مطلبی که در ادامه میآید بررسیایست از سه کتاب ترجمه شده توسط حسین یعقوبی: مرگ در میزند، انتشارات چشمه. هرج و مرج محض، انتشارات مروارید و خرمگس و زنستیز انتشارات مروارید. این نوشته تنها بر مسئلهی زنستیزی در این ترجمهها تمرکز میکند و از کنار اشتباهات موجود در ترجمههای این سه کتاب عبور میکند. ضمنا توضیحات لازم برای هر مورد در ذیل آنها آمده و احتیاجی به مقدمهچینی بیشتر از این نیست. احتمالا اگر پیگیر مباحث تئوری ترجمه باشید بارها این جملهی جنسیتزدهی منسوب به یوگنی یفتشنکو را شنیدهاید که ترجمه به زن میماند اگر زیبا باشد وفادار نیست، و اگر وفادار باشد زیبا نیست، فقط مانده بود زنستیزی عملی در ترجمههای فارسی که به لطف این ترجمهها دیگر در این زمینه هم خلاءی احساس نمیشود.
1- And the Academy Awards?” Emma said wistfully. “I’d give anything to win one.”
“First you’ve got to be nominated.”
اما مشتاقانه پرسید: «در مورد جوایز اسکار چی؟…میدونی من حاضرم همهچیمو حتی شرافت از دست رفتهمو بدم تا یکیشو بگیرم.»
کوگلماس سرش را خاراند و گفت:
«خب حقیقتش این کاریه که خیلی از هنرپیشههای خانم حاضرن انجام بدن تا یه اسکار نصیبشون بشه، اما مسئله اینجاست عزیز دلم که تو باید اول یک فیلم خوب بازی کنی تا بتونی کاندید جایزهی اسکار بشی…همینطوری الکی هم نیست.»
کتاب مرگ در میزند، اپیزود کوگلماس صفحهی ۷۸
به جز مسئلهی شرافت از دست رفتهی اِما که در ترجمهی فارسی اضافه شده، نکتهی عجیب اصلی جملهی بعدیست که در آن عنوان شده هنرپیشههای زن حاضر هستند شرافتشان را برای گرفتن اسکار از دست بدهند. جملهای که حتی یک کلمهی آن در متن انگلیسی وجود ندارد. این ترجمه نه تنها زنستیزانه است بلکه به وسیلهی آن یک وودی آلن تقلبی به مخاطب فارسی معرفی میشود. خوانندهی فارسیِ از همهجا بیخبر با خواندن این نوشتهها تصور میکند وودیآلن، کسی که بازیگران زن از فیلمهایش شش بار اسکار گرفتهاند و از این حیث پس از ویلیام وایلر پرافتخارترین کارگردان تاریخ به حساب میآید و طبیعتا از چم و خم اسکار گرفتن بازیگران زن بیشتر از هر کس دیگری آگاه است، آنها را همانجور میبیند و در موردشان مینویسد که فلان کارگردان ایرانی در موردشان نظر میدهد.
2- Make sure and always get me into the book before page 120,” Kugelmass said to the magician one day. “I always have to meet her before she hooks up with this Rodolphe character.”
“Why?” Persky asked. “You can’t beat his time?”
“Beat his time. He’s landed gentry. Those guys have nothing better to do than flirt and ride horses. To me, he’s one of those faces you see in the pages of Women’s Wear Daily. With the Helmut Berger hairdo. But to her he’s hot stuff.”
“And her husband suspects nothing?”
“He’s out of his depth. He’s a lacklustre little paramedic who’s thrown in his lot with a jitterbug. He’s ready to go to sleep by ten, and she’s putting on her dancing shoes. Oh, well . . . See you later.”
«راستی حواست باشه که هر دفعه منو یه جایی قبل از صفحه ۱۲۰ نسخه ترجمه انگلیسی کتاب پیاده کنی. من باید همیشه قبل از این که اِما با رودولف، اون مرتیکه شیاد دزد ناموس، آشنا بشه ببینمش.»
پرسکی با طعنه گفت:
«چطور آقای غیرتی؟ فکر میکنی تو رقابت عشقی با اون کم بیاری؟»
«از پس رقابت عشقی با اون مرتیکه ریقونه بچه مزلف؟…میدونی، به نظر من اون یکی از همون قیافههای پیشپا افتادهی احمقانهای رو داره که روزی عکس صد تا مشابهش رو تو “کاسموپولیتن” و بقیهی مجلههای مخصوص خانمهای خونهدار چاپ میکنن.»
