداد قابلتوجهی از مردم کوچاندهشدهی کرد در کشورهای اروپایی و فعالبودنِ آنها بهنحوی متعهدانه و کموبیش سازمانیافته استوار است. در سالهای اخیر، شاهد رویدادها و ابتکارعملهای سیاسیِ متعددی با حضور تعداد بسیار زیادی از مردم در کشورهای اروپایی در همبستگی با مقاومت مردم در روژئاوا و در ترکیه بودیم، که فعالین کرد سازماندهندگان اصلیِ آن بودند.
با این اوصاف، در بستری تاریخی مبتنی بر سنتهای متنوع مبارزهی مردم فلسطین است که کارزار بی.دی.اس. میتواند بسیاری از مبارزان علیه ستم و بیعدالتی را از سرتاسر جهان با خود همراه کند. و باید تصریح کرد که فلسطینیهای در تبعید در شکلدادن همبستگیها با کارزار بی.دی.اس. و سازماندهی کنشها و آکسیونهای مبارزاتی و پیشبرد ابتکارعملها و تشکیل کلکتیوها و بهطور کلی در همراهکردنِ مبارزان و دغدغهمندان سیاسی در بسیاری از کشورهای جهان با مقاومت فلسطین نقشی تعیینکننده و محوری ایفا کردهاند.
پ. تصمیم اخلاقیِ فردی یا پیروی از استراتژی مقاومت فلسطین
2 اقدام نمایند. با توجه به این توضیحات نقلشده، بی.دی.اس. ابتکارعملِ سیاسیِ حی و حاضریست که از جانب طیف و گسترهی وسیعی از مبارزان فلسطینی برای دستیابی به اهداف مشخصی پیش کشیده شده است. هر آنکس که پس از پیشکشیدهشدنِ این کارزار و انتشار فراخوان دربارهی آن با تصمیمگیری در ارتباط با حضور و مشارکت در رویدادهای هنری-فرهنگی-سیاسی در سرزمینهای اشغالی، در سرمایهگذاری یا مبادلهی تجاری در آنجا یا با شرکتهای اسرائیلی، در خرید محصولات تولیدشده در آن سرزمینها، و امثالهم روبهروست، نمیتواند این کارزار سیاسی هدفمند را نادیده بگیرد؛ بلکه اینک یا باید موضعی موافق این کارزار داشته باشد و با آن همراهی نماید، و یا مخالف آن باشد و تصمیمی در تقابل با بی.دی.اس. بگیرد و دلایل خود را بیان کند. مخالفتها میتواند از ایستارها یا مواضع سیاسیِ مختلفی بیان شوند، از صهیونیستهای موافق اشغالگری تا صهیونیستهای مخالف اشغالگری، از کسانی که وضعیت فلسطینیان را عادیسازی کرده و دولت اسرائیل را همچون سایر دولتها میدانند، تا کسانی که با دغدغهی عدم تأثیرگذاری و نتیجهبخشی با این کارزار مخالف هستند، و غیره. به بیان دیگر، ما در اینجا با یک کارزار استراتژیکِ اکتوئل روبهروییم که اهداف و دلایل خود را دارد، و چنین نیست که خود تصمیم میگیریم بنا به ارزیابیمان از شدت و گسترهی ستمگریِ دولت اسرائیل آن را بایکوت و تحریم نماییم.
در ارتباط با این انتقاد که اگر بایکوت علیه اسرائیل بهدلیل سرکوبگری و خشونتورزی دولت آن است، چرا سایر دولتهای سرکوبگر و خونریز را بایکوت نمیکنیم، دو استدلال را بهمثابهی پاسخ میتوان بیان کرد، یکی به خودویژگیها و خاصبودگیهای مسألهی فلسطین راه میبرد که در بخش بعدی متن به آن خواهم پرداخت، و دیگری این است که کارزار سیاسی مشابهی در ارتباط با آن دولتها (یا کشورها) وجود ندارد. تصمیمگیری برای بایکوت و تحریم علیه ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی یا علیه کشور ترکیه تحت حاکمیت «حزب عدالت و توسعه»، یا مشابه آن، تنها هنگامی از جنس تصمیمگیری برای حضور در سرزمینهای اشغالی خواهد بود که ما با کارزارهای سیاسیِ مشابهی برآمده از طیفهای وسیعی از جنبشهای مقاومت در برابر بیعدالتیها در این کشورها روبهرو باشیم و آنگاه تصمیم بگیریم که با آن کارزارهای موجود همراهی کرده و با مقاومت همبستگی نماییم یا خیر.
نکتهی دیگر این که پیوستن به کارزار بی.دی.اس. هرگز به معنای آن نیست که بههیچوجه نباید در سرزمینهای اشغالی پا بگذاریم؛ بسیاری از فعالین سازماندهندهی بی.دی.اس. خود به سرزمینهای اشغالی رفتوآمد میکنند و با مبارزان فلسطینی و اسرائیلی علیه اشغال و صهیونیسم در ارتباط هستند. میتوان از بی.دی.اس. حمایت کرد و در عین حال برای فعالیتهای مبارزاتی علیه اشغالگری و در ضدیت با صهیونیسم و پروژهی استعماریِ اسرائیل به سرزمینهای اشغالی سفر کرد و با کمیتهها، کلکتیوها و نهادهایی که جهتگیریِ سیاسیِ ضد-صهیونیستی و ضد-اشغالگرانه دارند همراهی کرد. کارزار بی.دی.اس. دارای هدفی سیاسی است، و آن هدف واردکردنِ فشار سیاسیِ انترناسیونالِ مردمی و دیپلماتیک به دولت اسرائیل است؛ پاسخ به دعوت یک جریان مقاومتِ ضد-صهیونیست و ضد-اشغال درون سرزمینهای اشغالی برای حضور در یک رویداد هیچ تضادی با حمایت از کارزار بی.دی.اس. ندارد. در سال ۲۰۱۱، گروهی از پژوهشگران، کنشگران و هنرمندانِ فمینیست که همگی زنان بومی یا رنگینپوست از ایالات متحد بودند، به فلسطین اشغالی سفر کردند، سفری که به هدف همراهی آنها با جنبش انترناسیونال برای آزادی فلسطین انجام شد. آنها پس از بازگشت بیانیهای منتشر کردند که در آن از دهشت ستمی که در آنجا مشاهده کرده و متوجه آن شدند سخن گفتند و در پایان بهطور موکدانه بر ضرورت حمایت از کارزار بی.دی.اس. تأکید کردند3. اقدام این گروه از فمینیستها نمونهی الهامبخشی بود که نشان میدهد میتوان دقیقاً در حمایت از کارزار بی.دی.اس. به سرزمینهای اشغالی سفر کرد. اگرچه، اخیراً دولت اسرائیل یک قانون سرکوبگرانه را به اجرا درآورده است که از ورود اشخاصی که بهدرجات مختلف منتقد اشغال، صهیونیسم، یا دولت اسرائیل بودهاند، به مرزهای تحت حاکمیت اسرائیل ممانعت میکند، قانونی که بیتردید کنشگران حامی بی.دی.اس. را هدف قرار میدهد4.
