مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
برایِ مدتی سوالِ او را نادیده گرفتم؛ هر چه باشد چیزی به نامِ «نژادِ سفید» وجودِ خارجی ندارد. در نتیجه تلاش برایِ بررسی بقایِ بلندمدتِ آن همانقدر بیمعناست که بررسیِ انقراضِ اسبهایِ شاخدار. با اینحال این سوال در ذهنم ماند و به تدریج به این نتیجه رسیدم که پاسخِ مناسبتری لازم دارد. این درست که «نژادِ سفید» یک برساختهی فرهنگی۱ و نه یک موجودیتِ زیستی۲ است، اما این برساختهی فرهنگی توجیهکنندهی جنایتهایِ بیشماری بوده است و نمیتوان وجودش را به مثابهِ یک پدیدهی مهم نادیده گرفت. با اینحال، برچسبهایی نظیرِ این به معضلهایی کلیدی در رابطه با هویتِ جمعی۳ اشاره میکنند که باید در همهی تلاشهایِ جدی برایِ تصویر کردنِ آیندهای که پیشِ رویِ ماست در نظر گرفته شوند.
ایدهی «نژاد به مثابهِ منشاءِ هویتِ جمعی» محصولِ بحرانهایی مربوط به سدههای گذشته است و نمیتوان آنرا بدونِ در نظر گرفتنِ تاریخِ ظهور و سقوطِ دولت-ملت۴ مطالعه کرد. دولت-ملت احتمالاً متمایزترین نوآوریِ اجتماعیِ مدرنیت است. از صلحِ وِستفالن۵ در ۱۶۴۸ تا دقیقاً دو قرنِ بعد که موجِ انقلابهایِ ملی سراسرِ اروپا را در نوردید، پرسشِ بزرگِ سیاستهایِ فرهنگیِ اروپایی بر تلاشِ دولت-ملتها برایِ تعریفِ خود در مقابلِ گرایشهایِ محلی متمرکز بود. این گرایشهایِ محلی از یک سو ریشه در نظامِ کهنِ فئودالی داشتند و از سویِ دیگر به جامعهی فراملیتیِ مسیحیت۶ وابسته بودند. اینها مردمانی بودند که مانندِ اجدادشان، از یکسو خود را کورنیش۷، پویتوین۸ یا وستفالنی۹ میدانستند و از سویِ دیگر اعضایِ جامعهی جهانیِ مسیحیت؛ و در مقابلِ شکلگیریِ واقعیتِ اجتماعیِ نوینی که از آنها میخواست خود را به مثابهِ انگلیسی، فرانسوی یا آلمانی تصور کنند مقاومت میکردند.
این فرایند به هیچ وجه سریع نبود و عاقبت وقتی موفق شد که برخی رویدادها و شرایطِ معینِ دیگر به یاریاش آمدند. شکلگیریِ «دولت-ملت به مثابهِ منشاءِ هویتِ جمعی» به کمرنگسازیِ عامدانهی دستهبندیهایی نیاز داشت که جمعیت، فرهنگ، زبان یا نظامِ حکمرانی را در خیالِ افراد به صورتِ یک ماهیتِ واحدِ ملیِ تلفیق میکرد. یکی از نتایجِ این تلفیقِ دستهبندیها این است که در اغلبِ موارد، جمعیتها، فرهنگها و زبانهایِ متمایز به مهرههایی تبدیل میشوند که در تقلایِ بینِ مراکزِ قدرتِ محلی—یا منطقهای—برایِ «تعریف یا دفاع از هویتِ خود» در مقابلِ دولتهایِ ملی به کار گرفته میشوند. یه عنوانِ مثال بحثهایی که دربارهی زبانِ ولشی۱۰ در بریتانیا میشود نمونهای عالی از تقلایِ بینِ نیروهایِ تمرکزگرا۱۱ و تمرکززدا۱۲ در حیاتِ سیاسیِ بریتانیا است. مفهومِ «نژاد» نیز ریشههایِ مشابهی دارد و به تلاشِ اعضایِ جوامعِ چندقومیتی برایِ بازتعریفِ هویتِ جمعیِ ملتهایِ خود به شیوهای که رقبایِ اقتصادی و سیاسیشان را در بر نگیرد باز میگردد.
