برگرفته از تریبون زمانه *  

رمان موزه معصومیت شاید مشهورترین رمان اورهان پاموک باشد. دلیل اصلی این شهرت تأسیس و راه اندازی موزه‌ای به همین نام به همت اورهان پاموک در یک محله قدیمی در جوار محله جهانگیر در شهر استانبول است. موزه‌ای که بیشتر یک موزه مردم شناسی است و پر است از اشیاء و یادمان‌هایی که زندگی و متعلقات روزگاری سپری‌شده در حدفاصل سالهای ۱۹۲۰ تا ۱۹۹۰ در شهر استانبول را بازنمایی می‌کند. دوره‌ای تاریخی که می‌توان  آن را دوره گذار ترکیه از امپراتوری عثمانی به کشوری در حال پیشرفت در آستانه قرن بیست ویکم نامید. البته در بخشی مرکزی باقیمانده از امپراتوری عظیم عثمانی که بعد از جنگ جهانی اول صدپاره شد.

اورهان پاموک
اورهان پاموک

کوشش اورهان پاموک برای جمع‌آوری این اشیاء و یادمان‌ها و ایجاد تصویری گسترده و بزرگ از استانبول در حال گذار، کوشش ستودنی است. این تصویر  همانند صفحات مکتوب تاریخ از بازنمایی حوادث و اتفاقات سیاسی و نگره‌های مختلف نهادها و گروه‌ها و اقوام و یا نخبگان و رهبران اجتماعی ترکیه ایجاد نشده است. بلکه مروری است بر اشیاء و ابزارآلات و امکانات و جزئیات به‌ظاهر بی‌اهمیتی که فضاهای زندگی را می‌سازند. چیزهایی که زندگی ما را بشدت احاطه کرده‌اند. حضوری قاطع اما خاموش در اطراف ما دارند. نحوه زیستن و جزئیاتی از زندگی  ما را روایت می‌کنند. با این وجود آهسته‌آهسته از جریان زندگی کنار گذاشته شده و در دریای فراموشی غرق می‌شوند. در واقع این اشیاء بی‌آنکه با زندگی ما در یک تعامل فعال شرکت داشته باشند محمول حس‌ها و عواطف فراموش شده‌اند. به آرامی در عرصه‌های عمومی و خصوصی زندگی پدیدار می‌شوند و به آهستگی ما را ترک می‌کنند و با اشیائی دیگر جایگزین می‌شوند. و اگر سال‌ها بعد متوجه آنها شویم خاطراتی شگفت‌انگیز را در ما زنده می‌کنند.

رمان موزه معصومیت اما حکایت دیگری دارد که بی تردید انگاره‌ها یش و بالمآل سرنوشتش از خود موزه معصومیت جداست. رمان موزه معصومیت دوره‌ای کوتاه‌تر را بازنمایی می‌کند. از سال‌های ۱۹۷۰ تا سال‌های آغازین قرن بیست و یک. طرح اصلی رمان، حکایت یک دلدادگی است. قصد اصلی نویسنده روایت یک عشق افسانه‌ای و ازلی است. یک عشق پاکباخته و افلاطونی  که سعی دارد تداعی‌کننده عشاق نامدار در میان اشعار و متون کهن باشد. مثلاً” نشانی از حضور مجدد لیلی و مجنون و یا شیرین و فرهاد در زمانه ما. اما تصویری که درنهایت در برابر خواننده خود می‌گذارد تصویری مبهم و کدر از شخصیتی گاه روان‌نژند و گاه بیمار است.

کمال پسر خانواده‌ای ثروتمند و اصیل است که در آمریکا درس‌خوانده و در  سی‌سالگی در آستانه ازدواج با دختری زیبا و تحصیل‌کرده است. هنگام خریدن کیف برای نامزدش، دختری از اقوام دور را می‌بیند که همان روزها پا به ۱۸ سالگی گذاشته است. زیبایی دختر او را گرفتار می‌کند و این می‌شود آغاز ماجرایی که ده سال از زندگی او را شکل می‌دهد. مرگ دختر پایان ماجرا نیست. چرا که دوسه دهه بعدی  نیز او کماکان سوگوار عشقی ناکام است. و برای زنده نگه‌داشتن خاطره این عشق شروع به جمع آوری یادمان‌های دختر و سال‌های  قبل از آن  کرده و موزه را می‌سازد. اشیایی که به گفته راوی اغلب آنها در دیدارهای کمال از خانواده فسون از زندگی آنها سرقت کرده تا در نبود معشوق رؤیاها و خیال‌پردازی های او را قوت ببخشند.

