برگرفته از تریبون زمانه *  

«اصلاً طرف بو می‌ده!» احتمالاً این گزاره را بعضی وقت‌ها در حاشیۀ بحث‌های سیاسی‌ای که هر روز بین آدم‌ها درمی‌گیرد شنیده‌اید. ما گاهی از بوی بدن کسانی که مخالفِ افکار و عقاید ما هستند نیز بدمان می‌آید و این مسئله صرفاً واکنشِ اخلاقیِ ناپسندی نیست که ریشه در واقعیت نداشته باشد. تحقیقِ تازه‌ای نشان داده است ذائقۀ بویاییِ ما به شکلی شگفت‌آور با عقاید و آرای سیاسی‌مان مرتبط است. اما این ارتباط به چه معنی است؟

نیویورک تایمز — به‌تازگی فهمیده‌ام که از نوعی ناهماهنگیِ شناختیِ بویایی۱ رنج می‌برم. درواقع بوی افکارم را نمی‌دهم.

جامعه‌شناسان دانشگاه براون، هاروارد و ایالت پنسیلوانیا اخیراً پژوهش عجیبی انجام داده‌اند. این محققان، به‌منظور جست‌وجو دربارۀ علائم زیست‌شناختیِ مؤثر بر جذابیت، بر پوست بیست نفر گازاستریل‌هایی۲گذاشتند. سپس آن‌ها را ۲۴ ساعت بعد پس گرفتند و در آزمایشگاه بررسی کردند. محققان از ۱۲۵۵ داوطلب خواستند هریک از نمونه‌ها را بو کنند و بگویند هرکدام از آن بو‌ها چقدر برایشان جذاب بوده است. در ضمن حدس بزنند که کسی که آن بو را می‌دهد چه جهت‌گیری سیاسی‌ای دارد؟

محققان به شواهدی دست یافتند که می‌گفت مردم، به‌طور غریزی، جذب بوهایی می‌شوند که از تنِ هم‌فکرانشان برخاسته است. برای مثال، یکی از زنان شرکت‌کننده از محققان پرسید که آیا می‌شود یکی

برخی از عنصری‌ترین تفاوت‌ها میان لیبرال‌ها و محافظه‌کاران، در سطحی اخلاقی رخ می‌دهد

از آن نمونه‌بوها را برای خود بردارد؟ او معتقد بود آن بو «بهترین عطری است که تابه‌حال بوییده‌ است». آن رایحه از بدن مردی برخاسته بود که در دیدگاه‌های سیاسی با آن زن اشتراک داشت. کمی پیش‌تر، خانم دیگری با دیدگاهی مخالف دقیقاً همان نمونه را بویید و آن را «زننده» خواند و از محققان خواست تا آن را دور بیندازند. شباهت فکری ظاهراً اثری زیست‌شناختی بر جذابیت ما می‌گذارد و اختلاف‌های عمیق می‌تواند واقعاً بدبو به نظر بیایند

این نتایج می‌گویند که باورهای ما عنصر زیست‌شناختی مؤثری دارند؛ اما چه خواهد شد اگر باورهای ما با بوی بدنمان هماهنگ نباشند؟

اینْ سؤالی پیش‌پاافتاده‌ و بی‌اهمیت نیست که از سر راه آورده باشم. به‌خاطر جوان‌بودنم و باورهایی که به‌طور غریزی به آن‌ها گرایش دارم، باید بپذیرم که بوی بدنم بوی آدم‌های «ترقی‌خواهِ متعارف در سیاتل» است. همسرم اِستِر هم بوی وسوسه‌انگیز «چپ‌های افراطی بارسلونا» را می‌دهد. باید ترکیب خوبی را رقم بزنند؛ چراکه، اگرچه بعد از چند سال اولِ ازدواجمان به رابطۀ واقعی‌مان رسیدیم، هنگامی که همدیگر را [برای اولین بار] دیدیم زبان مشترکی برای حرف‌زدن نداشتیم. شاید مسخره کنید اما، با گذشتن ۲۳ سال و تجربه‌های مختلف، بوی او خیلی برایم خوشایند شده است.