این روزها این موضوعها اهمیتِ ویژهای دارند، چرا که موفقیتِ نسبیِ دولت-ملت در مهارِ تخیلِ هویت۱۳ در جهانِ غرب، در درجهی اول مرهونِ افزایشِ همبستگیِ سیاسی و اقتصادیِ ملتهایِ غربی در سه قرنِ گذشته بوده است. این فرایند—یعنی افزایشِ همبستگیِ سیاسی و اقتصادی—را نمیتوان از ظهورِ اقتصادِ صنعتیِ نیروگرفته از سوختهایِ فسیلی تفکیک کرد. تصادفی نیست که بریتانیا، اولین دولت-ملتی که به جهانِ صنعتی راه یافت، در شمارِ اولین جامعههایی بود که توانست به یک هویتِ ملیِ منسجم دست یابد. شبکههایِ حمل و نقل—مانندِ کانالها و به دنبالِ آنها خطوط راهآهن، بعد جادهها و بزرگراهها—نه تنها صنعتیشدن را از لحاظِ اقتصادی امکانپذیر ساختند، بلکه به دولتهایِ ملی اجازه دادند که حوزهی نفوذِ خود را به شکلی کمسابقه در سراسرِ سرزمینهایشان گسترش دهند.
تاریخچهی قدرتِ منطقهای در آمریکایِ شمالی مثالِ خوبی از این فرایند است. در سالِ ۱۸۶۱ برایِ بسیاری از ساکنانِ مناطقِ زراعیِ جنوبِ آمریکا این امکان وجود داشت که خود را در درجهی اول ویرجینیایی۱۴ یا جورجیایی۱۵ یا تگزاسی۱۶ قلمداد کنند و شهروندِ آمریکا بودن را امری ثانویه تلقی کنند. ۶۰ سالِ بعد، حتی کو کلوس کلان۱۷ نیز مجبور بود برایِ جذبِ مخاطب، اهدافِ منزجر کنندهاش را به عنوانِ «۱۰۰ ٪ آمریکایی بودن» معرفی کند. در ۱۸۶۱، شبکهی راهآهنِ آمریکایِ شمالی هنوز در دورانِ طفولیتش بود و عمدتاً در بخشهایی از شمالِ شرقی۱۸ و غربِ میانیِ۱۹ آمریکا متمرکز شده بود. تا ۱۹۲۱ این شبکه سراسرِ قاره را در برگرفته بود و در شمارِ موفقترین سیستمهایِ حمل و نقل در تاریخ بود. این در حالی است که این شبکهی عظیم با خطوطِ هوایی و بزرگراهها تکمیل میشد. همگام با گسترشِ حمل و نقل، حوزهی نفوذِ دولتِ فدرال گسترش یافت و حسِ هویتِ اغلبِ آمریکاییها نیز تعمیق شد.
مؤمنان به افسانهی پیشرفت، اغلب از این نکته استفاده میکنند تا نشان دهند که دولتهایِ ملی نیز به زودی به سرنوشتِ استانهایِ فئودالی و حکمرانیهایِ نیمهمستقلی که توسطِ دولت-ملتِ در حال رشد بلعیده شده بودند دچار خواهند شد—فرضاً به واسطهی ظهورِ دولت-ملتهایِ بزرگتر. این پیشبینی احتمالاً درست میبود، اگر ما و شبکههایِ حمل و نقلِ مدرنمان به این شکلِ روزافزون به تأمینِ انرژیِ ارزان و فراوان وابسته نمیبودیم… اما چنین نیست. به اوج رسیدنِ تولیدِ جهانیِ سوختهایِ فسیلی۲۰ دقیقاً عکسِ این روند را به ما وعده میدهد: آیندهای که در آن انرژی نه ارزان خواهد بود و نه فراوان. طبیعی است که در چنین آیندهای، مناسباتِ اقتصادیکی که نیازمند این باشند که کالاها نیمی از کرهی زمین را برایِ رسیدن به بازار طی کنند بسیار گرانتر از حدی خواهند بود که بتوانند ادامهدار باشند. آنها که رویایِ یک دولتِ واحدِ جهانی را در سر میپرورند و آنها که از چنین تصویری وحشت دارند باید موضوعهایِ دیگری برایِ رویاها و کابوسهایشان پیدا کنند، چرا که «ناکاراییِ مقیاس»۲۱ در دنیایی که در آن دسترسی به انرژی در حالِ کاهش یافتن است به ما میگوید که تلاش برای ایجادِ دولتِ جهانی به کوبیدنِ آب در هاون میماند.
