مدرسه فمینیستی: استدلالهای ویرجینیا وولف در کتاب «اتاقی از آنِ خود» در طی دو سخنرانی او در دو کالج نیوهام و گرتن شکل گرفته است. ویرجینیا وولف معتقد است: «به هر حال وقتی موضوعی به شدت بحث انگیز است – مثل هر موضوعی در رابطه با جنسیت – نمی توان به بیان حقیقت امیدوار بود.» و در کتاب خود مینویسد: «رویای تاثیر گذاشتن بر دیگران را از سر بیرون کنید درباره خود مسائل فکر کنید (ص156). اگر با واقعیت رو به رو شویم زیرا واقعیت اینست که کسی وجود ندارد که به او تکیه کنیم و ما تنها هستیم و با دنیای واقعی سر و کار داریم نه فقط با دنیای زنان و مردان، در این صورت فرصت لازم فراهم خواهد شد و شاعر مرده… قالبی را که بارها تهی کرده اشغال خواهد کرد و مانند برادر خود از زندگی شاعران گمنامی که پیشکسوت او بوده اند جان می گیرد و متولد می شود (ص159).»
ویرجینیا وولف نویسنده و متفکری است که مسئله دارد، کتاب را با طرح سوال آغاز می کند و به دنبال پاسخ است. اگر کتاب را در یک نگاه کلی ببینیم وولف به موضوعاتی از قبیل فقر زنان، جذابیت زن به عنوان سوژه در متون ادبی، اختلاف نظر مردان درباره زنان، تأثیر استقلال مالی در روحیه زنان، زنان بدون سنت و بدون تجربه و بدون تاریخ نویسندگی، تاریخی که زنان از آن حذف شدهاند، نبوغ سرکوب شدهی زنان، پرورش نابرابر زن و مرد، زنانه نوشتن، ناشناختگی و ابهام جنس دیگر برای هر دو جنس، مردانی که خوب پرورش یافتهاند و تفکر دو جنسیتی را مطرح میکند.
یکی از نکات قابل توجه در این کتاب اینست که ویرجینیا وولف در هر فصل بیش از دو بار روش کار خود را با جزئیات شرح میدهد صداقت و ریزبینی ویرجینیا وولف در توضیح روش کار و روش پژوهشی که دنبال میکند بسیار آموزنده است مثلاً در صفحه ۱۱۸ در بررسی کتاب مری کارمایکل می نویسد: «… باید آن را طوری خواند که انگار آخرین جلد از یک مجموعه است، ادامه همه کتابهایی که نگاهی به آن انداختهام… زیرا کتابها، هر چند ما عادت داریم جداگانه درباره آنها قضاوت کنیم، ادامه یکدیگرند… ابتدا صفحه را از بالا تا پایین از نظر گذراندم… میخواهم قلق جملههای او دستم بیاید… اول باید بفهمم او قلم به دست دارد یا کلنگ. پس یکی دو جمله خواندم و خیلی زود مشخص شد که اشکالی وجود دارد…»
ویرجینیا وولف روش نقد و روش پژوهش خود را با حوصله به خوانندهی کتاب، که احتمال بیشتری دارد خواننده یک زن باشد، آموزش میدهد. دید موشکافانه و تاریخی دارد، در تمام طول پژوهش آن را حفظ میکند و سوژه را در زمینه و محیط تاریخی خودش میبیند، گاهی به خود تلنگر میزند که از مسیر کارش خارج یا منحرف شده است و شاید این روش را باید کنار بگذارد و با دقت و عمق بیشتری موضوع را ببیند. این که ویرجینیا وولف در طول کتاب مدام به خودش تذکر میدهد نوعی حس همدلی و جاذبه همراهی در یک راه به خواننده منتقل میکند. کاری که برای یک زنِ بدون تاریخ و سنت نویسندگی با همان ویژگی هایی که ویرجینیا در یک کتاب به زنان میدهد بسیار راهگشا و بنیادی است.
ویرجینیا سعی دارد در حین کارش استقلال فکری و تسلط ذهنی خود را حفظ کند در حالی که سعی در رعایت انصاف و درک شرایط نویسندگان دیگر را دارد در نوشته دیگران نیز ذوب نمیشود و نگاه ناقد او همواره حفظ میشود.
بیشتر جملات کلیدی و نتایج در فصل ششم مطرح میشود و در حقیقت این کتاب بدون فصل ششم کاری ناقص و ناتمام است.
از طرفی به نظر میرسد ویرجینیا وولف سهم مخاطبانِ نویسندگان مختلفی که او بررسی میکند را نادیده گرفته است به قول پیر بوردیو سهم مشتریان را در این فرایند نادیده گرفته است مشتریانی که از زنان نخواستهاند برای آنها چیزی بنویسند و این تعامل را نادیده گرفته است. حتی اگر زنان از تاریخ حذف شدهاند اما در میان مخاطبان متون ادبی مردان و زنانی هر چند اندک وجود داشتهاند و این تقاضا از جانب آنان صورت نگرفته است. در صفحه ۸۳ از بی اعتنایی دنیا مینویسد در حالی که دنیا در این در برابر شعر و ادبیات بی اعتنا نیست و تقاضاهایی هر چند اندک و پنهان دارد.
