برگرفته از تریبون زمانه *  

مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان می‌توانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آیین‌نامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.

با شعله‌ور شدن مجدد آتش جنگ در خاورمیانه، بار دیگر نه فقط چپ در ایران بلکه جهان دچار انشقاق شد. شوک یک جنگ جدید که نتیجه آن، چیزی به جز یک فاجعه انسانی دیگر و تعداد بیشماری کشته – و اکثرا غیرنظامی – از دو طرف نخواهد بود، نگرانی و اضطراب در جبهه طرفداران صلح را بیشتر نموده است. اگرچه در طی ۷۵ سال گذشته، جنگ حول مسئله فلسطین در اشکال متفاوتی ادامه داشته و از تشکیل حماس فقط چند دهه می‌گذرد، باز منازعه جاری سناریوهای جدیدی را مطرح کرده است. برخی از نیروهای اپوزیسیون ایران در بیانیه‌ها و اظهارنظرهای جداگانه‌ای به «نقش چشمگیر» ایران در حمله اخیر حماس اشاره کرده‌اند. مجاهدین خلق همصدا با برخی از رهبران حزب جمهوری‌خواه آمریکا معتقد است «رژیم ایران پشت حمله به اسرائیل است و همه راه‌ها به رژیم ایران ختم می‌شود». رضا پهلوی عنوان کرد، «امنیت و ثبات در اسرائیل، ایران و کل منطقه تنها با پایان رژیم اسلامی تهران به دست می‌آید»‌ (پهلوی، ۱۴۰۲). عبدالله مهتدی اعلام کرد «در واقع این رژیم ایران است که دارد تمام خاورمیانه را به آتش می‌کشد، سر مار در تهران است.» (مهتدی، ۲۰۲۳). این اظهارنظرها و اظهارات مشابه در راستای نظرات نتانياهو در مورد نقش ایران در حمله حماس به اسرائیل است. از نظر این‌ها و بخش بزرگی از اپوزیسیون «باید فاشیسم دینی در تهران» (رجوی، ۱۴۰۲) یا «سر مار» [۱] در ایران را هدف قرار داد. با توجه به نفوذ جاسوسان اسرائیلی در سطوح بالا [۲] و نیز ناخرسندی و اختلافات زیادی که در میان مقامات بالای جمهوری اسلامی وجود دارد، از نظر منطقی نقش مستقیم ایران در حوادث اخیر را – به ویژه آنکه حمله حماس کاملا به دور از چشم سازمان‌های اطلاعاتی اسرائیل مانده بود- ناممکن می‌سازد. جمهوری اسلامی حتی به هنگام «انتقام از خون» قاسم سلیمانی چنان ناشیانه عمل کرد که با زدن هواپیمای اوکراینی جان عده زیادی از افراد بیگناه را در قلب ایران ستاند و با این فاجعه انسانی نه فقط بازماندگان حادثه بلکه مردم ایران را به عزا نشاند. حال چگونه می‌توان به چنین دستگاه نظامی برای یک حمله کاملا مخفی اعتماد کرد؟ آن هم عملیاتی که محمد ضیف رهبر آن محسوب می‌شود، کسی که اسرائیل بیش از دو دهه در پی ترورش بوده و او بارها از کمند عملیات دستگاه‌های امنیتی فرار کرده است؟ پرسشی که در این رابطه مطرح می‌شود این است که آیا از نظر اخلاقی تلاش برای گسترش جنگ در کل منطقه – با فرض محال «زدن سر مار»- عملی قابل دفاع است؟ همچنین باید به خاطر آورد که اگرچه رابطه بسیار نزدیکی بین حماس و ایران وجود دارد، اما در جنگ سوریه جمهوری اسلامی و حزب‌الله لبنان در یک طرف و در دفاع از رژیم اسد، و حماس در جبهه مخالفین آن قرار داشتند.

از سوی دیگر، در میان برخی از چپ‌گرایان شکافی عمیق به چشم می‌خورد. بسیاری از رهبران سوسیال‌دموکرات‌ در کشورهای مختلف، سابقه دیرینه چپ در دفاع از صلح و دفاع از مردم بیگناه را از یاد برده‌اند. این البته موضوع تازه‌ای نیست و در جنگ اوکراین و روسیه، دولت سوسیال‌دموکرات آلمان دومین کشور بعد از ایالات متحده است که بیشترین کمک نظامی را به اوکراین و کمترین تلاش را برای پیشبرد مذاکرات صلح می‌کند. در انگلستان کی‌یر استارمر در شرایطی که اسرائیل، از مردم غزه به خاطر حملات حماس انتقام می‌گرفت (و می‌گیرد) با گفتن «اسرائیل باید همیشه حق دفاع از خویش را داشته باشد»، «ما از نظر بین‌المللی در کنار اسرائیل هستیم» و حماس« مسئولیت» مناقشه را به عهده دارد (استارمر، ۱۴۰۲)، به ادامه حملات اسرائیل چراغ سبز نشان داد. او حتی چنان پیش رفت که خبرنگاران بی‌بی‌سی را به خاطر کم به کار بردن واژه «تروریست» در کنار نام حماس مورد انتقاد قرار داد. مسلما، چپ‌ها باید کشتن عده زیادی از مردم بیگناه در اسرائیل را بشدت محکوم کنند اما این به معنای به فراموشی سپردن نقش اسرائیل در مسئله‌ی فلسطین و یا نادیده گرفتن انتقام جمعی از مردم بیگناه غزه نمی‌تواند باشد. موضع‌گیری‌های کسانی چون استارمر، بویژه باید در شرایطی در نظر گرفته شود که اسحاق هرتزوگ، رئیس‌جمهور اسرائیل، تمایز بین غیرنظامیان و جنگجویان را رد کرده و تاکید نمود که در غزه «این یک ملت است که مسئول است» و مقامات اسرائیلی اعلام کردند که هدف آنها «آسیب زدن است و نه دقت عمل».

در میان چپ گرایش دیگری نیز وجود دارد که از حمله حماس به مردم غیرنظامی حمایت می‌کنند. چپ چگونه می‌تواند از یک حمله سازماندهی‌شده به مردم عادی دفاع کند. محکوم کردن و اظهار انزجار از کشتن کودکان، جوانان و دیگر کسانی که نقشی در خشونت روزمره‌ای که دولت اسرائیل بر مردم فلسطین اعمال می‌کند، نداشتند به معنای ناچیز شمردن جنایات اسرائیل نیست. اسرائیل بنا بر قوانین بین‌المللی مناطق بزرگی از فلسطین را اشغال نموده است. دیوارهایی که وجود دارند مرزهای واقعی نیستند و در مناطق زیادی در قلمرو فلسطین قرار دارند و از این رو غیرقانونی است و دادگاه بین‌المللی هاگ آن را محکوم کرده است. همه اینها درست. چپ نمی‌تواند از مبارزه بر علیه اشغالگران حمایت نکند اما این به معنای تایید کشتار مردم عادی در یک فستیوال موسیقی نیست و باید انزجار خود را از چنین جنایتی اعلام کرد، بدون آن که نقش اصلی اسرائیل به مثابه اشغالگر و عامل اصلی مناقشه‌ی اسرائیل -فلسطین را به فراموشی سپرد.

باری، قصد این نوشته پرداختن به جنگ جاری نیست بلکه تامل بر چند نکته تاریخی است که معمولا در نوشته‌ها و گفته‌های اخیر کمتر به آنها توجه شده و یا این که به عمد بر برخی از شواهد تاریخی چشم بسته شده است. این نوشته به ویژه تاملی دارد بر مقاله اخیر یووال نوح هراری در گاردین.

یووال نوح هراری و مسئله اسرائیل -فلسطین

یووال نوح هراری مورخ و نظریه‌پرداز معروف اسرائیلی است، که از جمله با بیانی زیبا به بررسی تاریخ انسان در کتاب «انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر» پرداخته است. وی در مقاله‌ای در گاردین با عنوان «خطرناک‌ترین برهه از سال ۱۹۴۸» به بررسی «قضایا از طرف اسرائیل» – به عبارت دیگر خودش – می‌پردازد. او نوشته خود را با این فرض شروع می‌کند که سیاستمداران دست به آزمایش‌های متفاوت می‌زنند، گاه پیشنهاد صلح می‌دهند، نتایج را دنبال می‌کنند یا مسیر را ادامه می‌دهند و یا مسیر دیگری را انتخاب می‌کنند. از نظر او پیشنهاد صلح در دهه ۱۹۹۰ «سخاوتمندانه‌ترین پیشنهادی بود» که از سوی اسرائیل – با وجود برخی کاستی‌ها- به فلسطینیان داده شد. اما نتیجه نه صلح بلکه «ترور صدها شهروند اسرائیلی» بود. این ترورها نه «فقط فرآیند صلح» بلکه «جنبش چپ اسرائیلی را نیز به باد داد». به گفته او «بازماندگان چپ اسرائیلی امیدوار بودند فلسطینی‌ها برای تبدیل غزه به دولت‌شهری پررونق و صلح‌جو، سنگاپوری خاورمیانه‌ای، صادقانه بکوشند…اما حماس بر نوار غزه حاکم شد…آزمایشی دیگر به شکست انجامید. این اتفاق چپ اسرائیلی را بی‌اعتبار کرد.» و در نهایت نتانیاهو قدرت را در دست گرفت. او در پایان نوشته خود، به درستی خواهان صلح است اما فقط قادر به دیدن «قساوت‌های حماس» است، او به درستی خواهان «آزادی گروگان‌ها» است اما نقش دولت اسرائیل در گروگان‌گیری اهالی غزه را نمی‌بیند. وی در نهایت خواهان آن است که حماس توسط غرب، عربستان سعودی و تشکیلات خودگردان فلسطین ساقط شود. (هراری، ۱۴۰۲)

هراری مانند بسیاری دیگر از همکاران خود به بازنویسی تاریخ پرداخته است. او حتی گناه همه شکست‌های اخیر حزب کارگر را بر عهده فلسطینی‌ها می‌گذارد. در زیر سعی می‌شود تا علل پیشنهاد صلح و شکست آن از منظری دیگر بررسی شود.

اسرائیل در ابتدای پیدایش خود در سال ۱۹۴۸ دو مسیر را پیش روی خود داشت. امنیت یا توسعه. آن می‌توانست با وجود بحران شدیدی که بر سر بلوکه شدن صدور نفت ایران به اسرائیل، مسئله آب و نیز خطر جدی جنگ وجود داشت به توسعه اسرائیل نپردازد و برای امنیت خویش، برای صلح در کنار همسایگان عرب خود تلاش نماید اما طبقه حاکم آن کشور، توسعه سرزمین‌های اسرائیل را برگزید. تا قبل از سال ۱۹۶۷، سازمان آزادی‌بخش فلسطین (ساف) – که سه سال از عمر آن در زمان جنگ ۱۹۶۷ می‌گذشت- نقش مهمی را در صحنه سیاسی بازی نمی‌کرد و وابستگی زیادی به دولت مصر و جمال عبدالناصر داشت. پس از شکست دول عربی جناح یاسر عرفات قدرت بیشتری گرفت و توانست رهبری سازمان را به عهده گیرد. در سال ۱۹۸۸ جنبش مزبور، استقلال دولت فلسطین را اعلام کرد و از سوی بسیاری از کشورها به رسميت شناخته شد.