ت. عادیسازیِ اسرائیل
برخی چنین میانگارند که سخنگفتن از خاصبودنِ ستم فلسطینیان لاجرم به این دام میافتد که ستمهای مشابه دیگر نادیده گرفته شود. این رویکرد را میتوان نزد دو دو دسته دید: دستهی اول آنهایی را شامل میشود که تا آنجا پیش میروند که با برشمردن دولت بهمثابهی پدیدهای ذاتاً سرکوبگر با هرگونه تفاوتگذاری بین دولتها مخالفت میورزند. درک آنها مبتنی بر بینشی مسطحساز و نسبیگراست که قادر به این نیست که هم از همسانی پدیدهها سخن بگوید و هم از تفاوتها و خودویژگیهای موجود در آنها. این بینشْ ذهنیگرایی و سادهاندیشیِ مهیبی است که در مواجهه با واقعیت باید به انکار تفاوتهای پدیدهها روی بیاورد، از جمله دولت آلمان نازی تحت رهبری هیتلر را با دولت آلمان به رهبری آنجلا مرکل به یکاندازه شر و خطرناک برمیشمارد؛ روشن است که چنین درکی در سطح سیاسی به اشتباهات مهلک تاریخی ناشی از بیعملی و انفعال سیاسی میانجامد. در واقع، تأکید بر این که نمیتوان از خودویژگیها و خاصبودگیهای یک ستم صحبت کرد، منجر به این نمیشود که به تمامیِ ستمها توجه کافی داشته باشیم، بلکه در عمل به عادیسازیِ مصداقهای ستم و مغشوشساختنِ ضرورتها و نیازهای عاجل برای کنشگری در برهههای مختلف میانجامد. چنین رویکردی در مواجهه با مسألهی فلسطین به عادیسازیِ دولت اسرائیل و پروژهی صهیونیستیِ اشغالگرانهی آن میپردازد، و دقیقاً همان کاری را انجام میدهد که دستگاههای ایدئولوژیک دولت اسرائیل خواهان آن است، یعنی جا-انداختنِ این درک که اسرائیل هم دولتیست مانند بقیه.
دستهی دوم اما بهطور محتاطانهتری با خاصسازیِ مسألهی فلسطین مخالفت میکنند. آنها با تأکید بر مصداقهای دیگر دولتهای سرکوبگر، این بحث را طرح میکنند که اسرائیل نیز چندان متفاوت از سایر دولتهای سرکوبگرِ منطقه نیست، همچنان که ستم فلسطینیان چندان متفاوت از ستم سایر مردم منطقه، مانند مردم سوریه یا کردها در ترکیه یا مردم ایران نیست. دغدغهی آنها بیش-خاصسازیِ مسألهی فلسطین نزد چپگرایان است، امری که آن را برآمده از یک سنتِ تاریخیِ جزمی میانگارند. میتوان گفت این دغدغهی بهجایی است که بیش-خاصسازیِ یک ستم میتواند به مسطح و همارز کردنِ سایر ستمها، یا ناچیزکردنِ تفاوتهای سایر ستمها، بیانجامد؛ برای نمونه، اگر تأکید بیش-از-حد بر خاصبودنِ مسألهی فلسطین با کمرنگدیدنِ مسألهی کردها در ترکیه یا فاجعهی انسانی در سوریه همراه شود. اما نحوهی صورتبندی آنها و پاسخی که این دسته به چنین دغدغهای ارائه میکنند، با شدتی بیشتر به مسطحسازی و همارزسازی میپردازد و به نسبیگراییای شبیه دستهی اول درمیغلتد. در واقع، آنها در مخالفت با بیش-خاصسازیِ مسألهی فلسطین به عادیسازیِ آن، و عادیسازیِ هر ستم دیگری، میپردازند. مسأله این است که سخنگفتن از شباهتهای حاکمیتهای سرکوبگر منطقه (یا حتی ماهیت سرکوبگر هر دولتی در این صورتبندی اجتماعیِ بهلحاظ تاریخی معین) نباید به همارزکردنِ آنها در امر سرکوبگری و خشونتورزی بیانجامد؛ از سوی دیگر، تأکید بر خصلتهای سرکوبگرانهی یکتای هر یک از این حاکمیتها نباید منجر به نادیدهانگاشتن شباهت سایر حاکمیتهای سرکوبگر با آن و یا از نظر دورماندنِ خصلتهای یکتای حکومتهای سرکوبگر دیگر شود. میتوان از یکتاییِ ماهیت سرکوبگر، استعماری و اشغالگرِ دولت اسرائیل سخن گفت، بیآنکه به این دام افتاد که این یکتایی بهمثابهی امری بسیار خاص یا استثنایی جلوه کرده و خصیصهی سرکوبگر، فاشیستی و اشغالگر برخی دیگر دولتها نادیده گرفته شود. برای روشنشدنِ بیشتر بحث از یک نمونه کمک میگیرم. «داعش»، یا «دولت اسلامی عراق و شام»، نیز خواهان آن است که بهمثابهی یک دولت به رسمیت شناخته شود، یا به معنایی دقیقتر بهمثابهی یک دولت «عادی». آیا میتوان بهرغم همهی شباهتهای ایدئولوژیکی-سیاسیِ موجود بین «داعش» و مثلاً دولت تحت رهبری «حزب عدالت و توسعه» در ترکیه، «داعش» را همچون دولت حاکم بر ترکیه به رسمیت شناخت و ماهیت آنها را همارز و کاملاً همسان در نظر گرفت؟ چنین کاری بیشک سادهسازی مسأله و مخدوشکردنِ درک ما از تفاوتهای موجود بین این دو پدیدهی سرکوبگر است. با این حال، تشبیه سیاستهای سرکوبگر دولت حاکم بر ترکیه با رویهی «داعش» ممکن است بهمثابهی یک تاکتیک سیاسی و ایدئولوژیک کارساز باشد و تا حدی بتواند توجه عمومی را به عمق خشونتورزی و سبعیت دولت ترکیه بر جریانات مترقی و فرودستان این کشور، بهویژه بر مردم کرد، جلب نماید. اما قصد ما در این تشبیه نشاندادنِ وجه «غیر-عادی» دولت حاکم بر ترکیه است، و نه عادیسازیِ «دولت اسلامی عراق و شام».
