چندی پیش، سه روزِ کامل وقت گذاشتم تا ارجاعات متنیِ کتابی را برای انتشارات دانشگاه آکسفورد آماده کنم؛ حدود دویست نقلقول در بیش از ۱۸۰ صفحه. سنت دیرپایِ منبعنویسی از من میخواهد تا برای هر کتاب، نام نویسنده یا دربارۀ کتب مجموعهمقالات، نام ویراستار، نام مترجم درصورت لزوم، ناشر، شهر انتشار، تاریخ انتشار و شمارۀ صفحه را درج کنم. دانستن این همه اطلاعات چه کمکی به خواننده میکند؟
در عصر اینترنت آیا واقعاً نیاز داریم پانوشت بزنیم تا به نقلقولهای داخل متن، ارجاع دهیم؟ آیا کتابی که قرار است آن را جدی بگیریم، باید ما را به صفحات کهنۀ کتابی در حال نابودی هدایت کند که در اعماق کتابخانهای آشفته نگهداری میشود؟ حالآنکه همان مطلب را میتوان بهآسانی با جستوجوی گوگل پیدا کرد. آیا در این کار که زمانی یکی از فعالیتهای دانشگاهی ضروری بوده، نوعی شیءپرستی وارد شده است؟
همین چندی پیش، سه روزِ کامل وقت گذاشتم تا ارجاعات متنیِ کتابی در حوزۀ نقد ادبی را برای انتشارات دانشگاه آکسفورد آماده کنم. حدود دویست نقلقول در بیش از ۱۸۰ صفحه از این کتاب وجود دارد. این ارجاعاتْ ترکیبی از رمانهای مشهور قرن نوزدهم و بیستم بود که کاملاً در گنجینۀ ادبی جا افتادهاند. برخی رمانهای ناشناختهتر، چند اثر انتقادی و چند کتاب جدید روانشناختی نیز بود. سنت دیرپایِ منبعنویسی از من میخواهد تا برای هر کتاب، نام نویسنده یا دربارۀ کتب مجموعهنامهها یا مقالات، نام ویراستار، نام مترجم درصورت لزوم، ناشر، شهر انتشار، تاریخ انتشار و شمارۀ صفحه را درج کنم. انواع دردسرهای دیگری هم میتواند وارد کار شود؛ مثلاً وقتی کتابی بیش از یک جلد است یا هنگام نقلقول از یک مقاله درون یک مجموعه که احتمالاً بیش از یک ویراستار، بیش از یک مترجم و بیش از یک نویسنده دارد. ناشر از من خواست تا ایدههایی را که در این کتاب میآورم، حداقل روی یکی از رمانهای خودم هم پیاده کنم. به همین خاطر سه نقلقول هم از رمان کارا ماسیمینا۱ وجود داشت. این رمان نوآر۲ را در دهۀ ۱۹۸۰ نوشته بودم.
ازقضا در منزل کنونیام، کپیای از کارا ماسیمینا ندارم. به همین خاطر هنگام نوشتنِ کتاب تحلیلی، یک نسخۀ کیندل۳ از آن خریدم تا نقلقولهایی را که میخواهم، پیدا کنم. با استفاده از جستوجوی الکترونیکی، بهدنبال کلمات کلیدیِ جملههایی گشتم که نصفهنیمه به یاد داشتم. کارِ سختی نبود. اما حالا که میخواهم پانوشتها را آماده کنم، از کجا باید اطلاعاتی دربارۀ ویراست مدنظر داشته باشم؟ متأسفانه کیندل آن را فراهم نمیکند. چه راهی میمانَد؟ قطعاً اینترنت. وبسایتِ ناشر، آمازون یا هر منبع دیگرِ اینچنینی. پس نیازی نیست خودِ کتاب کاغذی را به دست بگیرم. چقدر خوب.
