«لطفا یک بار دیگر به من بگو… راستی جنگ افغانستان برسر چیست؟»
حالا که جنگ امریکا در عراق بهاصطلاح به یک سرانجام خوب رسیده (نسبتاً خوب،… یا بهتر از هیچ چیز… یا تا چندتایی از ما هنوز زندهایم از این جا بزنیم بیرون و چند تا عراقی باقی ماندهاند که هنوز نکشتهایم) بهترینها و زرنگترینها در دولت و مطبوعات ما توجهشان جلب شد که دربارهی افغانستان چه کنیم؟ به نظر نمیرسد کسی به خاطر داشته باشد که افغانستان به جریان یازده سپتامبر یا مبارزه با تروریسم ربطی ندارد (به غیر از تعداد زیادی تروریست احتمالی که امریکا با اشغال نظامیاش تولید کرده است). درگیری امریکا درافغانستان دربارهی خط لوله (نفت) است.
رییس جمهور اوباما در اوت 2009 اعلام کرد: «هرگز نباید فراموش کنیم که این جنگ جنگی نیست که ما انتخاب کرده باشیم. این جنگ یک جنگ ضروری است. آنها که در 11سپتامبر به امریکا حمله کردهاند برای حملهی دیگر آماده میشوند اگر این وضعیت کنترل نشود شورش طالبان به این معناست که پناهگاه عظیمتری ایجاد میشود تا از آنجا القاعده برای کشتن شمار بیشتری امریکاییها برنامهریزی کند»(1)
حالا بماند که از دهها هزار تنی که امریکا و ناتو در افغانستان کشتهاند حتی یک تن هم نیست که در حادثهی 11سپتامبر 2001 نقشی ایفا کرده باشد. این هم بماند آنها که در 2001 توطئه کرده به امریکا حمله کردند «در آلمان، اسپانیا و در امریکا چنین کرده بودند نه در افغانستان». چرا امریکا به این کشورها حمله نکرده است؟ برای خرید بلیت هواپیما و اسمنویسی در کلاس خلبانی در امریکا چه لازم بود؟ یک اتاق با چند تا صندلی! آن وقت «پناهگاه عظیمتر» به واقع یعنی چی؟ یعنی یک اتاق بزرگتر با صندلی بیشتر؟ شاید یک تخته سیاه هم هست! تروریستهایی را که قصد حمله به امریکا را دارند میتوان تقریباً در هرجایی ملاقات کرد. تنها «ضرورتی» که امریکا را به افغانستان کشاند علاقهی امریکا به حضور نظامی دراین کشور است که همسایهی دیواربهدیوار منطقهی خزر و آسیای مرکزی است که براساس گزارشهای منتشرشده دومین ذخایر اثبات شدهی نفت و گاز جهان را دارد تا ساختن خط لولهی نفت و گاز که از این منطقه شروع شده از افغانستان بگذرد.
موقعیت افغانستان برای خط لولهی نفت و گاز که به بخش عمدهای از جنوب آسیا نفت و گاز برساند بسیار مناسب است که میتواند ایران و روسیه را دور بزند؛ تنها اگر طالبان به خط لوله حمله نکنند. این هم گفتهی ریچارد بوچر معاون وزیر برای آسیای مرکزی و جنوبی است که «یکی از اهداف ما ثباتآفرینی در افغانستان است تا بتواند مجرا و قطبی بشود بین آسیای مرکزی و جنوبی تا انرژی بتواند به سوی جنوب جریان یابد».(2)
از 1980 به این سو انواع خط لوله برای این منطقه برنامهریزی شد که به خاطر مشکلات مالی، نظامی، یا سیاسی لغو شد و به تأخیر افتاد. برای مثال خط لولهی TAPI (ترکمنستان، افغانستان، پاکستان، هندوستان) که بهشدت مورد حمایت واشنگتن بود و حتی امریکا آماده بود جلوی خط لولهی رقیب را که قرار بود از ایران به پاکستان و هندوستان برود بگیرد. «تاپی» به سالهای پایانی دههی 1990 باز میگردد که رژیم طالبان با کمپانی نفتی Unocal Corporation در کالیفرنیا مذاکره هم کرد. این مذاکرات با اطلاع کامل دولت آقای کلینتون انجام میگرفت و سرکوب خشونتبار طالبان هم (برای مذاکرهکنندهی امریکایی) مسئلهای نبود. مقامات طالبان برای مذاکره به امریکا هم سفرکرده بودند(3). نمایندهی کمپانی یونوکال ـ جان مرسکا ـ در برابر کمیتهی آسیا و اقیانوسیهی مجلس نمایندگان از اهمیت این خط لوله سخن گفت و از درگیریهای روزافزونی که با طالبان دارند:
«کل ذخایر نفتی منطقه احتمالاً 60 میلیارد بشکه است. بعضی از برآوردها این میزان را 200 میلیارد بشکه برآورد میکنند. از همان ابتدا گفتیم خط لولهی سراسری افغانستان که پیشنهاد کردهایم فقط موقعی ساخته میشود که حکومتی قابل پذیرش برسرکار بیاید که اعتماد دولتها، رهبران و کمپانی ما را داشته باشد».