پس از فروپاشی سوسیالیسم واقعا موجود و دور جدید جهانی‌شدن، بازارهای جدیدی در اطراف جهان درهای خود را بر روی کشورهای غربی باز کردند. طبقه حاکم اسرائیل به این نتیجه رسید که احتمالا اسرائیل به خاطر ادامه اشغال غزه و کرانه باختری و تحریم گسترده کشورهای عربی نمی‌تواند نقش مهمی را در نظم جدید جهانی بازی کند. آنها متقاعد شدند که با مذاکره با فلسطینی‌ها می‌توان امنیت لازم را برای شکوفایی بیشتر شرکت‌های اسرائیلی کسب نمود. سازش بر سر سرزمین‌های اشغالی و لغو تحریم‌ها، کلید توسعه‌ی بیشتر اقتصادی قلمداد می‌گشت. بر خلاف گفته هراری قرار بود نه غزه بلکه اسرائیل به سنگاپور بدل شود. دن گیلرمن، رئیس وقت اتاق بازرگانی اسرائیل که طرفدار صلح با فلسطینی‌ها بود در سال ۱۹۹۳ این موضوع را به صراحت چنین بیان کرد: «اسرائیل می‌تواند، به راستی، دولت دیگری شود…یا می‌تواند مرکز راهبردی، لوجستیکی و بازاریابی سراسر منطقه شود. چیزی مانند سنگاپور یا هنگ‌کنگ خاورمیانه، که شرکت‌های چندملیتی دفاتر مرکزیشان را آنجا مستقر بکنند…اسرائیل باید دست به عمل بزند و زودتر خود را با اوضاع تطبیق دهد وگرنه این فرصت اقتصادی، که در طول عمر شاید یک‌بار پیش آید از دست خواهد رفت و بعد به خود خواهیم گفت «چه حیف! » (به نقل از کلاین، ۱۳۸۹:۶۱۱). این موضوع از طرف شیمون پرز به گونه دیگری مطرح شد : «ما به دنبال صلح پرچم‌ها نیستیم، بلکه به صلح بازارها علاقه داریم.» (همان‌جا)

بنابراین برخلاف گفته هراری، پیشنهاد صلح نشان از «سخاوتمندی» اسرائیل برای بازگرداندن سرزمین‌های اشغالی نبود. هدف نیز آن نبود که با این «پیشنهاد سخاوتمندانه » غزه بتواند بر روی پای خود بایستد و به «سنگاپور خاورمیانه » بدل گردد. با این حال، می‌توان تصدیق کرد که در دهه ۱۹۹۰ موجی از خوش‌بینی در میان اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها به وجود آمد. مسلما فشار جنبش صلح هم در اسرائیل و فلسطین، و هم در سرتاسر جهان به نزدیکی این دو و نیز پذیرش مذاکرات صلح کمک زیادی کرد. اما در آن زمان، طبقه حاکمه اسرائیل به این نتیجه رسیده بود که «صلح اجتناب‌ناپذیر است». می‌توان گفت که آنها به دلایل معین اقتصادی حاضر شدند مشی توسعه‌‌ای که در گذشته در پیش گرفته بودند را به نفع امنیت بیشتر تعدیل کنند.

حال این پرسش پیش می‌آید که چرا قرارداد صلح شکست خورد؟ بسیاری از اسرائیلی‌ها از جمله هراری معتقدند که بمب‌گذاری‌های انتحاری در اسرائیل عامل شکست قرارداد صلح و «توافق اسلو» بود. اکثر اسرائیلی‌ها به عامل دیگری نیز اشاره می‌کنند که هراری آن را طرح نمی‌کند: ترور اسحق رابین توسط یک یهودی افراطی مخالف صلح. برای هراری گناه همه مصائب اسرائیل، بر گردن فلسطینی‌ها قرار دارد. در مقابل، فلسطینیان بر نقض «توافق اسلو» از سوی اسرائیلی‌ها از جمله از طریق افزایش سرسام‌آور تعداد شهرک‌های غیرقانونی یهودی تاکید دارند. اما به جز دلایل مطروحه از هر دو طرف، چند دلیل مهم‌تر برای شکست وجود دارد: چرخش اقتصاد صادراتی اسرائیل، تغییر ناگهانی جمعیت اسرائیل پس از فروپاشی اتحاد شوروی، اختلاف در میان مبارزان فلسطینی در داخل و خارج از فلسطین، فساد در سازمان فتح، تلاش اسرائیل برای گسترش شکاف در میان نیروهای فلسطین، جبهه قوی مخالفین صلح در اسرائیل و فلسطین، مخالفت کشورهای غربی و در صدر آن ایالات متحده با برخی از راه‌حل‌های ممکن،…. این نوشته فقط به چند مورد از این عوامل و نیز اختلافات درون جبهه مبارزین فلسطینی در داخل و خارج از فلسطین، با توجه به تجربه ایرانیان در جنبش زن، زندگی، آزادی می‌پردازد. نائومی کلاین به خوبی دو نکته از عوامل بالا را در کتاب «دکترین شوک» تشریح نموده است. به برخی از استدلال‌های او در زیر به اختصار اشاره می‌شود.

دگرگونی ناگهانی جمعیت اسرائیل

در زمان تشکیل دولت اسرائیل در حدود ۱,۴ میلیون نفر در اسرائیل زندگی می‌کردند. با مهاجرت یهودیان از کشورهای مختلف و نیز رشد طبیعی جمعیت، هم‌اکنون اسرائیل در حدود ۹,۷ میلیون نفر سکنه را در خود جای داده است. بنا به گفته نهادهای دولتی اسرائیل، در شرایط حاضر به لحاظ اتنیکی در حدود ۷۳ درصد جمعیت را یهودیان، ۲۱ درصد را اعراب و ۶ درصد را «دیگران» تشکیل می‌دهند. در دهه ۱۹۸۰ اسرائیل در حدود ۳,۹ میلیون نفر جمعیت داشت اما پس از فروپاشی اتحاد شوروی ناگهان نزدیک به یک میلیون نفر به اسرائیل مهاجرت کردند. در این زمان اسرائیل مجبور شد که در عرض چند سال افزایش بیست درصدی جمعیت خود در آن زمان را مدیریت کند. (مالتز، ۲۰۱۵) اما چرا یهودیان اتحاد شوروی، اسرائیل را انتخاب کردند؟ آیا آنها پس از ۷۰ سال زندگی در اتحاد شوروی به دلایل دینی به اسرائیل پناه بردند؟ بنا به گفته کلاین همه آنها ادعای یهودی بودن نداشتند و پس از تغییر سیستم در کشورهای سابق اتحاد شوروی، به دلایل اقتصادی و سیاسی و نیز فشار مذهبی سعی کردند از اتحاد شوروی فرار کنند، به عبارت دیگر، بی‌ثباتی سیاسی و اقتصادی و فشار مذهبی دلایل اصلی مهاجرت بود. با این حال، هدف آنها در درجه اول خروج از شوروی بود و نه مهاجرت به اسرائیل. در سال ۲۰۱۵ از میان چند میلیون یهودی روس، نزدیک به ترتیب ۱.۲ میلیون در اسرائیل، یک میلیون در جمهوری‌های سابق روسیه، ۸۰۰ هزار در آمریکا، ۲۵۰ هزار در آلمان، ۲۰۰ هزار در کانادا و ۵۰ هزار در استرالیا به سر می‌بردند. (مالتز، ۲۰۱۵) بنابراین برای بسیاری هدف فرار از اتحاد شوروی بود و نه لزوما عشق به اسرائیل.

هنگامی که اتباع اتحاد جماهیر شوروی (اعم یهودی و غیریهودی) به اسرائیل مهاجرت کردند، دوران اوج نابسامانی اقتصادی در روسیه بود. در آن‌زمان نرخ برابری روبل بشدت سقوط کرده بود و مهاجرین ناگهان دریافتند که تمام پس‌اندازهای زندگی‌شان ارزش چندانی نداشت و در نتیجه هنگام ورود به اسرائیل قدرت انتخاب زیادی نداشتند. درست به این خاطر بسیاری از آنها به زندگی در مناطق اشغالی رضایت دادند، بدون آنکه دقیقاً از پیامدهای چنین تصمیمی آگاه باشند. بنا به گفته کلاین تعداد دانشمندان مهاجر روسی آموزش‌دیده در رده‌های عالی، بسیار بیشتر از تعداد دانشمندانی بود که دانشکده‌ی فنی اسرائیل -که قبل از تاسیس دولت اسرائیل در دوران حاکمیت عثمانی‌ها ساخته شد و هشتاد سال از عمر آن می‌گذشت- تحویل جامعه داده بود. (کلاین، ۱۳۸۹:۶۱۶) با این حال، در آن زمان عده زیادی از پزشکان، نوازندگان، پژوهشگران، هنرمندان، مهندسان…مجبور شدند که به دلیل نبود مشاغل مناسب، به جارو کردن خیابان‌ها، نگهبانی، کار در فروشگاه‌ها رضایت دهند. آنها به طور موقت در تریلرها سکنی داده شدند زیرا امکان اسکان مهاجرین در خانه‌های معمولی وجود نداشت. از این رو پذیرفتن زندگی در مناطق اشغالی انتخاب زیاد سختی نبود. شهرک‌هایی چون «آریل» در کرانه باختری به خاطر داشتن دانشگاه، هتل و زمین‌های گلف با تبلیغات زیاد توانستند مهاجرین زیادی را به سمت خود جلب کنند. (کلاین، ۱۳۸۹:۶۱۵).

بنا به گفته مالتز، نزدیک به ۶۰ درصد مهاجرین اتحاد شوروی تحصیلات دانشگاهی داشتند. این یک هدیه رایگان به اسرائیل بود زیرا آن کشور برای این افراد متخصصِ تازه‌وارد پولی خرج نکرده بود. او که به مطالعه نقش مهاجرین روسی در جامعه اسرائیل در طی بیست‌و پنج سال از آغاز دهه نود تا سال ۲۰۱۵ پرداخته است می‌گوید: این افراد در ابتدا نقش زیادی در جامعه بازی نمی‌کردند اما بیست و پنج سال بعد در سال ۲۰۱۵، شرایط مهاجرین روسی زبان بشدت تغییر کرده بود. آنها حضور گسترده‌ای در میان سیاستمداران، پزشکان، مهندسین، متخصصان کامپیوتر و فناوری پیشرفته، مربیان علوم ریاضی، هنرمندان، ورزشکاران…داشتند.

به لحاظ سیاسی آنان فقط در ابتدای ورود خود به حزب کارگر رای دادند. حضور آنها در سال ۱۹۹۲ موجب پیروزی حزب کارگر شد اما پس از آن، اکثریت مهاجرین جمهوری‌های سابق اتحاد شوروی همیشه به احزاب راستگرا رای داده‌اند. بسیاری از مهاجرین روسی‌زبان دل چندان خوشی از سیاست‌های حاکم در اتحاد شوروی نداشتند، با این وجود، هنگام ورود به اسرائیل به حزب کارگر رای دادند و به مرور با تغییر شرایط اقتصادی و یا نحوه زندگی در سرزمین‌های اشغالی، موضع‌گیری سیاسی خود را نیز تغییر دادند. روس‌زبان‌ها با مهاجرت گسترده خود به مناطق اشغالی باعث شدند که تعداد یهودیان نسبت به اعراب در این مناطق دچار تغییر اساسی شود. گرایش به راست مهاجرین جدید، موجب شد که موازانه سیاسی به سمت راست بچرخد. بین ۱۹۹۳ تا سال ۲۰۰۰ تعداد مستعمره‌نشینان مناطق اشغالی دوبرابر شد. (کلاین، ۱۳۸۹:۶۱۵۹۹)

به طور خلاصه، مهاجرین روسی‌زبانی که دهه ۱۹۹۰ به اسرائیل مهاجرت کردند، تاثیر زیادی بر صحنه سیاسی گذاشتند.

چرخش اقتصادی

در زمان توافق اسلو، بسیاری از کارگران فلسطینی روزانه از غزه و کرانه باختری به اسرائیل سفر می‌کردند تا کارهای نظافت خیابان‌ها، جاده‌سازی، کار در مزارع کشاورزی و دیگر کارهای ساده را انجام دهند. هر دو طرف اسرائیلی و فلسطینی به لحاظ اقتصادی به یکدیگر وابسته بودند زیرا اسرائیل اجازه برقراری روابط تجاری مستقیم و مستقل فلسطینیان با دولت‌های عرب را نمی‌داد. (کلاین، ۱۳۸۹:۶۱۴) اما در دهه ۱۹۹۰، مؤسسات فناوری پیشرفته (High Tech) به شدت رشد کردند. این رشد مدیون حضور گسترده مهاجری روسی بود که به خاطر تحصیلات عالی خود ‌توانستند در این شرکت‌ها مشغول به کار شوند.

