برگرفته از تریبون زمانه *  

سرمایهْ سالانه حدود دوتریلیون دلار از «کشورهای درحال‌توسعه» استخراج می‌کند، آن‌هم از طریق مواردی همچون گردش‌های مالی غیرقانونی، انحراف‌های مالیاتی، پرداخت وام‌ها و سیاست‌های تجاری‌ای که به‌سمت طبقۀ جهانی سرمایه‌دار سوگیری مثبت دارد. سود سرمایه برابر است با ازدست‌دادن این عایدی‌ها و منابع برای کشورهای درحال‌توسعه و مردم آن‌ها.

kheyriyeh-charity

ژاکوبن — تصور کنید به کودکی برخورده‌اید که در حال غرق‌شدن در مردابی کوچک است و شما تنها کسی هستید که برای کمک‌کردن، آن دور و بر وجود دارد. به‌راحتی می‌توانید به مرداب بزنید و او را نجات دهید، اگرچه این‌کار لباس‌ها و کفش‌های شما را از بین‌ می‌برد. اما اگر هم چنین نکنید، کودک جان خود را از دست خواهد داد.

نیاز چندانی به فکر ندارد: باید کودک را نجات دهید. اگر برای کمک‌کردن، افراد دیگری هم در آن اطراف حضور داشتند، پاسخ شما تغییری می‌کرد؟ خیر. تفاوتی می‌کرد اگر کودک بیچاره مستقیماً بر سر راه شما نبود؟ خیر.

حال سؤال این است: اگر کودکْ در حال غرق‌شدن نباشد اما به‌علت نبود غذا یا آب یا مراقبت‌های پزشکی در معرض خطر مرگ باشد و تنها کاری که شما برای کمک به او باید انجام دهید، اهدای مبلغی پول به خیریه باشد، آیا در این صورت شما تعهد کمتری به مداخله دارید؟ پیتر سینگر این‌طور فکر نمی‌کند.

این فیلسوف در مقالۀ «قحطی، وفور و اخلاق»۱ و همچنین در کتاب چاپ‌شده‌اش در سال ۲۰۰۹ با عنوان زندگی‌ای که می‌توانید نجات دهید۲، استدلال می‌کند که الزام شما برای کمک‌کردن به کودکِ درحال غرق‌شدن و کمک بشر‌دوستانه به افرادی که در فقر شدید زندگی می‌کنند، به یک اندازه است.

اصل اخلاقی در هر دو مورد یکسان است: مادامی که کمک‌کردن به دیگران منجر به «فداکردن چیزی، کم‌وبیش به همان اهمیت، نمی‌شود»، باید از رنج دیگران بکاهیم. درمورد کودکِ درحال غرق‌شدن، لباس‌ و کفش‌های شما به‌اندازۀ زندگی یک کودک اهمیت ندارد. درمورد کمک بشر‌دوستانه نیز اگر توان مالی داشته باشید، معادل پولیِ آن لباس و کفش‌ها هرگز به‌اهمیت نجات جان یک کودک نیست.

همین استدلالِ سادهْ الهام‌بخش جنبشی اجتماعی و درحال‌رشد بوده است که خود را با عنوان «نوع‌دوستی ثمربخش»۳ معرفی می‌کند. این نوع‌دوستان ثمربخش محاسبه می‌کنند که بهترین محلِ صرف درآمد مازاد کجاست و ثروتمندان را تشویق می‌کنند که سرمایۀ خود را بدانجا هدایت کنند. از میان پرطرف‌دارترین اهداف آن‌ها می‌توان به این موارد اشاره کرد: بنیاد مقابله با مالاریا (که پشه‌بند‌های آغشته به حشره‌کش را توزیع می‌کند) اقدامات کنترلی علیه تب حلزون (که برای بنانهادن برنامه‌های آموزشی انگل‌زدایی تلاش می‌کنند) و پرداخت مستقیم پول (که مبالغ بلاعوض نقدی را به افرادِ درگیر فقر شدید اهدا می‌کنند).

بیش از هفده‌هزار نفر قول اهدای سالانۀ یک‌درصد و بیش از هزار نفر قول اهدای سالانۀ ده‌درصد از درآمد خود را برای مصرف در راه چنین اهداف پسندیده‌ای داده‌اند. این جنبش، به‌خصوص در میان نسل جدید، آن‌قدر پرطرف‌دار است که برخی از آنان را وا داشته است به ستایش آن تحت عنوان «جنبش اجتماعی جدیدِ نسل ما» بپردازند.

