برگرفته از تریبون زمانه *  

دویست سال پیش، هگل، فیلسوف آلمانی درباره­‌ی رفتارهای ضدّانسانی در جریان وحشت بزرگ پس از انقلاب 1789 فرانسه چنین نوشت: شکلی از «مرگ که حاصلی ندارد، چیزی فراچنگ خود نمی­‌آورد؛ بنابراین، خون­‌سردترین و بی­‌معناترین مرگ است، اهمیتی بیش از دونیم‌­کردن کلم یا نوشیدن جرعه‌­ای آب ندارد.»

world-leaders-crop

وحشت بزرگ، که به شکل غیرشخصی هزاران نفر را اعدام کرد که تنها مظنون به مخالفت با نظم تازه شکل‌گرفته‌­ی لیبرالی بودند، انقلاب فرانسه را از درون نابود کرد و عرصه را برای بازگشت به راست درلوای ناپلئون فراهم آورد. وحشت بزرگ با بریدن سر اشرافیت و غیردینی‌­کردن دولت، فضایی برای شکل غیرشخصی سلطه ایجاد کرد که همان سرمایه‌­داری مدرن است. با این حال، همان‌­طور که هگل نیز اذعان کرد، این شکل از وحشت که از دل انقلاب پدید آمد، تمام دستاوردهای انقلاب 1789 را از لحاظ حقوق بشر برای فرانسه یا جهان نزدود.

حملات به شارلی هبدو و سوپرمارکت غذای حلال (کوشر) در پاریس، ضمن آن‌که به همان اندازه غیرانسانی هستند، از سمت‌‌­وسوی دیگری ناشی می‌­شوند، از ایدئولوژی و جنبش یکسره ارتجاعی با نفوذ جهانی، یعنی جهادگرایی اسلامی رادیکال. دو مرد مسلحی که 12 نفر را در مجله فکاهی شارلی هبدو ترور کردند، بیعت خود را آشکارا با القاعده شبه­‌جزیره‌­ی عربستان تصدیق کردند، در حالی که فرد دیگر که چهار یهودی را در سوپرمارکت به قتل رساند، از دولت اسلامی عراق و سوریه (ISIS) صحبت ­کرد. این متعصب­‌های خشن و پست، که ایدئولوژی‌­شان اشتراکات زیادی با فاشیسم دارد، تأکید می‌­کنند که شکل خودکامه و نابردبارانه‌­ی اسلام، در صورت لزوم حتی با زور، به جهان تحمیل می­‌شود.

در همان روزها، همتایان آنان در جنبش بوکوحرام نیجریه از دختربچه­‌ای ده‌­ساله به‌عنوان بمب­‌گذاری انتحاری در بازار استفاده کردند که به مرگ بیست نفر منجر شد. وقایع نیجریه دو واقعیت دیگر مرتبط با حملات پاریس را برجسته کرد. نخست، اکثریت عظیم قربانیان این جنبش­‌ها یا سایر مسلمانانی هستند که به قدر کافی مسلمان پنداشته نمی‌­شوند یا نتیجه‌­ی حادثه‌­ای جنبی هستند. دوم، عدم بحث درباره‌­ی کشته‌­شدگان نیجریه، حتی توسط حکومت نیجریه، نشان داد زمانی که قربانیان مسلمانان آفریقایی، خاورمیانه‌­ای یا آسیای جنوبی هستند، جهان معیار دوگانه‌­ای را برحسب تصدیق انسانیت قربانیان اتخاذ می­‌کند.

با این حال، درست  نیست که خشم خود را به افراطی‌­ترین اَشکال اسلام­‌گرایی همانند مورد حملات پاریس، دولت اسلامی یا بوکوحرام محدود کنیم. به مدت بیش از چهار دهه، عربستان سعودی، متحد نزدیک ایالات متحد و قدرت­‌های اروپای غربی، از توان مالی گسترده­‌ی خود به منظور گسترش وهابیت، شکل ارتجاعی و شدیداً جنسیتی از اسلام، در سرتاسر جهان بهره برده است، ایدئولوژی‌­یی که ریشه در مدرن­ترین اَشکال بنیادگرایی سنّی دارد. (در این مورد بنگرید بهمصاحبه‌­ی ژیلبر آشکار در سایت «اینک دموکراسی»). آن اَشکالی از افراط‌­گرایی سنّی که چندان خوشایند دولت سعودی نیستند تا پشتیبانی مالی‌­شان کند، مانند القاعده یا دولت اسلامی، اغلب از جانب شیخ­های ثروتمند عربستان سعودی یا امیرنشین‌­های خلیج فارس تأمین مالی می‌­شوند.