زمانی که نخبگان اقتصادی اسرائیل طرفدار مذاکرات صلح بودند، کشور اسرائیل وابسته به تولید محصولات کشاورزی و صنایع سنگین بود. هدف آنها حمل کالاهای سنگین به بیروت، دمشق و دیگر شهرهای بزرگ خاورمیانه بود اما توفیق ناگهانی در بخش فناوری‌های اطلاعات، چهره اقتصادی اسرائیل را دگرگون ساخت. اقتصاد اسرائیل به تدریج وابسته به توسعه هرچه بیشتر موسسات فناوری‌های پیشرفته گشت. این وابستگی در طی چند مرحله شکل گرفت. در مرحله اول، تا هنگام سقوط «اقتصاد دات کام» در ابتدای قرن حاضر، وابستگی مهم اما تعیین‌کننده نبود. پس از بحران اقتصادی در سال ۲۰۰۰، زمانی که بسیاری از شرکت‌های وابسته به «اقتصاد دات کام» در سراسر جهان ورشکسته شدند، فرصتی جدید برای مؤسسات نوپای اسرائیلی پیش آمد تا جای پای خود را در این صنعت جدید باز کنند. به هنگام بحران در ابتدای دهه ۲۰۰۰ دولت اسرائیل دست به چند اقدام ماهرانه زد. ابتدا با دو برابر کردن هزینه‌های نظامی خود از سقوط آزاد اقتصاد اسرائیل جلوگیری نمود و سپس صنعت فناوری پیشرفته را تشویق نمود تا به ویژه در بخش امنیت سرمایه‌گذاری کنند. سربازان جوان اسرائیلی به هنگام خدمت سربازی سامانه‌های امنیتی و نظارتی را می‌آموختند و پس از پایان دوره سربازی در همان زمینه‌ها به کار مشغول می‌شدند. بازار فروش محصولات امنیتی و نظارتی پس از یازده سپتامبر بشدت داغ شد و اسرائیل فرصت آن را یافت تا نشان دهد چقدر در زمینه «فعالیت‌های ضدتروریستی»، می‌تواند از تجربه خویش در مبارزه با اعراب استفاده کند. از آنجا که حزب لیکود در اسرائیل بیش از هر حزب دیگری بر راهبردهای امنیتی تاکید می‌کرد، طبعأ محبوبیت بیشتری در میان مردم و هواداران این چشم‌انداز جدید اقتصادی یافت. اگر تا قبل از سال ۲۰۰۰ فناوری پیشرفته فناوری اطلاعات و ارتباطات اهمیت زیادی داشت، پس از یازده سپتامبر تاکید بر شکوفایی صنعت امنیتی بود. در آن دوران بنیامین نتانیاهو وزیر اقتصاد دولت شارون بود. بنابراین پیوند کاملی بین جنگ‌طلبی‌های اسرائیل و رشد اقتصادی کشور ایجاد شد. اقتصاد اسرائیل که در ابتدای قرن دچار بزرگ‌ترین بحران اقتصادی پس از تاسیس دولت اسرائیل شده بود، ناگهان پس از یازده سپتامبر به رشد اقتصادی بالایی دست یافت. دولت و کارگزاران اسرائیلی موفق شدند تا با تبلیغات زیاد از تجربیات خود در جنگ با فلسطینیان «کمال استفاده» را نموده و محصولات امنیتی خود را به فروش رسانند. بنا به گفته مجله فوربز «اسرائیل یک شبه «کشور فناوری‌های ضدتروریسم» گشت (کلاین، ۱۳۸۹:۶۲۰). آن کشور میزبان ده‌ها اجلاس بزرگ در باره مسائل امنیتی شد و موسسات بزرگی چون مایکروسافت، نهادهای دولتی چون اف بی آی و مدیران موسسات کوچک و بزرگ دیگر از این کشور بازدید نمودند. نتیجه آن که اسرائیل به جای فروش محصولات سنگین به دمشق و بیروت به فروش محصولات اطلاعاتی و امنیتی و کلا فناوری‌های پیشرفته به کشورهای مختلف جهان پرداخت. بنا بر گزارشی از سوی سازمان نوآوری اسرائیل در مورد «وضعیت صنایع پیشرفته در اسرائیل در سال ۲۰۲۳»، سهم بخش فناوری‌های پیشرفته در صدور کالاها، ۴۸٫۳ درصد بود. صنایع این بخش بین سال‌های ۲۰۱۲ تا ۲۰۲۳ به طور متوسط رشدی معادل ۶٫۳ درصد داشتند در حالی که در طی همین مدت میزان رشد اقتصادی در همه عرصه‌ها فقط ۲٫۲ درصد بود. اسرائیل از نظر تعداد استارت‌آپ‌های فعال در مقام سوم پس از سان‌فرانسیسکو و نیویورک قرار داشت. (لایشمن، ۲۰۲۳)

سوی دیگر سکه، وضعیت اسفبار اقتصاد فلسطین بود. در آن سوی اسرائیل، بیکاری و کم‌کاری بشدت گسترش یافت. بنا به گفته سارا روی دو سوم نیروی کار فلسطین تا سال ۱۹۹۶ دچار بیکاری و کم‌کاری شدند (به نقل از کلاین، ۱۳۸۹:۶۱۷). توافق اسلو به جای «صلح بازارها» بستن بازارها را به ارمغان آورد. تجار نمی‌توانستند کالاهای خود را بفروشند. با گسترش شهرک‌نشین‌ها، بخشی از زمین‌ها و آب فلسطینیان از دست رفت. غزه به یک زندان بزرگ بدل شد و وقتی شارون در سال ۲۰۰۰ از «مسجدالقصی» و بقول یهودیان «تل‌معبد» در بیت‌المقدس دیدار کرد، انتفاضه‌ی دوم آغاز شد. بعد از انتفاضه مردم اسرائیل شارون را انتخاب کردند و بنای دیوار حائل امنیتی آغاز شد.

بنابراین برخلاف گفته هراری، دلایل اصلی پیوستن به پیمان صلح و سپس دست‌کشیدن از آن برای نخبگان اقتصادی و سیاسی اسرائیل واضح و روشن بود. دلایل مادی معینی باعث شد تا نخبگان اسرائیل به خواسته بسیاری از مردم اسرائیل برای صلح گردن گذارند اما با تغییر شرایط، استراتژی آنها تغییر کرد. این به معنی آن نیست که قبل از پیمان اسلو، مخالفین صلح در دو طرف وجود نداشتند یا این که پس از به گل نشستن کشتی صلح و پیروزی مخالفین، طرفداران صلح نیز کاملا از بین رفتند، بلکه به دلایل کاملا غیرمترقبه اما منطقی موازانه طرفداران و مخالفین صلح در اسرائیل به هم خورد. آیا ترورها به این گرایش کمک نکردند؟ مسلما. اما دلیل اصلی در جای دیگری بود. «جنگ با ترور» و مسابقه کشورها برای تامین امنیت با تکیه بر فناوری پیشرفته موجب رونق بازار اسرائیل گشت. اسرائیل درست زمانی مذاکرات صلح را متوقف کرد که فناوری امنیتی نقش مهمی در اقتصاد این کشور یافت.

داخل و خارج در جنبش فلسطین

در جنبش زن، زندگی، آزادی بحث زیادی در میان نیروهای اپوزیسیون در مورد نقش رهبری نیروهای داخل و خارج مطرح شد. برخی از نیروهای طرفدار سلطنت تا آنجا پیش رفتند که «خواهان وکالت» از سوی «مردم» از طریق رسانه‌های اجتماعی شدند. با تامل بر یکی دیگر از عوامل شکست توافق اسلو شاید نیروهای دمکراتیک اپوزیسیون ایران بتوانند درس‌های معینی بگیرند.

اولین انتفاضه در سال ۱۹۸۷ وقتی که اسحاق رابین وزیر دفاع بود شکل گرفت. رابین دستور داد تا «استخوان‌های» معترضین شکسته شود. در حدود ۱۲۰ هزار نفر در عرض دو سال دستگیر شدند. اوج اعتراضات در کریسمس ۱۹۸۹ بود که نه فقط اسرائیلی‌ها بلکه طرفداران صلح از سراسر جهان به آن پیوستند. تحت فشار جنبش، دلایل اقتصادی که قبلا ذکر شد و نیز فشار آمریكا برای یافتن نوعی سازش، حزب کارگر به رهبری اسحاق رابین مذاکره با نیروهای فلسطینی بر پایه راه‌حل دو دولت را پذیرفت. برای اولین بار نوعی خوش‌بینی برای صلح در هر دو طرف وجود داشت.

در فلسطین جبهه آزادی‌بخش طرفداران زیادی داشت. اسرائیل برای آنکه در میان فلسطینیان تفرقه ایجاد کند، دست به تاکتیک‌های متفاوتی زد. یکی از آنها برگزاری انتخابات شهرداری‌ها با امید یافتن رهبرانی جدید در داخل فلسطین بود که بتواند آنها را بخرد اما در این راه شکست خورد. اکثر کسانی که انتخاب می‌شدند طرفدار جبهه آزادی‌بخش بودند. آنچه که بسیاری امروز فراموش می‌کنند این که قبل از مذاکرات اسلو، مذاکرات مادرید در سال ۱۹۹۱ موجب شد رهبران اسرائیل و فلسطین ابتدا به نامه‌نگاری و سپس توافق اسلو و نیز پیمان صلح اسرائیل و اردن شد.

مصطفی برغوثی [۳] یکی از نمایندگان ارشد فلسطین بود که در کنفرانس مادرید شرکت داشت. بنا به گفته برغوثی، رهبری فتح پس از مهاجرت از بیروت به تونس سعی کردند با تحمیل رهبران انتخابی خود در کرانه باختری و غزه، نوعی دستگاه موازی در داخل فلسطین ایجاد کنند. دولت اسرائیل فهمیده بود که رهبران فتح بشدت نگران آن هستند که از سوی رهبران داخل فلسطین از پشت خنجر بخورند، از این رو اسرائیلی‌ها اعلام کردند که فقط حاضرند با نمایندگان فلسطین در کرانه باختری و غزه مذاکره کنند و هیچ صحبتی با نمایندگان جنبش آزادی‌بخش فلسطین که در خارج به سر می‌بردند نخواهند داشت. نمایندگان ارشد فلسطینی کسانی چون حیدر عبدل-شافی و حنان عشروی بودند. در مادرید تمام نمایندگان داخلی سعی کردند تا اتحاد مردم فلسطین را حفظ کنند و شکاف بین داخل و خارج، که اسرائیل بر آن تاکید داشت را از بین ببرند. به این خاطر، هم عبدل-شافی و هم عشراوی مرتب با عرفات که در تونس بسر می‌برد، در همه موارد مشورت می‌کردند و تاکید داشتند که جبهه آزادی‌بخش فلسطین نماینده واقعی مردم فلسطین است.

تفاوت کنفرانس مادرید و اسلو در این بود که در مادرید متخصصان متعددی در عرصه‌های مختلف در مذاکرات حضور داشتند. برای آنها یک مسئله اساسی وجود داشت: بدون دادن ضمانت‌های اجرایی برای متوقف کردن شهرک‌سازی از سوی اسرائیل هیچ قرادادی امضا نخواهد شد (برغوثی، ۲۰۰۵) در حالی که در مذاکرات اسلو بنا به گفته برغوثی، هیئت فلسطینی حتی نقشه فلسطین را نداشت. در مارس ۱۹۹۳ مذاکراتی صورت گرفت و وقتی هیئت فلسطینی فکر می‌کرد توافق صورت گرفته است، نماینده اسرائیل، اوری ساویر اعلام کرد که من فقط نماینده شیمون پرز، وزیر امور خارجه هستم. از حالا به بعد باید با نماینده اسحاق رابین مذاکره کنید. هیئت فلسیطینی که در مذاکرات اولیه عقب‌نشینی‌های زیادی کرده بودند، مجبور شدند با نماینده رابین، یوئل سینگر دوباره مذاکره کرده و عقب‌نشینی‌های جدیدی انجام دهند. هیئت فلسطینی با این طرز فکر که باید کاری کرد، «ببینیم چه می‌شود…» گام به گام عقب‌نشینی کرد. وقتی که نمایندگان داخل، عشروی و فیصل حسینی در ماه اوت ۱۹۹۳ برای تبادل‌نظر در مورد پیشرفت گفتگوها به تونس رفتند، با این واقعیت روبرو شدند که رهبری جبهه آزادی‌بخش بدون مشورت با نیروهای داخل، همه توافقات را امضا کرده بودند. (همانجا)

جبهه آزادی‌بخش فلسطین از دل مبارزه برای حقوق فلسطینیان در اردن در دهه ۱۹۶۰ شکل گرفت، یک دهه بعد در لبنان به یک جریان بزرگ تبدیل شد و بتدریج از طرف بسیاری به عنوان تنها نماینده فلسطینیان شناخته شد. در این میان با حمایت مالی کشورهای عرب منطقه، جبهه آزادی‌بخش به یک جریان بوروکراتیک و فاسد بدل گشت. فساد در دستگاه جبهه مربوط به زمان به قدرت رسیدن آن در فلسطین و پس از توافق اسلو نبود. فساد مالی سال‌ها قبل از توافق اسلو وجود داشت. زمانی که جبهه آزادی‌بخش به قدرت رسید هیچ طرح رفاهی انقلابی نداشت. کافیست فقط گفته شود که از همان آغاز شروع به کار، فقط ۳۴ درصد بودجه فلسطین صرف نیروی پلیس شد در حالی که در فلسطین فقیر، فقط ۲ درصد بودجه صرف امور کشاورزی و ۸ درصد آن صرف امور بهزیستی گشت. از ۱۴۰ هزار نفر کارمند دولت، ۵۶ هزار نفر آن پلیس بودند. (همانجا) کدام سازمان انقلابی، در ابتدای به قدرت رسیدن چشم بر مهمترین مشکلات روزمره مردم می‌بندد و تمام تلاش خود را صرف نیروی امنیتی به این شکل می‌نماید؟ رقابت رهبران و جاه‌طلبان برای کسب قدرت و ثروت موجب سقوط اخلاقی در فتح شد.