حال تصور کنید بگوییم دولت اسرائیل هم دولتیست مانند سایر دولتهای سرکوبگر منطقه. در این صورت، رویهی ما به عادیسازیِ دولت اسرائیل میانجامد، نه غیر-عادی نشاندادنِ آن دولتهای دیگر. کار ما باید دقیقاً عکس این رویه باشد، ما، در همبستگی با مبارزهی فلسطینیها علیه اشغال و سرکوب، باید از وجه متمایز دولت اسرائیل سخن بگوییم و با ارائهی فاکتهای تاریخی و تحلیلهای روشنگر نشان دهیم که چرا مسألهی فلسطین باید مسألهای عاجل برای همهی کسانی باشد که به حداقلی از آرمانهای انسانیِ برابریخواهانه و عدالتجویانه باور دارند. همین رویه را میتوان در ارتباط با خودویژگیهای دولتهای سرکوبگر دیگر به کار بست، از مداخلهی نظامی عربستان سعودی در یمن و کشتار مردم این سرزمین، از سرکوبگریِ جمهوری اسلامی ایران، و از فاجعهی انسانی در جنگِ بهاصطلاح نیابتی در سوریه سخن گفت، بیآنکه نیازی به آن باشد که در راستای برجستهکردنِ یکی از آنها به عادیسازیِ موارد دیگر بپردازیم.
ث. یکتایی پروژهی استعماری-صهیونیستیِ اسرائیل
اسرائیل یکی از آخرین پروژههای استعماری و اشغالگرانهای است که بر پاکسازی قومیِ بومیانِ سرزمینهای اشغالشده مبتنی است، و طولانیترین اشغال نظامی در تاریخ مدرن را رقم زده و به پیش میبرد. اسرائیل کشوری است شکلگرفته بر اساس ایدهی استعماریِ صهیونیسم، ایدهای که هستهی اصلیِ آن استقرار مردمی بیسرزمین در سرزمینی بیمردم است؛ ایدهای استعماری که با بهخدمت گرفتنِ انحصاریِ یاد هولوکاست در راستای جلب حمایت بینالمللی همراه بوده است. پیادهسازی این ایدهی استعماریِ نژادگرایانه با نا-انسانسازیِ مردم بومی در سرزمین فلسطین و پاکسازی قومی وسیع آنها همراه بوده است، زیرا سرزمین فلسطین بیمردم نبوده و نیست. این پروژه در تمام این سالها پس از پیدایش دولت اسرائیل به پیش رفته است و هدف آن بهدستآوردنِ هر چه بیشتر از سرزمین فلسطین و وجود هر چه کمتر مردم فلسطینی در آن است. شروع شکلگیری اسرائیل با پاکسازی قومیتی ۸۰ درصد از مردم در سرزمینهای فلسطین در سال ۱۹۴۸ همراه بود و جمعیت عظیمی را آواره ساخت، جمعیتی که مجبور به پناهندگی و مهاجرت از سرزمینهای خود شدند و در تمام این مدت هیچ امکانی برای بازگشت به سرزمینهایشان نداشتهاند. دولت اسرائیل در سال ۱۹۶۸ بخشهای عمدهای از ۲۰ درصد باقیمانده از این سرزمینها را نیز به اشغال خود درآورد، و نظامی سیاسی مبتنی بر آپارتاید و تبعیض نژادی علیه فلسطینیها برقرار ساخت5. فلسطینیهای ساکن در سرزمینهای اشغالی در واقع در یک ابر-زندان، بزرگترین زندان جهان، زندگی میکنند؛ آنهایی که در غزه یا کرانههای باختری ساکن هستند هم محصور و زندانیاند. در تمامی این دوره اشغال سرزمینهای فلسطین از طریق شهرکسازیها، خشککردن مزارع فلسطینیها، محرومکردن آنها از آب و سایر نیازهای معیشت و حیات، نظام بروکراتیک و مدیریتی-اجراییِ محرومساز، و در نهایت بیرونراندنِ آنها از سرزمینهایشان به پیش رفته است، روندی که با نظامیگری، جنگ، بازداشتها و شکنجههای گسترده، و محکومیتها و کشتار فلسطینیهای معترض همراه بوده است.
نزد درک صهیونیستیِ دولت اسرائیلْ یهودیت یک قوم است و نه صرفاً یک مذهب، درکی که معضل بزرگی را در تعریف یهودی برای دولت اسرائیل به همراه میآورد. آنچنان که شلومو ساند میگوید، ”اسرائیل هرگز یک نظام سیاسیِ تئوکراسیِ خامامی6 نبوده، بلکه از بدو پیدایش خود [در سال ۱۹۴۸] یک قوممداریِ صهیونیستی7 بوده است“8. به این ترتیب، اسرائیل خود را بهمثابهی یک «دولت یهودی»، یا «دولت خلق یهود»، معرفی میکند، حال آن که حتی عاجز از ارائهی تعریفی است که بگوید چه کسی یهودی است. در واقع، چنین به نظر میرسد که دولت صهیونیستیِ اسرائیل تنها یهودیهایی که تبار یهودی دارند را بهعنوان یهودی محسوب میکند؛ اما تعیین تبار یهودی مبتنی بر مدعای «ناببودنِ ژنتیکی» یهودیها است، حال آن که دانشمندان صهیونیست هرگز قادر به تعیین تبار از طریق ژن یهودی نبودهاند. دولت اسرائیل برای احراز هویت یهودی حتی شیوههایی از قبیل انگشتنگاری در گذشته (۱۹۵۰)، و یا به آزمایش دی.ان.ای. در دورهی متأخر متوصل شده است، و همگی با ناکامی همراه بودهاند. معیارهای فرهنگی و زبانی هم برای تعیین هویت یهودی کفایت نکردهاند و بههیچوجه جوابگوی این نیاز نبودهاند. در نتیجه، تنها معیارِ باقیمانده معیار مذهبی است. اما تعیین هویت یهودی از طریق معیار مذهبی نیز با تناقض همراه است. از نگاه مذهب یهودیها هم میتوان بهاصطلاح یهودیزاده بود و هم میتوان به این دین گروید، اما از دید صهیونیستیِ دولت اسرائیل تمامیِ کسانی که به دین یهود گرویدهاند نمیتوانند دارای هویت یهودی محسوب شوند. برای نمونه، و بهطور ویژه، اعراب فلسطینی حتی پس از گرویدن به مذهب یهودی دارای هویت یهودی محسوب نمیشوند، بلکه آنها متعلق به قوم اعراب در نظر گرفته میشوند. حال آن که بخشی از مهاجرین یهودی در اسرائیل کسانی هستند که به دین یهود گرویدهاند، یا بسیاری از آنها زوجهایی هستند که یکی از آنها یهودی بوده و دیگری به یهودیت گرویده است. اینها همگی تناقضات پروژهی صهیونیستیِ دولت قومی-نژادی اسرائیل است. با این همه، نکتهی مهم آن است که اگرچه دولت اسرائیل در تعریف هویت یهودی با معضلی اساسی روبهرو بوده است، اما وجه مشترک تمامیِ کسانی که دولت اسرائیل آنها را بهعنوان شهروندانِ یهودیِ خود به رسمیت میشناسد، برخورداری از منافع تبعیضآمیز است. به این معنی، اسرائیل یک دولت نژادپرست است، و هویت یهودی در نظام سیاسی اسرائیل از امتیازات تبعیضآمیز بسیاری بهرهمند میشود. شلومو ساند در اثر مهم خود با عنوان «چگونه من از این که یک یهودی باشم دست کشیدم»، این معضل متناقض را تشریح میکند و سپس با پیشکشیدن این پرسش که ”در این صورت، معنی «یهودی» در دولت اسرائیل چیست؟“، چنین پاسخ میدهد:9.