سرمایه‌­داری و امپریالیسم غربی برای گسترش و رشد این جنبش­‌ها زمینه‌­های بسیار مساعدی ایجاد کرده­‌اند، بگذریم از کمک آشکار به آن‌­ها همانند افغانستان دهه­‌ی 1980. مثلاً سازمان­‌های جاسوسی آمریکا به نابودی چپ در کشورهایی چون ایران، عراق و اندونزی یاری رساندند و خلأیی را ایجاد کردند که اسلام­‌گرایی رادیکال، یعنی شکل جدیدتر و ارتجاعی ضدّیت با امپریالسم، می­‌توانست آن را پر کند. {…} در دهه­‌ی گذشته، اِشغال عراق توسط آمریکا درها را به روی اَشکال گوناگون اسلام­‌گرایی رادیکال گشود که بخش شیعه‌­ی آن، که اکنون ظاهراً میانه‌­روست، در حال حاضر در قدرت است. نمونه­‌های دیگر بیش از آن هستند که بتوان در این‌جا ذکر کرد.

با این حال، شرایط داخلی فرانسه به همان اندازه حائز اهمیت است. در فرانسه، همانند بقیه‌­ی اروپای غربی، مهاجران غالباً از کشورهای اسلامی می‌­آیند و نوادگان‌­شان به گتوهایی در حومه­‌های پاریس (محلات حاشیه‌نشین) تبعید می‌­شوند، و در آن‌جا با سرکوب اقتصادی و نژادی درکنار خشونت پلیس و حبس جمعی روبه‌رو می‌­شوند. فرانسه با شش میلیون نفر مسلمان، بزرگ­‌ترین جمعیت مسلمان در اروپا را دارد، جمعیتی که یکی از بیگانه‌­ترین و تحت‌ستم­‌ترین­ها گروه­ها در اروپاست. جامعه­ی مسلمانان با اینکه 9درصد از جمعیت فرانسه را تشکیل می­دهد، در دولت یا جامعه‌‌­ی مدنی نماینده‌­ی چندانی ندارد، و جوانان آن‌­ها را پلیس دائماً آزار و اذیت و مانند جنایتکاران با آن­‌ها رفتار می­کند. همچنین باید اشاره کرد که این جوامع در حکومت استعماری فرانسه در شمال آفریقا ریشه دارند، جایی که فرانسوی‌­ها در سطحی گسترده هم در قرن نوزدهم و هم قرن بیستم به کشتار مردم پرداختند. نه‌تنها میراث نژادپرستانه و مخرّب آن استعمار کاملاً به رسمیت شناخته می­‌شود، بلکه حتی در سال‌­های اخیر قانونی تصویب شده که تدریس عناصر «مثبت» استعمار را در مدارس دولتی فرانسه مقرر کرده است.

علاوه بر این، جامعه‌­ی فرانسه، ازجمله بخش­‌هایی از چپ، تاحدی به‌عنوان میراث سنت روشنگری، «کور رنگی» دارد، به نحوی که در بهترین حالت نشانگر بی‌­حسی یا کرختی شدید نسبت به تفاوت فرهنگی است. این بی­‌اعتنایی فرهنگی، در کنار اسلام­‌هراسی نژادپرستانه‌­ی آشکار، در پس ممنوعیت حجاب در مدارس فرانسه بود، رویه­‌ای که به نظر من نه باید ممنوع باشد (مثل مورد فرانسه) و نه اجباری. به همین ترتیب، مجله‌‌­ای چون شارلی هبدو که کاریکاتوریست­‌هایش منشأ جهان‌­بینی خود را دهه‌ی 1960 می­‌دانند، به سکولاریسم خود و مخالفتش با همه‌­ی ادیان افتخار می‌­کند. این هنرمندان بااستعداد و خلاق نتوانستند متوجه شوند که جهان بعد از 1968 تغییر کرده است و تمسخر و بی­‌‌حرمتی به اسلام به تحقیر یک اقلیت عمدتاً خاموش و تحت سرکوب درون کشور خودشان می­‌انجامد.