به هنگام پیمان اسلو، جبهه آزادی‌بخش فلسطین تحت فشار ساختار درونی و برونی خواهان یک توافق تحت هر شرایطی شد. رهبران خارج بدون در نظر گرفتن شرایط واقعی داخلی، بدون اعتماد به نیروهای داخل-با وجود آن که اکثر فعالین داخل از جبهه آزادی‌بخش طرفداری می‌کردند- به توافقی تن دادند که خودشان نیز پس از امضا، آن را قبول نداشتند. اسرائیل به بسیاری از خواسته‌های اولیه خود رسید. فلسطین کشوری شد که هیچ مرز مشترکی با کشورهای دیگر نداشت. استقلال واقعی نیز پیدا نکرد.

مشکل اصلی اسرائیل نیز درست از همین‌جا شروع شد. آنها به توافقی دست یافته بودند که رهبران ساف نمی‌توانستند از آن در مقابل مردمی که به ساف با هزاران آرزو دخیل بسته بودند، دفاع کنند. توافق اسلو فقط توانست برخی از رهبران فتح را در موقعیت ممتازی قرار دهد. نیروهای آزادی‌خواه در فلسطین ناگهان خود را در مقابل دو نیرو یافتند، دولت اسرائیل و تشکیلات خودگردان فلسطین. در ابتدای دهه نود بیشتر نیروهای سیاسی خواهان صلح و یک توافق پایدار بودند و نه یک توافق نیم‌بندی که در آن استقلال و حاکمیت ملی واقعی در آن جایی نداشت.

لازم است توضیح داده شود که در قطعنامه سازمان ملل در سال ۱۳۴۷، سهم فلسطین تقریبا ۴۴ درصد و اسرائیل تقریبا ۵۵ درصد از اراضی فلسطین تاریخی بود.[۴] در اسلو نمایندگان فلسطین حق موجودیت اسرائیل بر ۷۸ درصد از فلسطین تاریخی به رسمیت شناختند. امید نمایندگان فلسطین این بود که با تفسیری که آنها از قراردادهای ۲۴۲ و ۳۳۸ شورای امنيت داشتند بتوانند با کمک مصر و اردن، اسرائیل را به مرزهای ۱۹۶۷ به عقب رانند، چیزی که فقط یک خیل خام بود.

اسرائیل با آن که از طریق توافق به بسیاری از خواسته‌های خود رسیده بود، از همان ابتدا توافق را زیر پا گذاشت. بنا به گفته مصطفی برغوثی، ایده دیوار جدایی در سال ۱۹۹۵ از طرف اسحاق رابین مطرح شد. با ایجاد پست‌های کنترل توانستند بخش بزرگی از مناطق فلسطینی را به کنترل خود درآورند. کرانه باختری و نوار غزه به سه منطقه A: تحت کنترل تشکیلات خودگردان، B: تحت کنترل مدیریت فلسطین و کنترل امنیتی اسرائیل و C: تحت کنترل کامل اسرائیل تقسیم شدند. در نتیجه دره اردن و جاده‌های عبوری بین مناطق فلسطین‌نشین در کنترل اسرائیل باقی ماند و اورشلیم شرقی نیز خارج از پیمان صلح قرار گرفت. در چنین شرایطی رشد نیرویی چون حماس چندان غیرمنتظره نبود.

«پیشنهاد سخاوتمندانه»

هراری معتقد است که اسرائیل در طی فرایند صلح با سپردن «کنترل نسبی نوار غزه به تشکیلات خود‌گردان فلسطین»«سخاوتمندانه‌ترین پیشنهاد» خود را ارائه کرد، اما «نتیجه [آن] برای اسرائیل بدترین کمپین ترور» بود (هراری، ۱۴۰۲). «پیشنهاد سخاوتمندانه»، محبوب‌ترین اصطلاحی است که از طرف سیاستمداران و روایت‌های رسمی اسرائیلی در رابطه با فلسطینی‌ها استفاده می‌شود. برای اسرائیلی‌هایی چون هراری که فقط همیشه خود را قربانی تلقی می‌کنند، بز بلاگردان بسیاری از گناهانشان، همه یا بخشی از فلسطینیان هستند. یکی از کسانی که از این اصطلاح مرتبا استفاده می‌کرد ایهود باراک، ژنرال، وزیر و سیاستمدار اسرائیلی بود که در آخرین روزهای ریاست‌جمهوری کلینتون در سال ۲۰۰۰ با عرفات مذاکره کرد. بنا بر روایت رایجی که در میان اپوزیسیون میانه‌رو ایرانی نیز طرفداران بسیاری دارد، «نیروهای رادیکالی» چون عرفات و شارون- که با رفتن به مسجدالاقصی کبریت به آتش خشم مردم فلسطینی و آغاز انتفاضه دوم زد-مسئول همه فجایع بعدی هستند، البته عرفات مسئولیت بیشتری دارد، زیرا در صورت توافق با باراک بر سر سرنوشت مسجدالاقصی می‌توانست تحریکات شارون را بی‌اثر کند. پس از شکست مذاکرات و تحریکات شارون، «کمپین ترور» در اسرائیل آغاز شد، روند صلح شکست خورد و چپ اسرائیل دیگر کمر راست نکرد. بنابراین اگر باراک در مقابل خود نه عرفات «تروریست»، بلکه یک نیروی صلح‌طلب داشت، آنگاه مناقشه اسرائیل-فلسطین حادثه‌ای مربوط به گذشته دور بود. اتفاقاً یکی از کسانی که در مذاکرات سه‌جانبه کمپ‌دیوید با شرکت اسرائیل، فلسطین وآمریکا دخیل بود، ایرانیان تا حدی با او آشنا هستند: رابرت مالی، از مذاکره‌کنندگان بالای آمریکا با جمهوری اسلامی. او در مذاکرات کمپ‌دیوید، مشاور بیل کلینتون بود.

روایت رسمی ایالات‌متحده و اسرائیل بر این پایه قرار داشت که عرفات به دلایل عجیبی «سخاوتمندانه‌ترین پیشنهاد» باراک را رد کرد، به عبارتی اسرائیل «هیچ شریک» فلسطینی که خواهان مذاکره با صلح باشد را در مقابل خود نیافت، و قیام فلسطینیان در سپتامبر ۲۰۰۰ منجر به پیروزی شارون شد. این روایت رسمی از سوی برخی از جمله رابرت مالی (تا حدی) مورد انتقاد قرار گرفت. بحث در مورد نقش مذاکره‌کنندگان در مجله نقد کتاب نیویورک از سوی نظرپردازان مختلف و نیز ایهود باراک دنبال شد.

 قبل از مذاکرات کلینتون و باراک توافق کرده بودند که در صورت شکست مذاکرات، نمی‌بایستی اسرائیل سرزنش شود و کلینتون و یارانش بر سر قول خود ایستادند و فقط مالی تا حدی از این خط‌مشی عدول کرد. هنگامی که مباحث بالا گرفت، دنیس راس یکی از مشاورین کلینتون در امور فلسطین و نیز برخی دیگر از روشنفکران به دفاع از اسرائیل پرداختند و ادعای باراک نه فقط در اسرائیل و آمریکا بلکه بتدریج در سراسر غرب و جهان جا افتاد. باراک برای آنکه عده بیشتری در اسرائیل را متقاعد کند، با همکاری روزنامه‌نگار معروف اسرائیلی به نام ران ادلیست، در کتاب «مبارزه با شیاطین» داستان دوران تصدی نخست‌وزیری خود را بازگو کرد. باروخ کیمرلینگ در نقد این کتاب از جمله افشا می‌کند که چگونه روایت‌های مختلف به خوبی انتخاب شده‌اند.

نتانیاهو وقتی که پس از حمله اخیر حماس به اسرائیل در پارلمان این کشور، کِنسِت، سخن گفت از جمله عنوان کرد، جنگ بر علیه حماس «مناقشه‌ی بین فرزندان روشنایی و تاریکی، بین انسانیت و قانون جنگل است». این روایت همه جنگ‌های قبلی نیز هست. باراک به عنوان یک قهرمان به مبارزه با شیاطین پرداخت. اگرچه عرفات از سوی اسرائیل «تروریست» خوانده می‌شد اما باراک خود یک فرشته نبود. او در جنگ لبنان که از سال ۱۹۸۲ آغاز شد، مشارکت فعال داشت. در سال ۱۹۷۳ در لباس مبدل زنانه، رئیس اطلاعات فتح و زنش را، به خاطر انتقام از حمله فلسطینی‌ها به المپیک مونیخ، کشت؛ با وجود آنکه رابطه فتح و واقعه‌ی المپیک مونیخ در هاله‌ی ابهام بود. وی در عملیات قتل ابوجهاد نفر دوم ساف، وقتی که او در تونس در مقابل چشمان همسر و فرزندانش در تونس به قتل رسید، حضور داشت. در سال ۱۹۹۱ در عملیاتی برای ترور صدام حسین مشارکت کرد. (کیمرلینک، ۲۰۰۳)

هنگامی که باراک به نخست‌وزیری از سوی حزب کارگر رسید او قصد داشت برخلاف اسحاق رابین، قراردادهای توافق‌شده با فلسطین را متوقف کند از جمله: جابجایی نیروهای اسرائیلی در کرانه باختری، کنترل سه روستا در نزدیکی بیت‌المقدس و آزادی زندانیانی که قبل از توافق اسلو دستگیر شده بودند. این با وجود قول‌های فراوان باراک قبل از انتخابات پارلمان بود – زمانی که وی حرف‌های قشنگ زیادی زد، به طوری که ۹۰٪ اعراب اسرائیل به او رای دادند. باراک حتی در جریان انتخابات گفت: اگر من فلسطینی ‌می‌بودم احتمالا به یک سازمان تروریستی می‌پیوستم، گفته‌ای که بعدا پس گرفت. احتمالاً این گفته را فقط برای جلب آرای اعراب زده بود. اما او پس از انتخابات ترجیح می‌داد با آریل شارون از حزب لیکود همکاری کند، ولی در نهایت مجبور شد با احزاب مذهبی دست‌راستی و حزب چپ میانه دولت خود را تشکیل دهد. وی پس از انتخابات اعلام کرد که خود را به احزاب مذهبی دست‌راستی، نزدیک‌تر از حزب میرتس-حزب سوسیال‌دمکرات چپ اسرائیل- احساس می‌کند.

برای باراک راحت‌تر این بود که با سوریه‌ای‌ها به توافق صلح برسد. اما مذاکرات باراک با سوریه بر سر دسترسی سوریه به دریاچه طبریه -دریاچه جلیل نیز خوانده می‌شود-به جایی نرسید و مذاکرات با شکست مواجه شد. تنها نقطه مثبت کارنامه نخست‌وزیری او خروج نیروهای ارتش اسرائیل از لبنان بود، با وجود آن که ستاد ارتش اسرائیل مخالف چنین تصمیمی بود. (کیمرلینگ، ۲۰۰۳)

با توجه به آنچه گفته شد رابطه باراک و عرفات به هیچوجه یک رابطه‌ی دوستانه نبود و این دو به یکدیگر اعتماد نداشتند. به ویژه با در نظر گرفتن سنگ‌اندازی دولت اسرائیل در اجرای تعهدات خود در مقابل تشکیلات خودگردان، چنین بی‌اعتمادی قابل درک بود. با این حال، زمانی که کلینتون به عرفات برای شرکت در مذاکرات کمپ‌دیوید فشار آورد، او چاره‌ای جز پذیرش نداشت.