اگرچه عمر این استدلال به بیش از چهل سال می‌رسد، رشد اکثر این جنبش‌ها به نیم ‌دهۀ اخیر مربوط می‌شود. در سال جاری نیز شاهد انتشار کتاب‌های متعددی دربارۀ این موضوع بوده‌ایم که پوشش خبری مثبت وگسترده‌ای نیز در رسانه‌های محبوب پیدا کرده است: چگونه در انجام کار خیر عالی باشیم۴،

انجام بهترِ کار خیر۵، غریبه‌های درحال غرق‌شدن۶ و همچنین آخرین کتاب سینگر با عنوانبیشترین کار خیری که می‌توانید انجام دهید۷.

اما در این باب همه متقاعد نشده‌اند. منتقدانِ این جنبش عموماً چنین مسائلی را نشانه می‌گیرند: ذاتِ غیردموکراتیک کمک‌های بشر‌دوستانه، خطر تحلیل‌رفتنِ بخش‌های ضروری خدمات عمومی و نیاز ِبلند‌مدت به توسعۀ اقتصادی پس از دستیابی به نتایجِ در دسترس [مداخلات وکمک‌های] بشردوستانه.

منتقدان چپ‌گرا از این نیز فراتر می‌روند. برای مثال پل گومبرگ چارچوب تحلیلیِ برآمده از استدلال سینگر را متهم می‌کند به این که «تمرکز ما را از مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی به‌سمت استدلال‌های انتزاعی فلسفی سوق می‌دهد و ازاین‌رو درویش‌مسلکی سیاسی۸ را رواج می‌دهد.»

علاوه‌براین، گومبرگ استدلال می‌کند که منابع موردنیاز برای رهایی از فقر یا دستیابی به تغییراتِ ریشه‌ای نظام‌مند، از رهگذر کمک‌های بشردوستانه، به‌قدری عظیم است که «با پرداختن به یکی، از دیگری باز می‌مانیم». بنابراین چنین اعمالی را باید همچون «راه‌های مختلف صرف زمان، انرژی و سایر منابع» تعبیر کنیم که «در تزاحم با یکدیگر قرار دارند».

پیتر سینگر و «نوع‌دوستان ثمربخش» با اشاره به حمایتشان از تحقیق و پشتیبانی از اصلاح (اعتدالیِ) خط‌مشی‌ها‌ در راستای مسائلی همچون عدالت کیفری، مهاجرت و تجارت جهانی، ادعا می‌کنند که «عاشق تغییرات نظام‌مند» هستند. البته که در اینجا انتقادهای جامع‌تر از سرمایه‌داری، ازآن‌دست انتقاداتی که مورد نظر گامبرگ است، آشکارا غایب است.

آیا می‌توان نقل‌قولی را که در ادامه می‌آید، جوابیۀ سینگر تلقی کرد؟ «اگر برای تحقق انقلابی که در پِی آن هستید اندک شانسی وجود داشته باشد، بنابراین باید به‌دنبال استراتژی‌ای با چشم‌اندازهای بهتر در راستای کمک واقعی به تعداد بیشتری از مردم فقیر باشید.»

اما هم‌زمان با گمانه‌زنی‌های ما دربارۀ چشم‌اندازهای انقلابی سوسیالیستی، مشکلِ نوع‌دوستی ثمربخش، از صِرفِ عدم‌توافق بر سر بهترین راه ارتقای زندگی فقرای جهان، فراتر می‌رود.

مشکل مرکزی این جنبش، اتکای آن بر فلسفۀ اخلاقی بورژوا‌منشانه‌ است. نوع‌دوستی ثمربخش از پویه‌های اجتماعی سازندۀ سرمایه‌داری منتزع می‌شود و از این رهگذر آن‌ها را تبرئه می‌کند. نتیجۀ آن رسیدن به تحلیلی است که درعین رنج‌بردن از خلل‌های اخلاقی و ساختاری، همچنان برمبنای اصول سرمایه‌داریْ در پیِ ترمیم اضطراری‌ترین مشکلات جهان است.

