* مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
مهدی اصلانی : آرش پس از ١١٠ شماره و ٢٣ سال انتشارِ مداوم به پایان راه رسید. پرویز قلیچخانی در چرایی انتشار شمارهی آخر از دوران بازیگریاش و اینکه نیمکتنشینی با نگاهش به زندگی سرِ ناسازگاری داشته گفته و اینکه به هنگام وداع با مستطیل سبز، هنوز چندسالی دیگر توان بازی در سطح حرفهای داشته، اما مرادش وداع در اوج بوده. او انتشار شمارهی آخر آرش را انتخابی آگاهانه خوانده است. اجازه دهید پرسشهایم را با این فراز از نوشتهی شما در واپسین شمارهی آرش آغاز کنم؛ آنجا که را “صدای تبعید” خواندهاید. به عنوان یک پژوهشگر تاریخ معاصر، چه جایگاه تاریخی برای و انتشار آن در تبعید قائل هستید؟
ناصر مهاجر : در میان نشریههایی که پس از استواری جمهوری اسلامی ایران (سالهای نخست دههی ٦٠) و جلای وطن صدها هزار ایرانی به این سوی و آن سوی جهان انتشار یافته، بیتردید، آرش جایگاهی بلند دارد. آرش به ویژه پس از شمارهی ٢٣، خود را در موضع مخالفِ سختسر و تا به آخر جمهوری اسلامی قرار داد و بانک رسای رنگینکمانی از دگراندیشان و مخالفان استبداد دینی حاکم بر ایران شد. در آغاز، صدای کمونیستهای ایرانی را بازتاباند. اما رفته رفته، جز کمونیستها، دموکراتها، سوسیالدموکراتها، لیبرالها، به اصطلاح ملیون و تا حدی نیز اسلامگرایان سکولار در آرش جایی برای خود یافتند. این کوششی آگاهانه بود. یعنی مدیر آرش، پرویز قلیچخانی، به جد کوشید که این صداها و این گرایشها را در نشریه بازتاب دهد. او در مواردی نیز به مشروطهخواهان سلطنتطلب، تریبون داد. به این معنا، آرش صدای تبعیدیان شد؛ صدای تبعید شد. تبعید در گستردهترین معنای کلمه. یعنی حتا کسانی که در ایران میزیستند و میزیند و در درون کشور نیز حسی و زندگیای تبعیدگونه دارند و این نظام خودکامه را برنمیتابند، برای آرش نوشته میفرستادند؛ بیشتر با نام مستعار البته. اما همانگونه که میدانید، نوشتههای این پاره از “تبعیدیان”، بخش بسیار کوچکی از کل نوشتهها، پژوهشها، سرودهها و گزارشهاییست که در آرش آمده است.
از راه بررسی این نوشتهها، پژوهشها، گزارشها و… تاریخنگار میتواند به بسیاری از سویههای زندگی چند میلیون ایرانی که با برنشستن جمهوری اسلامی از ایران کوچیدند، پیبرد و تاریخچهی بود و باش جامعههای تبعیدی ایرانی در سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۹۴ را به رشتهی نگارش کشد. به گمان من، سیر اندیشهی سیاسی کمونیستها، سوسیالدموکراتها، لیبرالها و ملیگرایان ایرانی با برسیدن دورهی کامل آرش میسر است. با کند و کاو در است که پژوهشگر میتواند نسبت به فرآوردههای فکری و فرهنگی و هنری دگراندیشان این دورهی از تاریخ ایران شناختی جامع پیدا کند و رُمان، شعر، موسقی، نمایشنامه، تئاتر، فیلمهایی سینمایی و مستند کارورزان کوشای ایرانی در تبعید و مهاجرت را بشناسد. با نهادها، بنیادها، کانونها و انجمنهای گوناگونی که کوشندگان اجتماعی آواره در این سو و آن سوی دنیا به پا ساختند و نساختند، آشنا شود. سرنخهایی بیابد از تلاش و کوششزن ایرانی در تبعید برای برنمودن سرشتِ زنستیز جمهوری اسلامی و زمینهسازی گونهی دیگری از مناسباتِ جنسیتی. نیز دادههای مهمی بیابد دربارهی زندگی و مبارزهی همجنسگرایان و دگرجنسان ایرانی درون و بیرون از ایران.
یکی از دغدغههای شما به عنوانِ تاریخدان، مقولهی زندان بوده است. در تمامی فعالیتِ نوشتاری و مطبوعاتیتان زندان جایگاهی ویژه داشته است. خطی که با بنیان نهادن نشریهی معتبر “آغازینو” آغازیدید و تا اکنون تداوم داشته است، بعدتر انتشار “نقطه” و سردبیری آن و سرآخر انتشار دو جلد کتابِ زندان با ویراستاری و نظارت شما و البته همکاری مداوم با “آرش”. در همین شمارهی آخر، انتشار ویراست دوم “کشتار بزرگ” و نیز متن درسنامهای و دائرهالمعارفگونهی “کشتار ٦٧ ، پردهی دوم خرداد ٦٠” به کوشش شما و مهناز متین را میتوان نام برد. افزون بر این همه، مکتوب دیگرتان و پژوهش در شکلگیری گلزار خاوران و آثاری دیگر. از جاذبهی زندان و تعلقِ خاطرتان از جایگاهِ یک تاریخدان برایمان بگویید.
