برگرفته از تریبون زمانه *  

مهمترین ویژگی مرحوم احمد قابل، پیش از همه چیز، شجاعتش بود. این شجاعت به او کمک می‌کرد تا علاوه بر مقاومت در برابر فشارهای حاکمیت، این جسارت را داشته باشد که بندهای سنتی و عرفی را – کم و بیش – از دست و پای خود جدا کند. او حقیقت را در پیام محمد رسول الله می‌دید و برای فهمِ بهتر این پیام نه از واکنش سنت‌گرایان می‌ترسید و نه با نوگرایان رودربایستی داشت.

قابل

هرگز فراموش نمی‌کنم روزی را که او در دانشگاه فردوسی مشهد در مناظره با قاسم روانبخش (۱۳۸۶) صبر و شکیبایی مثال زدنی‌ای در برابر بی‌ادبی‌ها و دروغ‌های وی نشان داد. اما جایی که روانبخش – به دلیل ناتوانی در برابر استدلال‌های مرحوم قابل – از کنترل خارج شد و با توسل به فرافکنی شروع به فحاشی و توهین به آیت‌الله منتظری کرد، قابل ناگهان از قامت یک دانشمند آرام و عقل‌گرا خارج شد چهره‌ای تهاجمی به خود گرفت. روانبخش با حالتی توهین آمیز نسبت به آیت‌الله منتظری، گفت که ایشان در ماجرای اعدام‌های تابستان ۶۷ فریب خورده و اصلن ایشان آدمی زودباور بود و ادعاهای وی مبنی بر اعدام بی حساب و کتاب هزاران زندانی را دروغ خواند. قابل در پاسخ به این ادعا، ابتدا شرح نامه‌نگاری آیت‌الله منتظری و امام خمینی را در جمع بیان کرد و روی اطلاعات غلطی که نزدیکان امام به ایشان می‌دانند نیز پافشاری نمود و حتی اصالت یکی از نامه‌های منصوب به ایشان را زیر سوال برد. در واقع احمد قابل اتهامی که روانبخش به آیت‌الله منتظری زده بود را به امام خمینی نسبت داد. زیرا ایشان از نظر قابل، به رغم همه‌ی شایستگی‌هایی که امام خمینی داشت، به دلیل بیماری در یکی دو سال پایانی زندگی‌اش به شدت به اطرافیان خود وابسته شده بود و این فرصتی برای تصویه‌حساب با قائم‌مقام رهبری بود.

هرگزفراموش نمی‌کنم هنگامی که مرحوم قابل با لحنی آتشین و البته به دور از بی‌ادبی این سخنان را می‌گفت، چطور قاسم روانبخش دستپاچه و بی‌حرکت روی سن مات و مبهوت می‌نمود. همچنین جمع زیادی از عضوهای بسیج و جامعه‌ی اسلامی گویی برای نخستین بار بود که این حرف‌ها می‌شنیدند صدها برابر مبهوت‌تر از روانبخش بودند . اینجا بود که قابل با شجاعتی مثال‌زدنی گفت: «ما گزارش‌های متفاوتی از تعدادِ اعدام‌شدگان در تابستان ۶۷ داریم. اما من می‌گویم دست‌کم سه هزار نفر در این ماجرا بدون طی کردن مراحل قانونی اعدام شده‌اند و اگر شما ثابت بکنید که سه هزار نفر نبوده و ۲۹۹۹ اعدام شده‌اند، من را هم اعدام کنید تا سه هزار تا تکمیل شود.» این جمله را که گفت، همه به قول معروف زرد کرده بودیم. هم ما و هم محافظه‌کاران. نه کسی تشویق کرد و نه کسی معترض شد. سکوت محض بر سالنی که یک دقیقه پیش آکنده از شعار و تشویق و اعتراض بود، حاکم شده بود.

آن موقع تقریبن زمانی بود که برادرش هادی قابل که عضو شورای مرکزی جبهه‌ی مشارکت بود، توسط دادگاه ویژه‌ی روحانیت به خاطر نقل حدیثی از امام باقر در مخالفت با حاکم مستبد زمان، به زندان محکوم شده بود. چندی بعد از استاد قابل شنیدم که گفت: «اینقدر اعتراض می‌کنم که یا برادرم را آزاد کنند یا من را هم به زندان بیاندازند.» این میزان از شجاعت و مسئولیت‌پذیری برایم تازگی داشت.

دو مفهوم در گفتار و کردار مرحوم قابل بسیار برجسته بودند : شجاعت و عقلانیت. او کم و بیش رویکردی سنتی به دین داشت. به این معنا که نگاهش به در افق مدرنیته قرار نمی‌گرفت. اما به شکلی تناقض آمیز (در اینجا من نگاهی مثبت به این تناقض دارم) عقل و فهم عقلانی از دین و پیام خدا برایش حجت بود. برای همین هم اسم وبلاگش را «شریعت عقلانی» گذاشته بود. رای‌هایش در مورد اختیار در حجاب یا سن تکلیف یا حقوق زنان مثال‌هایی شناخته‌شده‌اند. در مورد شجاعتش هم به نظرم همان دو نمونه‌ای که آوردم گویای حقیقت است.

متاسفانه در مورد مرگ نابهنگام ایشان در یکم مهرماه ۱۳۹۰ در بیمارستان قائم مشهد آنچنان که باید و شاید تحقیق نشده و حقیقت در پرده‌ی ابهام مانده است. او در حالی که تومور مغزی داشت به زندان افکنده شد و سپس با قل و زنجیر به بیمارستان روانه شد. برخی از نزدیکان وی عقیده دارند اگر مراقب و درمان درست و حسابی از وی به عمل می‌آمد، به احتمال زیاد او از بیماری جان سالم به در می‌برد. اگر چنین فرضیه‌ای ثابت شود، مرگ او قتل عمد از سوی حاکمیت به حساب می‌آید.

لینک مطلب در تریبون زمانه