هانیه بختیار و حسین نوشآذر – از نوع اسمهایی که خانوادهها برای فرزندانشان انتخاب میکنند، میتوان در پارهای از مواقع به آنچه که از آن بهعنوان «روح زمان» یاد میکنند پی برد. استاد جلال متینی در یکی از شمارههای ایرانشناسی به این موضوع اشاره میکند که پس از آنکه سیاوش کسرایی منظومهی حماسی «آرش کمانگیر» را سرود، ایرانیان با این اسطوره آشنا شدند.
هانیه بختیار– تا آن زمان فقط پژوهشگرانی که با متون پهلوانی و با داستانهایی مانند سام و رستم و سهراب و گیو و گودرز سر و کار داشتند، نام آرش را در در خداینامههای دینی شنیده بودند. پس از آنکه استاد احسان یارشاطر در سال ۱۳۳۶در کتاب «داستانهای ایران باستان»، آرش را بهعنوان مردی که جان خود را برای ایران و توسعهی ایران از دست داد، معرفی کرد، ناگهان پسران ایرانی آرش نام گرفتند. اما این سیاوش کسرایی بود که پس از اعدام خسرو روزبه، فضای اختناقزدهی ایران پس از کودتا را با ساختن «افسانهی آرش کمانگیر» بازآفرید.
در شعر کسرایی، قصهی آرش را «عمو نوروز» برای بچههایش نقل میکند. چه وقت؟ آن هم وقتی که زمستان است. چه زمستانی! یک زمستان استخوانسوز:
برف میبارد
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ.
کوهها خاموش،
درهها دلتنگ
راهها چشمانتظار کاروانی با صدای زنگ
حسین نوشآذر – در شعر کسرایی با وجود آنکه فصل بهار از راه رسیده، اما همهی فصلها در اختناق و استبداد حال و هوای زمستان را دارد. عمو نوروز در میان انبوه برفها خود را به بچهها رسانده و برای آنها قصه میگوید و در قصهاش تأکید میکند که زندگی زیباست و زندگی به تعبیر او به آتشگاهی میماند که اگر بیفروزیش، رقص شعلهاش در هر کران پیداست/ ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست. بعد از این مقدمات عمو نوروز آرش را معرفی میکند. آرش در چه زمانی زندگی میکند؟ در زمانهای استبدادزده که زندگی سرد و سیه چون سنگ است. کسرایی میگوید:
سیاوش کسرایی:
زندگی سرد و سیه چون سنگ؛
روز بدنامی،
روزگارِ ننگ.
غیرت، اندر بندهای بندگی پیچان؛
عشق، در بیماری دلمردگی بیجان.
فصلها فصل زمستان شد،
صحنۀ گُلگشتها گُم شد، نشستن در شبستان شد.
در شبستانهای خاموشی،
میتراوید از گُلِ اندیشهها عطرِ فراموشی.
ترس بود و بالهای مرگ؛
کس نمیجٌنبید، چون بر شاخه برگ از برگ.
سنگر آزادگان خاموش؛
خیمهگاه دشمنان پُر جوش.
مرزهای مُلک،
همچو سرحداتِ دامنگستر اندیشه، بیسامان.
بُرجهای شهر،
همچو باروهای دل، بشکسته و ویران.
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو…
هیچ سینه کینهای در بر نمیاندوخت.
هیچ دل مهری نمیورزید.
هیچکس دستی به سوی کس نمیآورد.
هیچکس در روی دیگر کس نمیخندید.
باغهای آرزو بیبرگ؛
آسمان اشکها پُربار.
گرمرو آزادگان دربند،
روسپی نامردمان در کار…
حسین نوشآذر: در چنین حال و هوایی ست که آرش به میدان وارد میشود. او خودش را معرفی می کند و میگوید «سپاهی مردی آزاده است» و آنگاه تیری پرتاب میکند که بر ساق تناور درخت گردویی فرود میآید و مرز ایرانشهر و توران معین میشود.
هانیه بختیار: سیاوش کسرایی شعر «آرش کمانگیر» را در ۲۳ اسفند ۱۳۳۷ سروده است. در سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد هر چند استبداد و افسردگی ایران را فراگرفته بود، اما «قهرمان» هنوز معنی داشت. آرش، بعد از آنکه کمان میکشد و تنش پاره پاره میشود، نمیمیرد. کسرایی میگوید: از آن پس، یعنی بعد از پاره پاره شدن آرش:
رهگذرهایی که شب در راه میمانند
نام آرش را پیاپی در دل کهسار میخوانند
و نیاز خویش میخواهند
با دهان سنگهای کوه آرش میدهد پاسخ
میکندشان از فراز و نشیب جادهها آگاه
میدهد امید، مینماید راه.