«پس ترست از چیه؟»
«مشکل اینه که اِما نه کاسموپولیتن میخونه نه هیچ مجلهی زرد دیگهای…اینه که ممکنه قیافهی رودولف به نظرش عجیب و جالب توجه بیاد…میدونی، از روی تجربیات شخصیم خوب میدونم که وقتی خانمی تشخیص بده قیافه یه آدم جدید خیلی عجیبه، یعنی اینکه فاتحهی عشق و وفاداری به طرف قبلیش خونده شده.»
مرگ در میزند، اپیزود کوگلماس، صفحهی ۷۶
پاراگراف آخر این بخش در ترجمه کاملا کنفیکون شده. جایی که در متن اصلی راوی، شوهر اِما را آدم پخمهای معرفی میکند که نمیفهمد دوروبرش چه اتفاقی میافتد ولی نه تنها در متن فارسی در دفاع از شوهر اِما این بخش ترجمه نشده بلکه در بخشی که در ترجمه به داستان اضافه شده کلیهی زنان به طور عام آدمهایی معرفی میشوند که وقتی غریبهای با ظاهر متفاوت میبینند فاتحهی عشق و وفاداری به پارتنر یا همسر فعلیشان را باید خواند. در ابتدای متن هم کلماتی مثل دزد ناموس و غیرتی به متن فارسی اضافه شده که در متن انگلیسی چیزی حتی نزدیک به آنها دیده نمیشود و خود بار معنایی جنسیتزدهای دارند، به علاوه استفاده ازکلماتی نظیر ریقونه و مرتیکه رجیستر پروفسور دانشگاه سیتی کالج نیویورک را تا حد یک لات چاله میدانی پایین آورده است.
3- I’m basically an intellectual. Sure, a guy can meet all the bimbos he wants.
But the really brainy women-they’re not so easy to find on short notice.
«من….ذاتا یه روشنفکرم…آدمای دیگه خیلی راحت میتونن هر لعبتی را که میخوان با خرج چند دلار بیشتر و کمتر تور کنن… اما پیدا کردن یه زنی که یه خرده عقل تو کلهش باشه…میدونی میخوام چی بگم؟ پیدا کردن یه زن باشعور که چهار تا کتاب خونده باشه کار راحتی نیست، مثل پیدا کردن یه سوراخ…ببخشید یه سوزن تو انبار کاهه.»
مرگ در میزند، ماجرای حلقهی خودفروشان ادبی، صفحهی ۱۱۹
در ترجمهی این بخش تلاش شده با تقلیل دادن زنان به سوراخ، تصویر خندهداری ایجاد شود که خود یکی از نمونههای آبجکتیفای(objectify) و دیهیومنایز(dehumanize) کردن زنان و به علاوه کاهش دادن زنان به اندام جنسی به حساب میآید.
4- And so the time passes, until the Mayor can stand it no longer and forcing open the door to the closet, he shouts, “Come on, Dracula. I always thought you were a mature man. Stop this craziness.”
«یاروسلاو جان، تو که منو میشناسی دهنم قرصه، اما به این زنا نمیشه اعتماد کرد. همین کاتیا ممکنه پس فردا بره در هر خونه واستون کلی حرف دربیاره… اگه از من میشنوی باید خودت همین حالا صندوقخونه رو به زور وا کنی… اگه کنت با لباس رسمی و مرتب اونجا باشه نه با لباس زیر، معلوم میشه که حق با تو بوده و حرفی هم ازش درنمیاد.
نانوا دیگر درنگ نکرد، حیثیت خانوادگی، شرافت، ناموسپرستی و چند چیز مهم دیگر چنان جلوی چشمش را گرفته بود که بدون معطلی به طرف صندوقخانه رفت و با یک لگد محکم در را باز کرد.»