شما البته نسبت به من محبت دارید. من خودم را در خور این ارزشگذاری مهرآمیز شما نمیدانم. کارکهایی کردهام (با مهناز متین نیز) و سویههایی از سیاستِ خشونت در جمهوری اسلامی را بازتاباندهایم؛ به همیاری شما زندانیان جان به در برده و بهرهمندی از یادماندههای کسانی که دیگر در میانمان نیستند و جانشان را در ستیز با این نظام بیدادگر، از دست دادهاند. چرا سراغ مسئلهیای به نام زندان رفتهام؟ به راستی نمیدانم! چه بسا به این دلیل که نمیتوانستم شنوندهی بیکنُش روایتهای تکاندهندهی دوستان نزدیک و دورم باشم که سالهای جوانی و یا میانسالگی خود را در دوزخی به نام زندان جمهوری اسلامی گذراندند. چه بسا عذاب وجدان بوده باشد، دلیلاش! رنج روح! گونهای وامداری! گونهای ادای دین! نمیدانم. زخمها هنوز باز است!
از سوی دیگر آنچه در زندان جمهوری اسلامی ایران روی داده، جزیی ست از کل تاریخ این نظام واپسگرا. نمیتوان به تاریخ یک دوره پرداخت و از بررسی سیاستِ خشونت در آن دورهی تاریخی ـ که زندان نماد و نمود بارز آن است ـ درگذشت. این درگذشتن، این چشم فروبستن، این فراموشی گزینشی، زمینهساز تکرار رویدادهای ویرانگر و تلخ تاریخ است. و میدانیم وظیفهی روایت کردن، پردهبرداشتن، شهادت دادن و شهادتها را به ثبترساندن، در درجهی نخست در برابر نسلی قرار دارد که خود سیاستِ خشونت را زیستهاست. با به هم بافتن رشتههای از هم گسیختهی آنچه روی داده، که از رهگذر بازساختن و بازخواندن روایتهای پُرشمار به دست میآید، سیمای خشونتِ دولتی نمایان میشود. کوشش من بر این بوده است که در حد توان خود، این جزء مهم از تاریخدیروز و امروزمان را از حاشیه به متن بیاورم؛ هم به عنوان پادزهر فراموشی و بُنمایهی پیکار با سیاستِ خشونت و هم برای نگارش تاریخ فراگیر این دوره. میدانید که من بیشتر به تاریخ زندگی ستمدیدگان، به حاشیه راندهشدگان، بیصدایان و فرودستان میپردازم و به آنچه بر “اقلیت”های دینی و ملیما رفته است.
با علم به موضوع، میخواهم نظر شما را دربارهی ویژهنامههای که در ربط با زندان سیاسی و کشتارهای دههی شصت جمهوری اسلامی تهیه و تنظیم شده است، بپرسم. ارزیابی شما از آنچه در زمینهی زندان و سیاست از پا انداختن و نابود ساختن مخالفان سیاسی نظام اسلامی در آمده، چیست؟
نخست بگویم که در زمینهی زندان هرچه بنویسیم، کم نوشتهایم. بهتر از من میدانید که بسیاری از سویههای زندگی و مبارزه در زندان، هنوز بر ما روشن نیست. برخیخوب کاویده نشده و برخیدر هالهای از ابهام است. از این روست که ویژهنامههایآرش را ارج میگذارم و ارزشمند میدانم. باز بهتر از من میدانید که پارهای از ویژهنامههای زندان آرش، چندان ژرفنگر، پُرمایه و همه سویه نیست؛ تا حدودی تکراریست و محورهای روشن از پیش تعیینشدهای ندارد. بیشتر به مناسباتِ زندانبان و زندانی توجه دارد و رنج و شکنج زندانی. و یا به ایستادگی و نافرمانی زندانی؛ و یا چهرهپردازیِ نیستشدگانِ هستیبخش. اشتباه نشود! نمیگویم اینگونه نگارشها و یا تکنگاریها مهم نیست. به هیچ روی! تنها میخواهم بگویم که میشد و میشود پیشتر رفت. بیش از اینها گفت. با نگاهی ژرفتر به پدیدهی زندان نگریست. به ساز و کار سیاست خشونت، به مناسباتِ میان انسانها در فضای تنگ و زیر ذرهبین. و آنچه بر روح و روان و نه تنها جسم و جان زندانی، رفته است.
