جُرج بوش گفته بود: «آزادیای که مورد نظر ماست، نه هدیهی آمریکا به جهانیان، بلکه عطیهی خداوند به بشریت است.» در عمل و همان طور که قضای روزگار حکم میکرد، ایالات متحده نیز در این میان نقش فرستادهی خداوند را دارد.
اشاره: پس از سرنگونی صدام حسین با لشکرکشی آمریکا، اسلاوی ژیژک در بخشی از مقالهای تحلیلی در مورد شکلگیری و تقویت گروههای بنیادگرایی مانند «داعش» در عراق هشدار داده بود. این اشاره٬ سالها پیش از آغاز جنگ داخلی سوریه و شکلگیری «دولت اسلامی» در آن کشور و عراق «نگرانیای بیمورد» نبود. بهویژه هنگامی که بیشتر بر اعتراف به بیپایه بودن گزارش رافد احمد علوان الجنابی٬ همان مهندس عراقیای متمرکز شویم که کالین پاول٬ وزیر امور خارجهی پیشین آمریکا٬ با استناد به اطلاعات او در مورد وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق میکوشید شروع جنگی را توجیه کند که خاور میانه مانند سرنگونی دولت مصدق با کودتای ۲۸ مرداد٬ هنوز با پیامدهای تاریخی آن دست به گریبان است. پاول بعدها گفت که گزارشهای مربوط به وجود سلاحهای کشتار جمعی در عراق نادرست بودهاند و او در آن زمان از بیپایگیشان بیاطلاع بوده است.
جنگ عراق نه تنها خاور میانه، بلکه جامعه غرب را نیز تحت تاثیر قرار داده است. تنها استدلال مناسب برای جنگ با عراق آن است که اکثریت مردم عراق قربانی دیکتاتوری صدام حسین بودهاند و پس از رهایی یافتن از حکومت او خرسند هستند. وجود او برای کشور عراق چنان فاجعهای محسوب می شد که اشغال این کشور از سوی آمریکا برای مردم عراق نویدبخش چشماندازهایی به مراتب بهتر بود. در این مورد نمیتوان از به ارمغان آوردن دموکراسی غربی برای عراق سخن گفت؛ بلکه موضوع تنها رهایی از کابوسی به نام صدام بود. از دید اکثریت مردم عراق نگرانی لیبرالهای غربی عمیقاً ریاکارانه است. آیا اصولاً برای این عده مهم است که ملت عراق چه احساسی نسبت به اشغال کشورشان دارند و داشتند؟
به یاد دارم که چپگرایان غربی در سالهای آغازین دههی ۱۹۹۰ به همین شیوه، با غرور فریاد میزدند: «یوگسلاوی هنوز پابرجاست!» در آن زمان٬ آنها مرا به کوتاهی در استفاده از فرصت منحصربهفرد موجود برای حفظ یوگسلاوی سابق تحت لوای اسلوبودان میلوشویچ٬ رئیس جمهوری صربستان در آن زمان٬ متهم میکردند. اما من در پاسخ به آنها گفتم: «هنوز به آن حد نرسیدهام که طوری زندگی کنم تا به رویای لیبرالهای غربی جامهی تحقق بپوشانم.»
بهسختی میتوان کسی را یافت که ایدئولوژیزدهتر از یک دانشگاهی غربی باشد، کسی که غرق در غرور خود، فردی از اروپای شرقی را با عضوی از یک جامعه و کشوری کمونیستی اشتباه میگیرد (یا بدتر از آن او را عضوی از چنین جامعهای میداند.) و معتقد است که او در پی دموکراسی لیبرال غربی و کالاهای مصرفی محصول آن است.