فلسطینیها در اسرائیل سه سطح از تبعیض را تجربه میکنند10. اولی تبعیض در سطح قانون است. بر اساس قانون اگر فلسطینی باشی، حق کمتری از یک یهودی داری. برای نمونه، و بهطور خاص، در ارتباط با مالکیت زمین، قانون حکم میکند که زمین در اسرائیل تنها به مردم یهودی تعلق دارد و بس. یک غیر-یهودی هرگز نمیتواند زمینی را بخرد یا به هر طریق آن را مبادله نماید. به این ترتیب فلسطینیها هرگز نمیتوانند درون اسرائیل رشد کنند. قوانین دیگری هستند که کارکرد تبعیض پنهانتری دارند و مستقیماً دربارهی فلسطینیها سخن نمیگویند. برای نمونه، بر اساس قانون اگر در ارتش اسرائیل خدمت نکرده باشی، نمیتوانی بهطور کامل از حقوق مدنی، مانند یارانهی تحصیلی، خدمات درمانی، رفاه اجتماعی، و …، برخوردار شوی. این در حالی است که فلسطینیها حتی اگر بپذیرند که در ارتش اسرائیل خدمت کنند، حق آن را ندارند؛ در نتیجه، بر مبنای این قانون خدعهآمیز آنها ضرورتاً از بسیاری خدمات اجتماعی خلعید میشوند. بهطور خلاصه، قانون اسرائیل آشکارا گویای آن است که فلسطینیها شهروند درجهی دوم هستند، به این معنی در سطح قانونی با یک آپارتاید رسمی روبهرو هستیم که هم سویههای عریان دارد و هم پنهان. دومی، تبعیض در سطح سیاستگذاری است، یعنی در سطحی که بهاصطلاح روی کاغذ سخن از برابری همگان است، اما در عمل چنین نیست. در سطح تعیین بودجهها، برای مدرسهها، جادهها، زیرساختها، و تمامیِ امکانهای دیگر، به اجتماعات و محلات و مناطق فلسطینی همواره کمتر از نصف اجتماعات یهودی تعلق میگیرد. و این همهی ماجرا نیست، چون در عمل آن روستاها و مناطقی میتوانند وضعیت خود را بهبود بخشند که با دولت اسرائیل همکاری کنند. سطح سوم، که به بیان ایلان پاپه، بدترین سطح از تبعیض است، سطح مواجههی روزمرهی هر فلسطینی با هر یک از کسانی است که قانون اسرائیل را نمایندگی میکنند؛ تقریباً در تمامیِ این مواجهههای روزمره آنها با رویکردهای بهشدت تبعیضآمیزی روبهرو میشوند، امری که بیتردید بخشی از ساختار قانونی و نهادی اسرائیل است. برای نمونه، ایلان پاپه از یک تحقیق سخن میگوید که نشان میدهد ”در دادگاههای قضایی فلسطینیها، برای جرایم مشابه، همواره، همواره، دو برابرِ طرف مقابلِ یهودیِ خویش احکام جزایی دریافت میکنند“11.
«کمیسیون اجتماعی و اقتصادی سازمان ملل برای آسیای غربی» در ماه مارس ۲۰۱۷ سندی منتشر کرد12 که در آن اسرائیل نظامی آپارتاید برشمرده شده بود که مبتنی بر تبعیض نژادی نظاممند و رسمی علیه یکی از قومیتها و «نژاد»های انسانی و برای سلطهی قومیت و «نژاد» دیگری است، امری که نویسندگان این سند آن را، با استناد به کنوانسیونهای بینالمللی، در مقولهی جنایت علیه بشریت دستهبندی کردهاند. بیتردید میتوان حاکمیتهای سیاسی متعددی را بهمثابهی نمونههایی از نظامهای تبعیض نژادی و قومیتیِ آشکار و رسمی در دورههای مختلف تاریخی برشمرد، با این حال شدت و گستردگی آپارتایدِ نظام سیاسی اسرائیل، بهمثابهی تبعیض نژادی رسمی و قانونی، بهحدی است که شاید نزدیکترین نمونه به آن حاکمیت افریقای جنوبی مبتنی بر تبعیض نژادی به نفع سفیدها و علیه سایر مردم بهویژه سیاهپوستان بین سالهای ۱۹۴۸ و ۱۹۹۴ باشد. اگرچه پس از سال ۱۹۹۴ هم تبعیض نژادی ساختاری و نهادی در افریقای جنوبی در جریان بوده، همچنان که در بسیاری کشورهای دیگر نیز چنین بوده است، با این حال با در نظر گرفتنِ نظام تبعیض نژادی باید گفت تفاوت آشکار بین نظامهای سیاسی حاکم بر افریقای جنوبی پیش و پس از سال ۱۹۹۴ امری غیرقابلانکار است. نمونهی دیگر شاید نظام سیاسیِ آپارتاید مبتنی بر جداسازیِ نژادی در ایالات متحد در قرن بیستم و در دورهی پیش از جیم کراو تا نیو دیل و سالهایی پس از آن باشد؛ بار دیگر، تردیدی نیست که ستم نژادی و تبعیض ساختاری علیه غیر-سفیدها و بهویژه سیاهان در ایالات متحد در تمام دوران پس از بر-افتادنِ نظام جداسازیِ نژادی وجود داشته است، اما نظام جداسازیِ نژادیْ شکل خاص بسیار عریان، رسمی و شدید از ستم نژادی بود و این امر بر خاصبودن آن دلالت دارد. بنابراین، میتوان گفت نظام آپارتاید اسرائیل یکی از ویژگیهایی است که این دولت اشغالگر و نیز مسألهی فلسطین را به امری خاص بدل میسازد. همانطور که تمامیِ پروژههای استعماری مبتنی بر تبعیض نژادی بودهاند، تبعیض نژادیِ چندسویه و نظاممند بخشی ضروری و اساسی از پروژهی استعماری و اشغالگرانهی صهیونیسم و نظام سیاسی اسرائیل بوده است. از یکسو، پاکسازیِ قومی و حذف فلسطینیها ضرورتاً با نا-انسانسازیِ آنها پیش رفته، و از سوی دیگر اجرا-سازیِ ایدهی دولت یهودی با اعطای برتریهای اجتماعی و سیاسیِ وسیع یهودیها همراه بوده است، که این دومی نیز در خدمت هرچه تنگتر کردنِ امکان زیستن برای فلسطینیها و بیرونراندنِ آنها، در راستای پیشرفت پروژهی اشغالگری و پاکسازی قومی است.
