نمایشگاهی از آثار سمیرا اسکندرفر، هنرمند و فیلمساز ایرانی در گالری آران، در تهران برگزار شد. این نمایشگاه با عنوان «من خودم نیستم» در روز جمعه اول آذر ماه (۲۲ نوامبر) گشایش یافت و تا ۱۸ آذر (۹ دسامبر) هم ادامه داشت.
خانم اسکندرفر در ۱۰ سال گذشته بیش از ۱۵ نمایشگاه از آثارش برگزار کرده است. از نمایشگاههای پربازتاب او میتوان به «دلقکها بچهدار نمیشوند»، «کمپوت لحظهها» و «تابستان خود را چگونه گذراندید» اشاره کرد.
همزمان با پایان نمایشگاه «من خودم نیستم» و به این مناسبت با سمیرا اسکندرفر گفتوگویی انجام دادیم:
«من خودم نیستم»، گزارش تصویری از نمایشگاه سمیرا اسکندرفر
خانم اسکندرفر، نمایشگاه شما، «من خودم نیستم» در گالری آران به پایان رسید. راضی بودید؟
سمیرا اسکندرفر: «ماسکها برای من مثل مواجه شدن با ناخودآگاه هستند؛ برای حفاظت از خودم شاید. حفاظت آدمی از خودش.»
راستش نه. البته این قضیه کاملاً به خودم برمیگردد. عملکرد گالری بسیار خوب بود. گالری آران جز حرفهایترینهاست. نمایشگاه، مخاطبان زیادی داشت، به طوریکه همان شب افتتاحیه هزار کاتالوگ چاپشده به اتمام رسید. مخاطبان زیادی با کارها ارتباط برقرار کرده بودند و با توجه به صحبتهایی که شد متوجه شدم کارها را دوست داشتهاند.
پس چرا ناراضی هستید؟
همیشه در تمام نمایشگاههایی که تابه حال داشتهام، این احساس را تجربه کردهام. یک جور احساس کنده شدن از کارها و دورهای که با آنها از سر گذراندی. این اتفاق به خصوص در نمایشگاه نقاشی اتفاق میافتد. چون کارها به فروش میرسند و تقریباً بیشتر اوقات آخرین دیدار تابلوها با دیوار گالری است. در حالیکه برای مثال در مورد فیلم این اتفاق نمیافتد. فیلمها زندگی طولانیتری دارند ولی زندگی نقاشی اکثر مواقع به دیوار خانهها ختم میشود.
پوستر نمایشگاه «من خودم نیستم» یک آدم بیچهره را نشان میدهد. اغلب زنانی که ما بر پرده آثار شما میدیدیم نقاب بر چهره داشتند. نقاب به عنوان پوششی بر بیچهرگی این زنان؟
تصویر روی پوستر نمایشگاه را با ماسکی که از روی صورت خودم ساخته بودم تهیه کردم با استیل فریمی از ویدئو «من اینجا هستم» که در همین مجموعه به نمایش درآمد. پیشینه توجه من به ماسکها به سه سال پیش برمیگردد. با دیدن ماسکهای سیاه بر چهره تعدادی مجرم در یک نشریه، احساس کردم فقط این افراد نیستند که میخواهند چهرهشان دیده نشود. به نظرم همه ما به شیوههای مختلف تا اندازهای خودمان و شرایطمان را پنهان میکنیم که به نظرم طبیعی است. بعد ماسکهای سیاه بهتدریج تغییر کردند، چه از لحاظ فرمی و چه از نظر مفهومی. در مجموعه قبلیام، «میکی ماسک» افراد مختلفی از جمله خودم را نقاشی کردم. موضوع هم ماسکهایی بود که شرایط بیرونی منجر به ساخته شدنشان میشود. اما اینبار قضیه را شخصیتر کردم: دو ماسک از صورت خودم ساختم و در کارها از آنها استفاده کردم و شروع کردم به بازی با آنها. نتیجه چیزی شد که میبینید. اینجا شرایط درونی خودآگاه و ناخودآگاه ماست که منجر به ساخته شدن ماسکها میشود.
