برگرفته از تریبون زمانه *  

گفته‌های مصطفی تاجزاده در مصاحبه با حسین دهباشی وانمودی است به نقد گذشته اما در پیدا بیان همان فکری است که بانی نقض فاحش و خشن حقوق بشر و فرمان‌های حذف دگراندیشان از فردای انقلاب بود. انتقاد مصطفی تاجزاده به زندانی و شکنجه و اعدام کردن مخالف‌ها و دگراندیشان با باور به کرامت انسانی نیست، او تنها به شکلی از سرکوب‌ نقد دارد، آن‌ هم به این دلیل که در خدمت و به نفع نظام نبوده است.

مصطفی تاجزاده در مصاحبه با حسین دهباشی

در آغاز مصطفی تاجزاده در پاسخ به پرسشی در باره نقش خود در چماق‌کشی‌‌ها و برهم‌زدن گردهم‌آیی‌های گروه‌های سیاسی در سال‌های نخست پس از انقلاب، با تأکید بر آنکه «از همان آغاز یکی از اختلاف‌ها در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی نحوه برخورد با گروه‌های منحرف بود»، می‌گوید مخالف آن روش‌ها بوده است. وی نقل قولی منتصب به‌ خود که «ما فاشیست بودیم» را تصحیح می‌کند و می‌گوید به مدعی گفته است: «… باشد ما در دهه نخست فاشیست بودیم اما در دهه سوم آمدیم حکومت هم دست ماست حالا دمکرات شدیم این خوب است یا بد است؟»

بدون شک دمکرات شدن خوب است. اما متأسفانه ادبیات و مفاهیم بکار گرفته شده در این مصاحبه از آن فکری باورمند به دمکراسی نیست!

سازمان مجاهدین انقلاب افزون بر نخستن بیانیه‌ها و مصاحبه‌های روزهای نخست تشکیل آن، در سندها و گفته‌ها تاکنون انتشار یافته از رهبران آن که اغلب از چهره‌های نظامی و امنیتی بوده و هستند، بیان‌گر آن است که از همان آغاز در دفاع از انقلاب برای «مبارزه با گروه‌های منحرف» تشکیل شده بود. تا سال‌ها نیز فعالیت‌های سپاه پاسداران و مجاهدین انقلاب اسلامی و سپس وزرات اطلاعات، چنان به هم آمیخته بود که مشکل می‌شد، تفاوتی میان آن‌ها دید! در همان نخستین ماه‌های تاسیس آن به روایت روزنامه اطلاعات به تاریخ ٢۶ خرداد ماه ١٣۵٨ «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در ۴٢ صفحه برگه‌های بازجویی محمدرضا سعادتی» را منتشر می‌کند. سخنگوی سازمان هم می‌گوید «صفحات ١ و ٢ متعلق به ماست و بقیه صفحات مربوط به بازجویی‌ست گروه دستگیری،بازجویی و تحقیق است.» و البته تأکید هم می‌کند «مجاهدین انقلاب اسلامی مستقل از پاسداران، کمیته‌‌ها و حزب جمهوری اسلامی است، در عین حال، در رابطه با ارگان‌های فوق برایشان اطلاعات جمع‌آوری می‌کند.»

حسین فدایی یکی از بنیان‌گذاران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در مصاحبه با نشریه رمز عبور این همکاری را چنین تعریف کرده است: «مدیریت بند ٢٠٩٩٩ زندان اوین که بازداشت شدگان منافقین در آن بودند با بچه‏‌های سازمان بود.(…) سازمان تصمیمات خوبی گرفت و همکاری‏‌های زیادی با سپاه و دادستانی انجام داد. اداره بخش اصلی بند ٢٠٩ زندان که بند منافقین بود زیرنظر دادستانی و سپاه بود و کارهای اصلی را بچه‌های سازمان بر عهده داشتند. من و آقای آرمین و آقای ذوالقدر و دیگر بچه‌ها با هم بودیم. افراد دیگری هم دورادور در جریان بودند. آقای تاج زاده به صورت غیرمستقیم و از دور نقش داشت. آقای بهزاد نبوی هم بود.

آقای نبوی بازجو بود؟ خیر.

آرمین و تاج‌زاده بازجو بودند؟

بله اینها بودند، آقای علی بیگی هم بود.

آغاجری، صادق نوروزی، سلامتی بازجو بودند؟

از همه گروه‌های سازمان به طور غیرمستقیم یا مستقیم با این کار درگیر بودند.»