همانطور که انرژی گرانتر و کمیابتر میشود، شبکههایِ حمل و نقلی که به مقدارِ زیادی سوختِ ارزان نیاز دارند کمکم و به ترتیبِ میزانِ تجملی بودنشان از رده خارج خواهند شد. حمل و نقلِ هوایی احتمالاً اولین قربانی خواهد بود و پس از آن خودروهایِ شخصی رنگ خواهند باخت. این در حالی است که ترددِ اتوبوسها و ماشینهایِ سنگین تا مدتها در بزرگراههایِ رو به زوال ادامه خواهد داشت، به خصوص در دورانی که خودروهایِ شخصی به امتیازی ویژهی ثروتمندان تبدیل شده باشد. آن دسته از کشورهایی که شبکهی راهآهنِ کارآمدی دارند، احتمالاً خواهند توانست تا مدتها بعد از دورانِ سکوتِ بزرگراهها، راهآهنهایشان را شلوغ نگاه دارند. ماناترین گزینه، شبکههایِ کانال—شاهراههایِ آبیِ دستساز و قابلِ کشتیرانی—خواهد بود که فرایندِ صنعتیشدنِ اروپا در قرن هجدهم را ممکن ساختند. این شبکهها احتمالاً تا مدتها در برخی کشورهایِ اروپایی باقی خواهند ماند و اگر ارزشِ آنها به موقع تشخیص داده شود، تا حدی از شدتِ سقوط ناشیِ از صنعتیزدایی خواهند کاست.
درست بر عکسِ این روند، ایالاتِ متحده آمریکا بخشِ غالبِ سیستمِ راهآهنِ کمنظیرش را طیِ ربعِ سومِ قرن بیستم از رده خارج کرد و تنها تعدادِ انگشتشماری از سیستمهایِ کانالِ مربوط به اوایلِ قرنِ نوزدهم هنوز برقرار هستند. آنروز که خودروهایِ شخصی به پدیدهای عجیب و خارج از تاریخ تبدیل شوند و هزینهی انرژی برایِ حمل و نقلِ زمینی به مسافتهایِ دور، تولید و مصرفِ محلیِ کالاها را به گزینهی بهتری تبدیل کند، چسبِ اقتصادیکی که شبکهی گل و گشاد بزرگراهها و تعدادِ بیشمار صنایعی که برایِ نگهداشتِ آن ضروری هستند را به هم متصل کرده است به سرعت محو خواهد شد. همین چسب است که انسجامِ ایالاتِ متحدهی آمریکا را به مثابهِ یک دولت-ملت حفظ کرده و ضعیف شدنِ آن به احتمالِ زیاد به معنایِ کمرنگ شدنِ ایالاتِ متحده به عنوانِ کانونِ اصلیِ هویتِ جمعیِ آمریکاییهایِ امروز خواهد بود. درست همانطور که رشدِ سریعِ شبکههایِ حمل و نقل، نوادگانِ ویرجینیاییها و کالیفرنیاییها را به آمریکاییها تبدیل کرد، فروپاشیِ همان شبکههایِ حمل و نقل میتواند نوادگانِ آمریکاییها را به چیزِ دیگری تبدیل کند.
اما اینکه آنها مجدداً به ویرجینیاییها و کالیفرنیاییها تبدیل شوند نامحتمل است. چرا که پیروزیِ دولت-ملت در قرن نوزدهم در ایالاتِ متحده، بیش از هر جایِ دیگر در جهان، مقدمهای بر پیروزیِ اقتصادِ بازار بر فرهنگ بود. فرهنگِ بدلیِ طراحی شده توسطِ متخصصانِ بازاریابی، تولید شده در کارخانهها و فروخته شده در رسانههایِ جمعیِ نوظهور، فرهنگِ ملیِ نوین و هنوز شکنندهی ایالاتِ متحده را به زور کنار زد و به سرعت مشغولِ گسترشِ نفوذِ خود بر فرهنگهایِ منطقهای و محلی شد. فرهنگهایی که تازه داشتند توسطِ فرهنگِ ملیِ نوینِ آمریکایی جایگزین میشدند، اما حضورِ پرقدرتِ فرهنگِ بدلیِ بازار آن فرایند را نیز به حاشیه راند. تا نیمهی دومِ قرنِ بیستم، بازار تقریباً جایِ همهی کارکردهایی که در جوامعِ دیگر توسطِ بخشهایِ غیراقتصادیِ فرهنگ پر شده بود را گرفت. این روند در سایرِ کشورهایِ غربی نیز به شکلی روزافزون ادامه یافت. نواهایی که مردم با سوت میزدند، دستورِ غذاهایی که طبخ میکردند، فعالیتهایی که با آن اوقاتِ فراغتشان را پر میکردند و تصاویری که از خود داشتند و اندیشه و رفتارشان را شکل میداد دیگر از کانالهایِ معمولِ ارتباطِ فرهنگی نظیرِ خانواده و اجتماع منتقل نمیشد، بلکه توسطِ اقتصادِ بازار تأمین میشد؛ با برچسبِ قیمتی که نمیشد آنرا فقط با دلار سنجید.