کمال راوی داستان زندگی خودش است. ما از طریق این روایت با فضای خانوادگی، پدر ومادر، دوستان و اقوام او و نحوه مراودات و عمق روابط آنان آشنا می‌شویم. با محتوی گفتگوها و نحوه نگرش آدم‌ها و دغدغه‌ها و ایده آل‌های آنان. و به طریق اولی با شکل و نگاه طبقات بالا و فرزندان تحصیل‌کرده آنها به مسائل اجتماعی آن زمان. زمانه‌ای که اردوکشی‌های خیابانی احزاب در ترکیه هر روز لااقل بیست کشته و صدها مجروح برجای می‌گذاشت و در نهایت منجر به کودتای نظامیان در ۱۹۸۰ شد. در این دوران پرآشوب دغدغه‌ها و مشغولیات ذهنی افراد طبقات مرفه غالباً خوشباشی و تجمل پرستی و رقابت‌های مضحک بر سر تصاحب زنان است. جملات طولانی صرف توصیفات رستوران‌های متعدد و شرح خوش خدمتی‌های گارسون‌ها و تعلق خاطر صاحبان ثروت به برندها و مارک‌ها و ویلاهاست. و البته شرح اندوه و ماتم آنان بر از دست رفتن سنت‌های حسنه که ضامن تحکیم جایگاه اجتماعی آنان است.

رمان موزه معصومیت رمانی در باره  زیست و بود طبقات فرادست ترکیهٔ آن سال‌هاست. از یک طرف در چنبره سنت‌ها و انگاره‌های مذهبی  گرفتاراست و از طرف دیگر در معرض نسیم مدرنیت. ظواهر به‌سرعت برق در حال تغییر است اما از عقلانیت مدرن خبری نیست. همه چیز بی بنیاد و پوشالی است و در تهدید وزش طوفان. و راوی داستان در این میانه متحیر و سرگردان است.. تصویری که کمال از آن عشق کامل ارائه می‌دهد تصویری واژگونه و کج و معوج است. از یک‌طرف می‌خواهد همچون عاشقان افسانه‌ای مظهر وفاداری را بازتولید کند واز طرف دیگر الزامات زندگی مدرن مانع آن پاکباختگی ایده آلیستی است. مجنون اورهان پاموک عاشق است اما بجای سر به صحرا گذاشتن و مأنوس وحوش شدن در یک برج زیبای مدرن و در پشت میز ریاست درد هجران را تحمل می‌کند. وبجای اینکه با پای عریان بیابان‌ها را در آرزوی دیدار معشوق طی کند، هر شب سوار بر اتومبیل آمریکایی به خانه معشوق متأهلش می‌رود و با نگاهی پر از آرزو راکی می‌نوشد.

