امین فقیری (متولد ۱۳۲۳، شیراز) با نخستین مجموعه داستانش به نام «دهکده پرملال» (۱۳۴۷) خود را در زمینه ادبیات روستایی به عنوان یک نویسنده صاحبسبک شناساند. «کوچه باغهای اضطراب» (۱۳۴۸)، «کوفیان» (۱۳۵۰)، «غمهای کوچک» (۱۳۵۲) و «سیری در جذبه و درد» (۱۳۵۳) از دیگر آثار اوست.
امین فقیری در مقالهای که نخستین بار در روزنامه فرهیختگان منتشر شد، رمان «گلوگاه» نوشته طیبه گوهری را معرفی کرد.
فقیری مینویسد: «مرد بیچهره» یکی از شخصیتهای این رمان موجودی نامرئیست که نماد کنترل و سانسور است. شخصیتی که همه ما با او زندگی میکنیم، راه میرویم و در گوشهگوشه زندگی ما حضوری نامرئی ولی محسوس دارد. طیبه گوهری تعهد و رسالت خود را بهعنوان نویسنده به زیباترین و شجاعانهترین صورت نشان میدهد. او با خلق این رمان ثابت میکند که نویسنده بیدردی نیست.»
رمان «گلوگاه» در ۱۵۶ صفحه توسط نشر صدای معاصر منتشر شده است.
مقاله امین فقیری را میخوانیم:
فشردن گلوی گلوگاه
طیبه گوهری در سالهای ۱۳۸۸ و ۱۳۹۲ دو مجموعه داستان با نامهای «و حالا عصر است» و «بزرگراه» منتشر کرده است و اینک رمان «گلوگاه» را از او میخوانیم. رمان را دو راوی روایت میکنند از یک خانواده سهنفری. زن (آناهید) و شوهر (حسام) راوی فصلها هستند. دانیال فرزند پانزده – شانزده ساله خانواده از زبان دو راوی دیگر روایت و پرداخته میشود که به خاطر حس مادرانگی نویسنده این مهم تمام و کمال به انجام میرسد و هیچ تظاهری خلاف قاعده در این پرداخت نمیبینیم.
راوی فصل اول آناهید همسر حسام هست. این فصل خون خاک نام دارد و با شروعی پلیسیوار و تعلیقی اساسی مخاطب را درگیر ماجرا میکند. در این فصل مخاطب همراه ماجرای اصلی با دغدغههای آناهید هم آشنا میشود. در خون خاک راوی از خودش میگوید و به موازات ماجرای اصلی با آدمهای رمان همراه میشویم. دانیال، پدر و مادرش، جلال برادر حسام، برادر راوی امیر، آقای کیانی مدیر روزنامه و ماهنامه، محب ناشر ترجمههای راوی، مامان قدسی و حسنی مادر و خواهر حسام و نویسنده آنها را به مرور و پازلوار وارد رمان میکند. گاها تعاریف و توصیفها به درازا میکشد و به سالهای دور آناهید فلشبگ میخورد اما خیلی زود نویسنده ماجراها را به ربوده شدن همسرش پیوند میزند.
تکیه بر ادبیات پلیسی و جنایی به خاطر ریشه نداشتن در ادبیات ما کار دشواری محسوب میشود. در کشوری مثل آمریکا لحظه لحظه ربوده شدن یک فرد و قتل احتمالی او به اطلاع مردم میرسد و این اطلاعرسانی قطرهای تا دستگیری مجرم و قاتلان ادامه پیدا میکند و این رسالت خطیر در کانالی خاص به انجام میرسد اما ما در کشوری زندگی میکنیم که این گونه وقایع به هر علتی پوشیده نگه داشته میشوند و مردم از کنار این حوادث میگذرند و کمتر درگیر آن میشوند، مگر آنکه بالاجبار با آن روبهرو شوند. در رمان گلوگاه نویسنده آگاهانه به سمت رمان جنایی نرفته و به وجه اجتماعی سیاسی این حادثه بیشتر تکیه کرده است. شاید به همین دلیل در فصل اول هیجان بالایی ایجاد نکرده و دلشوره و اضطراب کنترلشدهای را به بخشهای آن تزریق کرده است. دیدن ریوی مشکوک و خالی کردن روغن ترمز روی ماشین کافی به نظر نمیرسد اما امکان استراقسمع و دزدیده شدن کیف حاوی کتاب آناهید، کارکرد موثرتری در ایجاد اضطراب دارد.