وقتی این مذاکرات در ژوییهی 2001 به بنبست رسید دولت بوش طالبان را تهدید کرد در صورتی که با تقاضای امریکاییها موافقت نکنند به حملهی نظامی دست بزند. مذاکره در اوت 2001 ـ یک ماه قبل از 11سپتامبر ـ به بنبست کامل رسید و قطع شد. ایالات متحد امریکا دربارهی مناطق نفتی و گازی دریای خزر و خلیج فارس بسیار هم جدی است. با جنگهای مختلف که با جنگ اول خلیج فاری در1990 تا 91 شروع شد امریکا توانست در عربستان سعودی، کویت، بحرین، قطر، عمان، افغانستان، پاکستان، ازبکستان، تاجیکستان، قرقیزستان و قزاقستان پایگاه نظامی ایجاد کند.
جنگ علیه طالبان نمیتواند بدون کشتن همهی افغانها به «پیروزی» برسد. امریکا بعید نیست دوباره بخواهد با طالبان دربارهی خط لوله مذاکره و بعد از افغانستان خارج شده اعلام «پیروزی» بکند. باراک اوباما حتما سخنرائی غرائی دربارهی پیروزی خواهد کرد. احتمالاً از «آزادی» و «دموکراسی» حرف خواهد زد ولی بهیقین به «خط لولهی نفت» اشاره نخواهد کرد.
داستان آلمان چیست؟
رییس جمهور آلمان ـ هورست کوهلر ـ در ژوئن 2010 از مقامش استعفا کرد چون چیزی گفته بود که قرار نیست دولتمردان بگویند. او گفت آلمان در افغانستان به دلایل اقتصادی وارد جنگ شده است و به دموکراسی اشارهای نکرد. از آزادی سخنی نگفت. یک کلمه هم از آدمهای خوب که با آدمهای بد میجنگند حرف نزد. به کلمهی «تروریسم» هم اصلاً اشاره نکرد و همین طور به «خدا». در سفری به افغانستان برای بازدید از سربازان آلمانی گفت کشوری چون آلمان که به صادرات و تجارت آزاد وابسته است باید برای استفاده از نیروی نظامیاش آمادگی داشته باشد. او گفت کشور باید برای «دفاع از منافع ما، برای نمونهی راههای تجارتی» و برای جلوگیری از بیثباتی منطقهای که حتماً بر تجارت و مشاغل و درآمد ما اثرات منفی خواهد داشت» دست به عمل بزند. به گفتهی رهبر حزب چپ آلمان کوهلر آنچه را به عیان گفت که از همان ابتدا روشن بود. «سربازان آلمانی جانشان را برای دفاع از منافع صادراتی واحدهای بزرگ اقتصادی به خطر میاندازند»(4). دیگر رهبران مخالف درآلمان از کوهلر خواستند حرفهایش را پس بگیرد و او را متهم کردند که به پذیرش عمومی ارتش آلمان دربیرون از مرزها صدمه زده است(5). آنطور که تی. اس. الیوت به گفتناش مشهور شد «بشر طاقت واقعیت را ندارد».
رمز افغانستان: گذشته و حال
در چهارم ژوییهی 2009 سناتور پاتریک لیهی گفت او خوشبین است که برخلاف نیروهای شوروی که از بیست سال پیش از افغانستان اخراج شدند نیروهای امریکایی موفق خواهند شد. سناتور دموکرات از ورمونت گفت «شورویها مجبورشدند فرار کنند البته ما هم کمک کردیم تا آنها مجبور به فرار بشوند. آنها آمده بودند کشور را فتح کنند. ما بهروشنی گفتهایم و با هرکس که درافغانستان صحبت میکنم میداند و حس میکند که ما برای کمک کردن به آنها آمدهایم و از اینجا بیرون میرویم. ما آشکارا اعلام کردهایم که ما در اینجا نمیمانیم و کشورر را به خودشان برمیگردانیم. آنها که در گذشته اشتباه کرده بودند کسانی بودند که برای فتح آمده بودند»(6).