بنابر پیشنهاد جدید اسرائیل، که قبل از مذاکرات ارائه شد، ۸۰ درصد کرانه باختری و نوار غزه به فلسطین و ۲۰ درصد به اسرائیل تعلق می‌گرفت. برای آن که نوار غزه و کرانه باختری به یکدیگر متصل شوند یک راهرو ساخته می‌شد. ۱۰ درصد دیگر از کرانه باختری در امتداد دره اردن نیز برای کنترل رودخانه اردن می‌بایست در اختیار اسرائیل قرار می‌گرفت. همچنین اسرائیل در عمل در مقابل مهاجرینی که به فلسطین بازمی‌گشتند مسئولیت چندانی نمی‌پذیرفت. برای آن که بتوان اورشلیم را بتوان به گونه‌ای که اسرائیل می‌خواست تقسیم کرد، چند روستای اطراف اورشلیم، به آن شهر اضافه می‌شد. اسرائیل مسئولیت بخش اعظم شهرنشین اورشلیم را به عهده می‌گرفت، بخش‌های اضافه شده به فلسطینیان، به عنوان «اورشلیمِ » آنها فروخته می‌شد، و راهی در اطراف اورشلیم برای رسیدن نمازگزاران به مسجدالاقصی باز می‌شد. ۱۲ درصد از کرانه باختری برای ایجاد سه بلوک از شهرک‌نشینان به اسرائیل ضمیمه می‌شد. به عبارت دیگر، با الحاق بخشی از کرانه باختری برای شهرک‌نشینان، کشور فلسطین به کانتون‌های جداگانه تقسیم شد. فلسطینی‌ها سهمی که از این طریق بدست می‌آوردند را «بانتوستان» نامیدند. این «سخاوتمندانه‌ترین پیشنهاد» باراک بود. (همانجا)

کلینتون به عرفات برای پذیرش پیشنهادات اسرائیل فشار آورد. فلسطینیان از قبل با تقسیم اورشلیم و حاکمیت اسرائیل بر دیوار غربی در مقابل کنترل مسجدالاقصی و محلات عرب‌نشین موافقت کرده بودند. در طی مذاکرات کمپ دیوید، اسرائیل به تعلق ۹۲ درصد از کرانه باختری و نوار غزه به فلسطین رضایت داد اما همه پیشنهادات یا باید همزمان مورد تائید فلسطینی‌ها قرار می‌گرفتند یا هیچ چیز. مذاکرات شکست خورد و باراک ادعا کرد که «هیچ شریک» فلسطینی برای صلح وجود نداشت. نشریات غربی از نزدیکی تاریخی صحبت کردند اما در واقع طرفین به درگیری نظامی بیش از هر زمان دیگری نزدیک شده بودند. ورود شارون به مسجدالاقصی قطره آخر بود.

شکست جنبش صلح

در زمان انعقاد قرارداد صلح در بین رهبران اسلو اختلاف‌نظر وجود داشت. یوسی بلین رهبر حزب میرتس (به معنی نیرو) که یک حزب سوسیال‌دموکراتیک چپ تلقی می‌شود، اعتقاد داشت که تنها راه رسیدن به صلحی پایدار استعمارزدایی از مناطق اشغالی بود. در زمانی که قرارداد اسلو بسته شد، این حزب ۱۰ درصد از اعضای خود را در کِنسِت داشت. در طی سال‌های اخیر، از تعداد نمایندگان این حزب در پارلمان به تدریج کاسته شد و امروز این تعداد به صفر رسیده است. تعداد نمایندگان حزبی مانند میرتس شاید تا حدی نمایشگر «نیرو»ی جنبش صلح در اسرائیل امروز باشد. میرتس طرفدار چاره دوکشوری و پس دادن سرزمین‌های اشغالی پس از ۱۹۶۷ است. در زمان انعقاد پیمان اسلو و نیز مذاکرات کمپ‌دیوید در سال ۲۰۰۰، این حزب در کابینه رابین و باراک حضور داشت، هر چند که باراک حضور نیروهای دست‌راستی در دولت خود را بر آنها ترجیح می‌داد.

در مقابل میرتس بقیه‌ی دولت قرار داشت. مسئله بیت‌المقدس و بازگشت آوارگان فلسطینی اهمیت خاصی داشت. حزب کارگر به این نتیجه رسیده بود که برای خرج کمتر، بهتر است تا یک دولت فلسطینی به امور روزمره فلسطینی‌ها از آموزش، بهداشت تا امور پلیسی داخلی بپردازد و با جدا شدن فلسطینی از اسرائیلی، دولت اسرائیل بتواند کنترل زمین، آب و تردد کالاها و انسانها را در مرزها به عهده گیرد. در واقع، فلسطینی‌ها می‌بایستی در ازای یک تشکیلات خودگردان، امنیت اسرائیل را تضمین می‌کردند. بنابراین استعمارزدایی و یک راه‌حل واقعی دوکشوری طرفداران زیادی در دولت نداشت، هر چند بنا به گفته میشل ورشوفسکی اسحاق رابین کمی قبل از مرگ به این نتیجه رسیده بود که باید مناطق اشغالی را ترک کرد. اما او نیز اذعان می‌کند که چنین امکانی در عمل وجود نداشت و بسیاری از قراردادهای اسلو یا لغو شدند و یا به تعویق افتادند (ورشوفسکی، ۱۳۹۰:۱۷۳). نتیجه آن که سیاست گسترش شهرک‌ها، جدایی فلسطینیان از اسرائیلی‌ها از طریق مقرهای بازرسی و تقدم مسائل امنیتی بر مسائل دیگر واقعیت «فرایند صلح» را مشخص می‌کرد.

قتل رابین، اوضاع تاسف‌بار صلح را بسیار اسف‌بارتر کرد. تا قبل از آن که شارون و نتانیاهو در صحنه سیاسی کشور کاملا یکه‌تاز شوند، هم شیمون پرز و هم باراک قدرت را در دست داشتند اما سیاست جاری همه آنها تاکید بر ادامه توسعه ارضی اسرائیل از طریق ایجاد شهرک‌های بیشتر و تاکید بر امنیت اسرائیل و اولویت این دو، بر هر راه‌حل دیگری بود. پس از شکست مذاکرات کمپ‌دیوید، باراک در یک کارزار گسترده مدعی شد که عرفات در پی نابودی اسرائیل است و طرح بنیامین نتانیاهو، نخست وزیر پیشین را در مبارزه با تروریسم به اجرا درآورد.[۵] برخلاف گفته هراری نخستین سوء‌قصد انتحاری زمانی که فرآیند صلح شکست خورد به وقوع پیوست و نه برعکس. ایهود باراک که استراتژی خود را بر اساس تسلیم عرفات قرار داده بود، هم در طرح خود شکست خورد و هم انتخابات را به شارون باخت.

طرح شارون آرام‌سازی فلسطین بود. او مهم‌ترین خطای توافق اسلو را تلاش برای تثبیت مرزهای اسرائیل و فلسطین قلمداد کرد. مسلما کشوری که در پی گسترش کلونی‌های خود در فلسطین بود نمی‌توانست طرفدار تثبیت مرزها باشد. او صریحا اعلام کرده بود که فلسطین و اسرائیل یکی هستند اما باید فلسطینیان به اردن بروند. از آنجا که امکان عملی چنین طرحی وجود نداشت، می‌بایست فلسطینی‌ها را در کانتون‌ها و بانتونستان‌های مجزا جای داد. وی معتقد بود که بهتر است فلسطینیان رهبرانی پراگماتیک را انتخاب کنند که به چنین راه‌حلی تن در دهد.

از زمان باراک، رتوریک همه رهبران سیاسی «جنگ برای بقا» شد. تا قبل از آن جنبش صلح اسرائیل، دو استدلال قوی داشت که می‌توانست مورد پذیرش بسیاری از شهروندان عادی اسرائیل قرار گیرد. اول، هزینه. برای ادامه اشغال فلسطین باید جان‌ بسیاری از اسرائیلی‌ها را به خطر انداخت و هزینه زیادی هم از نظر جانی و مالی برای ادامه آن پرداخت. دوم، روابط بین‌الملل. ادامه اشغال موجب انزوای بیش از پیش اسرائیل می‌گردد. (ورشوفسکی، ۱۳۹۰:۱۸۰) زمانی که رهبران حزب کارگر همه گناهان شکست صلح را بر گردن طرف مقابل انداختند و اعلام نمودند که وضع ناگوار موجود نتیجه سرسختی یاسر عرفات است، بسیاری این ایده را پذیرفتند که در دوران «جنگ برای بقا» بسر می‌برند. از طرف دیگر با چرخش اقتصادی کشور و تاکید بر فناوری پیشرفته امنیتی، جنبش صلح اسرائیل نتوانست با ایده‌های تازه‌ای نظر مردم را به سمت خود جلب کند. با قدرت گرفتن بوش که درگیر جنگ افغانستان و عراق بود و رتوریک مبارزه با تروریسم سرتاسر جهان را گرفته بود، انزوای بین‌المللی و سقوط اقتصادی خطری محسوب نمی‌شد. جنبش صلح جهانی برای مقابله با تجاوز آمریکا و انگلیس به عراق، نیروهای خود را جمع کرد اما شکست خورد. پس از آن، جنبش صلح جهانی نتوانسته است نیروهای زیادی را حول شعارهای خود سازمان دهد. در اسرائیل حتی کسی چون عاموس عوز در روزنامه‌های فرانسوی فلسطینی‌ها را متهم به تلاش برای نابودی اسرائیل نمود. (همانجا) عوز که از صلح‌طلبان معروف اسرائیلی بود، در سال ۲۰۰۶ از حمله اسرائیل به لبنان، در پاسخ به گروگانگیری چند سرباز اسرائیلی توسط گروه حزب‌الله که از سوی ایران حمایت کامل می‌شد، دفاع کرد. حملاتی که موجب آوارگی، و آسیب‌های جدی جانی و اقتصادی در لبنان و نیز اسرائیل شد. [۶] پرسشی که برای اسرائیلی معمولی مطرح شد، اگر فلسطینی‌ها خواهان صلح نیستند، اگر آنها قابل اعتماد نیستند، اگر آنها خواهان نابودی اسرائیل هستند، چرا باید به توافق اسلو بازگشت؟

از سوی دیگر در عرصه بین‌المللی شرایط دگرگون شده بود. در زمان بوش پدر، فشار زیادی از سوی ایالات‌متحده برای جلوگیری از گسترش شهرک‌سازی به اسرائیل وارد شد و در نهایت اسرائیل در کنفرانس مادرید شرکت کرد. بوش پسر از سیاست سنتی ایالات متحده عدول کرد و گفت آمریکا مرزهای ۱۹۶۷ را مرزهای اسرائیل قلمداد نمی‌کند و بخشی از مناطق اشغالی ضمیمه اسرائیل خواهد شد، بنابراین او قبل از دونالد ترامپ بانی سیاست جدیدی در مقابل فلسطین گشت. از نظر همگان خطر انزوای بین‌المللی اسرائیل غیرواقعی تلقی شد. جنبش طرفداران صلح در اسرائیل استدلال‌های محکم قابل‌پسندی نداشتند. این یک واقعیت جدید بود، جنبش صلح نه فقط در اسرائیل بلکه در سراسر جهان تضعیف شده بود.