محققان به شواهدی دست یافتند که می‌گفت مردم، به‌طور غریزی، جذب بوهایی می‌شوند که از تنِ هم‌فکرانشان برخاسته است

در سال‌های اول زندگی، گفت‌وگوهای سیاسیِ کمی بینمان درمی‌گرفت؛ اما، به‌رغم اینکه دیدگاه‌های مترقی‌مان تردیدناپذیر و کلیشه‌ای بودند، مانند خودمان، بزرگ می‌شدند. این اتفاق خیلی هم شگفت‌آور نیست؛ چراکه جامعه‌شناسان همواره بر این باورند که نسبت‌های سیاسیِ والدین تأثیر بسزایی بر عقاید فرزندانشان می‌گذارد. این واقعیتْ نتیجۀ صرفاً تربیت یک شخص نیست. تحقیقات مربوط به دوقلوهای یکسان دائماً چنین بیان می‌کنند که ژنتیک هم نقش عمده‌ای در شکل‌گیری جهان‌بینی ما بازی می‌کنند.

اما برای من و اِستِر دیگر بو ملاک نبود. زمانی که نهایتاً توانستیم به‌جای بوکشیدن با هم حرف بزنیم، علایق بالغ‌وکاملی را در آرا و خطِ‌مشی سیاسی رقم زدیم و جست‌وجویی را همراه هم شروع کردیم تا در باورهایمان تأمل کنیم. این تصمیم مستلزم مطالعه و پژوهش‌های بسیاری بود؛ [وضع طوری بود که] حتی موضوعاتِ گفت‌وگوهای صمیمی‌مان بر سرِ میز شام از منصفانه‌بودن سرمایه‌داری گرفته تا ذات خداوند را شامل می‌شدند. چه زوج فرهیخته‌ای!

پس از چند سال، بهت‌زده شدیم وقتی که فهمیدیم ذهنمان دیگر براساس غرایز، یا بهتر بگویم طبق شامۀمان، عمل نمی‌کند. ما دربارۀ بسیاری از مسائل، از اقتصاد گرفته تا امنیت ملی، به دیدگاه‌های جدیدی رسیدیم. .دست آخر، خودمان را کسانی یافتیم که مشتاق رویۀ عمل آزادند و به این عقیده ایمان دارند

دکتر هایت دریافت که اساساً میان محافظه‌کاران و لیبرال‌ها فاصله‌ای به‌اندازۀ فاصلۀ مریخ تا ونوس وجود دارد

که آمریکا عمیقاً عاملی برای خیر در جهان است. به‌روشنی، این امور دیدگاه‌هایی نبوده‌اند که در تمام زندگی‌مان باور داشته‌ایم.

در حوزۀ مسائل اقتصادی، اندک دانشی دربارۀ عرضه و تقاضا می‌تواند سهم بسزایی در موفقیت ایفا کند. اما باورهای ما بنیادهایی عمیق‌تر و حتی ابتدایی‌تر دارند که بسیار ذهنی و شخصی هستند. درواقع، دانشمندان دریافته‌اند که برخی از عنصری‌ترین تفاوت‌ها میان لیبرال‌ها و محافظه‌کاران، در سطحی اخلاقی رخ می‌دهد. جاناتان هایت، استاد دانشگاه نیویورک، برای تحقیق مشهورِ تازه‌اش، با صد‌ها نفر مصاحبه و ده‌هاهزار نفر را از لحاظ تعصبات اخلاقی‌شان ارزیابی کرده است. وی داستان‌های عجیب‌وغریبی تعریف می‌کرد (مثلاً داستان خانواده‌ای که سگ خودشان را خورده بودند) و واکنش اخلاقی فوری افراد را می‌سنجید. تفاوت واکنش‌ها بسیار بارز بود.

دکتر هایت دریافت که اساساً میان محافظه‌کاران و لیبرال‌ها فاصله‌ای به‌اندازۀ فاصلۀ مریخ تا ونوس وجود دارد. برای مثال، به‌رغم اینکه محافظه‌کارها عموماً میل شدیدی برای احترام به حاکمیت دارند، لیبرال‌ها این‌گونه نیستند. ایضاً وی بر این اعتقاد است که دیدگاه محافظه‌کارها مطلقاً گیج‌کننده است. این تفاوت‌ها پسِ بسیاری از گفت‌وگوها پنهان شده‌اند. مثلاً این به تبیین ما از این مسئله کمک می‌کند که چرا بسیاری ازمحافظه‌کارها آتش‌زدن پرچم را کاری عمیقاً شرم‌آور و هتاکانه قلمداد می‌کنند، درحالی‌که بسیاری از لیبرال‌ها این کار را، در بدترین حالت، به‌صلاح نمی‌دانند.