در فصل «خون خاک»، آناهید گاهی به حدیث نفس نزدیک میشود و ماجراها و آدمهای گذشته درهم تنیده میشوند که یکی از شگردهای خاص رماننویسی است؛ البته با توجه به این نکته که همه چیز باید در خدمت ساختار باشد. برای مثال «دوباره قلبم یورتمه رفت و گروپگروپش پیچید توی گوشم. چند روز پیش وقت گرفتم و بیاینکه به حسام بگویم رفتم دکتر. تست ورزش و نوار قلب و عاقبت هم بعد از یک نصف روز معطلی دکتر گفت جای نگرانی نیست. خیلیها بدون هیچ دلیل معینی یا بیماری خاصی تپش قلب دارند. شما هم یکی از آنها. ولی حالا خودم فکر میکنم یک چیزی هست که تا حالا با من نبوده و از این پس خواهد بود. یک یادگاری کوچک که هرازگاهی یادم بیندازد چه روزهایی را پشت سر گذاشتهایم.» گوهری در پیوند ماجراهای موازی به قصه اصلی موفق عمل کرده است.
در فصل «خانه شیشهای» شخصیتها اصیل و واقعی پرداخت میشوند و نویسنده با تعلقخاطر فراوانی آنها را به خواننده معرفی کرده است. آدمها پوست و گوشت و خون دارند و کاملا ملموس و باورپذیر هستند. در گلوگاه شخصیتها را درک میکنیم اما بهتر بود برای نزدیکتر شدن خواننده به لحاظ فیزیکی، شخصیتها بیشتر پرداخته شوند. مثلا آناهید را به لحاظ فیزیک و اندام دقیق نمیبینیم و نویسنده به دادن نشانههایی بسنده کرده است، در مورد حسام هم همینطور. به نظر میرسد خواننده به اطلاعات بیشتری از لحاظ فیزیکی نیاز دارد.
در مورد تأثیرپذیری نویسنده البته به صورت ناخودآگاه از دیدهها، شنیدهها و خواندهها باید به فصل دوم اشاره کنم. در «خانه شیشهای» راوی حسام است و شرح ربودن خود را بازگو میکند. همه ما چند رمان خواندهایم و چند فیلم دیدهایم که شکنجه حرف اول را میزند و درباره مبارزه است و قهرمانان آن یا در زیر شکنجه مردهاند یا مثل حسام قطع عضو شدهاند؟ رضا براهنی در کتاب «آواز کشتگان» از این وضعیت صحبت کرده است. در دانشگاه و روی یکی از میزهای آزمایشگاه، و شکنجه همین است و با تحقیر همراه است و شکنجهگران سعی دارند محکومان را از خود بیگانه کنند، به صورتی که شخص تصور انسان بودن را یکسره فراموش کند. حسام به نوبه خود در فصل «خانه شیشهای» از چنین تجربههای تلخی میگوید. اما مهمتر از همه آنچه گفته شده است کسانی هستند که دست به این کار میزنند.
تنها شخصیت سوررئال رمان «مرد بیچهره» است که در جای درستی نشسته است. موجودی نامرئی که نماد کنترل و سانسور است. شخصیتی که همه ما با او زندگی میکنیم، راه میرویم و در گوشهگوشه زندگی ما حضوری نامرئی ولی محسوس دارد و خلق آن به عمق بخشیدن به اثر و سفیدخوانی سطور نانوشته کمک کرده است. طیبه گوهری با انتخاب این تم پرمخاطره شهامت بزرگی را نشان داده است که در کمتر نویسنده زنی سراغ دارم. نویسندگان بسیاری شهامتشان در برملا کردن اسرار شخصی قهرمان مثبت و منفی داستانهای خود است که این حدیث نفسها برخورنده نیست. اما طیبه گوهری تعهد و رسالت خود را بهعنوان نویسنده به زیباترین و شجاعانهترین صورت نشان میدهد. او با خلق این رمان ثابت میکند که نویسنده بیدردی نیست و همین انتخاب کافی است که جایگاهی دیگر برای او به ارمغان بیاورد و او را از همگنان خود شایستهتر نشان بدهد.
صحنه پیدا شدن حسام بسیار مؤثر و استادانه نوشته شده است. بخش ۸ و ۹ فصل اول که پایان آن نیز هست یکسره این ماجرا را از دید آناهید بیان میکند و شروع فصل دوم خانه شیشهای ادامه ماجرایی است که بر حسامالدین همت رفته است و آنچه یک گروه بیشناسنامه با او و زندگی او کردهاند. فصل سوم دوباره فصل آناهید است که ادامه ماجرا را روایت میکند. در فصل آتش مقدس، رمان در جایی پایان میپذیرد که حسام و آناهید و کیانی برای دفن آنچه در شیشه است به قبرستان آمدهاند. در چند مورد دیالوگها به شعار نزدیک میشوند که زیبنده گلوگاه نیست. رمان مملو از توصیفهای جاندار و به یادماندنی است. سخن آخر اینکه گلوگاه رمان محترمی است با طرح قصهای جذاب و خواندنی و نثری زیبا و روان.