۳۰۰ سال پیش در چنین روزی لارنس استرن، کشیش، نویسنده و طنز‌پرداز ایرلندی متولد شد. او با انتشار رمان «تریسترام شاندی» در سال ۱۷۵۹ در محافل ادبی لندن به شهرت رسید. این رمان نخستین نمونه شیوه‌ای در داستان‌نویسی است که از آن به عنوان «دخالت نویسنده در متن» یا «متافیکشن» یاد می‌کنند.

لارنس استرن، نویسنده ایرلندی
لارنس استرن، نویسنده ایرلندی

«زندگی و عقاید تریسترام شاندی» در سال ۱۷۵۹ در یورک منتشر شد و به خاطر وصف‌های بی‌پرده‌ای که از تن‌کامی‌ها و همخوابگی‌های شخصیت‌ها در این اثر آمده بود، انتشارش جنجال‌برانگیز شد.

روایتگر داستان که تریسترام شاندی نام دارد، به سنت رابله و سروانتس، اندیشه‌ها و تأملاتش را درباره خوشگذرانی‌ها و عیاشی‌هایش و همچنین پیرامون فلسفه و خانواده و هنر و خاطراتش از جنگ، آزادانه و با جسارت و با زبانی طنزآمیز و کنایه‌آمیز بیان می‌کند.

لارنس استرن: «دوستان عزیز، آرزو می‌کنم که کاش در ماه به دنیا آمده بودم و یا در سیاره دیگری غیر از کره زمین. اطمینان دارم که در این‌صورت حال و روزم بدتر از آنچه که هست نبود.»

از این رمان به عنوان یکی از ۱۰ شاهکار ادبی جهان یاد می‌‌شود.

میلان کوندرا درباره‌ این رمان می‌گوید:

«اغلب می‌شنوم که می‌گویند کفگیر رمان ته دیگ خورده است. برداشت من عکس این است. رمان در طول تاریخ چهارصد ساله‌اش هنوز بسیاری از امکانات خود را به دست نیاورده، بسیاری از فرصت‌های بزرگ را کشف نکرده، بسیاری از راه‌ها را به دست فراموشی سپرده و ندا‌ها را ناشنوده گذاشته است.

تریسترام شاندی یک رمان بازی است. استرن روزهای جنینی و تولد قهرمانش را به تفصیل شرح و بسط می‌دهد، فقط برای اینکه او را بی‌شرمانه و تقریباً در‌‌ همان لحظه‌ای که پا به دنیا می‌گذارد، برای همیشه ترک کند؛ او سر به سر خواننده‌اش می‌گذارد و با جملات معترضه و بیراهه زدن‌های بی‌شمار راهش را گم می‌کند؛ او اپیزودی را شروع می‌کند و هرگز آن را به پایان نمی‌رساند؛ تقدیم نامه و پیشگفتار را وسط کتاب می‌آورد.»

لارنس استرن ۲۴ نوامبر ۱۷۱۳ در یک خانواده نظامی متولد شد. پس از درگذشت پدرش، با پادرمیانی و حمایت عمویش به کمبریج راه پیدا کرد و تحصیلاتش را در رشته فلسفه و فقه به پایان رساند و در سال ۱۷۳۸ در شهر یورک به عنوان کشیش شروع به کار کرد. در همین ایام با زنی به نام الیزابت لاملی آشنا شد و در سال ۱۷۴۱ با او ازدواج کرد. الیزابت متمول بود و هرچند زندگی لارنس استرن را تأمین می‌کرد اما زنی عبوس بود و روحیه‌اش با روحیه شوخ‌طبع استرن تفاوت داشت. استرن‌ اغلب به محفل دوستش جان هال استیونس پناه می‌آورد که کلوبی به نام «تسخیرشدگان» تأسیس کرده بود. در این کلوب بود که او در مرکز توجه قرار گرفت. بر اساس روایت‌ها و شوخی‌های گزنده استرن در همین جمع‌های دوستانه بود که ایده «تریسترام شاندی» شکل گرفت.

استرن از زندگی‌اش رضایت نداشت، اما تلاش می‌‌کرد با شوخ‌طبعی نارضایتی‌اش از زندگی را پنهان کند. او می‌نویسد:

«دوستان عزیز، آرزو می‌کنم که کاش در ماه به دنیا آمده بودم و یا در سیاره دیگری غیر از کره زمین. اطمینان دارم که در این‌صورت حال و روزم بدتر از آنچه که هست نبود.»

«تریسترام شاندی» هرچند به یک معنا حسب حال و زندگی‌نامه تریسترام است، اما استرن تولد او را مدام به تأخیر می‌اندازد.

امیر احمدی آریان، نویسنده و منتقد درباره این رمان می‌نویسد:

«استرن نظام حرکت از نقطه‌ای به نقطه دیگر را واژگون می‌کند و مفاهیمی نظیر دور باطل، تعویق و اضطراب را به روایت می‌افزاید؛ مفاهیمی که چیزی نیستند جز‌‌ همان لایه‌های بکری که نخستین بار در رمان او آشکار شدند. دور تسلسلی که در تریسترام شاندی وجود دارد، بی‌گمان دوری اضطراب‌آور است، به این دلیل واضح مدام نقطه آغاز روایت را به تعویق می‌اندازد.»

در رمان تریسترام شاندی زندگی زناشویی والدین روایتگر داستان و خوش‌گذرانی‌ها و عیاشی‌های «توبی»، عموی او به دقت و به تفصیل وصف می‌شود.

گوته درباره لارنس استرن گفته است هیچ ذهنی به زیبایی ذهن او و تا این حد تأثیرگذار نبوده است.

میلان کوندرا: «استرن روزهای جنینی و تولد قهرمانش را به تفصیل شرح و بسط می‌دهد، فقط برای اینکه او را بی‌شرمانه و تقریباً در‌‌ همان لحظه‌ای که پا به دنیا می‌گذارد، برای همیشه ترک کند.»

استرن در سال‌های پایانی زندگی‌اش به سختی بیمار بود. با این‌حال در این ایام به فرانسه و ایتالیا سفر کرد و سفرنامه‌‌ای نوشت که با عنوان «سفر یک مسافر بس حساس به فرانسه و ایتالیا» در ژانویه ۱۷۶۸ منتشر شد. شوخ‌طبی و طنز گزنده او در این اثر هم به خوبی نمایان است. می‌نویسد:

«مسافران را می‌توان به گروه‌های زیر طبقه‌بندی کرد: مسافران تن‌پرور و تنبل، مسافران کنجکاو، مسافران دروغگو، مسافران خودپسند و مسافران با طحال بیمار. این گروه آخر که من هم جزو آنها هستم، بیش از حد حساس‌اند. آنها چون به سفر نیاز دارند، تن به سفر داده‌اند.»

سه ماه پس از انتشار این سفرنامه، لارنس استرن در اثر بیماری سل در لندن درگذشت. جنازه او را دزدیدند و برای تشریح به کمبریج فروختند. این آخرین فصل زندگی مردی بود که از زندگی ناراضی و خشمگین بود و نارضایتی و خشم‌اش را با طنزی گزنده‌ بیان می‌کرد.

«تریسترام شاندی» توسط ابراهیم یونسی به فارسی ترجمه و منتشرشده است.