اسرائیل از حمایتی منحصربهفرد از سوی دولت ایالات متحد و برخی دیگر از دولتهای قدرتمند غربی برخوردار است. ایالات متحد بهتنهایی سالانه حدود ۳ میلیارد دلار به اسرائیل کمک مالی میکند. تقریباً تمامیِ قطعنامههای شورای امنیت سازمان ملل متحد دربارهی سیاستهای اسرائیل بهدست دولت ایالات متحد وتو میشوند، و این امر حتی آن قطعنامههایی را شامل میشود که برای جلوگیری از شهرکسازیها صادر میشوند، این در حالی است که شرط نخست سازمان ملل برای پیشبرد مذاکرت صلح و راهجوییهای سیاسی برشمرده شده و هر گونه شهرکسازیِ اشغالگرانه «غیرقانونی» اعلام شده است. بسیاری از سیاستمداران در ایالات متحد آشکارا با لابیهای دولت اسرائیل در تماس هستند و در کنفرانسها و برنامههای آنها مشارکت میکنند و مستقیماً از دولت اسرائیل حمایت میکنند. هیچ کشوری به اندازهی اسرائیل از حمایت دولت ایالات متحد برخودار نبوده است. لابیهای اسرائیلی بهطور قدرتمندی در دولتهای اروپایی تأثیرگذاری دارند و سیاستگزاریها و تصمیمات بسیار مهمی را در حمایت از دولت اسرائیل به پیش میبرند. بسیاری از دولتهای اروپایی بهرغم جنایات جنگی اسرائیل یا پیشبرد پروژههای شهرکسازی و غیره، بهطور بیقیدوشرطی از اسرائیل حمایت میکنند.
اسرائیل از پشتیابی عظیم نظامی ایالات متحد، و کشورهای اروپایی نظیر انگلستان، برخوردار است. اسرائیل تنها کشور در خاورمیانه است که دارای سلاح هستهای است. از آغاز پیدایش اسرائیل نظامیگری سرشتنمای این دولت بوده است، تا جایی که ایلان پاپه، تاریخنگارِ ضد-صهیونیستِ اسرائیلی، برای توصیف آن مینویسد ”اسرائیل دولتی نیست که دارای ارتش باشد، بلکه ارتشی است که دارای دولت است“. گیدئون لوی، ژورنالیست اسرائیلی و از دبیران نشریهی لیبرال هاآرتص، چندی پیش در مطلبی تحت عنوان ”اسرائیل عاشق جنگ است“، از جنگطلبیِ این کشور نوشت و با ارجاع به گزارش حسابرسی دولتی دربارهی جنگ غزه در سال ۲۰۱۴، نهتنها بر رویهی جنگطلبی و نظامیگری دولت اسرائیل، بلکه همچنین از حمایت گستردهی مردمِ اسرائیل از آن تأکید نمود13.
در واقع، اسرائیل مهمترین حامی منافع بزرگترین قدرت نظامی جهان در خاورمیانه است. در واقع، پروژهی دولت اسرائیل بهطور ذاتی با نظامیگری همراه است و آن را به یکی از قدرتهای نظامیِ مهم در منطقه بدل میکند، و این نظامیگری تا حد زیادی وابسته به حمایت ایالات متحد بهمثابهی بزرگترین قدرت نظامی جهان است. این حمایتِ منحصربهفرد را باید در بطن سیاست خارجیِ امپریالیستیِ دولت ایالات متحد درک کرد. سیاست خارجی ایالات متحد در ارتباط با منطقهی خاورمیانه با توجه شرایط خاص این منطقه در روابط بینالمللی در سطح جهانی، از شیوههای گوناگون و با اتکا به اهرمهای منطقهایِ مختلفی اعمال میشود، اما نظامیگریِ اسرائیل و رابطهی پرتنش و پیچیدهی آن با سایر دولتهای منطقه، و وابستگیِ عمیق آن به حمایت ایالات متحد، آن را به مهمترین شریک در راستای اعمال کنترل و هژمونیِ امپریالیستی بر منطقه بدل میکند. این امر، با توجه به وزن مهیب ابر-شرکتهای سرمایهداری در حوزهی نفت و گاز و نیز صنایع نظامی در اقتصاد ایالات متحد و قدرت لابیگریِ این ابر-شرکتها در تعیین سیاست خارجی این کشور برجستهتر میگردد. شاید این نقلقول از الکساندر هِیگ، وزیر امورخارجه آمریکا در دوران زمامداری ریگان، تصویری کموبیش واقعی از رابطهی ایالات متحد و اسرائیل ارائه دهد؛ او گفته بود ”اسرائیل بزرگترین ناو هواپیمابر امریکاست، ناوی که نمیتوان آن را غرق کرد، و حتی یک سرباز امریکایی را حمل نمیکند {اگرچه این امر دیگر حقیقت ندارد}، و در منطقهای قرار دارد که از نظر امنیت ملی امریکا حیاتی و بحرانی است“14.
اسرائیل بزرگترین زندان سیاسی است و بیشترین زندانیِ سیاسی را داراست. تنها کشوری است که تعداد بسیاری از کودکان را بازداشت و شکنجه میکند و احکام سنگین و حبسهای طولانیمدت برای کودکان صادر میکند. اسرائیل آزمایشگاه شکنجهگریِ زندانیان سیاسی و سرکوبگریِ مقاومت است. بسیاری از شیوهها، ابزارها و تاکتیکهای زندان، شکنجه، پلیس و سرکوب ابتدا در اسرائیل به اجرا درمیآیند و سپس به سایر دولتهای همپیمان انتقال داده میشوند.
با درنظرگرفتنِ روند تاریخیِ پس از شکلگیری اسرائیل، میتوان بهروشنی دید که دولت اسرائیل از هر ابزاری برای حکمرانی و غصب و کنترل سرزمینهای فلسطین بهره میبرد و بههیچوجه حاضر به تغییر مشی و یا مصالحه در راستای دستیابی به صلح و عدالت نیست، و با خشونتی وسیع و تمامعیار هر امکان مقاومت علیه اشغالگری و صهیونیسم را مورد حمله قرار میدهد، و تلاش میکند هر منتقدی را با برچسب آنتیسمیتیسم و ضد-یهود به حاشیه رانده و به سکوت بکشاند. اشغال سرزمینها و پاکسازی قومی در تمام مدت در جریان بوده و هماکنون نیز جاری است. دولت اسرائیل بهطور همزمان اشغال و محاصرهی کرانهی باختری و غزه، سرکوب و تبعیض علیه فلسطینیهای ساکن اسرائیل و شرق بیتالمقدس، و رد حقوق پناهجویان فلسطینی برای بازگشت به سرزمین خویش را پیش میبرد. اما دستگاه ایدئولوژیک اسرائیل و سازوکارهای لابیگریِ آن، بهویژه گرایشات سیاسیِ صهیونیستیِ لیبرالِ آن، دائماً از صلح و عدمخشونت سخن میگویند. قدرتهای غربی با تأکید بر این بهاصطلاح فرایند صلح، بهجای اعمال فشار سیاسی در راستای تغییر رویه و ذهنیت استعمارگر و اشغالگر، خواهان تغییر رویهی مردم فلسطین در راستای دستیابی به صلح هستند. آنچنان که ایلان پاپه میگوید، ”مادامی که جامعهی بینالمللی در انتظار تغییر موضعگیری و رویکرد طرف ستمدیده است، و در عین حال به حمایت خود از ستمگر از سال ۱۹۶۷ ادامه میدهد، این تعارض بهمثابهی خشونتبارترین اشغالی که جهان پس از جنگ جهانی دوم شاهد آن است بر جای خواهد ماند“15.