گوگل با ناشران همکاری میکند تا کسانی را که باید پانوشت آماده کنند، مجبور به خریدن نسخههای کاغذی کند.
اما شمارۀ صفحه چه؟ ویراست کیندل شمارۀ صفحه ندارد؛ هرچند برخی کتابهای الکترونیکی امروزه شمارۀ صفحه دارند و در برخی دستگاههای کیندلِ جدید هم ظاهراً راهی برای دانستن شمارۀ صفحه وجود دارد. برای لحظهای، این مشکلی حلنشدنی به نظر میآید. آیا مجبورم از کتابِ خودم، نسخهای کاغذی سفارش دهم؟ نه. نقلقول اولم را در قسمت جستوجوی کتاب گوگل جستوجو کردم و در چشمبههمزدنی آن را یافتم؛ آنهم با شمارۀ صفحه. منبع من کامل بود: تیم پارکس، کارا ماسیمینا، (لندن، وینتج، ۱۹۹۵) ص۱۱.
عالی است. حالا هر خوانندهای که میخواهد بداند آیا من نقلقولی صحیح از کتاب خودم دادهام، میتواند نسخهای از کارا ماسیمینا را بخرد یا قرض بگیرد؛ البته با این فرض که همان ویراستی باشد که من به آن ارجاع دادهام، یعنی نسخه کاغذی وینتج که چندین سال بعد از نسخه اصلی منتشر شده بود، صفحه ۱۱. به کل صفحه نگاهی بیندازید و کلمات را بررسی کنید. خوانندگان همچنین میتوانند این کلمات را در گوگل جستوجو کنند و در چند ثانیه به آنها برسند.
نکته اینجاست. به همین خاطر بود که زحمت سهروزۀ من اینقدر آزاردهنده بود.
البته که پانوشتها در شکلها و اندازههای مختلف وجود دارند. در قرنهای هجدهم و نوزدهم، اصراری تحسینبرانگیز وجود داشت تا از نقلقولهایی استفاده شود که بهدرستی ارجاع داده شدهاند. هدف این بود که بهخصوص دربارۀ کتب تاریخی، دقت بیشتری به کار گرفته شود. منابع با دقت زیادی فهرست میشدند. وقتی نسخهای غیرقانونی یا تحریفشده از متون قدیمی وجود داشت، معتبرترین نسخه شناسایی میشد. آنتونی گرفتون در کتاب پانوشت؛ تاریخی عجیب (۱۹۹۹) شروعِ چنین اشتیاقی را به کتاب پییر بیل در سال ۱۶۹۷ تحت عنوان فرهنگ تاریخی و انتقادی نسبت میدهد. نویسنده با ارجاع به یک منبع، هم رویکردی شکاکانه از خواننده میطلبد به این معنی که انگار میگوید نمیخواهم هیچیک از گفتههایم را بنا به اعتماد قبول کنید و هم اینکه با ارجاع به متنی قدیمیتر، جلوی اعتراضات احتمالی را میگیرد. اما هرکس که متون دانشگاهی را خوانده، میداند که این راهبرد در پژوهشهای اخیر چقدر خستهکننده شده است. در اکثر مواقع، نویسندگان از این راهبرد استفاده میکنند تا حتیالامکان به متون دیگر اشاره کنند؛ یعنی جاهایی که نیاز چندانی به استناد نیست، برای حرفشان به منبعی دیگر استناد میکنند یا اینکه امید دارند که با اینهمه ارجاعات و یادداشتها، هیچکس متون موردارجاع را بررسی نکند و نفهمد که این آثار اصلاً حرف او را تأیید نمیکنند. یکی از مجلات دانشگاهی اخیراً مرا از استفاده از واژۀ «پستمدرن» منع کرد؛ مگر اینکه به تعریفی از این واژه منبع دهم. کتاب جزئیات لعنتی؛ تاریخ پانوشتها۴ نوشتۀ چاک زربی نمونههایی عجیب میآورد که اگر بروید و متون موردارجاع را بررسی کنید، چه چیزهایی خواهید یافت.