برایمان کمی از سیرِ تاریخِ خاطرهنویسی – البته با ذکر نمونه- از دوران پهلوی اول تاکنون بگویید، و اینکه آیا به حد بزرگی جنایت انجام شده در دورانِ حکومتِ اسلامی، ما با خاطرهی نقل شده و ثبت شده مواجه هستیم؟ آیا میتوان این خاطرهگویی را تنها محصول تبعید بدانیم؟
ویژگی مهم زنداننویسی دورهی پهلوی اول، به باور من، این است که هیچ یک از یادماندههای زندانی پیش از برافتادن دیکتاتور به چاپ نرسید؛ جز ایام محبس، یادنامههای زندان علی دشتی که پس از کنار زدن سید ضیاء به شکل پاورقی در روزنامهی شفق سرخ (۱۱ اسفند ١٣٠٠) منتشر شد و در همان سال به صورت کتاب به چاپ رسید. نباید فراموش کرد که اختناق رضاشاهی، به ویژه پس از سال ١٣١٠، در تاریخ ایران روزگار ما، بیمانند بوده است. تنها پس از شهریور ١٣٢٠ و برآمدن آزادیست که ما از ساز و کار زندان رضاشاهی و آنچه بر زندانیان وجدان رفت، خبردار شدیم: از چند و چون به بند کشیدن و نابود کردن محمد فرخییزدی، نصرتالدوله فیروز، سردار اسعد (جعفر قلیخان بختیاری)، محسن جهانسوز، دکتر تقی ارانی و دیگران. نخست در جریان محاکمهی سرپاس مختاری بود (مرداد ١٣21 تا ٢٦ شهریور همان سال) که به آگاهیهایی دست یافتیم. سپس در پاورقیهایی که برخی از زندانیان سیاسی زن و مرد دورهی رضاشاهی در روزنامهها و نشریهها نوشتند. و سپستر با انتشار کتابهای بزرگ علوی چون ورقپارههای زندان (١٣٢٠)، ٥٣ نفر (١٣٢٣)، یادداشتهای زندان جعفر پیشهوری (هفتهنامهی آژیر، خرداد ١٣٢٢). همین جا بگویم که حتا برخی یادماندههای زندانیان سیاسی دورهی رضاشاهی، تازه پس از انقلاب بهمن ٥٧ انتشار یافت. از جمله خاطرات نصرتالدوله فیروز، یوسف افتخاری، اردشیر آوانسیان، خلیل ملکی، انور خامهای، شمیده و و و.
در دوران پهلوی دوم نیز بیش و کم، در بر همین پاشنه میچرخید. استثناء بر این قاعدهی کلی، یادماندههای زندان چریکهای فدایی خلق است (اشرف دهقانی، یوسف زرکار) و مجاهدین خلق (رضا رضایی) . نیز برخی از دفاعیهها چون دفاعیهی شکرالله پاکنژاد، سعید محسن، علیجان شانسی… که دور از چشم ساواک، دست به دست میگشت و سپس در خارج از کشور به چاپ میرسید. در آستانهی انقلاب هم برخی از یادماندههای زندان، چون میهمان این آقایان، محمود اعتمادزاده (م.ا.بهآذین) که در سال ۱۳۵۰ نوشته شده بود، در خارج از کشور به چاپ رسید. و یا نوشتههای قدرتمند رضا براهنی در کتابی با پیشگفتاری از ای. ال. دکتروف به نام ( The Crowned Cannibals) که در سال ۱۹۷۷/ ۱۳۵۶ به زبان انگلیسی درآمد.
اشاره به این نکته هم بکنم که تازه چند سالیست زندانیان سیاسی دورهی پهلوی دوم به نوشتن و یا بازگفتن یادماندههای خود روی آوردهاند؛ در تبعید. فکر میکنم در این زمینه، نسیم خاکسار پیشکسوت باشد؛ با دیروزیهایش که آنرا سال ۱۳۶۶ به شکل رمان رئالیستی درآورد. در سال۱۳۸۰، وریا بامداد جمهوری زندانها را به انتشار رساند. درست در همان سالی که عباس سماکار ، من یک شورشی هستم را به چاپ داد. دو جلدی داد بیداد که مجموعهای از یادماندههای زنان زندانیسیاسی در سالهای ۵۰ تا ۵۷ است، به کوشش ویدا حاجبی تبریزی در سالهای ۸۱ و ۸۳، به چاپ رسید. کاوه داداش زاده در بهار سال ۸۴ پادشاه زندانها را منتشر ساخت. سایههای همراه که یادماندههای حسن فخاری از دو زندان پهلوی و جمهوری اسلامیست در سال ۱۳۸۷ به چاپ سپرده شد. رضا علامهزاده هم یادماندههای زندانش را (دستی در هنر، چشمی بر سیاست)، در سال ۱۳۹۰ بیرون داد. سخن کوتاه کنم. چه، میدانید که فهرستی از یادماندههای زندان دورهی شاه، نخست در نشریهی نقطهی شماره ۶ (تابستان ۱۳۷۵) به آگاهی همگانی رسید؛ همت م- رها و محمد رضا همایون و سپس به شکلی گستردهتر در آرش شماره صد، به کوشش همنشین بهار. این را نیز باید گفت- برای شما البته توضیح واضحات است- که برخی از زندانیان سیاسی دورهی پهلوی دوم، یادماندههای زندانشان را به شکل داستان کوتاه، مقاله، جستار، و یا بخشی از خاطرات سیاسیشان به رشتهی نگارش کشیدهاند؛ به مثل ناصر کاخساز که در گذر از خیال (۱۳۸۱) نکتههای ظریفی دربارهی زندان گفته است و یا نقی حمیدیان در سفر بر بالهای آرزو ( ۱۳۸۳). میبینید که در این زمینه هنوز در آغاز راه هستیم. امیدوارم پیش از آنکه گرد فراموشی بر حافظهی این نسل از زندانیان سیاسی ایران بنشیند، دست به کار شوند و یادماندههای خود را از زندانهای محمد رضاشاه پهلوی، به رشتهی نگارش درآورند.