نوع‌دوستی ثمربخش خیریه را جعبۀ جادویی می‌بیند که ازطرفی در آن پول وارد می‌کنید و ازطرف‌دیگر نتایج مثبت می‌گیرید. میل دستیابی به نتایج تحسین‌برانگیز، افراد را مجبور می‌کند به خیریه‌ها پول بدهند.

در این شرایط، تنها جنبه‌ای از خیریه که ارزش بررسی دارد، این است که اهداکنندگان تا کجا می‌توانند انتظار داشته باشند که پولهایشان سود و فایدۀ بیشتری برسانند؟ مثلاً چند زندگی را می‌تواند نجات دهد؟ چند سال زندگی با کیفیت استاندارد را تأمین می‌کند؟ در فرایند این تحلیل است که نوع‌دوستان ثمربخش، از مسائلی همچون مناسبات مهم اجتماعی سرسری عبور می‌کنند، و بر اخلاقیات (و کارآمدیِ) بخشش به خیریه‌ها یا امرکردنِ دیگران برای چنین کاری، سرپوش می‌گذارند.

بازنمایی خیریه به‌مثابۀ یک‌جور جعبۀ سیاه، صرفاً رابطه‌ای را به‌نمایش می‌گذارد مابینِ افراد بالقوه بشر‌دوست و قربانیانِ بالقوۀ شری اجتناب‌پذیر.‌ درواقع حتی تصویری از مبادله، که در این تمثیل ارائه می‌شود، فریب‌دهنده است، یعنی مبادله‌ای مابین فردی که توان پس‌انداز دارد و فردی که محتاجِ آن پس‌انداز است.

در واقعیت، فرد بالقوه بشر‌دوستْ تنها قادر است به دیگران ببخشد تا قربانیانِ بالقوه را نجات دهد. اهدای پول به ابزاری مهم بدل می‌گردد که از رهگذر آن، فرد بشردوست می‌تواند فردی محتاج را نجات دهد. بدون نقل‌وانتقلات وابسته به پول، هیچ‌کس نجات داده‌ نمی‌شود.

مضحکۀ نوع‌دوستی ثمربخش آن است که از افراد می‌خواهد پولشان را درجهت کسب مایحتاج افرادی به‌شدت نیازمند استفاده کنند، اما دربارۀ نظامی که از ابتدا تعیین‌کنندۀ چگونگیِ تولید و توزیع این مایحتاج است، سخنی به میان نمی‌آورد.

اگر نگاهی بیندازیم به نهادهای سازنده و توزیع‌کنندۀ منابعی که دیگران به‌شدت بدان‌ها محتاج‌اند، آنگاه باید بپرسیم که آیا دریغ‌داشتن آن منابع از دیگران، در راستای پرداخت و کسب سود اشتباه نیست؟ چنین عملی نه‌تنها از منظر اخلاقی، بلکه دقیقاً به همان دلیلی سزاوار سرزنش است که نوع‌دوستان ثمربخش بر آن اساس چنین استدلال می‌کنند: اهدانکردن پول به مؤسسات خیریه عملی خطاست؛ عملی غیراخلاقی است که برای میزانی پول (یا معادل قدرت خرید آن) بیش از جان انسان یا حداقل‌های متعارف زندگی ارزش قائل شویم.

ازاین‌رو، استدلالِ نوع‌دوستی ثمربخشْ حقیقتِ اخلاقی‌ مسلمی را بدون اشاره به تنش مستقیمِ آن با انباشت سرمایه، وا می‌گذارد: ما در جایگاه مردان و زنانِ دارندۀ پول و وجدان، نمی‌توانیم قیمتی بر جان انسان بگذاریم، اما در جایگاه مردان و زنانی که در نظامی منطبق با منطق سرمایه سهیم هستند، باید به چنین کاری دست بزنیم.

نتیجۀ پوچ و مضحکْ آن است که نوع‌دوستی ثمربخش از افراد می‌خواهد که هر قیمتی را که بازار درقبال مایحتاج ابتدایی طلب می‌کند، بپردازند، آن‌هم بر اساس مبانی‌ اخلاقی‌ای که به‌هیچ‌وجه نمی‌پذیرد آن مایحتاجْ تحت کنترلِ منطق بازار سرمایه‌داری قرار گیرد.