مرگ در میزند، کنت دراکولا. صفحهی ۱۵۴
برای درک بهتر تغییرات صورت گرفته در این بخش از داستان لازم است ماجرای داستان کنت دراکولا به طور خلاصه نوشته شود که البته ممکن است داستان را برای کسانیکه آنرا نخواندهاند لوث کند. کنت دراکولا مثل هر دراکولای دیگری فقط شبها از خانهاش بیرون میآید، روزی کسوف میشود و دراکولای از همهجا بیخبر به خیال اینکه شب شده از خانهاش بیرون میآید و به دیدار نانوایی میرود که شب به خانهاش دعوت شده. او در خانهی نانوا میفهمد که قضیه از چه قرار است و برای نجات دادن جانش از تابش نور خورشید وارد صندوقخانه میشود همینجا شهردار هم وارد خانهی نانوا میشود و از آنجایی که راز دراکولا را نمیداند فکر میکند دراکولا شوخیاش گرفته و در صندوقخانه را باز میکند و باعث مرگش میشود.
بخش آخر داستان در ترجمه کاملا تغییر پیدا کرده و هیچ کدام از مواردی که در تکهی انتخاب شده از ترجمه آمده در متن اصلی وجود ندارد مثلا جایی که شهردار به نانوا میگوید حتما همسرت داشته پنهانی با دراکولا به تو خیانت میکرده و حالا چون دراکولا لباس زیرپوشیده خودش را در صندوقخانه پنهان کرده به داستان اضافه شده و در ادامه هم باعث میشود رگ ناموسپرستی نانوا بیرون بزند. اما نکتهی زنستیزانهی متن: هیچ یک از مواردی که شهردار صراحتا اعلام میکند به زنها نباید اعتماد کرد در متن اصلی وجود ندارد.
5- Weinstein had toyed with the Communists, too. To impress a girl at Rutgers, he had moved to Moscow and joined the Red Army. When he called her for a second date, she was pinned to someone else.
«وبنیشتتاین خودش نیز مدتی برای کمونیستها کار میکرد. البته به خاطر پول نبود، کار دل بود. با دختر زیبایی آشنا شده بود که به جز آرمانهای والای حزب کمونیست تحث تاثیر هیچ چیز دیگری قرار نمیگرفت. و به خاطر به دست آوردن دل او در چلهی زمستان به مسکو سفر کرد و در ارتش سرخ اتحاد جماهیر شوروی ثبت نام نمود. اما متاسفانه در بازگشت متوجه شد که دخترک در این فاصله دچار یک تحول اساسی گردیده و نامزد پسر یک کارخانهدار شده است.»
مرگ در میزند، محکوم به زندگی. صفحهی ۱۱۱
در متن اصلی، هیچ اشارهای به اینکه چرا دختر حالا با شخص دیگریست، نشده. اما در ترجمه عنوان شده دخترک دچار یک تحول اساسی گردیده و نامزد پسر یک کارخانهدار شده است. یعنی باز هم ترویج کلیشهی جنسیتی که دخترها برای پول قید هر کس(در اینجا وینشتاین) و هر چیزی(در اینجا آرمانهای حزب کمونیست) را میزنند.
6- What do you think I am-some guy off the street?
DEATH: All right. Don’t be so touchy.
NAT: Who’s touchy?
«داری یه جوری با من رفتار میکنی که انگار یه ولگرد یا یه گدای گوشهی خیابونم.
مرگ: خیلی خب…خیلی خب… حالا اینقدر جوش نزن شیرت خشک میشه… یادت باشه که تو به علت سقوط از ارتفاع میمیری نه واسه خاطر سکتهی قلبی…آدم دم مرگ که نباید اینقدر زودرنج باشه.
نات: کی زودرنجه؟»
مرگ در میزند، مرگ در میزند. صفحهی ۲۵
نسبت دادن خصوصیات زنانه به مردان برای تحقیر آنها چیز تازهای در فرهنگ عامه نیست و یکی از گلدرشتترین این نمونهها وارد این ترجمه شده: حالا اینقدر جوش نزن شیرت خشک میشه. موردی که به متن ترجمه شده اضافه شده.
7- “What about Natasha in War and Peace?”
«خب نظرت در مورد ناتاشای جنگ و صلح چیه؟… دختر خوشگل و خوش قلب و سادهلوحیه…راحت هم میشه خرش کرد.»
مرگ در میزند، اپیزود کوگلماس صفحهی ۷۱
اینکه استفاده از اصطلاح کسی را خر کردن چهقدر لحن داستان را عوض میکند به کنار، ولی باز هم جملات اضافه شده جنسیتزده هستند و کلیشههای جنسیتی را ترویج میکنند.