من باور ندارم که از پس سال‌ها حاکمیت استبداد و در فردای بهمن انقلابی توده‌ای، برآمدگان آن چه در قدرت و چه بر قدرت همه می‌بایست دمکرات و باورمند به دمکراسی و حقوق بشر می‌بودند. اما دو چندان بیشتر نیز به «همه خشونت کرده‌ایم و همه توتالیتر بوده‌ایم»! هم باورم ندارم. در این باره در «روشنفکران دینی و سال‌های کشتار» نوشته‌ام. و به نقش و منشا خشونت‌ها و «روایت رسمی» دفاع از حکومت جوان در توجیه خشونت دولتی، با اتکا به موازین جهانی ناظر بر حقوق بشر پاسخ داده‌ام. من این دو مطلب را پیش از سرکوب اعتراض‌های مردمی در سال ١٣٨٨ نوشته‌ بودم.

مصطفی تاجزاده پس از این سرکوب که مانندگی‌های بسیاری با رویداهای سال‌های سیاه دهه شصت داشت و دست‌کم می‌توان گفت نمونه‌ای کوچک از آن سرکوب و کشتار بزرگ بود، بازداشت و زندانی شد. پس از این زندان و یک دهه پس از دمکرات شدنش هنوز معتقد است، مخالف نظام «منحرف و باطل» است! و باید به راه راست هدایت شود. این راه راست را هم در گفته هایش وادار شدن به همکاری با نظام تعریف می‌کند. به گفته‌هایش دقت کنیم :«در جامعه کسانی بودند که از اول فکر می‌کردند نحو مقابله با باطل اعدام است، با نابود کردنش است، تصور دیگری نداشتند، یک نمونه آن آقای لاجوردی بود.» و سپس «تصور دیگر» را که ایشان از آن دفاع می‌کند، چنین توضیح‌ می‌دهند:«حتا کینه‌توز‌ ترین دشمنان انقلاب و جمهوری اسلامی را هم می‌توان با برخوردهای صحیح اول منفعل‌شان بکنیم و بعد علیرغم اختلاف‌هایمان در زمینه‌های که مشترک هستیم از این اشتراک حداکثر استقاده را بکنیم.»

اما تفاوت اصلی این دو تصور در چیست؟ هم او و هم لاجوردی هر دو با اعتقاد به «حق» بودن‌ خود دیگران را منحرف و باطل می‌دانند. حال یکی چون لاجوردی در زیر شکنجه اعتراف می‌گرفت که حق با اوست و سپس باطل را می‌کشت. مصطفی تاجزاده بر این باور است که منحرف و باطل را باید منفعل کرد و از آنها حداکثر استفاده را کرد! در هر دو تصور یعنی«لیحقّ الحقّ و یبطل الباطل… تا حق را ثابت و باطل را نابود گرداند. (سوره الانفال، 8)».

مصطفی تاجزاده حتا یک بار هم در این مصاحبه زمانی که از زندانی‌ها و اعدام شدگان حرف می‌زند، از انسان نمی‌گوید. او از «وسیله» می‌گوید تا در خدمت هدف باشد؟ آیا آن کینه توزترین دشمنان انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی، هم انسان است و دارای حقوق؟ وی توضیح نمی‌دهد چگونه آن‌ها را باید «منفعل» کرد؟ و مهمتر به این پرسش پاسخ نمی‌دهدکه اگر منفعل نشدند؟ و بر بیانِ باور، به زعم ایشان «باطل» و «منحرف» خود اصرار داشتند، با آن‌ها چکار باید کرد؟ ایا تفاوت این «تصور» با «تصور» لاجوردی‌ها تنها در روش و در اصل هدف شکنجه نیست؟

هم تاجزاده و هم لاجوردی هر دو با اعتقاد به «حق» بودن‌ خود دیگران را منحرف و باطل می‌دانند. یکی چون لاجوردی در زیر شکنجه اعتراف می‌گرفت که حق با اوست و سپس باطل را می‌کشت. اما مصطفی تاجزاده بر این باور است که منحرف و باطل را باید منفعل کرد و از آنها حداکثر استفاده را برد.