نیمهی دومِ قرنِ بیستم در واقع شاهدِ مرگِ همهی چیزهایی بود که «فرهنگِ آمریکایی» نام داشتند. اغلبِ مثالهایی که انسانشناسان از پدیدهی «مرگِ فرهنگ»۲۲ میآورند به مردمانی مربوط میشود که حین کارزار با شکست و گرسنگی وادار به ترکِ فرهنگهایِ سنتیشان شدهاند. اما آنچه تجربهی مدرنِ آمریکایی نشان میدهد این است که میتوان با رفاه به مردم رشوه داد و به کمکِ تبلیغات وادارشان نمود که فرهنگشان را ترک کنند. در یک جامعهیِ شناور بر انرژیِ ارزان و فراوان، فرد به شکلی به مراتب راحتتر و ارزانتر میتواند فرهنگِ خود را به شکلِ پیشساخته از فروشگاهها خریداری کند؛ این کار به مراتب راحتتر و ارزانتر از سرمایهگذاریِ زمان و انرژی برایِ خانواده و اجتماعی است که برایِ نگهداشتِ فرهنگِ زیسته، به معنایِ واقعیِ کلمه، لازم است. به همین اهمیت، در جامعهای که «مُد»۲۳، هدایتشده توسطِ کارزارهایِ رسانهای، جایگزین هر آنچه کمتر خریدنی است میشود، سیاهنماییِ فرهنگِ سنتیِ آمریکایی هم به بخشِ کوچکی از بازاریابیها تبدیل میشود. به فیلمهایی فکر کنید که در آن قهرمانانِ دوستداشتنی جهانشهری۲۴ برایِ زنده ماندن، با افرادِ شرور و بدطینتِ متعلق به مناطقِ کم جمعیت مبارزه میکنند—مثلاً فیلمِ رهایی۲۵ محصولِ ۱۹۷۲—و تمهایِ تکراریِ آشنایی که فرهنگِ سنتیِ آمریکایی را به عنوانِ «آن دیگریِ خصمانه» معرفی میکنند. بیش از یک قرن است که پیامی مشابه رسانههایِ آمریکا را پر کرده است.
مرگِ فرهنگ تجربهای دردناک است و من فکر میکنم بخشِ بزرگی از خشمِ گوشخراش و خوددلسوزیهایِ اشکباری که این روزها جامعهی آمریکا را پر کرده است ریشه در عدمِ تمایلِ ما به رویارویی با این زخم دارد؛ زخمی که در تحلیلِ نهایی خود ایجاد کردهایم. البته، همانطور که عصرِ انرژیِ ارزان به پایانِ خود نزدیک میشود، بیمِ آن دارم که زخمهایِ بزرگتری پیشِ رویِ ما باشد. ملتی که فرهنگِ بومیِ خود را به نسخهای بدلی و پلاستیکی فروخته باشد، چنانچه آن بدل را همچون حبابی که بینِ دستهایِ جمعیاش میترکد از دست بدهد، خطرِ خسرانی دوگانه را به جان خریده است. به همین شکل، مردمی که نقشِ خود را به عنوانِ مصرفکنندگانِ منفعلِ فرهنگ، و نه زایندگان و منتشرکنندگانِ فعالِ آن، تعریف کرده باشند، آنروز که شریانهایِ تأمینِ فرهنگِ پیشساختهیِ آمادهی مصرف قطع شود گزینههایِ اندکی پیشِ رویشان خواهند داشت.