شارون «مرد صلح»

هراری در ادامه مقاله خود می‌گوید «پس از شکست فرآیند صلح، آزمایش بعدی اسرائیل در غزه عقب‌نشینی و عدم مداخله بود…عقب‌نشینی از غزه گامی بسیار بزرگ از سوی اسرائیل بود…بازماندگان چپ اسرائیلی امیدوار بودند فلسطینی‌ها برای تبدیل غزه به دولت‌شهری پررونق و صلح‌جو، سنگاپوری خاورمیانه‌ای، صادقانه بکوشند…برعکس حماس بر نوار غزه حاکم شد و آن را به پایگاهی تروریستی تبدیل کرد…آزمایشی دیگر به شکست انجامید.» (هراری، ۱۴۰۲)

همه روشنفکران اسرائیلی، از جمله هراری، به خوبی می‌دانند که آریل شارون از مخالفین سرسخت توافق اسلو بود و هر اقدامی در جهت ایجاد یک دولت فلسطینی را خیانت تلقی می‌کرد. با این حال، در سال ۲۰۰۵ در زمان نخست‌وزیری شارون، دولت اسرائیل سربازان خود را از غزه فراخواند. آریل شارون کسی که برای کوبیدن آخرین میخ بر تابوت مذاکرات صلح در سال ۲۰۰۰ به راهپیمایی معروف خود در اورشلیم دست زد و کبریتی بر سال‌ها بنزین انباشته‌شده در فلسطین کشید که نتیجه‌ی آن انتفاضه دوم بود، چرا ناگهان خواب‌نما شد و سربازان اسرائیل را از غزه بیرون کشید؟ چرا در سال ۲۰۰۳ ابتدا آن را پیشنهاد، و در ۲۰۰۴ از طرف کل دولت اسرائیل رسما اعلام کرد سربازان خود را از غزه فرا می‌خواند و این کار را یک سال بعد واقعا انجام داد؟

باید به خاطر آورد که شارون در سال ۲۰۰۲، زمانی که جورج بوش از او خواست که سربازان اسرائیلی باید از مناطق اشغالی خارج شوند، آن را رد کرد. در آن زمان جورج بوش، قبل از آن که او خروج سربازان اسرائیلی را بپذیرد، شارون را «مرد صلح» نامید. البته هم بوش و هم شارون جنگ‌طلبانی بودند که خود را «مردان صلح » تلقی می‌کردند، و از این نظر، این لقبِ بوش چیز عجیبی نبود. اما پس از خروج سربازان اسرائیلی، مطبوعات نه فقط محافظه‌کار بلکه لیبرال نیز شارون را «مرد صلح» تلقی نمودند.

پس از یازده سپتامبر و حمله ایالات متحده و هم‌پیمانانش به افغانستان، بسیاری از دولت‌های غربی انتظار داشتند که اسرائيل به پیمان اسلو وفادار بماند. این موضوع بعد از حمله آمریکا به عراق اهمیت بیشتری یافت. در آن زمان، دولت آمریکا هنوز طرح حمله احتمالی به سوریه و ایران را در دستور کار خود داشت و می‌بایست خیال خود را از جبهه فلسطین تاحدی آرام کند. از این رو فشار آمریکا به اسرائیل روزبروز بیشتر شد. بنابراین با گذشت زمان امکان اسرائیل برای زیرپاگذاشتن بسیاری از تعهدات بین‌المللی خود کمتر می‌شد. در نتیجه، دولت شارون تصمیم به عقب‌نشینی از غزه گرفت. اما چرا غزه؟ باز باید به خاطر آورد که در مذاکرات کمپ‌دیوید تقاضای اسرائیل حفظ مناطقی از کرانه باختری بود نه غزه. درست به این خاطر مشاور شارون، داو وایزگلاس، در مصاحبه‌ای با هاآرتص اعلام کرد که عقب‌نشینی از غزه فقط نوعی «فرمالدهید» [۷] است برای آن که هیچ روند سیاسی با فلسطینی‌ها وجود نداشته باشد. «مهم این است که روند سیاسی منجمد شود. و هنگامی که شما این روند را متوقف می‌کنید، از ایجاد یک کشور فلسطینی، مرزها و اورشلیم ممانعتمی‌نمایید. عملا کل این بسته که دولت فلسطین نامیده می‌شود، با هر آنچه که در بر دارد، به طور نامحدودی از دستور کار ما خارج شده است» (فین، ۲۰۲۳). در همان زمان اعلام شد که بخش‌های اشغالی در کرانه باختری همچنان بخشی از اسرائیل باقی می‌مانند.

هراری معتقد است که مردم فلسطین باید غزه را به «سنگاپور» تبدیل می‌کردند اما فراموش می‌کند که غزه از سال ۱۹۶۷ تا ۲۰۰۵ در اشغال اسرائیل بود؛ با این حال در سال ۲۰۰۵ یعنی زمان خروج اسرائیل، بیکاری در آن منطقه بیش از ۳۵ درصد بود و بیش از ۶۵ درصد از اهالی منطقه در زیر خط فقر زندگی می‌کردند. چطور اسرائیل در عرض ۴۰ سال مردم را به چنین روزی انداخت و هیچ معجزه‌ای نکرد؟

سارا روی، اقصاددان آمریکایی که در مورد اقتصاد غزه و حماس تحقیقات زیادی کرده است می‌گوید پس از خروج اسرائیل، آن کشور اختیار انحصاری بر حریم هوایی و آب‌های غزه را حفظ کرده و جابجایی افراد و کالاها از و به غزه را کنترل می‌کند. برق، آب، گاز و بنزین به قیمت تمام‌شده فروخته می‌شود و تحت کنترل اسرائیل است. وزارت کشور اسرائیل کنترل خود بر صدور کارت شناسایی، تولد، ازدواج، مرگ…را حفظ کرده است. (فین، ۲۰۲۳) درست به همین خاطر غزه یک زندان بزرگ خوانده می‌شود.

بنابراین چرا باید فلسطینیان از اسرائیل قدردانی می‌کردند؟ اسرائیل در واقع اعلام کرد که فلسطینی‌ها باید خیال استقلال واقعی را از سر بدر کنند. آنان اعلام کردند که به اشغال کرانه باختری ادامه خواهند داد. آنها غزه را به یک زندان بزرگ تبدیل کردند و مردم آن منطقه، بشدت تحت کنترل اسرائیل باقی ماندند. اسرائیل از قدرت خود برای خفه کردن زندگی اقتصادی استفاده کرد. در دنیای سرمایه‌داری که سرعت جابجایی کالاها و انسان‌ها یکی از رازهای موفقیت است، محصولات تولیدی فلسطینی باید ساعت‌ها در مقرهای بازرسی اسرائیلی منتظر بمانند. آیا در چنین شرایطی امکان رشد اقتصادی وجود دارد؟ آیا افزایش محبوبیت حماس غیرمنتظره بود؟

حماس و اسرائیل

در مورد کمک‌های دولت اسرائیل به رشد حماس در قرن گذشته زیاد گفته شده است. کسانی که آن را ساخته و پرداخته چپگراها تلقی می‌کنند می‌توانند به نشریاتی چون وال‌استریت ژورنال مراجعه کنند. شیخ یاسین یک روحانی مذهبی سنتی بود اما دولت وقت اسرائیل ساف را دشمن اصلی قلمداد می‌کرد. (هیگینس، ۲۰۰۹) دولت اسرائیل همان سیاستی را پیش برد که دولت مصر و دولت شاه در مقابل اسلامگرایان برای مقابله با «خطری بزرگ‌تر»، یعنی چپگرایان و رادیکال‌ها در پیش گرفتند. تجربه همه این کشورها بزودی نشان داد که چنین بازی خطرناکی معمولاً به عکس خود بدل می‌شود. البته کمک به شکل‌گیری حماس به معنی آن نبود که نیروهای حماس یا کسانی چون احمد یاسین در اسرائیل زندانی نشوند. یاسین از کسانی بود که مدتها در زندان بود و در زمان نخست‌وزیری آریل شارون در سال ۲۰۰۴ و با دستور او هنگام ترک مسجد با یک موشک به قتل رسید [۸]. با این حال، حماس در دوران شارون بیشترین محبوبیت را در اسرائیل کسب کرد. چرا؟

شارون معتقد بود که امکان مصالحه با رهبری فتح در مورد خواسته‌های اسرائیل وجود ندارد و مذاکرات باراک و عرفات یکبار دیگر این را ثابت کرد. خواسته‌های اسرائیل به قدری غیر قابل پذیرش هستند که حتی یک رهبر میانه‌رو مثل عباس نمی‌تواند آن را برآورده سازد. بنابراین با منجمد کردن پروسه صلح همه امیدهای فتح را برای یک صلح قابل دفاع بر باد داد. همچنین هرگونه اختلاف در جبهه نیروهای فلسطینی برای کسانی چون شارون بسیار خوشایند بود. حمایت استوار ایالات متحده از اسرائیل و عدم فشار بیشتر به دولت آن کشور برای اجرای توافق اسلو، که تمام امید و عملکرد فتح بر آن قرار داده شده است، فساد درونی فتح و عدم اعتماد مردم به رهبران فتح و فرآیند صلح، آنها را به این نتیجه رسانیده است که هیچ دولتی به آزادی آنها کمک نخواهد کرد، از این رو، روی‌‌ آوردن به حماس که همه تخم‌مرغ‌های خود را در سبد غرب نگذاشته است، چندان عجیب نیست. باید به خاطر آورد که سازمان فتح، انتخابات سال ۲۰۲۱ در کرانه باختری را لغو کرد. دلیل اصلی آن این بود که امکان پیروزی حماس در کرانه باختری نیز وجود داشت. مسلما مردم فلسطین از برزخی که در آن زندگی می‌کنند خسته شده‌اند و از امکان تغییر از سوی گروه‌های میانه‌رو داخلی، تغییر در سیاست اسرائیل و یا تحول در سیاست آمریکا نسبت به اسرائیل ناامید گشته‌اند.

از طرف دیگر، به جز موارد مهم بالا، برخی از اقدامات نهادهای مختلف اسرائیل کمک بزرگی به پروسه تضعیف تشکیلات خودگردان و رشد حماس نموده است. کافیست فقط بر چند مورد تامل نمود.

اول، در سال ۱۹۹۷ به هنگام نخست‌وزیری نتانیاهو، او دستور قتل خالد مشعل از رهبران حماس در اردن را به خاطر انتقام از بمب‌گذاری در اسرائیل داد. در اردن مشعل مسموم شد اما دو نفر از اعضای موساد دستگیر شدند. این موضوع باعث شد تا شاه اردن از اسرائیل تقاضای پادزهر کند اما اسرائیل از آن سر باز زد. با تهدید اردن به خروج از پیمان صلح و وساطت بیل کلینتون، پادزهر به اردن فرستاده شد. در مقابل آزادی مامورین موساد، اسرائیل مجبور شد شیخ احمد یاسین رهبر مذهبی حماس را همراه با عده دیگری از زندانیان سیاسی فلسطینی آزاد کند. این حادثه در شرایطی که حماس محبوبیت زیادی نداشت نام آنها را بر سر زبان‌ها انداخت. چند سال بعد شارون دستور ترور یاسین را نیز صادر کرد.

دوم، در سال ۲۰۰۲ اسرائیل مروان برغوثی را دستگیر و در دادگاهی به اتهام قتل پنج نفر به پنج بار حبس ابد محکوم کرد. او از رهبران انتفاضه دوم و محبوب‌ترین افراد جنبش فتح است که مردم فلسطین به او اعتماد دارند. برغوثی رقیب عباس در انتخابات ۲۰۰۵ برای جانشینی یاسر عرفات بود (البته او به خاطر زندانی بودن در نهایت کاندیداتوری خود را پس گرفت). دولت اسرائیل تاکنون افراد زیادی را آزاد کرده اما حاضر به آزادی او نیست. در صورت انتخاب او به جای عباس، شاید او می‌توانست مانع رشد حماس شود.

سوم، در سال ۲۰۰۶ گیلعاد شلیط ستون‌نویس ورزشی و سرجوخه اسرائیل در نوار مرزی غزه توسط نیروهای حماس ربوده شد. اسرائیل هرگونه معامله با حماس را رد کرد اما از طریق واسطه‌های مختلف با حماس مذاکره نمود. مذاکرات مزبور پنج سال به طول انجامید. در نهایت دولت اسرائیل با آزادی ۱۰۲۷ زندانی اسرائیلی توانست شلیط را پس گیرد. در لیست حماس آزادی مروان برغوثی نیز وجود داشت اما اسرائیل در نهایت از آزادی او سرباز زد. برای بسیاری از فلسطینی‌ها این به معنی «مهارت حماس» در معامله با دولت اسرائیل محسوب شد.