عدم‌تشابه اساسی مابین نجات‌دادن غریبۀ فرضی و درحال غرق‌شدنِ سینگر و کمک‌کردن به خیریه، همین مسئله است. در داستان نجات‌دادن کودک، هزینۀ این عمل برای ما صرفاً هزینۀ فرصتِ شخصی یا همان کثیف‌کردن لباس‌ها و کفش‌هایمان در اثر پریدن در آب است. درمورد کمک به خیریه، هزینه همان چیزی است که نهادهای سرمایه‌داری درعوضِ ارائۀ آنچه برای نجات فرد لازم است، از ما طلب می‌کنند.

نقصانِ چارچوب تحلیلی‌ای که موجب این سهل‌انگاری شده است از مفهوم خیریه به‌منزلۀ جعبۀ سیاه فراتر می‌رود و بر فلسفۀ اخلاق بورژوایی‌ای را که محرک نوع‌دوستی ثمربخش است، خط بطلان می‌کشد. این چارچوبِ تحلیلی نه‌تنها از سرمایه منتزع می‌شود، بلکه بلکه استلزاماتِ خود برای کسب و کار را در لباسِ محدودیت‌های طبیعت جا می‌زند.

بنابراین، تمثیل غریبۀ درحال غرق‌شدن پیکرۀ متفاوتی به خود می‌گیرد: کودک بیچاره نیازمند مایحتاجی اولیه (غذا، آب تمیز، مراقبت پزشکی و…) می‌باشد که خودِ سرمایه آن‌ها را به‌شکلی غیردموکراتیک تولید می‌کند، به مالکیت خود در می‌آورد و قواعد توزیعشان را دیکته می‌کند. سرمایه، در قالب افرادِ تجسم‌بخش به آن، دست‌کم در سه جهت مختلف، موفق به نجات هیچ غریبۀ درحال غرق‌شدنی نمی‌شود.

اول، سرمایه در عمل چیزی را که آن غریبۀ در‌مخاطره نیازمندِ آن است، در اختیار خود دارد. درحالی‌که عموماً اکثر افرادْ تنها مایحتاج اولیۀ خود و خانواده‌شان را در اختیار دارند، نهادها در پیوند با منطق انباشت سرمایه، به‌صورت جمعی، عملاً تمامی مایحتاجی را که افراد در راستای بقا ملزم به تهیۀ آن‌ هستند، در مالکیت خود دارند.

چندان عجیب نیست ‌که چنین تمهیداتی به پیامدهای اعتراض‌برانگیزی منجر شود. در اینجا تنها به یکی از آن‌ها می‌پردازیم: سرمایه مادامی که مبلغ مناسبی را دریافت نکند، غریبۀ درحال غرق‌شدن را در چنگال مرگ رها می‌کند. رویکرد سرمایه، فارغ از اعمال ما، ثابت باقی می‌ماند: زندگی غریبۀ درحال غرق‌شدن به‌قیمت مایحتاج لازمِ‌ِ او برای بقا، نمی‌ارزد. علاوه‌براین، مشارکت سرمایه در نجات این فردْ بسته به امکانِ سود‌بردن از آن است.

برای سرمایه این مسئله صرفاً معامله‌ای است همچون دیگر معاملات و البته چرا این‌گونه نباشد؟ این اصول به‌شکلی ضمنی در تمامی مبادلاتِ مربوط به مایحتاج روزمره وجود دارد، اگرچه وجود آن تنها هنگامی آشکار می‌شود که فردی نتواند از پسِ پرداخت آن برآید.

دوم، این خودِ سرمایه است که «غریبه‌های درحال غرق‌شدن» را خلق می‌کند. ناتوانی کمپانی‌ها برای سود‌بردن از کسانی که فاقد قدرت خرید یا دارای قدرت خرید اندکی هستند، دلیلی است بر اینکه چرا از اساس، بسیاری از مردمِ فقیر نیازمند آن‌اند که بشردوستان برای آن‌ها پس‌اندازی بیندوزند.

بااین‌همه، همین قدرت‌خرید آنان هم تا اندازۀ زیادی از رهگذر نیازِ سرمایه به نیروی کارِ آنان تعیین می‌شود. علی‌رغم این واقعیت که افراد فقیر از راه‌های مختلفی تواناییِ مشارکت در جامعه را دارند، اغلب، پرداخت مزد به‌آن‌ها در ازای انجام چنین کارهایی برای کسب‌وکارها و دولت‌های نولیبرال سودآور نیست.