مردم عاشقِ ایناند که کروشهها و ویرگولها کاملاً دقیق باشند. شاید این کار به آنها نوعی حس فخر میدهد.
مهم نیست. الان موضوع بحث من مراجعه به منبع پانوشتها نیست؛ حرف من اطلاعات اضافی و خستهکننده هنگام توضیح دقیق یک نقل قول است. آیا خوانندگان باید حتماً بدانند که انتشارات دانشگاه ییل در نیوهیون و انتشارات کناف در نیویورک است؟ این چه کمکی برای تسهیلِ یافتن یک نقلقول میکند؟ وقتی کسی عنوان اثر و نام خانوادگی نویسنده را داشته باشد، آیا واقعاً نیازی به حروف اول یا نام کوچک نویسنده هست؟ انتشارات دانشگاه آکسفورد، نام کوچک نویسنده را بهطور کامل میخواهد. گاهی اوقات یافتن چنین نامی دشوار است؛ چون برخی نویسندگان خودشان هم از حروف اول اسمشان استفاده میکنند. اما سؤال اصلی اینجاست: آیا هیچگاه نمیخواهیم قبول کنیم که فناوری مدرن، اینگونه مسائل را تغییر داده است؟
حدود بیست سال پیش، کتاب دانشگاهی طولانیتر و پیچیدهتری به نام سبک ترجمه نوشته بودم. در آن زمان، افزودن ارجاعات حدود یک هفته طول کشید و زحمت زیادی برد. اما اصلاً یادم نمیآید که این زحمت مرا آزار داده باشد. این کار مشخصاً ضروری بود. در آن زمان اگر برای خوانندگان، منابع کافی درج نمیکردم، آنها نمیتوانستند به نقل قولهای مکتوب دسترسی داشته باشند و کار مرا بررسی کنند. لازم بود آنها ویراست و شمارۀ صفحه را بدانند؛ چون در ویراستهای مختلف ممکن بود شمارۀ صفحهها فرق داشته باشد. اما با این کتاب جدید، کاملاً آگاه بودم که یکی از دلایل سریعتر آمادهکردنِ منابع نسبت به گذشته، دقیقاً این است که بهجای اینکه به قفسۀ کتابها بروم و کتابهای مختلف را بیرون بکشم، از گوگل استفاده میکنم. پس هر خوانندهای هم میتواند همین کار را بکند. به همین خاطر یادداشتهای دقیق من کاملاً غیرضروری هستند.
البته ایراداتی هم وجود دارد. برای بسیاری از کتابها، قسمت جستوجوی کتاب گوگل دیگر شمارۀ صفحه را نشان نمیدهد. مثلاً در یک فصل، نقلقولهایی از زندگینامۀ چارلز دیکنز اثر کلر تاملین آورده بودم. این کتاب را قبلا روی کیندل خود مطالعه کرده بودم. واقعیت این است که وقتی دارید رمانی را با در نظر گرفتن یک نوشتۀ بعدی میخوانید، کتاب الکترونیکی این مزیت را دارد که میتوان بهراحتی در آن جستوجو کرد؛ هنگامیکه من هر یادداشتی را روی کیندل قابلِ حمل خودم بنویسم، فوراً با برنامۀ روی کامپیوترم همزمانسازی میشود و راحتتر از یادداشتهای روی کاغذ میتوان حین نوشتن در آن جستجو کرد. باز هم مانع، نبودن شمارۀ صفحات است.
باید قبول کنیم اینترنت، روش پژوهشگری ما را تغییر داده و همچنان تغییر خواهد داد.