شما از «ما» صحبت میکنید، در حالیکه موضوع فیگورها در آثار شما خودتان هستید.
ماسک داشتن این فیگورها در این مجموعه، ناشی از یک برخورد خیلی ایدهآلیستی با خودم بود. شاید در اثر زیاد از حد به درون خود نگاه کردن این فکر به وجود آمده باشد. همیشه فکر میکنم خیلی خودم هستم. وقتی میگویم خودم نیستم، یک جورهایی عجیب و غریب است؛ هم برای خودم و هم برای کسانی که مرا میشناسند. اما گاهی وقتها احساس کردهام رفتاری که از من سر زده، یک عکسالعمل، یا فرض کنید نوعی ماسک بوده. گاهی به این نتیجه میرسم که ته این ماجرا شاید غمی وجود دارد. ماسکها برای من مثل مواجه شدن با ناخودآگاه هستند؛ برای حفاظت از خودم شاید. حفاظت آدمی از خودش.
تأملاتی که همراه با آثار مجموعه «من خودم نیستم» منتشر کرده بودید، تکگویی درونی یک زن است که واقعاً نمیداند خودش هست یا نیست، راضیست یا راضی نیست. آیا این مشکل عمومیت دارد یا شخصی است؟
سمیرا اسکندرفر: «انسان معاصر نمیخواهد برایش تصمیم گرفته شود. او از خاکستر خودش متولد میشود؛ میخواهد خودش باشد و ورای سنتها و قانونهای ساخته شده زندگی کند.»
از نظر من این تکگوییها با وجود آنکه به شدت شخصی به نظر میرسند، گفتوگوی درونی انسان معاصر هستند و نشاندهنده سر گشتگی او؛ سرگشتگی انسان معاصری که نمیخواهد برایش تصمیم گرفته شود و دارد از خاکستر خودش متولد میشود و کمکم با تنهایی خودش آشتی میکند؛ بیشتر از هر چیزی میخواهد خودش باشد و ورای سنتها و قانونهای ساخته شده زندگی کند؛ خودش را بشناسد و بر اساس عالیترین مصالح خودش عمل کند. طبعاً او احساس گمشدگی خواهد داشت، ولی برای پیدا شدن ابتدا میبایست گم شد. قطعاً اشتباه خواهد کرد، ولی در نهایت رشد میکند. شاید سه قدم به جلو حرکت کرده، دو قدم به عقب. اما درون همین پروسه حرکت کرده. یکجانشین نیست؛ تجربه میکند و ورای تجربیاتش برای خودش احترام قایل است.
فیلم بلندی هم از شما در موزه ریتبرگ در زوریخ به نمایش درآمده. موضوع این نمایشگاه تأثیرات متقابل هنرمندان در شرق و غرب از یکدیگر است. شما چه تأثیری پذیرفتهاید از هنر غرب؟
از آنجایی که خودم را شهروند دهکده جهانی میدانم، به خودم اجازه یاد گرفتن و تأثیر گرفتن از تمام نقاط این دهکده را دادهام. راستش بهنظرم میآید این روزها زندگی انسانها در سراسر دنیا چنان به سطح یکسانی رسیده که آدمها در تمامی نقاط جهان در حال از سر گذراندن تجربیات مشابهی هستند. اما حدس میزنم مردم بهطور عمومی در غرب هنوز چندان علاقهمند نیستند که جهان سومیها را به عنوان موجوداتی مشابه خودشان بپذیرند. هنوز دوست دارند تصور کنند ایرانیها با شتر جابهجا میشوند. دوست دارند به آنها به عنوان موجودات غریبی که زندگی غریبی را از سر میگذرانند، از موضع بالا نگاه کنند و عوض کردن چنین نگاهی کاملاً به عهده رسانهها و وسایل ارتباط جمعیست. اینکه برای یکبار هم که شده تصمیم بگیرند واقعیتها را منتشر کنند که بیشتر بر اساس مشابهتهاست، نه تفاوتها.