8- I was walking by the beach with my wife. She’s not a very attractive woman. Rather overweight. In fact, I was pulling her on a dolly at the time. Suddenly I looked up and saw a huge white saucer that seemed to be descending at great speed.
«داشتم همراه زنم کنار ساحل قدم میزدم. همسر من زن جذابی نیست، حتی میشه گفت یه کم زشته. علاوه بر اینها چاق و احمق هست. بله، تو همون حال که داشتم به بدبختیای سهگانهام یعنی زشتی و چاقی و حماقت زنم فکر میکردم، چشمم افتاد به به یه بشقاب پرنده نورانی عظیم که داشت با سرعت زیاد به طرف ما میاومد.»
مرگ در میزند، بشقابهای پرنده. صفحهی ۴۹
یکی از موارد قابل تاملی که در ترجمههای این سه کتاب دیده میشود تبدیل کردن زنان چاق به زنان چاق احمق و زنان احمق به زنان احمق چاق در ترجمههاست. یعنی معمولا جاهایی که در داستانها صحبت از زنی احمق به میان آمده در ترجمه یک چاق هم به آن اضافه شده و بر عکس. مانند همین نمونه که در متن اصلی فقط در مورد اضافه وزن داشتن زن صحبت شده ولی در ترجمه حماقت زن هم به آن اضافه شده.
9- . And then came Velveeta, a pleasant drone pushing thirty who ministered to the children and knew her place at table.
«بله بعد نوبت به ولوتا رسید که ظاهرا هیچ عیب و ایرادی نداشت. یک دختر چاق خنگ معصوم که دستورات ما را بدون فوت وقت اجرا میکرد.»
کتاب هرج و مرج محض، حرف کاف را به نشانهی کلفت بگیر. صفحهی ۴۳
باز هم مورد عجیب کنار هم گذاشتن دختر، چاق و خنگ. در ادامهی داستان به وزن دختر هم اشاره میشود اما در ترجمه عدد وزن تغییر پیدا میکند. این مسئله را در مورد بعدی خواهید دید.
10- You’re going to hoist a hundred-fifty-pound nanny up to the windowsill and force her out while she struggles? With your biceps?
«هاروی…یک کم منطقی فکر کن. تو شصت کیلو هم وزن نداری چی جوری میخوای یک کلفت صد و بیست کیلویی رو از پنجره هل بدی پایین؟»
هرج و مرج محض، حرف کاف را به نشانهی کلفت بگیر. صفحهی ۴۵
صد و پنجاه پوند معادل شصت و هشت کیلوست ولی تبدیل شده به صد و بیست کیلو تا چاقی اضافه شده به متن بیمعنی نشود.
11- She plays JINXED, with the J on a double-letter score. 30 points. She’s beating me already. Maybe I should kill her.
«او با حروفش Jinxed رو درست میکنه، لعنت! بابت قرار گرفتن J در موقیت مضاعف سی امتیاز مفت میگیره. بازم از من میبره. شاید دیگه باید جدا عزمم را جزم کنم که این ضعیفه رو بکشم»
هرج و مرج محض، قتل با اسکرابل. صفحهی ۱۲۰
این مورد از کتاب هرج و مرج محضی انتخاب شده که اسمش را از آخرین مجموعه داستانهای وودی آلن یعنی Mere Anarchy وام گرفته اما داستانهای کوتاه نویسندهی آرژانتینی یعنی فرناندو سورنتینو و نوشتههای خود مترجم هم در آن آورده شده. کتاب به سه بخش تقسیم شده که هر بخش متعلق به یکی از نویسندههاست. داستان قتل با اسکرابل با عنوان اصلی Death By Scrabbleدر بخش مربوط به سورنتینو آمده، به علاوه زیر عنوان آن هم نوشته شده: فرناندو سورنتینو. اما نکته اینجاست که این داستان را اصلا سورنتینو ننوشته و مولف آن نویسندهیایست به اسم چارلی فیش(در کتاب دیگر همین مترجم یعنی خرمگس و زنستیز داستان دیگری از چارلی فیش آمده. در آنجا داستان به اسم خود نویسنده آورده شده اما در عوض یک بیوگرافی تقلبی برایش جعل شده است.)