لیهی در زمینهی سیاست خارجی یک لیبرال سابقهدار است. فعالیتهای او برای جلوگیری از رسیدن کمکهای مالی ضدقاچاق مواد مخدر امریکا به گروههای ارتشی در کشورهای خارجی که حقوق بشر را رعایت نمیکنند همگان میدانند. او منتقد سرسخت نادیده گرفتن حقوق اولیهی کسانی است که به اتهامات تروریستی دستگیر میشوند. با این همه او با فرستادن بیشمار جوانان امریکایی به قتلگاه و یا به شرایطی که نقص عضو پیدا کنند مشکلی ندارد. تازه برای چی؟ همهی نکاتی که از آنها سخن گفته نادرستاند. شوروی ها برای فتح به افغانستان نرفته بودند. شوروی برای بیش از 60 سال همسایهی دیوار به دیوار افغانستان بود و اشغالی اتفاق نیفتاد. تنها زمانی که ایالات متحد امریکا درافغانستان مداخله کرد تا یک حکومت دوست مسکو با یک دولت بهشدت ضد کمونیستی جایگزین شود مداخله کرد تا با جهادگرایان اسلامی مورد حمایت امریکا مبارزه کند. و این دقیقاً همان کاریست که امریکا با یک دولت کمونیستی در کانادا یا مکزیک خواهد کرد.
این که ما برنامه نداریم بمانیم…. صرفاً تبلیغات بیمعنی است. از مردم کرهی جنوبی بپرسیدکه از اشغال امریکا 56 سال میگذرد و هنوز اشغال ادامه دارد. از مردم ژاپن بپرسید. سابقهی اشغال در ژاپن 64 ساله است. این حتی واقعیت ندارد که روسها مجبور به فرار شدند. اساساً تصمیم گورباچف رییسجمهور شوروی بود که عمدتاً یک تصمیم سیاسی بود تا نظامی. هدف عمدهی گورباچف این بود که شوروی را به صورت یک نظام سوسیال دموکراتیک به شکل اروپاییاش دربیاورد و بهشدت علاقمند بود مورد حمایت رهبران اروپا قرار بگیرد، ولی تقریباً همهی این رهبران ضدکمونیستهای دوران جنگ سرد بودند و با مداخلهی شوروی در افغانستان مخالفت ورزیدند. این هم پذیرشاش دشوار است که امریکا ادعا کند برای کمک به مردم آمده است مخصوصاً اگر توجه کنیم تا به همین جا برسر همان مردم در سی سال گذشته چه آورده است.
مبارزهی دایمی بین آدمهای خوب و آدمهای بد
امریکا و وابستگانش در ناتو بهطور مرتب افغانستان را بمباران میکنند که تعداد متفاوتی تروریست کشته میشود (یا « تروریست» یعنی شهروندان عادی، یعنی زنان و کودکان). این کار را زیاد انجام میدهند اغلب علیه مردم عادی که دربرابر حملات هوایی هیچ وسیلهی دفاعی هم ندارند. سخنگوی امریکا/ ناتو میگوید «این تصادفات نامیمون متأسفانه اتفاق میافتد چون دشمن بهعمد افراد عادی را در این وضعیت قرار میدهد تا احساسات ضد نیروهای خارجی را تحریک کند». بارها به ما گفته شد که دشمن خودشان در ساختمانهایی سکونت میکنند که زیستگاه این قربانیان است که از آنها بهعنوان « سپرانسانی» استفاده میکنند(7). به این ترتیب به نظر میرسد دشمن از پیش میداند به کدام ساختمان قرار است حمله شود. به همین جهت با شتاب میرود و تعدادی از افراد عادی را قبل از شروع بمباران دراین ساختمانها جای میدهد. یا ممکن است این ساختمانها جاییست که مردم عادی در آن زندگی میکنند و همین که روشن میشود قرار است بمباران شوند دشمن به عجله خودش را به میانشان میرساند تا همراه مردم عادی کشته شود. ولی آنچه که محتملتر است این که دشمن از پیش نمیداند کجا قرار است بمباران شود و افراد عادی همیشه در این ساختمانها زندگی میکنند. آنها حتی ممکن است همسران و فرزندان دشمن باشند. آیا زرنگی شیطانی یا شیطنت ماهرانه دشمن حد و مرزی ندارد!