خیال میکنم پرسش شما را پاسخ داده باشم. با این حال شاید بد نباشد از آنچه گفتهام جمعبستی به دست دهم: میان شمار زندانیان سیاسی در دوران رضا شاه با شمار یادماندههای زندان آن دوران، بیش و کم تناسبی منطقی دیده میشود. اما در دورهی پهلوی دوم، تناسب منطقیای میان شمار زندانیان و یادماندههایی که در دست داریم، وجود ندارد. یکی از دلایل آن این است که بخش بسیار بزرگی از زندانیان سیاسی محمدرضا شاه پهلوی در آستانهی انقلاب بهمن ۱۳۵۷ از زندان آزاد شدند؛ انقلاب بزرگی که همهی توش و توانها را به خود جلب میکرد و مجالی برای زندانیان سیاسی پیشین که بیشترشان درگیر فعالیت انقلابی شدهبودند، نمیگذاشت. بسیاری از آن نسل باز به زندان افتادند و این بار اعدام شدند. بسیاری دیگر مجبور به جلای وطن شدند و زندگی در تبعید. بسیاری… بررسی ادبیات زندان نشان میدهد که در دورهی جمهوری اسلامیست که برای نخستین بار یادنامهنویسی و زنداننویسی به شکلی گسترده جریان مییابد. و این به باور من، نشانهی حساسیتِ بیپیشینهی جامعه نسبت به حقوق اولیهی بشر، کرامت انسانی، آزادی وجدان و در یک کلام بیزاری از سیاستِ خشونت است.
گمان میکنم به سختی بشود ثابت کرد که یادنامهنویسیهای زندان و زنداننویسی، تنها فرآوردهی تبعید است. در ایران جمهوری اسلامی نیز این فرآیند، هر چند کمی دیرتر از خارج، به راه افتاد و هنوز نیز در جریان است. در دورهی ریاست جمهوری خاتمی و یکی دو سال پس از آن چندین یادماندهی زندان جمهوری اسلامی در دههی هفتاد، انتشار یافت؛ بیشتر به قلم اصلاحطلبان حکومتی و غیر حکومتی البته. اما کارهایی هم به چاپ رسید که به زندان دورهی شاه بازمیگردد: درُد زمانه، خاطرات محمدعلی عمویی( ۱۳۷۷)، مقاومت در زندان (خاطرات عباس رادنی ۱۳۴۳-۱۳۴۰) به کوشش ابراهیم یزدی( ۱۳۷۸)، ساعت ۴ آنروز به قلم مهین محتاج( ۱۳۸۱) خاطرات روزنامهنگاران زندانی به کوشش سید فرید قاسمی(۱۳۸۳)،، آن روزهای نامهربان، فاطمه جلالوند(۱۳۸۵)، از آن جملهاند.
خودویژهگیِ زندانهای جمهوریاسلامی را برایمان برشمارید و نیز در مقایسه با زندانهای پهلوی دوم. کارنامهی آرش را در روشنایی بخشیدن به این خود ویژهگی و تفاوت میان دو نظام زندان در ایران، چگونه ارزیابی میکنید؟
تا جایی که به یاد میآورم، پژوهشهای تطبیقی پُرشماری میان دو زندان شاهی و اسلامی به آرش راه نیافته است و روی هم رفته باید گفت که در این زمینه بیشتر در خطوط کلی ره سپردهایم. اما دربارهی بخش نخستِ پرسشتان. همانگونه که بهتر از من میدانید، زندان جمهوری اسلامی، مرحلههای متفاوتی را از سر گذرانده است. این مرحلهها، به باور من، با وضعیت عمومی جمهوری اسلامی در پیوندی تنگاتنگ بوده است. در مرحلهی نخست یعنی سالهای ٥٧ تا ٦٠ که واپسگرایان هنوز موقعیت خود را در گسترهی جامعه تحکیم نکرده بودند، در گونهای ائتلاف سیاسی با دیگر جریانها و جرگههای اسلامگرای شیعی قرار داشتند و یکپارچه نبودند، “زندان اسلامی” یا به گفتهی زندهیاد پرویز اوصیا، “زندان توحیدی” هنوز شکل نگرفته بود. پس از سرکوب فراگیر ١٣٦٠، یکپارچه شدن حاکمیت و اسلامی کردن زندگی جامعه (از اقتصاد گرفته تا فرهنگ و هنر، از پوشش و نوشش مردمان گرفته تا آموزش و پرورش)، نظام زندان نیز “مکتبی” شد. سالهای ٦٠ تا ٦٤، اوج بیدادگری در زندانجمهوری اسلامیست. در این دوره است که زندان کارخانهی توابسازی شد. در این دوره است که نه تنها دهها تن را روزانه میکشتند، بلکه به دهها شکل و با اعمال فشار بسیار شدید در پی آن بودند که زندانی را بشکنند، از شخصیت تهی کنند و از او یک تواب واقعی بسازند: یک اسلامگرای شیعهی متعصب و مکتبی و سرسپردهی جمهوری اسلامی. با همهتلاشی که کردند، در این کار به کامیابی چندانی دست نیافتند. بیشتر زندانیان سیاسی دههی ۶۰ ، فشارها را تاب آوردند، واندادند و تواب نشدند. کشتار بزرگ سال ٦٧ ، با این واقعیت پیوندی تنگاتنگ دارد. اگر میتوانستند به هدفیکه پیشارویشان گذاشته بودند دست یابند و بیشتر زندانیان دگراندیش را به توبه وادارند و از آنها تواب بسازند، دست به آن کشتار نمیزدند و چند هزار تن را به دار نمیکشیدند.