با وجود این، سادهسازی محض است که از این موضوع نتیجه بگیریم عراقیها در درونیترین احساسات خود با ما شباهت دارند و همان چیزی را میخواهند که ما میخواستیم. چنین نتیجهگیریای٬ مانند آن است که بخواهیم به اجبار مردم عراق را از فشارهای تحمیلشده بر آنها رها سازیم و در عین حال آنها به رویاهای سیاسی ما تن بدهند. جای شگفتی نیست که یک سیاستمدار آمریکایی مفهوم انقلاب سرمایهداری را در این مورد به کار برده است تا چگونگی صدور این انقلاب را به سراسر جهان از جانب آمریکاییها توصیف کند. پیشتر ایالات متحده تنها به دشمنان خود فشار میآورد، اما هم اکنون رفتارهای خصمانه از خود نشان میدهد. ایالات متحده نیز در حال حاضر درست مانند شوروی سابق در زمان خود، سعی دارد تا پنهانی باعث ایجاد انقلاب جهانی گردد. جُرج بوش اخیراً گفته بود: «آزادیای که مورد نظر ماست، نه هدیهی آمریکا به جهانیان، بلکه عطیهی خداوند به بشریت است.» در عمل و همان طور که قضای روزگار حکم میکرد، ایالات متحده نیز در این میان نقش فرستادهی خداوند را دارد.
نقش آمریکا در قرن بیست و یکم
با این حال صلحطلبی محض نیز یک حماقت روشنفکری و از نظر اخلاقی عملی اشتباه است. هر کشوری باید در برابر تهدیدهای موجود از خود دفاع کند. همان طور که گفته شد، سرنگونی صدام موجب رهایی جمع کثیری از مردم عراق گردید و به همین دلیل هر اعتراضی علیه این جنگ عملی فریبکارانه نیز هست. با وجود این٬ لشکرکشی و اشغال عراق اقدامهایی نادرست هستند؛ زیرا از سوی افرادی نادرست انجام میگیرند. مسألهی جنگ و صلح بسیار جزئی است و در این مورد موضوع بیشتر احساس مبهمی مبنی بر اشتباه وحشتانگیزیست که در این جنگ جریان دارد و ضمن آن تغییرات برگشتناپذیری به وقوع می پیوندد.
ژاک لکان در جایی یادآوری کرده بود، حتا هنگامی که تمامی ادعاهای یک مرد حسود دربارهی بیوفایی همسرش صحت داشته باشد، حسادت همچنان یک رفتار بیمارگونه باقی خواهد ماند. امروز همین گفته در مورد این ادعا نیز صادق است که صدام حسین به سلاحهای کشتارجمعی دست یافته بود. حتا اگر چنین میبود (که شواهد نیز بر این امر دلالت دارد) با نگاهی به کسانی که این ادعا را مطرح میکنند، خطاهای زیادی در این روند مستور است. بر کسی پوشیده نیست که در این جنگ چیزی بیش از سلاحهای کشتار جمعی یا حتا نفت مطرح است. ویلیام کریستول و لورنس اف. کاپلان در کتاب اخیر خود «سایهی جنگ بر عراق» یادآور شدند که اشغال عراق حتا هدفی فراتر از آیندهی خاور میانه و مبارزه با تروریسم بینالمللی را دنبال میکند. در این مورد٬ مسأله، نقشی است که آمریکا در قرن بیست و یکم قصد ایفای آن را دارد.
هم اکنون آیندهی جامعهی بینالملل در معرض خطر است و قوانین جدید مشخص خواهند کرد که نظم نوین جهانی چگونه رقم میخورد. ما در نقطهی عطف انقلابی خاموش قرار داریم. نه تنها حقوق بینالملل؛ بلکه قوانین نانوشتهی سیاست بینالملل تغییر خواهند کرد. واشینگتن به دلیل مقاومت در برابر جنگ عراق، صدراعظم آلمان را هدف اختلاف قرار داد که با انتخابات دموکراتیک به رهبری رسیده بود و اکثریت مردم آلمان نیز از او حمایت میکردند. بر اساس نظرسنجیها ۹۴ درصد مردم ترکیه مخالف استفادهی نیروهای نظامی آمریکا از خاک این کشور برای انجام جنگ بودند. با این حساب، احترام به دموکراسی از سوی واشینگتن چه میشود؟ اینجا کسانی که خود را مدافعان جهانی دموکراسی نشان میدهند، در حقیقت آن را پایمال و تضعیف می کنند.