وقتی ویرجینیا از موجز بودن و کوتاه بودن کتابهای زنان مینویسد مثلاً در صفحه ۱۱۶ مینویسد: «… کتاب باید به نحوی با جسم آنها سازگار شود و حتی میتوان به جرأت گفت که کتاب های زنان باید کوتاهتر و موجزتر از کتابهای مردان باشد و در قالبی تدوین شود که به ساعات طولانی کار مداوم و بی وقفه نیاز نداشته باشد. زیرا وقفه همواره وجود خواهد داشت. همچنین اعصابی که مغز را تحریک میکند ظاهراً در مردان و زنان متفاوت است، و اگر میخواهید زنان بهتر و سخت تر کار کنند باید بفهمید چه نوع رفتاری برای آنها مناسب است… تناوب زمان کار و استراحتشان باید چگونه باشد با توجه به اینکه منظور از استراحت این است که کار متفاوتی انجام دهند…» به نظر میرسد نوعی نگاه جنسیتی و متأثر از نظریههای تفاوت بر ویرجینیا وولف غالب شده است و تأکید زیادی بر تفاوت میان زن و مرد دارد در حالی که چند سال بعد سیمون دوبووار با نوشتن کتاب های ماندارنها و جنسدوم و استقبال مخاطبان زن از این آثار ثابت کرد که زنان نیز میتوانند کتاب های طولانی و در جلد های متعدد بنویسند و بخوانند.
در جایی که ویرجینیا وولف از استعداد سرکوب شده زنان قرن شانزده مینویسد، مثلاً در صفحه ۸۱ مینویسد: «… هر زنی که در قرن شانزده با استعدادی شگفت به دنیا میآمد قطعاً دیوانه میشد، خود را میکشت، یا عمر خود را در کلبهای بیرون دهکده در انزوا میگذراند و مردم او را نیمه ساحر یا نیمه جادوگر میپنداشتند و از او میترسیدند و مسخرهاش میکردند زیرا با اندکی مهارت در روان شناسی می توان دریافت که دختر بسیار با استعدادی که تلاش میکرد تا استعدادش در عرصه شعر به کار گیرد، آن قدر با مانع روبه رو میشد و آن قدر غرایز متضاد خودش او را عذاب میداد و از درون میخورد که سلامتی و عقلش حتما زایل میشد…» توصیف ویرجینیا از دگرگونیها و کشاکش درونی این نوع زنان، خواننده را به یاد زندگی و نحوه مرگ ویرجینیا وولف میاندازد زمانی که دورههای رنج آور افسردگی و بیماری روحی را میگذراند. بایست این مبارزات درونی که ناشی از هوش ادبی سرشار او بود را تجربه کرده باشد، در واقع فهمِ غرایز متضادی که در خودش هم دریافته بود توان توصیف این نبوغ سرکوب شده را به او میدهد و در نهایت تسلیم شدن ویرجینیا در برابر مرگ با پر کردن جیب هایش از سنگ ریزه و خوابیدن کف رودخانه و خفگی، و تمام شدن زودتر از موعد یک نابغه ادبیات، گویا فهم این خطوط را ملموستر میکند.
ویرجینیا وولف در جاهایی از کتاب از زنان میخواهد که درآمد داشته باشند در صفحه ۱۰۱ مینویسد: « با تکیه بر عقل و هوش خود سالی پانصد پوند درآمد داشته باشید.» این توصیه ویرجینیا شاید چندان برای زنان در همه جای دنیا عملی نباشد، ویرجینیا خود از ارثیه قابل توجهی برخوردار بود و لازم نبود برای پول درآوردن زمان و انرژی بگذارد در حالی که برای زنی که ارثیهای به او تعلق نمیگیرد این احتمال زیاد است که بیشتر ساعات شبانه روزش در محل کار صرف پول درآوردن شود و فرصتی برای پرورش ذهن و استعداد ادبی خود نداشته باشد، بنابراین این خواسته یا توصیه با واقعیت همخوانی ندارد.
در صفحه ۱۴۸ ویرجینیا وولف از ذهن دو جنسیتی مینویسد: « برای هر کس که مینویسد فکر کردن درباره جنسیت خود مخرب است. زن بودن یا مرد بودن به صورت خالص و مطلق مخرب است باید زنانه-مردانه یا مردانه-زنانه بود. کوچکترین تاکید بر هر ظلم و جوری برای زن مخرب است؛ حتی نباید از روی انصاف و عدالت از آرمانی دفاع کند یا به هر شکلی آگاهانه به عنوان زن سخن بگوید… هر آنچه با آن تعصب آگاهانه نوشته شود محکوم به مرگ است نمیتواند بارور شود… باید در ذهن نوعی تعامل بین زن و مرد صورت بگیرد.» درباره اینکه زنان نباید آگاهانه به عنوان زن بنویسند وگرنه محکوم میشوند به مرگ، موارد نقض بسیاری در تاریخ ادبیات برای نوشتههای تک جنسیتی وجود دارد به خصوص نوشتههایی که با ذهنیتی کاملاً مردانه نوشته شدهاند و قرنها زنده ماندهاند مثل شاهنامه فردوسی در ایران و در جستجوی زمان از دست دست رفته توسط مارسل پروست که آگاهانه تک جنسیتی و مردانه نوشته شده است و ماندگار شدند و اشعار آنا آخماتووا شاعر روسی و فروغ فرخزاد شاعر ایرانی که با ذهنی کاملاً زنانه سروده شدند و ماندگار. توصیه ویرجینیا به زنان اینست که فقط زنانه ننویسند و مردانه-زنانه بنویسند تا زنده بمانند و این خود با نوشتههای پیشین او در تناقض است.
لینک مطلب در تریبون زمانه