اگر تفاوتی وجود دارد، چرا تاجزاده اصلاح‌طلب، دمکرات و معتقد به حقوق شهروندی، با همان «تصور» سید اسداله لاجوردی جلاد اوین به انسان‌ها نگاه می‌کند؟ یعنی تفاوت را تنها در نوع اعدام کردن می‌داند؟ « یکی فکر می‌کرد فقط با اعدام می‌تواند دین‌اش را به انقلاب ادا کند که آقای لاجوردی اینا بودند.»

متأسفانه مصطفی تاجزاده زندانی و شکنجه شده، و مخالف تصور لاجوردی، خود آشکارا از شکنجه و فشار بر زندانی ( بی‌شک «منحرف‌ها» و «باطل») برای اعتراف‌گیری و وادار به همکاری آن‌ها با نظام دفاع می‌کند! او نشان می‌دهد، «انحراف و انفعال و باطل» را تصادفی بر زبان نیاورده است، اصطلاح نیستند به آن‌ها اعتقاد دارد:

«بعد از اینکه پیکاری‌ها را گرفتند و یک عده راه کارگری‌ها، بعد از مدتی در زندان این‌ها شروع کردند به همکاری کردن با جمهوری اسلامی در سطوح مختلف همکاری بود. خیلی از کارشناس‌ها نطرشان این بود که اگر این همکاری‌ها ادامه پیدا کند برخی از این‌ها تا حد طبری همکاری می‌کردند. از گذشته و از مارکسیزم بر می‌گشتند و شروع می‌کردند به نقد مارکسیزم و اینکه ما کجا خطا کردیم. ولی از مرحله سیاسی شروع کردند. شروع کردند خاطرات نوشتن…».

ایشان البته در این باره تنها حسین روحانی یکی از رهبران تاریخی سازمان مجاهدین خلق و سپس سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر را مثال می‌زنند.

مصطفی تاجزاده که گویا از جزئیات پرونده خبر دارد، در باره چگونگی تلاش «کارشناسان» برای متقاعد کردن حسین روحانی توضیح بیشتری نمی‌دهد. نمی‌گوید چگونه این «کارشناسان» موفق شدند، یکی از تئوری‌پرداز قدر مجاهدین خلق را در اواسط دهه چهل که «موزاییک فکری» سازمان مجاهدین و سپس سازمان پیکار را ساخته‌ بود، و سواد و سابقه مبارزاتی‌اش آن روز از همه اعضای مجاهدین انقلاب اسلامی بیشتر بود، «منفعل» کنند و به همکاری وادار کنند.

حسین روحانی عضو مرکزیت به همراه بسیاری از کادرهای سازمان پیکار و برخی با همسران و فرزندان‌ خردسال‌شان، در نیمه بهمن ١٣۶٠ بازداشت و در شکنجه‌گاه ٣٠٠٠ و یا همان زندان توحید تحت مدیریت اطلاعات سپاه زندانی شدند. آیا واقعاً آقای تاجزاده نمی‌داند که روحانی‌ از آن تاریخ تا چندین ماه بعد که در حسنیه اوین پیدا می‌شود و با سوره ابراهیم سخنان خود را آغاز می‌کند! در زیر شلاق‌های بازجویان اطلاعات سپاه پاسداران و بازجویان دادستانی مرکز اوین مجبور به اعتراف و همکاری شد.

انتقاد تاجزاده به لاجوردی جنایت‌ به نام انقلاب نیست! نفهمیدن اهمیت «استفاده خیلی خوب» از انسان شکنجه شده برای «استفاده» و یا در اصل شکنجه کردن و منفعل کردن دیگر زندانیان «باطل» و «منحرف» است. نمی‌گوید این انسان را چرا کشتید می‌گوید این وسیله را نباید می‌کشتند!

آیا واقعاً آقای تاجزاده نمی‌داند در آن سال‌ها اوین و توحید و حصار، هم‌ مانند‌های اردوگاه‌های مرگ نازی‌ها و کولاگ‌های روس‌ها بودند. با این تفاوت که دربندان آن اردوگاه‌ها تنها برای مبارزه یا نظام و بی باوری‌شان به نظام‌های توتالیتر شکنجه و مجازات می‌شدند، اما در زندان جمهوری اسلامی افزون بر آن‌ها، هدف له کردن انسانیتِ انسان بود. انسان‌های دگراندیشی که منحرف و باطل خوانده‌ می‌شدند و با تواب سازی باید منفعل می‌شدند. تاجزاده ادامه می‌دهد: «با تلاش بسیار کارشناسان و با اجازه رهبر فقید انقلاب یعنی امام که به او توضیح داده بودند وجود آن‌ها مؤثر است و ما می‌توانیم از این‌ها استفاده خیلی خوب بکنیم.» امام با عطوفت هم! «با استفاده از اختیارات ولی فقیه» اجازه می‌دهد «حکم ایشان به حکم ابد تبدیل شود» اما لاجوردی در کمتر از ٢۴ ساعت اختیار ولی فقیه را به هیچ می‌گیرد! و آن‌ها را اعدام می‌کند!

