در سپتامبر سال ۲۰۱۴، شو لیجی (许立志)، یک کارگر کارخانه فاکس کان در سن ۲۴ سالگی در چین خودکشی کرد. شو لیجی شاعر نیز بود و در شعرهایش از مشقتهای کار در کارخانه میگفت. شرایط وخیم کار و نظارت ارتشی در کارخانههای چین به خودکشی چندین کارگر منجر شده است. در سال ۲۰۱۰ ۱۸ کارگر کارخانه فاکسکان اقدام به خودکشی کردهاند که از میان آنها ۱۴ نفر جان باختند. در چین بسیاری از خودکشیهای ناشی از کار که به کارخانه فاکسکان محدود نمیشود، گزارش نمیشود. در نوشته پیشرو مختصری از زندگی شو لیجی و ترجمه چندی از اشعار او بخوانید.
در سال ۲۰۱۰ شو لیجی (许立志)، جوان ۲۰ سالۀ چینی از روستای خود ژیهیانگ Jieyang عازم شهر بزرگ «شنژن» شد تا در کارخانۀ تولید تجهیزات الکترونیکفاکسکان* در قسمت خط تولید کار کند.
شو لیجی شاعر بود. دو سال بعد، یعنی از سال ۲۰۱۲ شروع به همکاری با نشریۀ داخلی کارخانهفاکسکان کرد و تا ۲۰۱۴ بیش از سی نوشته از نوشتههای او شامل شعر، مقاله، مرور فیلم و تفسیر اخبار در این نشریه منتشر شد.
بیشتر اشعار اولیۀ شو لیجی توصیف زندگی در خط تولید کارخانه بود.
او که از روستا به یک شهر بزرگ مهاجرت کرده بود، شهر شنژن را دوست داشت. نمیخواست مثل باقی کارگران مهاجر به روستا برگردد. اما کار در خط تولید کارخانه را نمیخواست. تلاش کرد کارهای خیابانی پیدا کند. اما نتوانست. بعد سعی کرد خودش را از بخش خط تولید نجات بدهد و در بخش پشتیبانی کارخانه کارکند. برای شغل کتابداری در کتابخانۀ کارخانه که مخصوص کارکنان بود، درخواست کار داد ولی استخدام نشد. کار در خط تولید تنها راه ماندن در شهر بود.
در فوریۀ ۲۰۱۴ شو کارش را در کارخانه رها کرد و به شهر دیگری رفت. اما آنجا هم نتوانست کار پیدا کند. شش ماه بعد دوباره به شنژن برگشت. او عاشق کتابفروشی مرکزی شهر و کتابخانۀ شهر شده بود. اگر به روستای خود برمیگشت، فقط کتابفروشیهای کوچک محلی در دسترسش میبود. خودش گفته بود «اگر هم از اینترنت کتاب سفارش بدهی کتاب را به روستای دورافتاده نمیرسانند».
بعد از برگشت به شهر شنژن، برای استخدام در کتابفروشی بزرگ شهر اقدام کرد. ولی استخدام نشد.
۲۹ سپتامبر، دو روز پیش از خودکشی، دوباره سر کار قبلیاش، یعنی کارگری در یکی از کارگاههای کارخانۀ فاکسکانبرگشت. همان شب به دوستش گفته بود که یک نفر برایش شغل دیگری پیدا کرده و به زودی فاکسکان را ترک خواهد کرد.
ولی خبری از شغل دیگر و زندگی دیگر نبود. اول اکتبر امسال، شو، کارگر ۲۴ ساله مثل دهها کارگر مهاجر دیگر از ساختمان خوابگاه کارگران پایین پرید.
آمار کارگران مهاجری که خود را از طبقات خوابگاه کارگران مهاجر فاکسکان به پایین پرتاب میکنند در سالهای اخیر کمتر شده، میگویند چون نردۀ محافظ جلوی پنجرهها نصب شده است.