به‌علاوه، کالایی‌سازی مایحتاج افراد از سوی سرمایه، مستقیماً، خودکفایی کل جمعیت را از رهگذر تعیین چگونگی تخصیص منابع، تحلیل می‌برد.

هم‌زمان با تبلیغات خیریه‌ها و نوع‌دوستان ثمربخش درباب شدت و حدّتِ نیاز فقرای جهان به غذاست که سرمایهْ اموری چون مالکیت و کنترل زمین‌های حاصلخیزِ آنان را به چنگ می‌آورد و از آن برای کشت محصولاتی استفاده می‌کند که می‌توان آن‌ها را با بازده بیشتری به جمعیت‌های فقیرتر فروخت. آن شیوه‌های کشت محصول که سرمایه با خود به ‌همراه می‌آورد، برای مصرفِ‌ بیش‌ازحد از منابع آبی‌ای طراحی شده‌اند که در این مناطق، حتی پیش از ورود این شیوه‌ها نیز کمیاب‌اند، فارغ از اینکه بخواهیم از ویرانی‌های اکولوژیک، همچون انقراض‌های گسترده و تغییرات جهانی دما، سخن بگوییم.

هم‌زمان با این قضیه، سرمایهْ سالانه حدود دوتریلیون دلار از «کشورهای درحال‌توسعه» استخراج می‌کند، آن‌هم از طریق مواردی همچون گردش‌های مالی غیرقانونی، انحراف‌های مالیاتی، پرداخت وام‌ها و سیاست‌های تجاری‌ای که به‌سمت طبقۀ جهانی سرمایه‌دار سوگیری مثبت دارد.

سود سرمایه برابر است با ازدست‌دادن این عایدی‌ها و منابع برای کشورهای درحال‌توسعه و مردم آن‌ها. [به‌این‌ترتیب] توانایی افراد برای انجام اعمالی ابتدایی، مثل تغذیه، مشروط می‌شود به توانایی آن‌ها در پیروزی بر دیگران در بازاری جهانی، بازاری که در آن، برندهْ تعیین می‌کند منابع آن افراد چگونه باید مصرف شوند.

بنابراین، عایدی‌های ازدست‌رفتۀ دولت‌ها و برنامه‌های تعدیل ساختاری که این شرایط آن‌ها را تسریع می‌کند برای توجیه حذف خدماتی ضروری، همچون برنامه‌های ریشه‌کنی مالاریا -یکی از اهداف بشر‌دوستانه و موردعلاقۀ نوع‌دوستان ثمربخش- استفاده می‌شوند که پیش‌بینی‌ می‌شود به مرگ ده‌هاهزار نفر منجر گردد.

این پویه‌ها که از اصرارِ سرمایه بر کالایی‌سازی مایحتاج اولیه ریشه می‌گیرد، علتی است که پیش از هر علت دیگر، میلیاردها نفر را به غریبه‌های درحال غرق‌شدن بدل می‌سازد و نیاز به سازمان‌های دائماً درحال‌رشدِ خیریه‌ِ را به وجود می‌آورد.

درنهایت، تمامی مواردی که در بالا ذکر شدند توانایی مداخلۀ دلواپسانه و غیرسرمایه‌دارانه را محدود می‌سازند. فارغ از مسئلۀ به‌چالش کشیدن نقش سرمایه، تنها انتخاب‌های ممکنِ غیرسرمایه‌دارانه عبارت‌اند از: اهدای پول به خیریه‌ها و درنتیجه کمک‌کردن به سودبری سرمایه از محلِ مایحتاج اولیه، یا نادیده‌گرفتن نیازمندان.

این کمک‌کردن به انباشت سرمایه، که برای اکثر افراد به تنها راه ممکن و در دسترس برای عمل مشفقانه بدل گشته‌ است، برای دیگران نامعقول و نادرست است. حتی اگر خیریه به‌شدت اثربخش بود، که نیست، انتخاب مابین میزان نسبتاً کمی پول نقد و زندگی انسانی دیگر، از اساس، انتخاب نیست، اما تنها انتخابی است که ما با آن مواجهیم، چراکه سرمایه‌داران پیش‌ازاین انتخاب‌های خود را کرده‌اند و جهان را به‌گونه‌ای متناسب با آن انتخاب‌ها شکل‌ داده‌اند.