لازم نیست بگویم که قسمت جستوجوی کتاب گوگل کتاب تاملین را داشت و وقتی نقلقول موردنظرم را تایپ کردم، بهراحتی پیدا شد؛ اما بدون شمارۀ صفحه. همین مسئله با سه یا چهار انتشارات دیگر نیز اتفاق افتاد. گوگل ظاهراً قصد دارد با ناشران همکاری کند تا کسانی از ما را که باید پانوشت آماده کنیم، مجبور به خریدن نسخههای کاغذی کند. به همین جهت است که مانند سابق، شمارۀ صفحات را نمیدهد. البته باتوجهبه اینکه خوانندگان همیشه میتوانند بدون دانستن شمارۀ صفحه، نقلقولها را در گوگل جستوجو کنند، این سؤال پیش میآید که چرا ناشران اینگونه اصرار دارند که شمارۀ صفحه را نیز درج کنیم؟ این سؤالِ من هم هست. قطعاً شمارۀ صفحات برای آثار روی کاغذ ضروریاند؛ چون اگر شمارۀ صفحه را ندانید، عمری طول میکشد تا آن را پیدا کنید. اما وقتی متون الکترونیکی آنلاین وجود دارد، بهخصوص در کتابخانههای آنلاین معتبری همچون پروژۀ گوتنبرگ، فکر نمیکنم نیازی به شمارۀ صفحه باشد.
این را به رابطم در انتشارات آکسفورد گفتم و آنها لطفی به من کردند. وقتی رمانی مشهور باشد و متن نهایی جای هیچ بحثی نداشته باشد، درج نام نویسنده، عنوان کتاب و شمارۀ فصل کافی است. با این کار دیگر نیازی نیست ویراست و شمارۀ صفحه درج شود. البته باید این را گفت که برخی فصلهای دیکنز بسیار بلند هستند و البته اینکه کتابی مانند اولیس اصلاً فصل دارد یا خیر، خودش موضوع بحث است. مهم نیست. بههرحال این روش برای تامس هاردی و دی. اچ. لارنس خیلی مؤثر بود. نیاز نیست برای تمام کتب، نشانگذاری مشابهی مورداستفاده قرار گیرد.
البته این ایراد هم وجود دارد که گوگل همیشه دقیق نیست و البته هنوز همه چیز در آن وجود ندارد. شکی در این نیست؛ اما تجربۀ من دربارۀ متون ادبی این است که قسمت جستوجوی کتاب گوگل یا «پروژۀ گوتنبرگ» یا کتابخانۀ آنلاین دانشگاه آدلاید در اکثر قریببهاتفاق موارد دقیقاند. اما اگر هم دقیق نباشند، باید اصرار کنیم که دقیقتر و جامعتر شوند؛ بهخصوص دربارۀ آثاری که درحالحاضر از کپیرایت خارجاند.
وسواس به شیوههای سنتی و منسوخ شدۀ پژوهش به روانشناسی غمانگیز محیط دانشگاهی برمیگردد تا نیاز به تضمین جدیت پژوهش.
وقتش رسیده که قبول کنیم اینترنت، روش پژوهشگری ما را تغییر داده و همچنان تغییر خواهد داد. سکون زیادی در دنیای دانشگاهی وجود دارد؛ نوعی وسواس برای روشهای ایرادگیرانۀ قدیمی. مردم عاشقِ ایناند که کروشهها و ویرگولها و اختصارات کاملاً دقیق باشند. شاید این کار به آنها نوعی حس فخر میدهد. اساتیدْ دانشجویان را بر سر کوچکترین جزئیات در اطلاعات کتابشناختی شکنجه میکنند. این در حالی است که هر کس بخواهد منبعی را بررسی کند، بهسادگی میتواند عنوان کتاب و نام نویسنده را در هر موتور جستوجویی قرار دهد. یک دانشجوی دکتری، مقالهای فوقالعاده تحویل میدهد؛ ولی استاد ایراد میگیرد که نام مترجم برای نقلقولی از یک رمان جدید فرانسوی، درج نشده است. این درحالی است که باتوجهبه جدیدبودن رمان فقط یک ترجمه از آن وجود دارد و البته هرکس هم که بخواهد ویراست ارجاعشده را بررسی کند، نام مترجم را درون کتاب خواهد یافت.