پس از سال ٦٧ و به طور مشخص در دههی۷۰، زندان تفاوتهای چشمگیری با گذشته پیدا کرد. این تفاوتها در کلیتی بازتاب تفاوتهاییست که بین جامعهی مدنی دههی ٦٠ با جامعهی مدنی دههی ٧٠ به چشم میآید. اجازه بدهید بیش از این سر شما را درد نیآورم. در سه جا، به تفصیل مرحلههای مختلفی را که زندان جمهوری اسلامی از سر گذرانده، بررسیدهام. در کتاب زندان(دفتر اول )، در گفتگوی مفصلی با پرویز قلیچخانی در خرداد ۱۳۸۰/ ژوئن ۲۰۰۱ زیر نام زندان جمهوری اسلامی: دیروز و امروز و نیز در نوشتهی پژوهشیای که سال پیش در شمارهی بیستم دفتر کانون نویسندگان ایران در تبعید (تابستان ١٣٩٣/٢٠١٤) انتشار یافت؛ به نام فرآیند شکلبندی نظام زندان جمهوری اسلامی.
ـ در یکی از شمارههای آرش گفتهاید بیشتر کارهای زندان- دورانِ اسلامی- را نمیتوان تاریخنگاری زندان نامید. چرا؟ کدام بخش از خاطرات زندان به کار تاریخ میآیند؟
خُب، بین خاطرهنویسی و تاریخ نویسی، تفاوتهای بسیاری وجود دارد. خاطرات یا یادماندهها، البته از گونهی خوب و جدیاش، مادهی خام کار تاریخنگار است. در حکم سند تاریخیست. و میدانیم از لازمههای تاریخنگاری، یکی هم در دست داشتن سندهای تاریخی متقن است؛ نیز روایتهای گوناگون از یک رویداد. روشن است که با یک سند و دو سند هم نمیشود تاریخ جامع نوشت. به سندهای پرشمار و گوناگون نیاز داریم. به روایتهای مختلف از یک رویداد نیاز داریم تا بتوانیم تاریخ یک پدیده را بنویسیم. در اینجا با نگاه و نگرش تاریخنگار، کاری ندارم. با نیازمندیهای اولیهی کار، کار دارم. رویکردم به مسئله را در میزگردی که سایت بیداران دربارهی کتاب نه زیستن نه مرگ ایرج مصداقی برگزار کرد (٢٠٠٥)، باز میگویم.
«همانطور كه مىدانيد، يكى از منابع تاريخنگارى، شهادت افرادىست كه در جريان حادثهى تاريخى حضور داشتهاند. به بيانى ديگر، آنچه شاهدان عينى از حادثه، حادثهاى كه در آن به گونهاى درگير بودند، به زبان يا بر كاغذ مىآورند، خودش نوعى سند است. اين نوع مشخص سند، مادهى خام تاريخنگارىست! مسئلهاى كه اينجا پيش مىآيد، درجهى دقت شاهد عينى- و به قول اهل فن- ” صحت سند” است. خُب، هركس چيزهايى را مىبيند و چيزهايى را نمىبيند. چيزهايى را مىشنود و چيزهايى را نمىشنود. وانگهى ميزان دقتِ شاهدان حادثه، يا راويان رويدادها هم متفاوت است. برخى دقت، امانتدارى و وسواس زيادى در بازگويى مشاهدات و هنر روايتگرى دارند؛ برخى كمتر دارند. برخى عمد دارند از غلو و غليظ كردن، داورى و پيشداورى پرهيز كنند. برخى محظور خاصى در اين زمينه ندارند و حتا ديدگاهها و داورىهاشان را هم در جای جای شهادتشان مىآورند. برخى هرچه از هر كس مىشنوند را تكرار مىكنند. برخى تا دربارهى شنيدههاشان تحقيق نكنند و اطمينان و وثوق نداشته باشند، آن را تكرار نمىكنند. برایشان مهم است كه منبع كيست و چقدر دقت و وسواس در نقل خبر دارد. اين مقوله را ابوالفضل بيهقى، تاريخنگار بزرگ قرن دهم مسيحى خيلى بهتر از من توضيح داده… “و من كه اين تاريخ پيش گرفتهام، التزام اين قدر بكردهام تا آنچه نويسم يا از معاينه من است يا از سماع درست از مردى تِقه. و پيش از اين به مدتى دراز كتابى ديدم به خط استاد ابوريحان و او مردى بود در ادب و فضل و هندسه و فلسفه كه در عصر او چون او ديگرى نبود و به گزاف چيزى ننوشتى و اين دراز از آن دارم تا مقرر گردد كه من در اين تاريخ چون احتياط مىكنم و هر چه اين قوم كه من سخن ايشان مىرانم بيشتر رفتهاند و سخت اندكى ماندهاند…” (جلد سوم، صفحه ١١٠٠، به كوشش دكتر خليل خطيب رهبر).