آیا کارزار بی.دی.اس. علیه اسرائیل مردم اسرائیل را هدف قرار نمیدهد؟ آیا این کارزار راه دیالوگ بین دو ملت اسرائیل و فلسطین را نمیبندد و مسیر صلح را مسدود نمیکند؟ آیا کارزار بی.دی.اس. بهمثابهی آلترناتیو مقاومت مردم فلسطین کارساز و نتیجهبخش است؟
ج. مسئولیت «مردم اسرائیل»
همانطور که لیزا تراکی، روزنامهنگار، جامعهشناس و استاد دانشگاه در کرانهی باختری، در ارتباط با مسألهی اشغال میگوید ”اغلب اسرائیلیها انگیزشی برای تغییر وضع موجود ندارند. تنها فشار، در اشکال متنوعی از ابزارهای بایکوت، عدم سرمایهگذاری و تحریم میتواند بدنهی سیاسیِ اسرائیلی را تکان دهد. و در نهایت، منطق بی.دی.اس. نیز همین است“16. با چنین نگاهی، باید تصریح کرد که بی.دی.اس. علیه اسرائیل تنها دولت اسرائیل را نشانه نمیرود، بلکه فشار سیاسیِ حاصل از این جنبش همچنین به بدنهی مردمیِ اسرائیل نیز وارد میشود، امری که برای آزادی فلسطین و تغییر مناسبات سیاسی-اجتماعیِ ناعادلانهی موجود در سرزمینهای اشغالی لازم است. هنگامی که از مردم اسرائیل سخن میگویم، منظورم یهودیان مهاجری است که در سرزمینهای اشغالی اسکان یافتهاند، نه تمامیِ کسانی که جمعیتِ کشور اسرائیل محسوب میشوند، زیرا این دومی بسیاری از اعراب و فلسطینیها را نیز شامل میشود. اگر از منظر مقاومت علیه بیعدالتی و ستم به مسألهی فلسطین بنگریم، میتوان گفت آن دسته از مردم که از ساختار تبیعض نژادی و اشغالگری منتفع میشوند و دارای امتیاز هستند، تنها در صورتی که در کنار ستمدیدگان و سرکوبشدگان قرار بگیرند، همدست نظام سیاسیِ حاکم بر اسرائیل نیستند. ایستادن در کنار ستمدیدگانِ فلسطینی به معنی به رسمیت شناختن ستم تاریخی، پاکسازی قومیتی، آپارتاید نژادی، اشغال سرزمینها و جنایتهای جنگی و جنایتهای روزمره علیه فلسطینیها، و مخالفت علیه آنها و مخالفت علیه ایدهی صهیونیستیِ مردم بیسرزمین و سرزمینِ بیمردم و پذیرفتن حق بازگشت میلیونها فلسطینیِ پناهنده و بهطور کلی تلاش برای برقراری عدالت و زمینهسازی برای صلح بین اسرائیلیها و فلسطینیان، تحت یک نظام سیاسی دولتی واحد، است. اما تحلیلها و بررسیهای آماری و حمایتها از احزاب و جریانات سیاسی در هنگام انتخابات و نظرسنجیها همگی نشان از آن دارند که اکثریت جمعیت یهودیان اسرائیلی، قطعاً نه همهی آنها، به درجات مختلف از صهیونیسم دفاع میکنند. جهتگیری این اکثریت جمعیتی نسبت به مسألهی فلسطین را میتوان درون یک بازه در نظر گرفت: در منتهاالیه راست این بازه کسانی همچون قریببهاتفاق شهرکنشینها (Settlers) هستند که حامیان افراطیِ صهیونیسم و نژادپرستیاند و آشکارا از اشغالگری و جنایت علیه فلسطینیها دفاع میکنند، و در سمت مقابل و منتهاالیه چپ کسانی هستند که خواهان توقف اشغال و تغییر مشی سیاسی دولت اسرائیل و لغو نظام آپارتاید هستند، اما حاضر به پذیرش حق بازگشت میلیونها فلسطینیِ پناهنده به سرزمینهای فلسطین نیستند. اگرچه در تمام سالهای گذشته، و بهلطف مقاومت پایدار و شجاعانهی فلسطینیها، خوشبختانه شاهد آن بودهایم که تعداد ضد-صهیونیستهای اسرائیلی، یعنی کسانی که درون بازهی فوق قرار نمیگیرند، رشد روزافزونی داشته است، همچنان که تعداد بیشتری از مردم اسرائیل به سمت طیف چپ بازهی فوق حرکت کردهاند. اما این حرکت و تغییر بسیار کند بوده است، و در برهههای تاریخیِ معینی، مانند جنگهای اسرائیل علیه فلسطین، همچون جنگ علیه غزه در سال ۲۰۱۴، شاهد حمایت گستردهی مردم اسرائیل از دولت و در واقع از ارتش اسرائیل بودهایم.
در چنین شرایطی، بی.دی.اس. میتواند بهمثابهی یک استراتژی سیاسیِ انترناسیونال منجر به واردآوردنِ فشاری سیاسی به اسرائیل گشته و به تقویت گفتمان انتقادی نسبت به اشغالگری و صهیونیسم و استعمار اسرائیل یاری رساند، امری که در نهایت راه را برای بالابردن آگاهیِ انتقادی بین جمعیت اسرائیلیهای ساکن در سرزمینهای اشغالی هموارتر میکند.
به یاد داشته باشیم که، آنچنان که عمر البرغوثی میگوید، ”کارزار بی.دی.اس. از اسرائیلیهای آگاه دعوت میکند تا برای دستیابی به عدالت و صلح حقیقی از این فراخوان حمایت کنند، و به این طریق تصدیق میکند که اسرائیلیهای یهودی پایبند به مبارزهی ضد-استعماری که از حق غیرقابلانکار فلسطینیها برای تعیین حق سرنوشتشان، و از آزادی، عدالت و برابری بهمثابهی پایههای ضروری برای دستیابی به صلح عادلانه، جامع و پایدار حمایت میکنند، همراهان و شریکان در این مبارزه قلمداد میشوند“17.