بهطور خلاصه، این نوعی وسواسِ کاملاً غلط، انرژیبر و ایرادگیرانه دربارۀ روالی منسوخشده است که علت آن بیشتر به روانشناسی غمانگیز محیط دانشگاهی برمیگردد تا نیاز به تضمین جدیت پژوهش. البته وقتی که کتابی فقط روی کاغذ است و هیچ اطلاعاتی بهصورت آنلاین دربارۀ آن وجود ندارد، باید از روش سنتی پانوشت استفاده کنیم. در غیر این صورت، چرا تخته را پاک نکنیم و دوباره شروع کنیم؟ آنگاه خواهیم توانست سادهترین روش ممکن را پیدا کنیم تا مطمئن شویم که خواننده میتواند نقلقولی را بررسی کند. با این کار شاید سه یا چهار روز در سال از عمر هر فرد دانشگاهی را آزاد کنیم. این یعنی وقت بیشتری وجود خواهد داشت تا نقلقولهایی از بارت، بورخس و دریدا پیدا کنیم….
پینوشتها:
* تیم پارکس (Tim Parks) استادیار ادبیات و ترجمه در دانشگاه IULM میلان است. او نویسندۀ چندین رمان، ترجمه و آثار غیرداستانی است که آخرین آنها رمانهای مهارت زندهماندن و تامس و مری؛ داستانی عاشقانه هستند (مارس ۲۰۱۶)
[۱] Cara Massimina
[۲] رمان نوآر یا رمان سیاه، نوعی ژانر جنایی است که بر احساساتی نظیر ترس و وحشت تأکید دارد. قهرمان چنین داستانی، معمولاً با سیستمی فاسد روبهروست؛ چه قضایی، چه سیاسی و….
[۳] یک سختافزار الکترونیکی است که توسط آمازون. کام ساخته و منتشر شده و برای خواندن کتاب الکترونیکی و دیگر رسانههای دیجیتال به کار میرود.
[۴] The Devil» s Details: A History of Footnotes
چون این یادداشت به زبان انگلیسی نوشته و منتشر شده، امیدوارم واکنش مناسبی هم در همان فضای اصلی انتشار دریافت کرده باشد، من فکر می کنم درست به همان دلیل که هنوز ـ در عصر اینترنت ـ کتاب های کاغذی منتشر می شود، رفرنس ها لازم است کتاب را همراهی کند، زیرا خواننده کتاب اگر قرار باشد برای هر رفرنس به اینترنت مراجعه کند، اصلن سراغ کتاب کاغذی نمی رود. دیگر اینکه، رفرنس جزء ضروری مستندسازی پژوهش است، در حالی که از اشارات نویسنده بر می آید ایشان داستان / رمان نویس اند نه پژوهشگر. نویسندگان رمان و داستان، نیازی نمی بینند رفرنس بدهند، زیرا در کارشان پژوهشی هم نمی کنند. همان متن ساختاریافته شان هم، معلوم نیست تا چه اندازه نتیجه تلاش خودشان است، و چه اندازه مدیون ویراستاران است، نگاهی به گفتگوهای نویسندگان رمان های مشهور، به ما می گوید آنان تا چه اندازه وامدار ویراستاران شان بوده اند.
و سرانجام اینکه، اشاره نویسنده مقاله به ارجاع، کلا موضوع استناد را لوس می کند.
امیدوارم خوانندگان جوان، در مواجهه با امثال این یادداشت ها، تحقیق و نگارش ادبی (داستان/ رمان و …) را با هم در نیامیزند، و اهمیت مستندنگاری و مستندسازی در پژوهش کم نیانگارند
ترسا تنهایی / 01 July 2016