اين رويكرد، به باور من، از اصلهای پایهایهرگونه كار جدىست. نه تنها يك تاريخنگار خوب بايد منبع يا منابعاش را خوب بشناسد و بداند هركدام تا چه حد راست، دقيق و جامعاند، بلكه يك روايتگر خوب، يك خاطرهنويس خوب، يك پژوهشگر خوب هم بايد به اين روش پايبند باشد. اگر نباشد كارش كم ارزش و يا بىارزش مىشود. تاريخنگارى زندان هم از اين قاعدهى كلى مستثنى نيست. در اين كار هم بايد از برسى منبع (سند) آغاز كرد. باید درجهى دقت و درستى، و قدرت و سستى شهادتها و روايتها را سنجيد و به شيوهى شايستهاى از آنها استفاده كرد. همينجا بگويم هرچه شهادت و روايت بيشتر داشته باشيم، بيشتر میتوانیم به جزئيات بپردازيم و تاريخ جامعترى به دست دهيم. به هرحال هيچكس در همهجا [زندان] نزیسته و در همهى زمانها [این نهاد اینک سی و چند ساله] نبوده و تنها جنبههایی از واقعيت را ديده و شنيده و در حافظه- حافظه با همه مشكلاتش- ثبت كرده[است]. … براى تدوين تاريخ جامع زندان، بايد به سراغ زندانبان هم رفت. و براى تدوين تاريخ جامع زندان جمهورى اسلامى به جز زندانبان بايد به سراغ توابها و نادمها هم رفت. اينها، همانطور كه بهتر از من مىدانيد، نقش مهمى در زندگى زندان جمهورى اسلامى داشتند. كم شمار هم نبودند. درست به همين دليل، تا نادم و تواب – كه از نظر من دو چيز متفاوتاند و با هم فرقها دارند- حرف نزنند و از خودشان و رابطهیشان با زندانبان و ساير زندانيان نگويند، داستان زندان جمهورى اسلامى داستانى ناتمام است.»
فرق نادم و تواب را در چه میدانید؟ در یکی از شمارههای آرش با دو تن از توابان زندانی مصاحبه شد که بسیار جنجال برانگیز گشت. نظر شما دربارهی این اقدام آرش و کیفیتِ پرسش و پاسخها چیست؟
تواب، از اسم مصدر توبة میآید که به معنای دست کشیدن از گناه و بازگشت به راه حق است. مفهومیست که در تورات و سپس در انجیلها و سپستر در قرآن آمده. (Repentance در انگلیسی و فرانسه). پس نه تنها مفهومیست دینی، که مفهومیست پیشامدرن. نادم، از مصدر ندم به معنای پشیمان شدن و پشیمانیست و با اندوه و افسوس از کرداری نادرست توامان است. (Regret انگلیسی و فرانسه) مفهومیست زمینی و انسانی که در دنیای مدرن نیز کاربردی روزانه دارد. بسیار پیش میآید که فرد در نتیجهی تصمیمهای نادرست خود، اشتباههای خود، ارزیابینادقیق و داوری ناروای خود، دستخوش حس پشیمانی یا ندامت شود. این حق هر انسان است که فکر کند راهی را که رفته، درست نبوده و گزینهاش با روحیه و شخصیتاش خوانایی نداشته است! زندانی سیاسی هم انسان است و بودهاند آرمانخواهان و پیکارگرانی که در دورهی بازداشت یا محکومیت و یا حبس، به این نتیجه رسیدهاند نباید به مبارزه سیاسی روی میآوردند؛ اشتباه کردهاند که به فلان سازمان پیوستهاند و به کار حزبی کشیده شدهاند. و میدانیم بودهاند کسانی که بیرون از زندان و فشار زندانبان به این نتیجه و بازنگری رسیدهاند. اما بودهاند کسانی هم که در زندان از مبارزهی سیاسی رویبرتافتند. البته فلسفهی زندان و هدف اصلی زندانبان در دوران مدرن جز این نبوده است. بیدلیل نیست که نام رسمی محبس و زندان در دوران مدرن ندامتگاه شد (Penitence).
از من پرسیده بودید فرق اصلی زندان شاه با جمهوری اسلامی در چیست؟ به دیدهی من جمهوری اسلامی در پی این بود که زندانی را به توبه وادارد( هنوز هم هر وقت که باید، چنین میکنند). برای همین هم کارخانهی توابسازی راه انداختند و زندگی در زندان یا دقیقتر بگویم دوران محبس را برای دگراندیشان و دگرخواهان، جهنم روی زمین ساختند. دم و دستگاه محمد رضا شاه پهلوی، چنین هدفی را در دستور نداشت. همین که زندانی دست از مبارزه میکشید، برایش پیروزی بود و آنرا کوس میزد. این تفاوت بنیادین میان نادم و تواب در زندان جمهوری اسلامی چنان که باید و شاید، به رسمیت شناخته نمیشد. صد افسوس که باید بگویم زندانیان سیاسی، به ویژه زندانیان سیاسی دههی ۶۰ ، بیشتر وقتها نادم و تواب را به یک چشم مینگریستند و رفتاری بیش و کم یکسان با این دو گونه انسان، با این دو گونه شخصیتِ به کلی متفاوت داشتند. در حالی که توابها به نسبتهای گوناگون با زندانبان همکاری میکردند و نادمها سر در کار خود داشتند با کسی کار نداشتند. همینجا بگویم به کوشش و کشش پرویز قلیچخانی برای اینکه با شماری از توابها به گفتگو بنشیند، ارج مینهم و مصاحبهای را که در آرش شمارهی 97با یک تواب انجام داد، رویهم رفته مثبت میدانم. مصاحبهی شما، مهدی جان، با کاوه نیز که بیش و کم خود را در سالهای محبساش در موضع یک نادم قرار داده بود، بسیار خوب و خواندنیست.