چ. بایکوت و تحریم برای دیالوگ
دیالوگ بین فلسطینیها و اسرائیلیها، که بسیاری از اسرائیلیهای لیبرال و نهادها و دولتهای غربی تنها از آن سخن میگویند، سالهاست که ناکامی فاحش خود را اثبات کرده است. زیرا ”دیالوگ اغلب در چارچوب «دو طرفِ ماجرا» شکل میگیرد، بهنحوی که هر طرف میبایست درد، عذاب، و رنج طرف دیگر را درک کند، و روایت طرف دیگر را بپذیرد“18. بنابراین، هر دیالوگی که بر مبنای به رسمیت شناختن رابطهی استعمارگر و استعمارزده نباشد، به نفع طرف استعمارگر است؛ چرا که در عمل چنین وانمود میشود که گویا روندی برای رسیدگی به بیعدالتی در جریان است، حال آن که چنین نیست. در عوض، روند پیشروی اشغال و ادامه و تشدید ستم علیه فلسطینیان است که در جریان است. تنها نیروی مقاومت درون سرزمینهای اشغالی و غزه و کرانهی باختری، گسترش مبارزات اسرائیلیهای ضد-صهیونیست، و فشار سیاسی انترناسیونال است که میتواند بستر دیالوگی موثر را فراهم کند. از این نظر، آنچنان که نائومی کلاین میگوید، بهمحض آغازِ اجراسازی استراتژی بایکوت، نهتنها راه دیالوگ بسته نمیشود، بلکه دیالوگ بهطور چشمگیری گسترش مییابد19.
ح. موفقیت بی.دی.اس.
برای ارزیابی موفقیت یا عدمموفقیت بی.دی.اس. باید دید این کارزار بنا بود چه کارکردی در مقاومت فلسطین داشته باشد و چه اهدافی را دنبال کند. پیش از هر چیز باید گفت بی.دی.اس. بدیلی برای مقاومت فلسطین نیست. بلکه ”یک استراتژی است که به مردم آگاه جهان امکان میدهد تا در مبارزات فلسطینیان برای عدالت نقش ایفا کنند“20. در واقع، بی.دی.اس. استراتژی سیاسیِ جلب همبستگی انترناسیونال با مقاومت فلسطین و واردآوردنِ فشار سیاسی بینالمللی به دولت اسرائیل است. بی.دی.اس. امکان همبستگی بهطور عملی، فراتر از بحث و مطالعه، را فراهم میکند، و این همبستگیِ عملی را در راستای اعمال فشار سیاسی به دولت اسرائیل هدایت میکند. بی.دی.ا.س. بهدنبال اعمال فشار سیاسیِ برآمده از قدرت سیاسی است. در واقع، کارزار بی.دی.اس. را باید بهعنوان استراتژیای سیاسی دید که بناست از طریق اعمال فشار سیاسی بینالمللی مکملی باشد بر مقاومت درون سرزمینهای اشغالی، شامل غزه و کرانههای باختری، در اشکال و شیوههای موجود. بهلحاظ تاریخی ایدهی بی.دی.اس. برآمده از شکست دیپلماسی است؛ دیپلماسی بهعنوان استراتژی در راستای دستیابی به حقوق فلسطینیان شکست خورده است، زیرا اسرائیل از حمایت و مصونیتی از سوی قدرتهای سیاسی هژمونیک و همپیمانانِ آنها برخوردار است21.
کارزار بی.دی.اس.، از زمان شروعبهکار خود در سال ۲۰۰۶ تا کنون، توانسته است بهطور درخشانی گسترش یابد و به میزانی از تأثیرگذاری دست یابد که فراتر از تصور مبتکران آن بود. بسیاری از هنرپیشهها، خوانندگان و ترانهسرایان، دانشمندان و آکادمیسینهای سرشناس و طراز اول جهان به این جنبش پیوستند. بسیاری از مردم به تحریم کالاهای اسرائیلی روی آوردند. نهادهای مالی جهانی، اتحادیههای کارگری، احزاب سیاسی، دولتها، و افراد آگاه بسیاری از سرتاسر جهان از این کارزار حمایت کردند. تعداد بسیاری کلکتیوهای سیاسی بر محور کنشگری در این کارزار در کشورهای مختلف جهان شکل گرفتند. فلسطینیهای در تبعید و اسرائیلیهای ضد-صهیونیست مقیم در کشورهای اروپایی و ایالات متحد و یهودیانِ ضد-صهیونیست نقش بسیاری مهمی را در سازماندهی ابتکارعملها بر مبنای استراتژی بی.دی.اس. ایفا کردند. کارزار بی.دی.اس. بازتاب بسیار زیادی در سطح رسانهها داشت، امری که با مطرحکردنِ مسألهی بایکوت اسرائیل به افزایش چشمگیر بحثهای انتقادی دربارهی اشغال فلسطین و مقاومت برحق و عدالتخواه فلسطینیان علیه دولت اسرائیل و پروژهی استعماری آن انجامید. بی.دی.اس. توانست حمایت تودهای بسیاری را در سطح بینالملی را به دست آورد. تنها برای نمونه، اخیراً نتایج یک نظرسنجی در کانادا منتشر شده است که نشان میدهد ۸۰ درصد از مردم کانادا از کارزار بی.دی.اس. حمایت میکنند22. این جنبش در همین مدت بهنسبت کوتاه توانسته است نقش بسیار مهمی در ایزولهکردنِ اسرائیل و جلب حمایت از مقاومت فلسطین در سطح تودهای و سیاسی و در مقیاس جهانی ایفا نماید.
باید به خاطر داشت که بی.دی.اس. جایگزین مبارزهی خلق فلسطین نشده است، بلکه یک شیوهی عملی برای سازماندهی مبارزه در بیرون از سرزمینهای اشغالی است. کارزار بی.دی.اس. دارای ضعفهای قابلتوجهی نیز هست، از جمله این که خواستههای سیاسیِ روشنی در ارتباط با راهحلهای دو-دولت یا یک-دولت، و در ارتباط با بازگشت فلسطینیهای پناهنده، ندارد. در نتیجه، جنبش مقاومت فلسطین هرگز نمیتواند، حتی در بیرون از مرزهای سرزمینهای اشغالی، به کنشگری در کارزار بی.دی.اس. بسنده کند. با این حال، این کارزار با توجه به آنچه که هدف خود تعریف کرده است، نشان داده است که ابتکارعملی کارساز و نتیجهبخش بوده و دستاوردهای غیرقابلانکاری برای جنبش عدالتخواهی فلسطین به ارمغان آورده است. همانطور که برای برچیدهشدنِ آپارتاید افریقای جنوبی به فشار سیاسی از خارج در کنار مقاومت سیاهان درون مرزهای آن کشور نیاز بود، در ارتباط با فلسطین نیز چنین است، و در واقع کارزار بی.دی.اس. علیه اسرائیل از کارزار بایکوت، عدم سرمایهگذاری و تحریم علیه آپارتاید افریقای جنوبی الهام گرفته شده است، کارزاری که تأثیر غیرقابلانکاری در تغییر آن نظام سیاسی بر جای گذاشت. فعالیت کارزار بی.دی.اس. اگر با بینشی روشن، صبر، و پایداری نظاممندی همراه باشد، میتواند به موفقیت بیشتری دست یابد و جنبش ملی فلسطینیان درون سرزمینهای اشغالی را با کیفیت و گسترهای هرچه بهتر و قدرتمندتر با همبستگان و همراهانِ آن در خارج از فلسطین ترکیب نماید.