بهرغم شباهتهایی که از آن صحبت میکنید، نسبت به هنرمندان غرب کنجکاو هستید؟
هنرمندان تاثیرگذار برای من، چه در اینجا و چه خارج از این فضا بیشتر از هر چیز نگاهشان، طرز تفکر و زندگی کردنشان جالب بوده. اینکه چطور زندگی کردهاند و این زندگی به چه شکلی وارد آثارشان شده است. قطعاً این کنجکاوی همیشه دریچههایی را به روی من باز کرده و چیزهای زیادی به معلومات من اضافه کرده است. هر هنرمند جالبی در هر نقطه از جهان ممکن است برای من جذاب و کنجکاویبرانگیز شود و وادارم کند بهطور متمرکز مطالعهاش کنم.
فکر میکنید هنرمندان تجسمی ما میتوانند چه چیزی به هنر غرب اضافه کنند؟
اینکه هنرهای تجسمی ما روی غرب چه تأثیری داشته یا میتواند داشته باشد، بحث پیچیدهایست. برای تأثیرگذاری در سطح وسیع و در دنیای امروز، قطعاً باید در وهله اول دیده شویم و این دیده شدن نیاز دارد به رسانههایی که صدای ما را رسا کند. اینکه دنیای امروز چقدر تمایل دارد که از موضعی برابر به آثار تجسمی ایرانی نگاه کند، برای من واضح نیست. این تأثیرگذاری به طور قطع و یقین در سینمای ایران اتفاق افتاده. به عنوان مثال تأثیری که سینمای کیارستمی بر روی سینمای جهان گذاشته بسیار وسیع بوده و به هیچوجه قابل انکار نیست. ولی تا زمانی که ارائه هنرهای تجسمی ایران در سطوحی کوچک و وابسته به آکشنهاست، به این تأثیرگذاری چندان اعتقاد ندارم. در حالیکه در بسیاری از آثار ایرانی این استعداد را سراغ دارم. در همین نمایشگاه موزه ریتبرگ مصاحبهای داشتم با یکی از مجلات هنری سوییس. مصاحبهکننده معتقد بود، یکی از نکاتی که در آثار مدرن ایرانی ارائه شده در نمایشگاه برایش جالب بوده، دغدغهمندی آثار بوده است؛ اینکه آثار به نوعی در حال گفتوگو با مخاطب هستند و معتقد بود هنر اروپا در حال حاضر به سمت نوعی انتزاع و بیدردی رفته است. انگار که موضوعات تمام شده باشند و حرف زیادی برای گفتن باقی نمانده است. به نظر من این میتواند یکی از تأثیراتی باشد که هنر ایران میتواند روی غرب بگذارد. ولی برای اینکه این تأثیرگذاری اتفاق بیفتد، ابتدا میبایست کارها در مقیاسی وسیع دیده شوند. بدون دیده شدن، تأثیرگذاری محدود خواهد بود، هر چقدر هم که کارها این پتانسیل را داشته باشند. و این دیده شدن احتیاج به سرمایهگذاری عظیمی دارد که در وهله اول میبایست توسط دولتها انجام بگیرد و بعد متوجه بخشهای خصوصی میشود.
آثار شما یک سویه روایی برجسته هم دارد. دوست دارید بیش از همه نقاش باشید، داستاننویس یا فیلمساز؟ اینها کجا به هم میرسند؟
همیشه اجازه دادهام به طرزی غریزی بین مدیومها حرکت کنم. هر دورهای از زندگی و هر دغدغهای شکل خودش را پیدا میکند، همانطور که مدیومی را که برایش درستتر باشد انتخاب میکند. طی این سالها بین تمامی این شاخهها خیلی نرم حرکت کردهام و از هر کدام توی دیگری چیزی جا گذاشتهام. اما تنها جایی که همه علایقم، یعنی تصویر، نوشته و برقراری ارتباط به شکلی مستقیمتر به هم رسیدهاند فیلمها بودهاند و از این نظر فیلمسازی همیشه برایم مدیوم عزیزتری بوده و خواهد بود.