گمان میکنم اولین کار جدی در ثبتِ خاطرات زندانیان دوران اسلامی با اثر قابل تعمق زندهیاد پرویز اوصیا آغاز شده باشد. تقسیمبندیِ خاطرات زندانهای جمهوریی اسلامی چهگونه است؟ آرش چه سهمی در تدقیق و تعمیق این تقسیمبندی داشته است؟
توجه دارید که میان نوشتن یادماندههای زندان و چاپ آنها، فاصله و فرق وجود دارد. آنچه تا امروز میدانیم این است که نخستین یادماندهی زندان جمهوری اسلامی که به رشتهی نگارش درآمد، از آن زندهیاد تقی شهرام است که در فاصلهی ١٤ تیر تا ٢٦ مرداد ١٣٥٨ نوشته شد؛ در دفترچهای. و میدانیم این نخستین زنداننگاری که آمیزهای است از واقعهنگاری و اندیشهورزی سیاسی، تازه همین چند سال پیش منتشر شد (١٣٩٠)؛ به همت تراب حقشناس و یارانش در اندیشه و پیکار. دومین یادماندهی زندان جمهوری اسلامی به خامهی زندهیاد پرویز اوصیاست. خودش در این باره مینویسد: «در بازسازی فضای زندان قصر که نوشتنش یک سالی پس از رهایی از آن تا تیر ماه ١٣٥٩ به انجام رسید، نویسنده کوشید چیزی از دریافتهای بعدی خود را بر آن نیفزاید. همچنین، در بازخوانی نهایی برای چاپ، گذاشت که حالت و روایت آن روزان به حال و روال خود بماند.» (خاطرات زندان توحيدی قصر در بهار آزادی، پرويز اوصيا (ا. پاپا)، بازتاب، زاربروخن 1368). سومین یادماندهاز آن زندهیاد محسن فاضل است. او در همان زمان که در بند بود، یعنی ١٣٥٩ تا ٦٠ یادداشتهای روزانه مینوشت؛ روی کاغذهایی که میوه را در آن جای میدادند. یادماندههای زندان محسن فاضل هم پس از گذر چندین سال به چاپ آراسته شد؛ در سال ١٣٦٤ از سوی هواداران سازمان پیکار. اما اگر بخواهیم تقویم تاریخی چاپ یادماندههای زندان را از دیده بگذرانیم، باید بگوییم که نخستین کتاب از این دست را سیاوش بشیری به چاپ داد؛ دیوار الله اکبر! آبان ١٣٦١، پاریس. و سپس خوب نگاه کنید، راستکی است، پروانه علیزاده که مهر ١٣٦٦در پاریس چاپ شد؛ از سوی نشر خاوران.
میپرسید یادماندههای زندان را چگونه تقسیمبندی میکنم؟ پرسش بسیار مهمیست و پاسخ به آن، هیچ ساده نیست. نه تنها به خاطر گونهگونییادماندهها؛ بلکه به خاطر اینکه اندک شمارند یادماندههای زندان که به شکلی روشمند نوشته شده باشند و از قانونمندیهای جا افتادهی یادماندهنویسی، پیروی کرده باشند. برخی از این یادماندهها، به ویژه یادماندههای نخستین، بیشتر گزارشگونهاند یا یادداشتهای روزانهاند، (Journal). پارهای بنیاد کار را مناسباتِ میان زندانبان و زندانی قرار دادهاند؛ با هدف نمایاندن ساز و کار زندان جمهوری اسلامی. در این دست از یادماندههای زندان، کارهایی میبینیم که بیشتر خصلتِ “افشاگرانه” دارند، یا هدفشان بازگفتن حماسههای مقاومت است. پارهای از این گونه (Genre) کارها با افسانهسازی و خیالپردازی سرشتهشدهکه همینجا بگویم زیانشان بیش از خدمتشان به فهم تاریخ این دوره از سیاستِ خشونت در ایران بوده است. کارهایی نیز وجود دارند که هم گزارشاند، هم حدیث نفس، هم زنده نگهداشتن یاد یاران و هم دادخواهی. و نیز کارهایی که این همه را در متنی تاریخی مینشانند؛ تاریخ زیسته یا تاریخ در حال تکوین و یا تاریخ پیکار سیاسی. برخی از این گونهی آخر با گرایش به مستندسازی تاریخی تهیه شدهاند. کار بسیار با ارزش شما را مهدی جان، من در این رده جای میدهم. در این میان یکی دو کار درخشان هنرمندانه نیز به چشم میآید که واقعیت تاریخی را آمیخته با صور خیال در متنی از فضاسازیهای دقیق و با جسارت، اخلاقی نقش زده است.
آرش چه سهمی در این تقسیمبندی داشته است؟ سهمآرش را گمان میکنم در نوشتههایی که شماری از زندانیان پیشین در نقد یادماندههای دیگران نوشتهاند، میتوان جست. به مثل در نقد کتاب مصلوب (آرش، شمارهی 90)، نامههایی به شکنجهگرم (آرش، شماره 106ـ105)، داد و بیداد (آرش، شمارهی 86)، خاطرات عمویی (آرش، شمارهی 69)، نقدهایی بر داس و یاس (آرش، شمارهی 80)، بررسی کتاب زندان (آرش، شمارهی 70) و…
آیا در خاطراتِ ثبتشدهی تاکنونی بندیان، چه در آرش و چه در ادبیات زندان به طور کلی، میتوان تفاوتی میان خاطرات زندان زنان و مردان قائل شد؟
بله، من هم بر این باورم که یادماندههای زنان زندانیای که تاکنون داشتهایم، با یادماندههای مردان زندانی تفاوتهایی دارد. این تفاوتها را مطلق نمیکنم و دیوار چین میان آنها نمیکشم. اما رویهمرفته احساس میکنم در روایتِ زندانیان زن، بیشتر به جزئیات پرداخته شده. نیز بیشتر به مناسباتِ میان زندانیان نگاه شده است. و نیز بیشتر بود و باش زندان به تصویر کشیده شده است. نادرند زندانیان زنی که بر سکوی “دانای کل” ایستاده باشند و همه چیز دان و خود “تاریخ زنده” باشند! حس فردی و برداشتِ شخصی و مناسبات با وابستگان و همبستگان، در یادماندههای زنان زندانی، بیش از یادماندههای مردان زندانی بیان شده است. البته در این زمینه نیز مردانی بودهاند که یادماندههایشان از گونهای “نگاه زنانه” بهرهمند بوده است. یکی از خواندنیترین این گونه یادماندهها، به گمان من، مالا ست؛ نوشتهی محمد خوشذوق.