داستان بر پایهی بازی اسکربل است که در آن مدام با کلمات انگلیسی بازی میشود و خطبهخطش نشان میدهد که به زبان انگلیسی نوشته شده و بعید است مترجمی حتی اگر به اشتباه آن را انتخاب کرده در طول ترجمه متوجه نشود که آن را سورنتینو آرژانتینی به زبان اسپانیایی ننوشته. به نظر میرسد دلیل این اتفاق موضوع این داستان باشد چرا که داستان در مورد مردیست که از زنش متنفر است و میخواهد او را بکشد و اصلا با این جمله شروع میشود: «امروز یه روز گند گرمه و من از زنم بیزارم» در طول داستان هیچ توضیحی در مورد دلیل این نفرت داده نمیشود. اما با این حال در نسخهی اصلی هیچ وقت شخصیت اول داستان به طور عام توهینی علیه زنان نمیکند. ولی در ترجمه مواردی اضافه شده که شخصیت اصلی تبدیل به مردی، زنستیز شده. نمونهی اول، همین ضعیفه خطاب شدن کاراکتر زن داستان است که به جای her استفاده شده. مورد بعدی در ادامه میآید.
12- I feel a terrible rage build up inside me. Some inner poison slowly spreading through my limbs, and when it gets to my fingertips I am going to jump out of my chair, spilling the Scrabble tiles over the floor, and I am going to start hitting her again and again and again. The rage gets to my fingertips and passes. My heart is beating. I’m sweating. I think my face actually twitches. Then I sigh, deeply, and sit back into my chair.
«حس میکنم که خشم و عصبانیت در اعماق وجودم در حال جوشیدنه و الآن که سر ریز کنه تو همهی رگ و پیام و وقتی به انگشتای دستم برسه دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم. از روی صندلی میپرم، با یه لگد زیر کیسهی مهرههای اسکرابل پخششون میکنم کف زمین و زنم را کتک میزنم. تا میخوره میزنمش. اما وقتی اون خشم جهنمی به نوک انگشتام میرسه فقط گر میگیرم، به شدت عرق میکنم، قلبم تند تند میزنه و عضلات صورتم از کنترل خارج میشه احساس ضعف میکنم حتی نمیتونم از روی صندلی پاشم، دیگه کتک زدن که پیشکش، آه میکشم و به صندلی تکیه میدم. واقعا اگه مردا شیطونن زنا خود خود جهنمن.»
هرج و مرج محض، قتل با اسکرابل. صفحهی ۱۲۱
عبارت «واقعا اگه مردا شیطونن زنا خود خود جهنمن» در ترجمه اضافه شده و هیچ اثری از آن در نسخهی انگلیسی نیست.
13- The last thing she said before hanging up was: “I’m nobody’s plaything.” I now had to carry out a second series of useless, illogical actions.
«تو نخواستی هیچوقت منو درک کنی قلب من بازیچهی تو نیست! و گوشی را گذاشت. لعنت به او! لعنت به همهی زنهایی که تنها دغدغه فکریشان درک شدن توسط مردهاست. حتی اگر این مرد بدبخت در خانهی خودش زندانی شده باشد.
به هر حال من دست از تلاش مذبوحانه و اعمال غیر منطقی خودم نکشیدم.»
خرمگس و زن ستیز، یک شیوهی زندگی. صفحهی ۳۱
بخش «. لعنت به او! لعنت به همهی زنهایی که تنها دغدغه فکریشان درک شدن توسط مردهاست. حتی اگر این مرد بدبخت در خانهی خودش زندانی شده باشد.» به طور کامل در ترجمه اضافه شده.
به دلیل زیاد بودن موارد داستان خرمگس و زنستیزی پیش از بررسی تک تک آنها، مقدمهای بر این داستان آورده میشود. داستان کوتاه خرمگس و زنستیزی در مورد مردیست که زنش به او خیانت کرده و حالا برای خالی کردن خشمش تصمیم میگیرد، داستانی بنویسد. در کنار مرد، دوستش هم حضور دارد و در مورد هر چیزی که مینویسد نظر میدهد و با او بحث میکند. ایدهی داستان مرد در مورد زنیست که در سرش کرم یا خرمگسی وجود دارد اما در نهایت پس از صحبتهایی که با دوستش میکند متقاعد میشود که ممکن است از چنین داستانی برداشتهای زنستیزانه شود و به علاوه همسرش هم دیگر پیش او برنگردد و از نوشتن این داستان منصرف میشود و داستانی علیه خودش مینویسد. خرمگس و زنستیزی داستانی در حمایت از زنان نیست ولی داستانی علیه آنها هم نیست اما ترجمهی داستان چیز دیگریست و بارها در آن به زنان توهین میشود.