نوع‌دوستان ثمربخشی همچون سینگر، تحلیل خود را پیرامون مواجهه با دوراهی‌های اخلاقی، هم‌راستا با چنین پویه‌هایی آغاز می‌کنند و به نتیجه می‌رسانند. این همان نکته‌ای است که مشخصاً نوع‌دوستی ثمربخش را مضر می‌سازد.

نوع‌دوستی ثمربخشْ از رهگذر واژگان اجتماعی معیوب و نیز تمرکز تنگ‌نظرانۀ خود بر دوراهی‌های اخلاقی، پس از وقوع آن‌ها، مبرم‌ترین مشکلات ما را به‌طرز شدیداً معیوبی مفهوم‌پردازی می‌کند. این مفهوم‌پردازی [در‌نهایت] چیزی را که باید سندِ محکومیت سرمایه دانست، به وظیفۀ هرفرد با حداقلی از درآمدِ مصرفی بدل می‌کند.

از قرار معلوم، مشکلْ نهادینه‌سازی اصول غیراخلاقیِ سرمایه‌داری نیست که میلیاردها نفر را در فقر به‌ حال خود رها می‌کند و صدهامیلیون نفر را نیازمند به غذا، آب، سرپناه و مراقبت‌های ابتدایی پزشکی می‌سازد.

درعوض، افراد نسبتاً توانگری مشکل‌ساز می‌شوند که مایحتاج موردنیاز صدهامیلیون نفر را از طبقۀ سرمایه‌دار خریداری نکرده‌اند، یعنی آن افراد نسبتاً ثروتمندی که «عالی زندگی می‌کنند و دیگران را در کام مرگ رها می‌کنند»۹، حال یا به‌دلیل ناآگاهی از آنچه پول‌های آن‌ها توانایی خریدنشان را دارد، یا به‌دلیل «ضعف اراده» در مواجهه با جامعه‌ای مصرف‌گرا.

بنابراین، راه‌حل در چارچوب این نگاه، پدیدآوردن «فرهنگ بخشش» و آگاه‌کردن دیگران از آن ‌چیزهایی است که می‌توان با پول خرید. اما این رویکردْ انگیزۀ رسیدگی به این مسائل را در مسیری می‌اندازد که به چیزی بیش‌ از، نقدی بر عادت‌های فردی پول خرج‌کردن، منجر نمی‌شود.

اینکه نقدِ خرید‌ مصرف‌گرایانه از نظر تئوریک با نقدی فرعی از سرمایه همخوانی دارند، در عمل تفاوتی ایجاد نمی‌کند. بازار هدفِ نوع‌دوستی ثمربخش، یعنی افراد نسبتاً ثروتمند، عموماً بدون بحث و جدل، از آن نقد اول به دومی گذر نمی‌کنند. گذار از نقد اول به نقد دوم باید با تجویزهایی که صادر می‌کنیم و نحوۀ صدور آن‌ها عجین باشد.

مجوز عبور آزاد به کسب‌وکارْ حاصلی جز نتایج پوچ و تأسف‌آور ندارد. برای مثال، آخرین کتاب سینگرْ جوانان زرنگ و خوش‌طینت را تشویق می‌کند که برای انتخاب آیندۀ شغلی‌شان، بر مبنای آنچه می‌توانند از رهگذر [فعالیت‌های] بشردوستانه و لابی‌کردن محقق سازند، دست به عمل بزنند.

انتخاب‌های این افراد، در عمل، محدود به یکی از این موارد است: (الف) «پیوستن به وال‌استریت برای نجات جهان» یا دنبال‌کردن حرفه‌ای سودآور به‌قصد «کسب درآمد برای بخشش به دیگران»؛ (ب) راه‌اندازی سازمان‌های تأثیرگذارِ بشر‌دوستانه یا کار‌کردن برای آن‌ها، ازجمله گروه‌های نوع‌دوستان ثمربخش؛ (ج) کارکردن در دایرۀ محدود تحقیق، سیاست‌گذاری یا حمایت از مشاغل هم‌مشرب با سرمایه‌.