مسلما دلایل فراوان دیگری در مورد رشد حماس در میان مردم غزه وجود دارد. اما در زمانی که به خاطر رفتار دولت اسرائیل با مردم غزه، فساد تشکیلات خودگردان، چشم بستن کشورهای غربی و عربی بر خشونت اسرائیل بی‌اعتمادی وجود دارد و مردم در ناامیدی «جنگ برای بقا» بسر می‌برند، دل بستن به هر ریسمانی هر چند پوسیده زیاد عجیب نیست. انتخاب حماس از سوی مردم غزه، اعتراضی بلند به کشتی صلحی بود که به گل نشسته بود اما اسرائیل و نیز حامیانش به جای توجه به این زنگ خطر، به تنبیه مردم غزه- به خاطر انتخاب یک حزب بنیادگرا با استفاده از حقوق دموکراتیک خویش- پرداختند. حزب بنیادگرایی که اسرائیل به طور مستقیم و حامیان غربی آن به طور غیرمستقیم در تقویت آن سهم زیادی داشتند. اسرائیل و کشورهای غربی به جای توجه به این زنگ خطر و یافتن ریشه‌های آن بر طبل زور، سرکوب و تحریم نواختند، به جای بازگشت به روند صلح، چشمان خود را بر واقعیت بستند و راه مرگبار دیگری را برگزیدند که برای مردم این دو کشور چیزی جز مرگ و رنج تاکنون نداشته و نخواهد داشت.

تروریسم حماس

نباید لحظه‌ای در مورد دیدگاه‌های ارتجاعی حماس شک کرد. اگرچه آن به لحاظ ایدئولوژیک قابل مقایسه با سازمان فتح سکولار نیست اما چپ نه می‌تواند از حماس و نه از فتح دفاع کند بلکه باید در جستجوی راه سومی باشد. حماس یک نیروی ارتجاعی مذهبی، و در عین حال یک جنبش مدنی است که توانسته در غزه طرفداران زیادی پیدا کند. اما، آنها در یک انتخابات عادلانه با حضور ناظرین انتخاباتی بین‌المللی توانستند از رقیب خود – فتح پیشی گیرند. بنابراین حماس منتخب مردم غزه، بر طبق قوانین دموکراتیک جاری در دنیا است. طبعا این انتخاب، نزد بسیاری دیگر چه در داخل فلسطین و چه در خارج-از جمله مردم ایران که بار سنگین خشونت روزمره یک رژیم ارتجاعی مذهبی را بر دوش خود احساس می‌کنند- خوشایند نیست. اما مخالفت با یک جریان سیاسی ارتجاعی به معنی تروریست بودن آن جریان نیست. مبارزه با افکار ارتجاعی حماس به معنی پایمال کردن حقوق و آزادی‌های چنین جریانی و یا بدتر تلاش در حذف فیزیکی آن جریان نیست. همچنین محکوم کردن اعمال شنیعی چون انفجارات کور انتحاری، کشتار یا ربودن افراد غیرنظامی نمی‌تواند به تنهایی مجوزی برای تروریست قلمداد کردن یک جریان قلمداد باشد. پرسش اینجاست: آیا گروه‌های سیاسی حق مقاومت و مبارزه با نیروهای اشغالگر را دارند؟ آیا حماس وظیفه خود را نابودی مردم اسرائیل قرار داده است؟ آیا هدف و تمرکز اصلی آن، بر انتقام گرفتن از افراد غیرنظامی بیگناه استوار است؟ تروریسم یک رویداد و یا حتی یک قتل سیاسی نیست. تروریسم یک شیوه و عملکرد مستمر سیاسی است.

باید به خاطر آورد که سران اسرائیل یاسر عرفات را تروریست می‌دانستند و حتی در زمانی که او ریاست تشکیلات خودگردان را بر عهده داشت، خطر ترور خود توسط مقامات اسرائیلی را بسیار محتمل می‌دانست. کارنامه ساف در مورد اجتناب از قتل افراد غیرنظامی کاملا سفید نیست. انقلابیون الجزایر و کلا هیچ مبارزه ضداستعماری دیگری در این مورد کارنامه کاملا سفیدی ندارد. اگر گروهی مسئولیت اخلاقی خود برای حفظ جان افراد غیرنظامی و بیگناه را نادیده بگیرد، چنانچه داعش می‌کرد و سراسر کره زمین را میدان جنگ تلقی می‌کرد، آنگاه قضیه کاملا متفاوت بود. باید به خاطر آورد اسرائیل بنا بر قوانین بین‌المللی یک نیروی اشغالگر است، چنین چیزی در مورد داعش وجود نداشت. حماس نماینده منتخب مردم غزه است. این یک واقعیت- هر چند دردناک برای چپگرایان و نیروهای سکولار – است و از آن گریزی نیست.

در میان طرفداران حماس از پایین تا بالا مسلما افرادی وجود دارند که ضدیهودی هستند. این موضوع حتی در منشور حزبی‌شان وجود داشت. در سال ۲۰۱۷ این حزب منشور جدیدی را جایگزین منشورسال ۱۹۸۸ خود نمود. خالد مشعل در سال ۲۰۱۰ اعلام کرد که حماس با شرکت در انتخابات پارلمانی فلسطین در سال ۲۰۰۶ عملا از منشور مصوبه خود در سال ۱۹۸۸ فاصله گرفت. قبل از او اسماعیل هنیه همین حرف را در مورد پذیرش مرزهای ۱۹۶۷ زد. در منشور جدید اعلام شده است که حماس یک سازمان ضدیهودی نیست و مرزهای ۱۹۶۷ را به رسمیت می‌شناسد. (سایارر، ۲۰۲۲) بنابراین حماس با به رسمیت شناختن مرزهای بین‌المللی و تعهد به مصوبات سازمان ملل، حداقل در این عرصه، یک قدم جلوتر از دولت اسرائیل است، زیرا دولت اسرائیل حاضر نیست مرزهای سال ۱۹۶۷ را به رسمیت شناسد.

اشتباه بزرگ رهبری ساف در توافق اسلو این بود که موجودیت اسرائیل را به رسمیت شناخت و عملا بر مرزهای موجود در زمان قرارداد صحه گذاشت، با این وجود حتی موفق نشد آن مرزها را منجمد کند. پس از پیروزی حماس در انتخابات ۲۰۰۶، مقامات آمریکایی و اروپایی سه شرط را برای همکاری با دولت حماس در غزه مطرح کردند: طرد خشونت، پذیرش دولت اسرائیل و تبعیت از قرارداد صلح. مشکل دولت‌های غربی این است که دولت اسرائیل خود توافق اسلو را قبول ندارد و این کشورها چنین شروطی را در قبال اسرائیل مطرح نمی‌کنند. اسماعیل هنیه در پاسخ به این شروط عنوان کرد که چرا چنین شروطی فقط در مقابل حماس و نه اسرائیل و حماس گذاشته می‌شود «آیا اسرائیل به توافقات احترام گذاشته است؟ اسرائیل عملا همه توافقات را دور زده است….کدام اسرائیل را به رسمیت بشناسیم؟ اسرائیل ۱۹۱۷؛ اسرائیل. ۱۹۲۶؛ اسرائیل. ۱۹۴۸؛ اسرائیل. ۱۹۵۶؛ یا اسرائیل ۱۹۶۷؟ کدام مرزها و کدام اسرائیل؟ اسرائیل باید ابتدا کشور فلسطین و مرزهای آن را به رسمیت بشناسد تا ما بدانیم در مورد چه چیزی صحبت می‌کنیم. » (فین، ۲۰۲۳)

پس از آن که سه شرط یکجانبه در مقابل حماس گذاشته شد، دولت اسرائیل درآمدهای مالیاتی و گمرکی تشکیلات خودگردان را ضبط کرد. امیره هس از روزنامه‌نگاران اسرائیلی در اعتراض نوشت «درآمدهای مالیاتی کمک‌های خیرخواهانه از سوی اسرائیل نیستند…اینها درآمدهای مالیاتی و متعلق به مردمِ آن مناطقی است که کالاها در آنجا هستند و اسرائیلی‌ها حق ندارند آنها را نگه دارند.» (همانجا)

رقابت بین حماس و فتح در مواردی موجب نگرانی نیروهای مبارز فلسطينی شده است. فشارهای آمریکا و اسرائیل در گذشته خطر جنگ داخلی را بیشتر نموده است. اسرائیل مایل است شکاف بین این دو بیش از پیش گردد. اسرائیل در سال‌های ۲۰۰۹-۲۰۰۸ و ۲۰۱۴ به غزه حمله کرده است. اما این بار متاسفانه باید در انتظار یک فاجعه غیرقابل تصور باقی ماند. باید به خاطر آورد که ۸۰ درصد مردم غزه، مهاجرین نکبت اول هستند (سای، ۲۰۲۳)، اما همین مهاجرین باید طعم تلخ نکبت دوم را نیز بچشند.

اکنون در مقابل چشمان همه مردم جهان دو جنگ در جریان است. جنگ اوکراین-روسیه و جنگ اسرائیل-فلسطین. در اولی هر اقدامی از سوی اوکراین در دفاع از زمین‌های خود مجاز شمرده می‌شود و کمک‌های نظامی و اقتصادی به آنجا سرازیر شده و می‌شود. در دومی به متجاوزگر چراغ سبز برای حمله‌ای بزرگ داده شده و گاه ضمن دادن اسلحه و همه کمک‌های دیگر، برای تسکین خشم مردم جهان گفته می‌شود، حماس باید مجازات شود اما باید «مانع از جنایت جنگی» شد. اسرائیل تاکنون هیچگاه نه به داشتن سلاح هسته‌ای اعتراف کرده، نه نکبت فلسطین را به رسمیت شناخته است [۹]، ترور افراد را بر عهده نمی‌گیرد…..مسلما اسرائیل به کشتار غیرنظامیان هیچگاه اعتراف نخواهد کرد و از این نظر دولت‌ آمریکا می‌تواند با خیال راحت چشمان خود را ببندد.

وظیفه طرفداران صلح، محکومیت هر جنایتی بر علیه همه غیرنظامیان بی‌گناه، جلوگیری از گسترش جنگ و یافتن راهی برای پایان دادن مصائب مردم عادی است. با پر کردن ذخایر مهمات جنگی و چراغ سبز دادن به حمله، فقط مناقشات طولانی‌تر و رنج افراد بیگناهی که در آغاز، ادامه و یا پایان این جنگ‌ها هیچ نقشی ندارند، بیشتر می‌شود.

کدام راه‌حل

تاکنون همیشه برای حل مناقشه اسرائیل-فلسطین از دو چاره-چاره دوکشور و یک‌کشور- نام برده می‌شود. اندیشمندانی چون نوآم چامسکی از «سه چاره» نام می‌برند اما در واقع چهار چاره در پیش رو وجود دارد هر چند که چهارمی فقط یک فانتزی عده‌ای مجنون بیش نیست.

۱. چاره‌یک‌کشوری: بر پایه این راه‌حل باید یک دولت واحد در سه منطقه کنونی یعنی اسرائیل، کرانه باختری و نوار غزه تشکیل شود.

۲. چاره دو کشوری: مبتنی بر تشکیل دو دولت مستقل اسرائیل و فلسطین با مرزهای ثابت

۳. چاره اسرائیل بزرگ: مبتنی بر اسرائیل بزرگ با مرزهای متغیر

۴. چاره حذف دولت اسرائیل

از راه‌حل چهارم که فقط جمعی از ناسیونالیست‌های افراطی عرب و جمهوری اسلامی به آن باور دارند، می‌توان به راحتی گذشت. حماس که یکی از حامیان این طرح بود از سال ۲۰۰۶ زمانی که در انتخابات شرکت کرد، در عمل مرزهای اسرائیل را به رسمیت شناخت. متاسفانه این امکان وجود دارد که با گسترش جنگ این ایده، طرفداران بیشتری در درون فلسطین بیابد.

چاره سوم، چیزی جز ادامه وضع موجود نیست. بعد از حمله اسرائیل در سال ۱۹۶۷ تاکنون، همه دولت‌های اسرائیلی – از هر رنگی-و ایالات متحده به عنوان متحد اصلی اسرائیل این ایده را در عمل پیش برده‌اند. اسرائیل برخلاف تصور همه سیاستمدارانی که امنیت زیادتر را با ضمیمه کردن بیشتر اراضی فلسطین و تکیه بر فناوری پیشرفته و سلاح‌های مدرن برای سرکوب «هوشمندانه‌تر» مترادف می‌دانند و این خیال خام را به مردم اسرائیل و جهان می‌فروشند، از این طریق فقط مردم خود را در معرض حملات بیشتر قرار می‌دهند. نمی‌توان با اشغال یک کشور و سرکوب خشن یک ملت امنیت بیشتری خرید. این سیاست در عرض بیست سال گذشته از جهاتی با شدت بیشتری ادامه یافته است.