دفاع از افرادی مانند {…} ملاله یوسف­‌‌زی، منتقدان اَشکال مسلط اسلام که از درون خود آن اجتماعات پدیدار شدند، یک چیز است. اما زمانی که غریبه‌­هایی نسبتاً ممتاز چون شارلی هبدو، بنا بر درک خود و به‌درستی، به‌عنوان نهادهای فرهنگی غالب در جامعه‌­ی نژادپرستی چون فرانسه (یا آمریکا، بریتانیا یا آلمان) به نقد یا تمسخر اسلام می­‌پردازند، یعنی در جوامعی که مسلمانان اقلیت‌­های تحت سرکوب‌­اند، چیز دیگری است. البته که ناقدان حق قانونی چنین کاری را دارند اما حق اخلاقی چه‌طور؟ به همین دلیل، مقاله‌­ی سال 2006 ما درباره‌ی کاریکاتورهای مجله‌­ای دانمارکی، این موارد را نمونه‌­ای از نژادپرستی اسلام‌­هراسانه تلقی کرد، در حالی که ضمناً با استفاده‌­ی ابزاری از آن‌­ها توسط بنیاد­گرایان ارتجاعی و سیاست­مداران فرصت‌­طلب در جهان اسلام مخالف بود.

بنا به دلایل یادشده، تظاهرات گسترده در فرانسه در همبستگی با شارلی هبدو را باید عملی در اساس متناقض دانست. از یک سو، این تظاهرات بیانگر بیزاری انسان­‌گرایانه از یک ترور سیاسی سبعانه ـ و قتل نژادپرستانه‌­ی یهودیان ـ بود که سعی داشت آزادی بیان و سکولاریسم را منکوب کند. اما از دیگر سو، این تظاهرات نشانگر ریاکاری لیبرالیسم غربی مدرن است، به­‌ویژه وقتی کسی چون نتانیاهو، سلاخ غزه، در صف نخست تصویر، در میان «رهبران معزز جهان» دیده می‌­شود.

شکی نیست که افرادی که این حملات وحشیانه را در پاریس ترتیب دادند و در همان حال در پی شهادت خود بودند، تمایل داشتند جرقه­‌ی جنگی داخلی در اروپا را علیه مسلمانان بزنند، به این امید که جماعت مسلمانان را در مسیر بیگانه و واپسگرای خود رادیکالیزه کنند. گروه­‌های ضدّ مهاجر دست‌­راستی همانند جبهه‌­ی ملی فرانسه نیز به دنبال همین هستند. (در این مورد بنگرید بهمقاله‌ی خوآن کول)

آیا حملات پاریس نشان‌گر موج جدید اسلام‌­گرایی رادیکال است یا افول آن؟ پاسخ به این پرسش هنوز بسیار زود است. با این حال، می‌­توان امیدوار بود که بیزاری جهانی، از جمله در میان اکثریت عظیم مسلمانان، به نابودی حمایتی که از القاعده و دولت اسلامی وجود دارد، یاری رساند. این اتفاق به نوبه­‌ی خود بسته به این است که ترقی­‌خواهان و چپ­‌ها بتوانند در آن کشورها و در سطح جهانی فضای بیش‌تری را برای برنامه‌­ای تدارک ببینند که مخالف سلطه‌­ی طبقاتی است، به نحوی که فضایی افزون‌­تر برای انواع تجارب و فرهنگ­‌های بشری ممکن سازند و شکل‌­های گسترده­‌تری را از اَشکال سلطه‌­ی مبتنی بر نژاد و قومیت، هویت دینی (یا غیر از آن)، جنسیت و سکسوالیته در بر بگیرند.

12 ژانویه 2015

منبع اصلی: The Paris Assassinations in Global Context – by Kevin Anderson

منبع: نقد اقتصاد سیاسی

لینک مطلب در تریبون زمانه