کمال و به طریق اولی پاموک در تحلیل و چرایی این عشق بیمارگونه و علت تعلق خاطر عاشق وامی‌ماند. ما نمی‌دانیم چرا کمال این همه سرسپرده این عشق است. تنها علت این علاقه زیبایی “فسون” است.  و این دختر هیچ وجه مشخصه دیگری  ندارد. ما حتی شکل این زیبایی را نمی‌دانیم. اما پاموک  توافق همگان را ضمیمه مدعی می‌کند و می‌گوید فسون چند سال قبل کاندیدای نهایی انتخاب ملکه زیبایی ترکیه بوده. در تمام این رمان مطول و پرگو یک جمله از زبان فسون وجود ندارد. یک جمله در باره شخصیت او و نحوه نگاهش به جهان نیست. او صرفاً عروسکی زیباست که مورد انتخاب کمال واقع شده است. او بارها و بارها خاطرات دیدارها با فسون را مجسم می‌کند اما یک‌بار هم توصیف کاملی از این دیدارها ارائه نمی‌کند. و ما از محتوی گفتگوهایشان مطلع نمی‌شویم. در سرتاسر هشت سالی  که کمال در خانه خاله نصیبه فسون را ملاقات می‌کند ما یک جمله در توصیف واکنش‌های او به جهان اطرافش نمی‌بینیم. فقط توصیفات کمال زیر گوشمان وزوز می‌کند. و ما متوجه می‌شویم که زنان برای مردان آفریده شده‌اند و این تصویر کمال‌گرای نویسنده از معشوقی ازلی وقتی به مضحکه تبدیل می‌شود که فسون بعد از طلاق گرفتن از شوهرش اعتراف می‌کند که با هیچ‌وقت با شوهرش هم‌خوابه نشده است و اکنون خودش را تسلیم او خواهد کرد. (باز تکرار قصه ازدواج لیلی و ابن سلام). ماجرا وقتی به فیلم هندی تبدیل می‌شود که  تا این عشق به وصل می‌انجامد، نویسنده درمانده و پریشان و باکمال بی‌رحمی زن را می‌کشد. تا ماجرای این عشق را به ماجرای تأسیس موزه وصل کند.

فسون  در اوایل رمان و خیلی زود در می‌یابد که این ماجرایی بیهوده است و بعد از نامزدی کمال و سیبل، ناپدید می‌شود. علت رو نشان دادن مجدد فسون آرزوی اوست برای بازیگر شدن و امید به اینکه کمال به او و شوهرش کمک کند. کمال به شوهر فسون برای تأسیس دفتر فیلم‌سازی کمک می‌کند اما در ضمن با شوهر او همدست می‌شود تا فسون را از تحقق این آرزو منصرف کند. و برای اینکه این دلایل برای خواننده قانع‌کننده باشد بخش‌های مفصلی از کتاب را به موقعیت و وضعیت سینمای آن روز ترکیه و مناسبات بین آدم‌ها می‌دهد تا خودش باورش شود که منجی فسون بوده و او را از آلوده شدن به این لجنزار برحذر داشته. اما متأسفانه خودش در لابه‌لای توصیفات مفصلش اعتراف می‌کند که بازیگر شدن فسون این خطر را داشت که فسون استقلال پیدا کند و متعلق به او نشود. زنی که دهسال به پایش می‌نشیند و برایش آرامگاهی به بزرگی یک موزه بر پا می‌کند را از تحقق تنها آرزویش محروم می‌کند. زیرا چنین زنی با آن تصویری که خودش از زن دارد تطابق ندارد. نگاه این رمان به زن بشدت جنسیت گراست و بشدت عقب‌مانده.  معشوقی در آستانه هیجده سالگی که در حقیقت از دوازده سالگی مورد عنایت کمال بوده. معشوقی که به شوهرش تمکین نمی‌کند تا در ذهن عاشق دست‌نخورده بماند. معشوقی محجوب و خوددار و خاموش که با هیچ کنش کمال مخالف نیست. چیزی است در حد تصویر زنی در مینیاتورهای  نقش شده بر دیوار. و شاید به همین دلیل است که متصف به صفت معصومیت می‌شود.

هیچ زنی با خواندن این رمان خودش را درجای فسون تصور نخواهد کرد و آرزوی فسون بودن از ذهنش نخواهد گذشت. این نگاه جنسیتی  از یک نویسنده جهانی و مدرن در قرن بیست ویکم نه تنها بعید که حتی می‌توان گفت قبیح است. نه تنها فسون که اساساً حضور باقی زنان در این رمان نیز به دلیل زیبایی و شریک هم‌خوابگی بودن است.

رمان‌های پاموک غالباً چند صدایی هستند و راویان متعدد دارند. اما این رمان توسط کمال و توسط اول شخص روایت می‌شود. حذف صدای زن در این رمان و در عوض بردن یادمان‌های او به موزه در واقع تکرار این نگره است که حقیقت تصویری است که مردان از زنان ارائه می‌دهند.

لینک مطلب در تریبون زمانه