14- There was a maggot in her ear. It was there because she left me. It had been there for two weeks.
«در گوش آن خانم خرمگسی بود. علت حضورش در گوش آن زن، آن موجود مونث بیفایده این بود که مرا ترک کرده بود دو هفته بود که مرا ترک کرده بود.»
خرمگس و زنستیز، خرمگس و زنستیزی. صفحهی ۷۴
در ترجمهی جملات مدام بر روی جنسیت کاراکتر تاکید میشود در حالیکه خواننده بدون این تاکید هم از جنیست شخصیت آگاهی دارد. در میان راه هم شخصیت زن داستان، موجود مونث بیفایده خطاب میشود که در اصل داستان وجود ندارد. البته این روند در ترجمهی داستان بارها تکرار میشود. مثلا کمی قبلتر جملهی Because she left me. به این صورت ترجمه شده: خب….چون اون خانم…اون زن بی چشم و رو…منو ول کرده.
15- and the other under a metric tonne of coal in her mother’s cellar. He’d always hated her mother.
« و اون یکی زیر چندین تن زغال سنگ در انبار مادر مرد میدونی اون مرد خیلی از مادرش متنفره…همیشه بوده.»
خرمگس و زنستیز، خرمگس و زنستیزی. صفحهی ۷۸
در نسخهی انگلیسی دوبار نوشته شده her mother و صحبت از تنفر مرد، از مادر زنش است. اما در ترجمه نوشته شده که آن مرد از مادر خودش متنفر است. به هر حال تنفر از مادرزنی که تازه دخترش به این شخصیت خیانت هم کرده یک مسئله است و تنفر از مادر خود مسئلهای دیگر. در ترجمه ما با شخصیتی طرفیم که از نزدیکترین زنان زندگیاش یعنی همسر و مادرش متنفر است.
16- No-one in their right mind would condone violence towards women.
«فکر درستی کردی در هیچ جامعهای خشونت علیه زنها تایید نمیشه حتی اگه به اندازهی زن تو بیصفت و نمکنشناس باشن.»
خرمگس و زنستیز، خرمگس و زنستیزی. صفحهی ۷۸
در جملهی انگلیسی با صراحت گفته شده که هیچ عقل سلیمی خشونت علیه زنان را تایید نمیکند. بدون هیچ قید و شرطی. ولی در ترجمهی فارسی به شخصیت زن دوباره دشنام داده میشود، جملهای اضافه شده که ممکن است زنان بیصفت و نمکنشناس باشند ولی با اینحال هیچ جامعهای خشونت علیهشان را تایید نمیکند گویی این لطفیست که جوامع به زنان میکنند.
17- If they met the jarwal on the way there, he would kick it in the nuts.
No he wouldn’t. Forget the bloody jarwal. He was angry, but he was trying to calm down. He needed to stay calm to write his story. Violence wouldn’t help. Besides, the jarwal was probably female.
His friend was right. If he met the jarwal tonight, he would ignore it.
Precisely. Well done.
«خب…آره اما اگه در طول راه جاروال رو ملاقات کرد…
جاروال لعنتی رو فراموش کن خشونت کمکی نمیکنه ضمنا به نظر من جارول یه موجود مونثه.
مونت؟! جدی میگی؟
کاملا از خشونت و بیرحمیش مشخصه.
پس اگه اتفاقی دیدش محلش نمیذاره.
نه محلش نمیذاره.»
خرمگس و زنستیز، خرمگس و زنستیزی. صفحهی ۸۱
بخش « مونت؟! جدی میگی؟ کاملا از خشونت و بیرحمیش مشخصه.» کاملا به ترجمه اضافه شده و در متن انگلیسی اصلا خبری از آن نیست. نکتهی قابل توجه این مورد اضافه شده این است که این بخش به انتهای داستان اضافه شده و این حس به خواننده منتقل میشود که یکی از نکات داستان همین خشونت و بیرحمی زنان بوده.