باید به یاد داشت که رژیم عراق بدون هیچ گونه گرایش به بنیادگرایی عوامانهی اسلامی، کاملاً سکولار و ملیگرا بود. صدام تنها در ظاهر از احساسات اتحادطلبانهی اعراب مسلمان استفاده میکرد. صعود او در قدرت آشکارا نشان میدهد که عملاً یک سیاستمدار قدرتطلب بوده است که برای دستیابی به اهداف خویش، ائتلافاش را با طرفهای سیاسی تغییر میهد. در جنگ عراق و در اصل در حملهی این کشور به کویت، هنگامی که موضوع حوزههای نفتی کشور همسایهاش مطرح شد، صدام باعث اتحاد سایر کشورهای عربی با آمریکا علیه عراق گردید. صدام یک بنیادگرای شیطانزده نبود که بخواهد دنیا را با انفجاری به هوا بفرستد. به هر حال اشغال عراق ممکن است جنبشی بنیادگرا از سوی مسلمانان این کشور را با اتحاد سایر کشورهای اسلامی به دنبال داشته باشد.
آیا تروریستها باید شکنجه شوند؟
چگونه ممکن است که تصرف یک کشور بزرگ و مهم عربی توسط آمریکا در سراسر دنیا باعث نفرت نشود؟ بهراحتی میتوان تصور کرد که هم اکنون هزاران جوان، تنها در رویای انجام عملیات انتحاری علیه بیگانگان هستند و ممکن است دولت ایالات متحده با اعلام نوعی وضعیت اضطراری دائمی این خطر را تشدید کند. اما در این مورد دیوانگی محض است اگر از خود بپرسیم، آیا غیر از آن است که اطرافیان بوش متوجه این موضوع و خطرهای جانبی آن هستند که هدف واقعی تمامی عملیات و لشکرکشی علیه تروریسم است؟ اگر مبارزه علیه تروریسم در حقیقت در جهت مبارزه با جامعهی آمریکا بهمنظور نظمبخشی دوباره به آن پس از تمامی تندرویهای آن جامعه در باب تساوی حقوق زن و مرد در سه تا چهار دههی اخیر باشد، آن وقت چه باید گفت؟
در روز پنجم ماه مارس ۲۰۰۳ تصویر تلویزیونی شیخ خالد محمد، مرد شمارهی سه القاعده را که اندکی پیش از آن دستگیر شده بود، شاهد بودیم: با پوششی شبیه لباس زندانیها، چهرهای عادی و آثار چند خونمردگی و نخستین شواهد شکنجه. مجری برنامهی شبکهی ان بی سی، پت بوچانا با لحنی شاد گفت: «آیا این مرد که تمامی نامها و جزئیات طرحهای تروریستی آینده علیه آمریکا را میداند، باید شکنجه شود، تا به جزئیات یادشده دست بیابیم؟» در این مورد آنچه باعث وحشت میشود، همین است که تصویر شیخ خالد پیشتر پاسخ این پرسش را القا میکند. همچنین جای شگفتی نیست که پاسخ سایر مفسران و ناظران سیاسی نیز در این مورد کاملاً مثبت بود.
این روند بسیار شبیه وضعیتی است که جرج اورول زمانی در رمان خود «۱۹۸۴» آن را با عنوان «نشستهای نفرت» توصیف کرده بود که در آنها عکسهای خائنان را نمایش میدادند تا مورد سرزنش مردم قرار بگیرند. البته ماجرا به همین جا ختم نمیشود: یکی از مفسران شبکهی آمریکایی «فاکس» گفته بود که ما اجازه داریم هر گونه که میخواهیم با این فرد دستگیرشده در پاکستان رفتار کنیم، به او اجازهی خواب ندهیم، انگشتهای او را بشکنیم و … زیرا او یک تکه زباله به شکل انسان است که هیچگونه حقوقی ندارد. این که امروزه چنین گفتههای علنیای امکانپذیر شده، فاجعهای واقعی است.
از این رو٬ نباید بیش از این در مورد مسائل جانبی جنگ عراق وقت خود را برای مباحثی از این دست صرف کرد که صدام تا چه حد نفرتانگیز بوده، این جنگ چه هزینههایی به بار خواهد آورد یا حتا این که اشغال عراق تا چه حد با موفقیت پیش رفته است. کانون توجه ما هم اکنون باید بیشتر متوجه آن باشد که به واقع در فرهنگ ما چه روی خواهد داد و در نتیجهی مبارزه با تروریسم چه نوع جامعهای حاصل خواهد شد. این بدان سبب است که نتیجهی این جنگ منجر به تغییراتی در کشور خود ما نیز خواهد شد.
لینک مطلب در تریبون زمانه