شاهین (جعفر) اقوامی، زندانی سیاسی که هشتمین سال حبس خود در زندان رجایی شهر کرج را میگذارند، آخرین بار در هشتم شهریور ماه ۱۳۸۷ و در حالی که تنها چهار ماه از آزادیاش می گذاشت، پس از شرکت در مراسم سالگرد قربانیان دهه شصت در خاوران بازداشت و به زندان اوین منتقل شد. او از سوی شعبه ۲۸ دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مقیسه به پنج سال زندان محکوم شد و این حکم پس از اعتراض دادستانی در مرحله تجدید نظر به ۱۰ سال افزایش یافت.
این زندانی سیاسی پیش از این نیز در سال های ۱۳۷۸ و ۱۳۸۰ بازداشت و زندانی شده بود. اقدامی در تیرماه ۱۳۷۸ و همزمان با اعتراضات کوی دانشگاه، از سوی نیروهای لباس شخصی دستگیر و به زیرزمین ساختمان ژاندارمری الغدیر (نام قدیم مرکز) منتقل شد و پس از یک ماه با تودیع کفالت آزاد شد.
او در سال ۱۳۸۰ نیز به دلیل فعالیتهایش توسط نیروهای وزارت اطلاعات بازداشت و به ۶ سال زندان محکوم شد و پس از پایان حبس در اردیبهشت ماه ۱۳۸۷ آزاد شد.
شاهین اقوامی، از زندان رجایشهر کرج برای مادرش نامهای نوشته است. متن این نامه را در ادامه میخوانید:
مادر عزیزم، از آخرین ملاقاتی که با هم داشتیم چند روزی میگذرد و من همچنان به غم و اندوهی که پشت چشمانت موج میزد فکر میکنم.
«روزایی که وقت ملاقاتیه/ یه شیشه ضخیم کرده این دوری رو/ از پشت شیشه نگاهم کن و/ منم دست میذارم رو دستهای تو/ تو گوشی رو بردار و چیزی بگو/ بگو کوچمون رو به آزادیه …»
گفتی دیوان، اعاده دادرسی را رد کرده و با اعمال ماده ۱۰ قانون جدید مجازات مخالفت کرده است و ادامه دادی، دادگاه تجدید نظر هم با آزادی مشروطت موافقت نکرد. و چقدر نگران بودی از اینکه نکند من به هم بریزم، ناامید شوم و تحمل روزها و ماههای آینده برایم دشوارتر شود. مادر، هشت سال و سه ماه گذشت و تمام تلاشها و دوندگیها و پیگیریهایت برای خلاصی من از زندان بینتیجه ماند.
طی این سالیان، بیعدالتی، بیصداقتی، عدم درک، برخوردهای سلیقهای، نقض حقوق شهروندی، پاسخهای بی سر و ته و بیمنطق، رعایت نکردن اصل شخصی بودن مجازات و بیرحمی را در دادگاه و دادسرا و دیوان به عینه دیدی، رنج بردی، غمگین شدی و بغضهایت را فرو خوردی.
ای مادر عزیزتر از جان، میخواهم از تو به خاطر همه تلاشهای ارزنده و خالصانهات قدردانی کنم.
به بغضهای فروخوردهات سوگند که قدر لحظه لحظه شکیبایی، بردباری و استقامتت را میدانم. قدردان تکتک قدمهایی که در مسیر دادگاه و دادسرا برایم برداشتی هستم. قدردان قطره قطره اشکی که از دوری و دلتنگی ریختی، قدردان واژه واژه راز و نیازت برای خلاصی من و قدردان همه عاطفه، عشق و حمایتت که در این سالها مراقب من بود.
مادر بزرگوارم، ما نباید خیلی از اینگونه رفتارها شگفتزده شویم چرا که از کوره همان برون تراود که در اوست. در سیستم قضایی ما حاکمان و وابستگان به ایشان برابرترند و شاهین ترازو به سمت ایشان متمایل است. در این چند دهه شاهد بودیم که چگونه قتلهای زنجیرهای، روزنامهنگاران، نویسندگان و دگر اندیشان، اعدامهای دسته جمعی فعالان سیاسی و عقیدتی، کشتن نداها و سهرابها در خیابان به ضرب گلوله کلت و اسلحه دوربیندار، جنایت کهریزک و کوی دانشگاه و فسادهای مالی چند هزار میلیاردی به محاق رفت.
«گفتگوهاست در این راه که جان بگذارد هر کسی عربده این که ببین آنکه مپرس»
مادر خوبم، وقتی حکومتی قواعد بازی را حتی در برخورد با نزدیکان و فرزندانش رعایت نمیکند، آنگاه من و شما دیگر چه انتظاری میتوانیم داشته باشیم؟
شوربختانه در دورهای به سر میبریم که استبدادی افسار گسیخته با چپاول نفت و ثروتهای عمومی، آرامش و آسایش و آزادیهای اساسی مردم را سلب و خفقانی بیسابقه را در کشور حاکم کرده و با همه توان و نیروی مخربش تلاش میکند آدمها را از جریان اصیل و حقیقی زندگی جدا کرده و آنان را در دور باطل یأس، بیهودگی، بیمعنایی و بیهویتی نگاه دارد. بنابراین یگانه راه ایستادگی، پویش و داد و دهش در مسیر تغییر، دگرگونی است. و همینطور عمق بخشیدن به نبرد و پیکار از طریق ایجاد جنبش درونی، فکری و اخلاقی، که میبایست خودش را در بهبود کیفیت زندگی روزانهمان آشکار و متبلور سازد.
هگل میگوید: «تنها چیزی که در جهان جای هراس دارد وضعیت متحجر است، وضع بیتحرک احتضار. و تنها چیزی که ارزش شادمانی دارد، وضعیست که در آن افراد جامعه، مبارزهای پیگیر و دائمی برای دست یافتن به اشکال جدید زندگی داشته باشند.»
پس با رودخانه جوشان و خروشان زندگی همراه و هماهنگ میشویم، ولوله به پا میکنیم و روزهایمان را معنادار و شورانگیز میسازیم. تنها در این صورت است که از اندوه، ناامیدی و رخوت و تکرار رها خواهیم شد.
مادر نازنینم، به رغم همه ستمها و محدودیتها، تنگناها و دلتنگیهای زندان و …، میخواهم بگویم در اینجا کتاب هست و لذت بیشمار خواندن، دوست هست، دوستانی بهتر از آب و آیینه، دوستانی که از«خورش درگاه آژیدهاک [ضحاک مار دوش] نخوردند»، شبنشینیهایی که طعمش در منوی هیچ رستورانی یافت نمیشود. گپ و گفتهایی عمیقتر از هزار فرسنگ زیر دریا، کوهی بالاتر از دیوارهای بلند زندان که از تماشایش سیر نمیشویم و از همه مهمتر« آن آتشی که همیشه در دل ماست .» و عشق به خیر همگانی.
«آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم»
جانت همواره خوش باد
زیاده قربانت، شاهین
دی ۹۵، زندان رجاییشهر
جعفر اقدامی یکی از عزیز ترین دوستان و بهترین زندانیان سیاسی است که تا کنون دیده ام.
بهروز / 12 January 2017