مقامات رسمی غربی همچنین می گویند دشمن بهعمد از مناطقی که شهروندان عادی در آن زندگی میکنند حمله میکند و حتی امیدوار است که در مقابلهی نظامی که اتفاق خواهد افتاد رابطهی بین یک فرد معمولی افغانی و نیروهای بینالمللی خراب شود(8). احتمالاً شورشیان به تأسیسات نظامی و تمرکز سربازان غربی حمله میکنند. دراینجا این سؤال پیش میآید چرا نیروهای غربی این تأسیسات نظامی و تمرکز سربازان را کنار مناطق مسکونی معمولی ایجاد میکنند و به این ترتیب زندگی افراد عادی را به خطر میاندازند؟ رهبران نظامی امریکایی/ناتو میگویند هرگونه مقایسهای بین قربانیان حملات غربیها و طالبان بهطور اساسی غیرمنصفانه است. چون باید از نظر اخلاقی بین مرگ های تصادفی ناشی از حملات نظامی و کشتن عمدی بیگناهان و شهروندان معمولی تفکیک قائل شد. سرگرد جان توماس یک سخنگوی نیروی کمکی امنیتی ناتو میگوید «هیچ سرباز غربی صبح که از خواب بر میخیزد هدفش این نیست به شهروند افغانی صدمه بزند. اگرچنین صدمهای ناخواسته اتفاق بیفتد عمیقاً مورد تأسف است»(9). آیا این شیوهی بیان آرامکننده نیست؟ آیا یک آدم معقول نمیبیند که آدمهای خوب کیاناند؟
واشنگتن، در طول سلسله بمباران مکررش از ویتنام تا عراق، بهدفعات به جهان اعلام کرد که مرگ شهروندان عادی بهتصادف اتفاق افتاد و عمیقاً از این بابت «متاسف است». ولی اگر شما بروید و برمنطقه ای که جمعیت زیادی دارد بمبهای قدرتمند بیندازید و بعد متوجه شوید که تعدادی که شما نمیخواستید کشته شدهاند و بعد فردا بروید و بمبهای بیشتری بریزید و بعد متوجه بشوید که تعداد بیشتری که نمیخواستید کشته شدهاند و بعد روز بعد و بعد روز بعد… چه زمانی دیگر حق ندارید بگویید کسانی که نمیخواستید کشته شدهاند!
درطول بمباران 78 روزهی امریکا/ناتو در صربستان در 1999 که شهروندان عادی بیشماری کشته شدند یک مجتمع ساختمانی که در برگیرندهی محل کار احزاب سیاسی، ایستگاه تلویزیون و رادیو و صد شرکت خصوصی و بسیار بیشتر بود بمباران شد. قبل از این که بمباران آغاز شود طرحریزان ناتو ریسک را برآورد کرده بودند «برآورد کشتگان 50 تا 100 نفر از کارمندان دولت/احزاب سیاسی، قربانیان ناخواسته از میان شهروندان عادی برآورد 250 نفر درآپارتمانهای مجاور»(10). طرحریزان گفتهاند حدوداً 250 نفر شهروند عادی که در آپارتمانها زندگی میکنند قرار است به همراه 50 تا 100 نفر از کارمندان دولت و احزاب نابود شوند، همه بیگناه که درواقع حکم اعدامشان اجرا شده است. ما در اینجا چه داریم؟ آدمهای بالغ به یک دیگر میگویند حوب ما کار «الف» را انجام میدهیم . فکر میکنیم احتمالاً نتیجهاش «ب» خواهد بود. حتی اگر «ب» نتیجه باشد از قبل اعلام میکنیم ما این پیآمد را نمیخواستیم. ولی واقعیت از این هم بدتر است. جزئیاتش را در جای دیگر نوشتهام. هدف اصلی از بمباران صربستان ـ که ناتو هم اعلام کرد ـ این بود تا زندگی برای عموم مردم که از دولت اسلوبدان میلسویچ حمایت می کنند هرچه دشوارتر شود(11).