بار دیگر، این بار به نقل از بیانیهی گروه «برای فلسطین»، یادآور میشوم که: ”اگرچه بی.دی.اس. بهطور قطع تنها شیوهی مقاومت علیه اشغالگریِ صهیونیستی نیست، و تمامیِ ابزارها و شیوههای دیگر مقاومت نیز مشروع بوده و با همبستگی ما با آنها همراه است، اما این کارزار یک ابزار ساده و مؤثر برای مبارزه با صهیونیسم است و همبستگیِ عملی با مردمی که درون فلسطین مقاومت میکنند را میسر میسازد“23.
خ. ما و فلسطین
همان اشارههای کوتاه در این متن بهخوبی بیانگر وضعیت خاص (یا «غیر-عادی») در اسرائیل است و برای ترسیم وضعیتی بحرانی و نیازی عاجل برای پرداختن به آن هیچ نیازی به «بیشخاصسازی» مسألهی فلسطین نیست. وضعیت خاص در فلسطین بهاندازهای آشکار است که اخیراً یکی از رؤسای «موساد» به این موضوع پرداخته و با تأکید بر این که ”ما سرهایمان را زیر برف کردهایم“، میگوید ”اسرائیل مسئول این وضعیت انسانیِ خطیر است، و اینجا جاییست که امروزه بزرگترین معضل در جهان را داراست“24. بنابراین، مسألهی فلسطین جایی نیست که با وضعیتی ناروشن و مبهم مواجه باشیم، چنانچه نتوانیم تشخیص دهیم که در کدام سمت باید ایستاد.
اگر تصمیم ما، بهمثابهی کسانی که مستقیماً ستم بر فلسطینیها را تجربه نمیکنیم، به ایستادن در کنار ستمدیدگان باشد، حداقلیترین کاری که میتوانیم انجام دهیم حمایت از مقاومت فلسطین و شاید حتی عدم همدستی با دولت اسرائیل و سازوبرگهای ایدئولوژیک آن است. در قدم بعدی میتوان به کنشگری و فعالیت در همبستگی با مبارزات مردم فلسطین پرداخت، امری که خود میتواند در سطوح مختلف انجام شود و با دادنِ بهایی برای این همبستگی همراه باشد یا نه.
فعالین فمینیستی که از ایالات متحد به سرزمینهای اشغالی سفر کرده بودند، در بیانیهی خود به دیدارشان با کمیتهی ملی بایکوت —متشکل از ائتلاف بیش از ۲۰۰ سازمان فلسطینی— اشاره میکنند، و از خجالتزدگیِ خود با شنیدن درخواست این کمیته سخن میگویند. درخواست کمیته این بود: ”ما از شما انتظار کنش قهرمانانه یا شکلدادن بریگادهای آزادیبخش نداریم، بلکه صرفاً از شما میخواهیم در تداوم جنایتهای دولت اسرائیل همدستی نداشته باشید“25.
منبع: پراکسیس
پانوشتها
1 از جمله رجوع کنید به یادداشتهای عسل اخوان و محمد غزنویان در وبسایت پراکسیس:
ماشین کُشتاری به نام صلح، به بهانهی حضور شاهین نجفی در کنسرتی در تلأویو | عسل اخوان http://praxies.org/?p=5715
همنوایی با صلح به روایت اشغالگران | محمد غزنویان http://praxies.org/?p=5723
2 رجوع کنید به متن ترجمهی معرفی جنبش «بایکوت، عدم سرمایهگذاری و تحریم» (BDS) در این لینک: http://praxies.org/?p=2451
3 JUSTICE FOR PALESTINE: A CALL TO ACTION FROM INDIGENOUS AND WOMEN‐OF‐COLOR FEMINISTS, by Angela Y. Davis, Rabab Abdulhadi, Ayoka Chenzira, Gina Dent, Melissa Garcia, Anna Romina Guevarra.
4 Israel parliament approves travel ban for foreign supporters of BDS movement, in https://is.gd/5j9hsD
Israel Blocks Head of pro-BDS Organization From Entering Israel, in http://www.haaretz.com/israel-news/1.776836
5 The Boycott will work: An israeili perspective, by Ilan Pappe, in Against Apartheid: The Case for Boycotting Israeli Universities edited by Bill V. Mullen, Ashley Dawson.
6 Rabbinical theocracy
7 Zionist ethnocracy
8 How I stopped being a Jew, Shlomo Sand, Verso 2014, p. 150.
9 همان.
10 Interview with Ilan Pappé | https://is.gd/u7xxOQ
11 همان.
12 «کمیسیون اجتماعی و اقتصادی سازمان ملل برای آسیای غربی» پس از انتشار این سند با انتقاد دبیر کل سازمان ملل مواجه شده و تحت فشار قرار گرفت، تا آنجا که ریما خلف، رئیس این کمیسیون، مجبور به استفعا شد و متن سند نیز از وبسایت سازمان حذف گردید. با این حال، انتشار این سند از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است. برای دسترسی به این سند به این لینک مراجعه کنید:
Apartheid Israel report has been removed from UN website here is your copy | https://is.gd/k89FyV
13 Israel Loves Wars, by gideon Levy | http://www.haaretz.com/opinion/.premium-1.774709
14 نقلشده در متن موشه ماخور: Moshé Machover: US imperialism and the role of Israel | https://is.gd/WvpfY0
15 The Boycott will work: An israeili perspective, by Ilan Pappe, in Against Apartheid: The Case for Boycotting Israeli Universities edited by Bill V. Mullen, Ashley Dawson.
16 WHY BOYCOTT ISRAEL?, by Lisa Taraki and Mark LeVine.
17 LIGHTING A TORCH WITHIN: ANTI‐COLONIAL ISRAELI SUPPORT FOR BDS, by Omar Barghouti
18 WHY BOYCOTT ISRAEL?, by Lisa Taraki and Mark LeVine.
19 Israel: Boycott, Divest, Sanction, by Naomi Klein.
20 به نقل از متن معرفی بی.دی.اس. در وبسایت رسمیِ این کارزار که به فارسی ترجمه شده و در وبسایت پراکسیس منتشر شده است:
معرفی جنبش «بایکوت، عدم سرمایهگذاری و تحریم» (BDS) | http://praxies.org/?p=2451
21 WHY BOYCOTT ISRAEL?, Lisa Taraki and Mark LeVine.
22 80 percent of Canadians back Israel boycott — poll | https://is.gd/9LhOU6
23 FOR-Palestine: About us | http://for-palestine.org/en/about-us-6/
24 Ex-Mossad Chief Says Occupation Is Israel’s Only Existential Threat | http://www.haaretz.com/israel-news/1.778650
25 JUSTICE FOR PALESTINE: A CALL TO ACTION FROM INDIGENOUS AND WOMEN‐OF‐COLOR FEMINISTS, by Angela Y. Davis, Rabab Abdulhadi, Ayoka Chenzira, Gina Dent, Melissa Garcia, Anna Romina Guevarra.