شماری از زندانیانی که زندان هر دو نظام پهلوی و اسلامی را از سر گذراندهاند، از خشونت بیحدِ دوران اسلامی و قابل مقایسه نبودنش با دوران پیشین گفتهاند. از چرایی این پررنگی خشونتزا و نقش ایدئولوژیاسلامی در خشونت جلادان بگویید؟
پیشتر عرض کردم که سیاستِ خشونت در نظام زندان جمهوری اسلامی در دههی ٦٠، به داوری هر که از تاریخ زندان در ایران یک سدهی گذشته آگاهی دارد، کم مانند بوده است. تردیدی نیست که نقش ایدئولوژی یا دقیقتر بگویم نقش “مکتب” و یا به قول امام راحلشان، اسلام ناب محمدی، در این بیدادگری و شدت خشونت، انکارناپذیر است. در دههی ٦٠ جمهوری اسلامی بر آن بود که با کاربست راه و روشهای عهد عتیق، “کافران”، “ملحدان” و “منافقان” را به توبه وادارد. در این دوره، شکنجهی روحی و شکنجهی جسمی همزمان و توامان بر زندانی اعمال میشد؛ از نشاندن زندانی در قبر و تابوت گرفته تا نمازگزاری اجباری، تا مغزشوییاز راه تلویزیون مدار بسته، پخش مصاحبه با زندانیان درهمشکسته و توبه کرده، نوحهخوانی، برگذاری مراسم دعای کمیل و…. گزارشها یا گزارشگونههایی که در آرش آمده، به گمان من در بازتاباندن بیدادگری و وحشیگری این دوره در خور توجه بسیار است و آنچه که در این نشریه آمده در تاریخنویسی زندان این دوره به کار خواهد آمد. اما کار تحلیلی دربارهی سرچشمههای این خشونت و سر منزل آن در سه دورهی نخستین زندان، چنانچه باید و شاید، صورت نگرفته است.
تصویر مقاومتهای حماسی در ویژهنامههای آرش و نیز جشنها، بزرگداشتها را در این نشریه، چهگونه میبینید؟
میان مایه! چرا که مقاومت در معنای گستردهی آن در فرهنگ سیاسیمان هنوز جا نیفتاده است. مقاومتِ حماسی نیز در معنای محدود کلمه و بیشتر به شکل ایستادگی در برابر داغ و درفش، معنا پیدا کرده است. آرش در این زمینه، سنتی نشکست و بیشوکم در راه و روالی ره پیمود که تاکنون رواج داشته است. اما باید به حساسیتِ آرش در بازتاباندن مراسم بزرگذاشتِ جانباختگان سال ٦٧ ارج بسیار نهاد. خوبتر میشد اگر گزارشهایی که با دهها مشکل به دست میآمد، با نقد همراه میگشت و رهنمودهایی برای برگزاری بزرگداشتهایی هرچه زندهتر، بیآلایشترو بیپیلایشتر، و به دور از قراردادها و رفتارهای رسمی. اگر سخنران خوب و گزیدهگویی نداریم، اگر سخنی تازهنداریم، اگر طرحی نو در خور یک فاجعهی ملی در نیانداختهایم، به سادگی میتوانیم دور هم جمع شویم، در سکوت گوش دهیم به نوای تار یا گیتاری، بنوشیم شرابی به آرامی و بنگریم به عکسهای گلی، رضا، رزا، همایون، فرزانه، اصغر، مری، احمد، پوران و کاظم و بیاندیشیم لختی به “نیست شدگان هستی بخش”.
آیا میتوان صفت بهتر بودن را برای شماری از خاطراتِ منتشره شدهی زندان، به کار گرفت؟ بهتر بودن را باید در کجا یافت؟ به داوری شما این معیار و ملاک در آرش به کار بسته شد؟
بیتردید که میتوان و باید به کار گرفت. در همهی زمینهها، چنین است. برخی کارها، میان مایهاند. برخی خوب، برخی خیلی خوب، برخی عالی، برخی درخشان. اما کار خوب بدون آن کارهای میانمایه فرا چنگ نمیآید. همهی این کارها گوشههایی از واقعیت را مینمایانند که چه بسا دستمایهی کارهای بزرگ آیندهشوند. نباید فراموش کرد که این جهان نیز چون خط و خال و ابروست/ که هر چیز در جای خود نیکوست.
این گفتوگو در تاریخ ۲۴ آذر ۱۳۹۴ (۱۵ دسامبر ۲۰۱۵) انجام شده و در ویژه نامه ارش۱۱۰+ ۱ منتشر شده است.
منبع: بیداران