هم‌زمان، طبقۀ سرمایه‌دار به «قدرتمند‌ترین ناجیان» ما بدل گشته‌اند و فیلسوفان اخلاق در پشت این ماجرا به حساب‌داران و بازاریابانی برای خیریه‌ها تبدیل شده‌اند که با ژست‌هایی همچون «برای پایان‌دادن به فقر جهانی، همین حالا عمل کنید»۱۰” و «بیشترین کار خیری که می‌توانید انجام دهید» رخ‌نمایی می‌کنند.

می‌توان از چنین وضعیت مکارانه‌ای که امور به خود گرفته‌اند اجتناب کرد، تنها اگر اصول اخلاقی و اساسیِ نوع‌دوستی ثمربخش را ،که مناقشه‌ای هم بر سر پذیرش آن‌ها وجود ندارد، همواره به‌کار ببندیم: ما باید در صورت امکان به دیگران یاری رسانیم، بدون اینکه چیزی به همان اندازه مهم را فدا کنیم.

نوع‌دوستان ثمربخش برای استدلال در جهت تجویزهای اخلاقی‌شان و برای شرح و تفصیل این اصول اخلاقی معمولاً از فیلسوفان تأثیرگذار و چهره‌های مذهبی نقل‌قول می‌کنند. یکی از این افرادْ منسیوس، بهترین شارحِ سنت کنفوسیوسی، است که گفته می‌شود در مواجهه با هویی، پادشاه لیانگ، به او گفته‌ است: «مردمان در جاده‌ها از قحطی در حال مرگ‌اند، ولی تو ذخایر انبارهای غله‌ات را بین آنان توزیع نمی‌کنی و آن‌هنگام که می‌میرند، می‌گویی: ‘این نه به رفتار من، که به رفتار طبیعت در این سال مربوط است.’ چه تفاوتی است میان آنچه تو می‌کنی با آنچه قاتلی می‌کند، هنگامی که دیگری را دشنه می‌زند و می‌گوید: ‘این نه به رفتار من، که به رفتار دشنه مربوط است’.»

اصول ضمنی موجود در این متن، اگر نگوییم از اساس ربطی به افرادی با اندک درآمد مازاد ندارد، حداقل تنها به آن‌ها مربوط نمی‌شود. این اصول به‌شکلی بی‌واسطه‌تر، به اعضای طبقۀ سرمایه‌دار مرتبط می‌شود که، همچون آن پادشاه، مایحتاج ابتدایی دیگران و حداقل‌های متعارف زندگی را تحت کنترل خود می‌گیرند. هرگاه افرادی به‌دلیل فقدان غذا، آب سالم و مراقبت‌های پزشکی جان خود را از دست می‌دهند، اعضای طبقۀ سرمایه‌دار می‌گویند: «این به ما مربوط نیست، بلکه به بازار مربوط است.»

‌به‌جای پرسیدن این سؤال که چگونه مصرف‌کنندگانِ منفرد می‌توانند نیازهای اولیۀ میلیون‌ها نفر را تضمین کنند، باید نظام اقتصادی‌ای را به پرسش بکشیم که در صورت سودآوربودنِ بدبختی و گرسنگی، صرفاً شدت آن را مقداری کم می‌کند. بیش از آنکه فرهنگِ فردی‌شدۀ بخشیدن را بسازیم، باید ستاندنِ نهادینه‌شدۀ سرمایه‌داری را به چالش بکشیم.

ما نباید چارچوب و اصول سرمایه را برای رسیدگی و بررسی مشکلات خودِ آن بپذیریم یا ضرورت‌های اخلاقی‌ای را قبول کنیم که مدعی آن‌هاست و آن‌ها را پیش‌فرض می‌گیرد. ما می‌توانیم تمامی این چارچوب و اصول را به‌کلی براندازیم و دگرگون سازیم.

لینک مطلب در تریبون زمانه

لینک منبع: ترجمان


پی‌نوشت‌ها‌:
* این مطلب ۲۵ آگوست ۲۰۱۵ با عنوان Against Charity در وبسایت ژاکوبن منتشر شده است.
[‍۱] Famine, Affluence, and Morality
[۲] The Life You Can Save
[۳] Effective Altruism
[۴] How to Be Great at Doing Good
[۵] Doing Good Better
[۶] Strangers Drowning
[۷] The Most Good You Can Do
[۸] political quietism
[۹] عنوان کتابی از پیتر آنگر
Living high and Letting die
[۱۰] عنوان فرعی کتابی از پیتر سینگر:
The Life You Can save: acting now to end the world poverty