ترجمۀ پنج شعر از اشعار شو لیجی را در ادامه بخوانید:
آخرین گورستان
حتی این دستگاه هم چرت میزند
کارگاههای مهروموم شده، مشتی آهن فرتوت در خود انبار کردهاند
دستمزدها پنهان شده پشت پردهها
مثل عشقی که کارگران جوان ته قلبشان مدفون کردهاند
هیجان، بی هیچ فرصتی برای ابراز، خاک میشود و فرومیریزد
درون آنها از آهن است
پر از لایۀ اسید قوی، اسید سولفوریک، اسید نیتریک،
صنعت، اشک آنها را به اسارت گرفته، پیش از آنکه فرصتی برای فرو افتادن داشته باشد
زمان می گذرد و سر آنان در تیرگی گم میشود
محصول، عمر آنها را کم میکند، درد شب و روز در کار است
حواسپرتی پیش از موعد در کمین است
کار با گیره پوست دستها را میکَند
و دست روی گیره، با لایهای از آلومینیوم روکش میشود
بعضی هنوز تاب میآورند، اما باقی گرفتار مرض شدهاند
و من نگهبانی میدهم و میان آنها چرت میزنم
در آخرین گورستان جوانیمان نگهبانی میدهم./ ۲۱ دسامبر ۲۰۱۱
——————–
پیشگویی
سن وسالدارهای دهات میگویند
من شبیه پدربزرگم هستم، وقتی جوان بود
خیلی جدی نمیگرفتم
اما آنقدر اینور و آنور میشنوم
که به راستی باورم شده
که من و پدربزرگ
حالت صورتمان شبیه هم است
خوی و مزاجمان، تفریحمان مثل هم است
تو گویی اصلا دوقلو هستیم
به پدربزرگم میگفتند «بامبو»
و مرا «چوب رختی» صدا میکنند
او اغلب آدم توداری بوده
من اغلب رام و بی سرو صدا هستم
پدربزرگ دوست داشت چیستان حل کند
من دوست دارم پیشگویی کنم
پاییز ۱۹۴۳ شیاطین ژاپنی حمله کردند
و پدربزرگم را زنده زنده سوزاندند
وقتی ۲۳ ساله بود
امسال من هم ۲۳ ساله میشوم./ ۱۸ ژوئن ۲۰۱۳
————————
اتاق اجارهای
ده متر مربع جا
تنگ و نمور، بی هیچ نوری در طول سال
اینجا غذا میخورم، میخوابم، میرینم و فکر میکنم
اینجا سرفه میکنم، سردرد میگیرم، بزرگ میشوم، مریض میشوم اما با اینحال نمیمیرم
همچنان زیر این نور گرفتۀ زرد، خیره میشوم، عین احمقها با خودم میخندم
عقب و جلو قدم میزنم، زیرلب آواز میخوانم، کتاب میخوانم، شعر مینویسم
هر بار که پنجره یا در نردهای را باز میکنم
همچون مردهای هستم
که آرام سرپوش تابوت خود را کنار میزند./ ۲ دسامبر ۲۰۱۳
——————–
یک ماه بلعیدم از جنس آهن
یک ماه بلعیدم، یک ماه آهنی
به آن میخ میگویند
این پسماند صنعتی را بلعیدم، این مدارک بیکاری را خوردم
جوانان خمیده پشت دستگاهها پیش از موعد میمیرند
من فقر و فشار را بلعیدم
پلهای عابر پیاده را بلعیدم، زندگی زنگار گرفته را
بیش از این نمیتوانم ببلعم
هرچه تا به حال بلعیدهام، حالا از گلویم فواره میزند
پخش میشود روی سرزمین اجدادیام
در یک شعر نفرتآور./ ۱۹ دسامبر ۲۰۱۳
——————————
یک پیچ به زمین افتاد
یک پیچ به زمین افتاد
در این شب تاریک در ساعات اضافه کاری
عمودی فرو افتاد و تقۀ ظریفی کرد
کسی متوجهش نخواهد شد
درست مثل دفعۀ پیش
در شبی مثل امشب
که یکی از بالا پایین پرید./ ۹ ژانویه ۲۰۱۴
*شرکت اپل و اچ پی (HP) از مشتریهای فاکسکان هستند.
منبع: (The Poetry and Brief Life of a Foxconn Worker: Xu Lizhi (1990 -2014
منبع فارسی: گفتارپریشی