اینکه چقدر غیرمنطقی و از سر غریزه فکر می‌کنید ممکن است بسیار مرتبط با جایگاهی باشد که به‌لحاظ ایدئولوژیکی از آن شروع کرده‌اید

اگر بخواهیم به هویتمان وفادار باشیم باید بگویم که من و استر مخالفانِ قدرت طبیعی هستیم. احتمالاً عقربۀ قطب‌نمای اخلاقیِ دکتر هایت ما را در جهت افرادِ ذاتاً لیبرال نشان خواهد داد. اما آیا این امر ضرورتاً چنین معنایی می‌دهد که ما باید از نظر سیاسی ترقی‌خواه باشیم؟ البته که نه! اینکه چقدر غیرمنطقی و از سر غریزه فکر می‌کنید ممکن است بسیار مرتبط با جایگاهی باشد که به‌لحاظ ایدئولوژیکی از آن شروع کرده‌اید. اما، در زندگی دلخواه، فکر و فلسفه‌تان باید محصول تلاش‌های خودتان باشد. ونوس شاید جایی باشد که در آنجا به دنیا آمده‌اید؛ اما آزادید که از نظر فکری مهاجرت کنید و اگر بخواهید، به مریخ بروید.

اصطلاح علمیِ این پدیدهْ «تفکر برای خود»۳ است. البته این ضرورتاً چنین نتیجه نمی‌دهد که از غرب شروع کنیم و از شرق سر درآوریم. بسیاری از آدم‌ها کاری غیر از این کرده‌اند. مجموعه‌ای از آدم‌های دیگر بررسی کامل و صادقی راجع‌به باورهای فعلی‌شان انجام داده‌اند و به همان جایی رسیده‌اند که شروع کرده بودند. به چنین کسی باید گفت: «تبریک می‌گویم جناب آزاداندیش!»

اما باید مراقب گوش‌بُریِ زندگی مدرن باشیم. بسیار پیش می‌آید که رسانه یا دانشگاه، به‌طور خیلی جدی، افکاری را بر ذهن انسان حک می‌کند.

ما ارزش‌های اخلاقی‌مان را مدیون کسانی هستیم که از قفس آهنیِ فرهنگشان فرار کردند تا بر ضد بدی‌هایی چون برده‌داری و نژادپرستی قیام کنند

که، به‌زعمِ راه‌ورسم غالب، چیزی مطرود است. آیا می‌خواهید به جنگ دیدگاه‌های رایج گروه‌ها بروید؟ پس خودتان را برای اتهام‌های «خائن»، «خودزن»۴ یا حتی برچسب‌های بدتر آماده کنید.

این کارْ عِدل روشن‌فکرانۀ بستن مرزها به روی خود است و، مانند بستن مرزهای واقعی، هم ناعادلانه است و هم غیرعقلانی. ما ارزش‌های اخلاقی‌مان را مدیون کسانی هستیم که از قفس آهنیِ فرهنگشان فرار کردند تا بر ضد بدی‌هایی چون برده‌داری و نژادپرستی قیام کنند. ما سعادتمان را مدیون تجار بی‌مهابایی هستیم که، برای فهم چیزی که هرکس دیگری آن را حق می‌داند، بی‌صبر و طاقت‌اند. ما به مهاجران فکوری نیاز داریم که جامعه‌مان را با افکاری نو و ویرانگر آشنا کنند. همان‌طور که استر -کسی که آمریکایی‌بودنش را خودش انتخاب کرده است- برای من تداعی می‌کند، این واقعیتْ توانایی منحصربه‌فرد ملت ماست.

غرایز و پیش‌داوری‌های ما نقطه‌ای‌اند که ما تفکر را از آنجا شروع می‌کنیم. آن‌ها نباید جایی باشند که ما متوقف می‌شویم. شامّه‌هایمان ممکن است ما را به‌سمت عشق حقیقی بکشند، اما عقل و ارادۀمان آزادی حقیقی را به ما هدیه می‌دهند.

لینک مطلب در تریبون زمانه

منبع فارسی: ترجمان علوم انسانی


پی‌نوشت‌‌‌ها:
* این مطلب در تاریخ ۴ اکتبر ۲۰۱۴ با عنوان Smelling Liberal, Thinking Conservative در وب‌سایتنیویورک تایمز منتشر شده است و وب‌سایت ترجمان در تاریخ ۲۴ بهمن ۱۳۹۵ این مطلب را با عنوان نه‌فقط از عقایدِ سیاسی‌ات، که از بوی تنت هم بیزارم ترجمه و منتشر کرده است.
[۱] cognitive-olfactory dissonance
[۲] gauze pads
[۳] thinking for yourself
[۴] self-loathing