در این گفته‌ها، تاجزاده با صراحت نشان می‌دهد از رفتار غیرانسانی و خرد کردن در زیر شکنجه و شلاق! و مجبور به اعتراف و همکاری کردن این انسان‌ها و یا حتا کشتن آن‌ها ناراحت نیست! تأسف او از کشتن این افراد تنها برای عدم امکان استفاده خوب کارشناسان از آنهاست! انتقاد تاجزاده به لاجوردی جنایت‌ به نام انقلاب نیست! نفهمیدن اهمیت «استفاده خیلی خوب» از انسان شکنجه شده برای «استفاده» و یا در اصل شکنجه کردن و منفعل کردن دیگر زندانیان «باطل» و «منحرف» است. نمی‌گوید این انسان را چرا کشتید می‌گوید این وسیله را نباید می‌کشتند!

آقای تاجزاده در باره ده‌ها رهبر و عضو دیگر سازمان پیکار و صدها و هزاران زندانی دیگر آن سال‌ها که «کارشناسان» نتوانسته بودند «منفعل‌شان» کنند و از «وجود آن‌ها استفاده موثر کنند» و ناگزیر به جوخه‌های اعدام سپرده شدند، سکوت می‌کند.

طنز تلخ تاریخ آنکه یکی از دوستان و رهبران سازمان‌ آقای تاجزاده که از مسوولان اصلی اطلاعات کشور و خود از سر«کارشناسان» وادار به مصاحبه کردن زندانیان بود، جناب حجاریان نیز «مدتی پس از بازداشت»، «منفعل» می‌شود و به همکاری با نظام روی می‌آورد! آیا واقعاً تلاش اقناعی کارشناسان باعث شد تا آقای حجاریان متفکر بزرگ اصلاحات به معجزه رهبر فرزانه در نفی «علوم انحرافی غرب » پی برده و آن ندامت‌نامه شرم‌اور را بخواند و بگوید «مرتکب خطاهای سهمگین شده‌ام و از خطاها اظهار تبرئه و ندامت می‌کنم!»

به باور من، بی‌رحمی و فشار بازجو‌ها بر جسم بیمار حجاریان اصلی‌ترین علت این ندامت‌نامه بود. چنان که نه بحث اقناعی چند طلبه پاسدار که شکنجه وحشیانه هم‌قطاران آن روزهای تاجزاده و حجاریان بود که احسان طبری فیلسوف بزرگ ایرانی را وادار به نفی باورهایش کرد. و به حد طبری دلخواه نظام رساند.

راست این است که اگر روحانی و طبری و… دیگر قربانیان شکنجه‌های غیر انسانی دست کم از حقوق و امکانات مصطفی تاجزاده‌ها در زندان برخوردار می‌شدند. آن‌ها نیز تا همین امروز بر باورهای خود می‌ماندند.

راست این است دمکرات بودن یک صفت نیست باور است به انسان و حقوق انسانی. نمی‌توان دمکرات بود و به کرامت انسانی باور نداشت شکنجه را برای منحرف و باطل درست دانست و توجیه کرد و فکر کرد اعدام بد است چون روش خوبی برای استفاده از باطل و منحرف نیست.

شکنجه‌گر شدن زندانی و جلاد شدن قربانی در آوار پیاپی خشونت ریشه در نهادینه شدن بی باوری به کرامت انسانی دارد. فکری که مخالف خود را انسان دارای اندیشه و کرامت نمی‌داند، همان تصور لاجوردی‌ست که مخالف را منحرف و باطلی می‌داند که ناگزیر باید او را زندانی و منفعل کرد تا به خدمت نظام حق درآید. این همان تصوری‌ست که فاجعه‌های جنایات‌بار زندان‌ها و اعدام‌ها را پس از انقلاب به وجود آورد.


گفته‌های درون گیومه از مصاحبه مصطفی تاجزاده با حسین دهباشی است تاکید‌ها از من است.

منبع: وب‌سایت بیداران

لینک در تریبون زمانه