همانطور که فرهنگِ مصنوعیِ موردِ مصرف ما فرو میپاشد، با مخمصههایی رو به رو خواهیم شد که احتمالاً تاثیرِ شگرفی بر تخیلِ جمعیِ ما از هویتمان خواهند گذاشت. هم اکنون نیز در جامعهی معاصرِ آمریکا شاهدِ این پدیده هستیم که مردم به هر منبعی که به ذهن خطور میکند مراجعه میکنند تا دستاویزی دائمیتر از آنچه بازاریابان ارائه میدهند برای هویتِ گروهی خود بیابند. مذهب اغلب این نقشِ دیرینه را به عهده گرفته است، اما فانتزیهایِ نژادی، عادتهایِ جنسی، نظریههایِ اجتماعیِ آخرالزمانی و تعدادِ بیشماری دستاویزِ دیگر نیز در این میان نقش بازی میکنند. در عینِ حال، یافتنِ آمریکاییهایی که سعی دارند از طریقِ شناساییِ خود به عنوانِ اعضایِ یک فرهنگِ دیگر در گذشته، حال یا مجاز، تعریفِ نوینی از خود ارائه دهند رو به افزایش است—مثلاً کسانی که به زبانِ کلینگتون۲۶ یا زبانهایِ اِلفیِ۲۷ ساختهی جی.آر.آر.تولکین۲۸ صحبت میکنند از تعدادِ سخنگویانِ برخی زبانهایِ واقعی بیشتر است. اگر چه این موضوع هنوز یک پدیدهی حاشیهای محسوب میشود، اما در مقایسه با بیست سالِ پیش به مراتب پررنگتر شده و بیست سال دیگر نیز، همراه با آشکار شدنِ عصرِ صنعتیزُدایی۲۹بر جریانهایِ غالبِ اجتماعی تأثیر خواهند گذاشت؛ به شیوههایی که امروز نمیتوانیم آنها را پیشبینی کنیم.
جان گریر (John Michael Greer) نویسنده، مورخِ ایدهها، منتقدِ اجتماعی، فعال محیط زیست، وبلاگنویس، رماننویس و … آمریکایی است. نگاهِ انتقادی او به جامعهی مدرن از دانشِ چندوجهی و غنی او بهره میبرد و لحنی خلاقانه، سرخوشانه و در عین حال صریح دارد.
جان گریر از برجستهترین متفکران حوزهی اوجِ نفتی (Peak Oilنقطهی اوج نفت، اوجِ نفتی، یا نفتِ در نقطهی اوج”>peak oil) و عوارضِ متکثر، عمیق و بلندمدت آن بر جامعههایِ انسانیِ معاصر است. او در این نوشته به تأثیرِ اوج نفتی بر تصویر انسان مدرن از هویت جمعی خود میپردازد.
منبع فارسی این مطلب یوتوپیا: سواد اکولوژیک برای همگان
- cultural construction ↩
- biological entity ↩
- collective identity ↩
- nation-state ↩
- Peace of Westphalia ↩
- transnational Communityجامعه (اکولوژی)، اجتماع”>community of Christendom ↩
- Cornish ↩
- Poitevin ↩
- Westphalian ↩
- Welsh language ↩
- centralizing forces ↩
- decentralizing forces ↩
- imagination of identity ↩
- Virginians ↩
- Georgians ↩
- Texans ↩
- Ku Klux Flan ↩
- Northeast ↩
- Midwest ↩
- peak fossil fuels ↩
- diseconomies of scale ↩
- culture death ↩
- fashion ↩
- cosmopolitan ↩
- Deliverance, 1972 ↩
- Klingon ↩
- Elvish ↩
- J.R.R. Tolkien ↩
- deindustrial age ↩
ما در از بس سانسور شدیم پوستمان کلفت شده مثل کرگدن
azadi / 12 June 2016
ای کاش به جای آنکه نویسنده صرفا نگران مرگ فرهنگ در جوامع مرفه سرمایه داری جهانی بوده ودر این خصوص قلم فرسایی کرده لختی هم درنگ در احوال مردم جهانی می انداخت که پا به پای فربه شدن دولت ملت های موصوف تمام هستی اشان به تاراج سپرده شدکه بیش از هشتاد در صد از جمعیت جهان را شامل می شوند .کاش نویسنده می گفت این ملتهایی که از مدرنیته تنها پوسته ای نصیبشان شد وغرق در خرافات وعقب ماندگی اند آیا تاوان بی خردی ها ی همین جوامع مغرور ی اند که در مرگ فرهنگ شان مرثیه سروده است. صادق دادمهر. 23-3-95
صادق دادمهر / 12 June 2016