و این تعریف کلاسیک «تروریسم» است که حتی مورداستفادهی سازمان سیا و اف. بی. آی و سازمان ملل هم قرار میگیرد. یعنی استفادهی تهدیدآمیز از خشونت علیه جمعیت عادی برای اجبار دولت به تعییر سیاستهای خاص.
زنان: شانس آخر و بزرگ آنها!
خیلی از امریکاییها برای برآوردن نیاز خویش به دفاع از اشغال افغانستان به دست امریکا از ستمکشی شدید زنان درآن سرزمین میگویند و میخواهند باور کنیم امریکا آخرین شانس این زنان برای مقابله با این وضعیت است.
با این همه در سالهای دههی 1980امریکا نقش مؤثر و انکارناپذیری در سرنگونی حکومت سکولار و مترقی افغانستان داشت که میکوشید به زنان بسی بیش از آنچه اکنون دارند یا حتی درآینده خواهند داشت آزادی و برابری بدهد. بخشهایی از یک نشریهی ارتش امریکا دربارهی افغانستان که از سیاستهای دولت دربارهی زنان بحث میکند به دست میدهم. این نشریه در 1986 منتشر شد. «تدارک آزادی کامل درانتخاب همسر؛ تثبیت حداقل سن برای ازدواج 16 سال برای دختران و 18 سال برای پسران، لغو ازدواج اجباری، بیرون آوردن زنان از انزوا، برنامههای اجتماعی، برنامهی گستردهی سوادآموزی بهخصوص برای زنان، گذاشتن دختران و پسران در مدارس مختلط، حساس به نفش جنسیت و دادن نقش فعال تر به زنان درسیاست»(12).
سرنگونی این دولت راه را برای روی کارآمدن نظام بنیادگرای اسلامی باز کرد که بهزودی به دست طالبان افتاد. پرسش این است که امریکا با عقل نامحدودش چرا دست به چنین کاری زد؟ عمدتاً دلیل این بود که دولت افغانستان با شوروی وحدت کرده بود و امریکا میخواست شوروی را به یک درگیری نظامی بکشاند. زنان افغانستان هرگز نخواهند دانست که کوشش دولت برای این که آنها را به صورت یک انسان کامل دگرسان کند به کجا میرسید ولی بعضیها احتمالاً خواهند گفت برای یک پیروزی بینظیر در دوران جنگ سرد این هزینه، هزینهی زیادی نیست.
ویلیام بلوم نویسنده و پژوهشگر امریکایی است که چند سالی در جوانی برای وزارت امور خارجهی امریکا کار میکرد. در 1967 در اعتراض به آنچه امریکا در ویتنام میکرد این وزارتخانه را ترک کرد. از آن تاریخ تا امروز، بلوم به صورت یک روزنامهنگار آزاد فعالیت میکند. بلوم مؤلف کتابهای متعددی دربارهی سیاست جهانی است. ترجمهی بالا فصلی ازکتاب «دموکراسی، مرگبارترین صادرات امریکا» است که در 2013 منتشر شده است.
پینوشتها
(1) سخنرانی رییسجمهور در جمع کهنهسربازان جنگهای خارجی 17 اوت 2009
(2) سخنرانی در دانشکده پاول اچ. نیتز بررسیهای عالی بینالمللی، واشنگتن 20 سپتامبر 2007
(3) برای نمونه بنگرید به:
”Oil Barons Court Taliban in Texas” Telegraph, 17 دسامبر 1997.
برای بحث بیشتر دربارهی خط لولهی تاپی و مسائل مربوط به آن بنگرید به مقالهی مهندس نفت جان فاستر در
(4) The Times online, 31 مه 2010
(5) آسوشیتدپرس 31مه 2010
(6) تلویزیون ورمونت WCAX 4 ژوئیه 2009WCAX.com
(7) لسآنجلس تایمز 6 ژوئیه 2007
(8) مقالهی کیم بارکردرشیکاگو تریبیون 8 ژوئیه 2007
(9) لسآنجلس تایمز 6 ژوئیه 2007
(10) واشنگتن پست 22 آوریل 1999
(11) ویلیام بلوم: دولت کلاش: اطلاعاتی در باره تنها ابرقدرت جهانی،، Common Courage Press, Monroe ME 2005 صفحات 103و 104
(12) US Department of the Army: Afghanistan, A Country Study, 1986, pp. 121, 128, 130, 223, 232