و روشنفکرها در آن زمان گمان میکردند وظیفهشان همین امید دادنها و راهها را نمایاندنهاست. بهآذین میگوید: «داستان آرش گویاترین نمونهایست که در گنجینهی فرهنگ باستانی ایران میتوان از گردش سرنوشت بر محور جانبازی یک تن بهدست آورد.»
حسین نوشآذر: در اشعار پست مدرن و در شیوهی داستاننویسی پست مدرن که از سالهای دههی شصت بهتدریج در غرب پا گرفت، نویسنده یا شاعر گاهی شخصیتی را مانند یک قهرمان کاریزماتیک میپروراند که در پایان با نشان دادن ضعفها و درماندگیهای انسانی او خواننده را سرخورده کند و به او بگوید قهرمان دروغ است. در اینگونه اشعار شخصیتهایی مثل موبیدیک یا عیسی مسیح در نقشهای روزمرهای مانند رئیس سندیکا یا ساندویچفروش در فضایی که از بعضی لحاظ سمبولیک و حتی گاهی سوررئال است ظاهر میشوند. بازی طنزآمیز با اسطورهها و قهرمانان افسانهای به یادمان میآورد که بین گذشته و امروز، بین طبیعت و صنعت و بین اسطوره و واقعیتهای روزانه تفاوتی وجود دارد. با وجود آنکه وضعیت بشر مضحک و تراژیک و دردناک بهنظر میرسد، اما گاهی پیش میآید که انسانها میتوانند مثل آرش فداکاری کنند و برای به دست آوردن آزادی یا برای دفاع از کشورشان از جانشان میگذرند.
هانیه بختیار:
منم آرش
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن
منم آرش، سپاهی مردی آزاده
مجوییدم نسب
فرزند رنج و کار
در این پیکار؛ در این کار
دل خلقیست در مشتم
امید مردمی خاموش همپشتم.
راه آرش یک راه طی شده نیست که بگوییم قهرمانی بیمعناست. آرش یک حماسهی ناتمام است که بر سر هر پیچ از تاریخ منتظر سرنوشت خونآلودش است. در روزگاری که زندگی مردمان سرد و چون سنگ سیاه میشود، قهرمانانی مانند آرش یا ندا آقا سلطان و دهها و بلکه صدها و هزاران نام دیگر حماسه میآفرینند. در روزگار صلح، وقتی که از گردنهی پرپیچ و خم تاریخ، ملتی به سلامت از روی خون قهرمانانش و از روی بدنهای پاره پارهی آنها گذشت، با هر گام، قهرمان معنای حماسی خود را از دست میدهد و به یک شخصیت تراژیک بدل میشود. یک شخصیت خندهدار و مضحک. یکی مثل موبی دیک در شعری از ریچارد براتیگان که در چهارراهی در سانفرانسیسکو، یا تهران ساندویچ میفروشد.
جرا ايرانيان إز اسامي (قهرمان براي قومهاي متجاوز) دشمنان كه ايران را به ويراني تبديل كردند
بر فرزندان خود استفاده كردند.؟؟؟؟
اسكندر. محمد. علي. جنكًيز. تيمور وغيره
حميد / 19 April 2011
اقای نوش اذر برداشت نا اشنا و غیرمنصفاته شما از ادبیات پست مدرن ربطی به این شعر حماسی خوب ایرانی نمی تواند داشته باشد. دیدگاه سنتی شما که بدون هیچ حساب و کتابی فرصت می یابد تا ادبیات پست مدرن را نشناخته به زیر سئوال ببرد به روشنی از زیر لحاف مخلوط کردن تعریف اسطوره شکنی مدرنیسم و نسبت دادن ان به پست مدرنیسم بد جوری هویدا است. گفتند قحط الرجال است ولی نه دیگر تا این حد… هر چه که دل تنگتان می خواهد در این روزگار امام زمانی می توانید بگویید ولی اندیشه های تثبیت شده با وجود اب در هاون کوبیدن های امثال شما حضور واقعی شان ادامه پیدا خواهد کرد.
__________________
خوانندهی عزیز: آنچه که شنیدید و خواندید یک برنامهی رادیویی دربارهی آرش کمانگیر بود. آن بخش از این برنامه که به قهرمان در ادبیات پستمدرن میپردازد، برگرفته از نظریات سوزان سونتاگ است در کتاب:
The Aesthetics of Silence
منتهی نه به شکل علمی که در نقد دانشگاهی سراغ داریم، بلکه به شکلی که قابل ارائه دادن در یک برنامهی رادیویی باشد.
ممنون از مشارکت شما
حسین نوشآذر
کاربر مهمان / 20 April 2011