 باروخ کیمرلینگ هدف اصلی آریل شارون را اشاعه «سیاست‌کشی» در میان مردم فلسطین قلمداد می‌کرد. بنا به گفته او، سیاست‌کشی فرآیندی است که هدف نهایی آن تخریب چشم‌انداز ویژه افراد- در واقع اراده آنان – برای تعیین سرنوشت مشروع و حاکمیت بر سرزمینی است که آنها آن را وطن خود می‌دانند. سیاست‌کشی ترکیبی از اقدامات نظامی، سیاسی، اجتماعی و روانی مختلف است اما متداول‌ترین آنها سلب‌مالکیت اراضی و استعمار است. محدودیت در تحرک مکانی (منع آمدوشد، بستن راه‌ها)، آدم‌کشی؛ کشتارهای محلی؛ بازداشت‌های دسته‌جمعی؛ ایجاد تفرقه یا حذف رهبران و نخبگان؛ ممانعت از آموزش و تحصیل منظم؛ تخریب فیزیکی موسسات و زیرساخت‌های عمومی، خانه‌ها و اموال شخصی؛ گرسنگی؛ انزوای اجتماعی و سیاسی؛…هدف این شیوه‌ها این است که زندگی را چنان طاقت‌فرسا کنند که اکثریت مردم «داوطلبانه » خانه و کاشانه خود را ترک کنند. راه دیگر، ایجاد یک رژیم دست‌نشانده و مطیع است که توهم یک دولت مستقل را تداعی کند (کیمرلینگ، ۲۰۰۳). رهبران اسرائیلی و نه فقط شارون، مدتهاست که این شیوه‌ها را به کار گرفته‌اند و شکست خورده‌اند. نمونه آن حماس است که تا قبل از انتفاضه اول، به امور سیاسی و حق حاکمیت سیاسی فلسطینی‌ها توجه خاصی نداشت، اما با فشارهای بیشتر اسرائیل در نهایت وارد عرصه سیاسی شد. آیا آزمودن را دوباره آزمودن خطا نیست؟ ممکن است حماس نابود شود، فتح تسلیم شود…اما مردم فلسطین را نمی‌توان نابود کرد، همچنان که تجربه خود یهودیان در قرن‌های گذشته بر این امر شهادت می‌دهد.

چپ نمی‌تواند از هیچکدام از دو راه‌ بالا دفاع کند.

چاره دوکشوری: این راه که مبتنی بر ایجاد یک کشور مستقل فلسطینی در کنار اسرائیل است ۲۳ درصد (از نظر برخی ۴۴ درصد) از فلسطین تاریخی و اورشلیم شرقی به عنوان پایتخت آن. کنفرانس مادرید گامی بود در این جهت. توافق اسلو از جهتی عقب‌گرد از کنفرانس مادرید بود. در دهه ۱۹۹۰ یک توافق نسبتا جمعی در میان مردم فلسطین و حمایت از کنفرانس مادرید وجود داشت و بیش از ۷۰ درصد مردم از آن حمایت می‌کردند. بنابراین راه‌حل، فلسطینی‌ها به ۲۳ درصد از اراضی فلسطین تاریخی قناعت می‌کردند (با اورشلیم شرقی)، همه شهرک‌نشین‌ها برچیده می‌شدند. هیچ کس اخراج نمی‌شد و اهالی شهرک‌نشینان در صورت تمایل در فلسطین باقی می‌ماندند. در صورت لزوم یک نیروی بین‌المللی از مرزها حفاظت می‌کردند.

چاره یک‌کشوری: ایجاد یک کشور دموکراتیک برای مردم هر دو کشور. چنین دولتی باید دو ملیتی یعنی اسرائیلی-فلسطینی باشد. مسلما این موضوع خوشایند بسیاری از یهودیانی که خواهان یک کشور یهودی هستند نیست اما عدم پذیرش یک کشور دوملیتی در شرایط کنونی، در نهایت به معنی ادامه منازعه است.

این مردم فلسطین و اسرائیل هستند که خود می‌توانند در مورد این دو راه‌حل دموکراتیک تصمیم بگیرند. اما به نظر می‌رسد در شرایط عدم اعتماد امروز، بهترین راه‌حل ایجاد دو کشور مستقل است مگر معجزه‌ای در جهت چاره یک کشور رخ دهد. البته باید اعتراف کرد که حتی پذیرش چاره دوکشوری در شکل واقعی و دموکراتیک آن در شرایط امروز نیز نیاز به یک معجزه دارد.

پی‌نوشت

امروز، پس از پایان مقاله، هنگامی که صفحات روزنامه‌های مختلف را ورق می‌زدم، کنتراست چند مقاله توجه مرا جلب کرد. اول، مقالات دو نویسنده مارکسیست، طارق‌ علی-از رهبران معروف جنبش ۶۸- در نیولفت‌ریویو در مورد حمله اخیر حماس به اسرائیل و دفاع وی از حمله هفت اکتبر توسط رهبری انتخابی غزه، بدون اشاره به نام حماس و بدون اشاره به کشته‌شدگان غیرنظامی (عزیز، ۲۰۲۳). دومین مقاله، توسط اندریاس مالم در یک سایت چپگرای سوئدی با عنوان «من محکوم می‌کنم» که شباهت‌هایی با نامه سرگشاده امیل زولا، من متهم می‌کنم…!، دارد. زولا در نامه خود در سال ۱۸۹۸ دولت وقت فرانسه را متهم به یهودی‌ستیزی در ماجرای دریفوس کرد. مالم در یادداشت خود در واقع چپ را مورد خطاب قرار می‌دهد که به اندازه کافی حماس را محکوم نکرده‌ و از دولت و مردم اسرائیل پشتیبانی نکرده‌اند. مردم غزه نیز نه فقط به اسرائیل که همه شرایط لازم را برای پیشرفت آنها اعطا کرده پشت نموده و بنیادگرایانی چون حماس را انتخاب کرده‌اند، مقصر هستند. در واقع مقاله هراری لیبرال، بسیار رقیق‌تر مقاله مالم است. هر دو نفر از متفکرین برجسته چپ هستند و هر دو ضمن طرح مسائلی بسیار درست و منطقی، از جهاتی دچار یک‌جانبه‌گری می‌شوند. در گذشته چپ در معنای وسیع آن، کم و بیش در مورد منازعه اسرائیل -فلسطین موضع تقریبا یکسانی داشت، اما واقعیت این است که امروز حتی در این مورد دچار تفرقه بیشتری شده است.

از سوی دیگر در بی‌بی‌سی فارسی داستان ملاقات یک مادربزرگ اسرائیلی با جو بایدن را می‌خوانم که «با چای و بیسکویت حماس را متوقف کرد» (بی‌بی‌سی، ۱۴۰۲) مادر بزرگی که به میم اینترنتی و «قهرمان ملی» اسرائیل بدل شده است. با وجود همه تجلیل و شکوهی که مقامات و برخی از رسانه‌ها در مورد شجاعت و درایت این مادر می‌کنند- و این هسته اصلی روایت آنهاست-یک روایت دیگر در کنار آن وجود دارد. چند شبه‌نظامی فلسطینی به خانه یک زن و مرد اسرائیلی حمله می‌کنند و آنها را به گروگان می‌گیرند. مادر از آنها به مثابه مهمان در خانه خود پذیرایی می‌کند. یکی از فلسطینی‌ها می‌گوید «تو مرا به یاد مادرم می‌اندازی» و مادر اسرائیلی جواب می‌دهد «من واقعا مثل مادرت هستم» و با چای و بیسکویت‌های مراکشی از آنها پذیرایی می‌کند. مادر اسرائیلی برای فلسطینی‌ها ترانه‌های عربی می‌خواند و فلسطینی‌ها در پاسخ، برای او آوازهای عبری را می‌خوانند. او می‌گوید پس از حرف زدن با آنها « برای یک لحظه فراموش کردم که تروریست هستند». این داستان زندگی در فلسطین تاریخی است. یهودیانی که پس از رواج اسلام در فلسطین تاریخی به اسلام گرویدند. پدران و مادران اعراب فلسطینی امروز، زمانی خود یهودی بودند. آنها امروز نیز می‌توانند حتی در شرایط جنگ، عاشق یکدیگر شوند، برای همدیگر آوازهای عربی و عبری بخوانند یا مادری یهودی را چون مادر خود بپندارند.

مسئله‌ی فلسطین و اسرائیل هیچ راه‌حل ناسیونالیستی، نه در شکل یهودی و نه در شکل اسلامی و یا حتی سکولار کور ندارد. اگر هر دو طرف درگیر، فقط بر پایه «منافع ملی» خود عمل کنند، هر متر مربع موجب خروج از کنفرانس‌های مذاکره برای صلح خواهد شد. باید برای دستیابی به یک زندگی صلح‌آمیز در کنار یکدیگر بر اساس منافع انسانی، برای آرامش و صلح، انترناسیونالیست بود. در این میان، به لحاظ تاریخ ۷۰ سال اخیر بار سنگین‌تری بر عهده مردم اسرائیل است. فلسطینی‌ها طی چند دهه اخیر عقب‌نشینی‌های زیادی کرده‌اند و اکنون نوبت آنهاست. باید لحظه‌ای به خاطر آورد این «خاک مقدس» نیز متعلق به فلسطینی‌هایی است که زمانی یهودی بودند و در همین سرزمین باقی ماندند. این موضوعی است که حتی یک ناسیونالیست افراطی نیز باید لحظه‌ای در مورد آن تامل کند.

در نهایت، با حمله پلیس همه فلسطینی‌ها در خانه مادر اسرائیلی کشته شدند. آنها نیز در کنار دختران و پسران اسرائیلی دیگر که متأسفانه در یک فستیوال موزیک طعمه مرگ و خشم کور شدند، در همانجا خونشان به زمین ریخت. جسدها منتقل می‌شوند اما خون‌های ریخته بر خاک، در آینده به فرزندان دیگر همین خاک شهادت یک خشونت کور ناسیونالیستی را می‌دهند.

––––––––––––––––––––––

توضیحات

[۱]- بنا بر اسناد ویکی‌لیکس برخی از مقامات عربستان از اصطلاح «سر مار» برای توصیف رژیم جمهوری اسلامی استفاده می‌کردند.

[۲] – خانم کاترین پرز شکدم تحلیل‌گر انگلیسی که به عنوان فردی تازه مسلمان توانست دو سال در بخش انگلیسی وبسایت علی خامنه‌ای کار کند، سوالات زیادی در مورد میزان نفوذ کشورهای خارجی در سطوح بالای دستگاه دولتی ایجاد نمود. خانم شکدم با نوشتن مقاله‌ای در «تایمز اسرائیل» از هویت اصلی خود پرده برداشت.

[۳] – با مروان برغوثی، فرمانده نظامی و سیاستمدار معروف و بلندپایه فلسطینی که به اتهام قتل ۴ اسرائیلی و یک یونانی در زندان بسر می‌شود اشتباه نگردد. مصطفی برغوثی در ابتدای فعالیت‌های سیاسی خود، عضو حزب مردم فلسطین بود اما در اوایل قرن حاضر از آن جدا شد. او از رهبران جنبش مدنی فلسطینیان در مناطق اشغالی است و در سال ۲۰۰۲ همراه با حیدر عبدل شافی، ابراهیم دکاک، ادوارد سعید و چند نفر دیگر «ابتکار ملی فلسطین» را بنا نهادند. ابتکار ملی خود را یک نیروی دمکراتیک تلقی می‌کند که خواهان راه سوم بین فتح که به نیرویی فاسد و غیردمکراتیک بدل شده و حماس که بنیادگرا و افراطی است، می‌باشد. مصطفی برغوثی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۵ به رقیب اصلی محمود عباس بدل شد و توانست بیست درصد آراء را کسب کند. مصطفی برغوثی همراه با حیدر عبدل-شافی و حنان عشراوی از طرف فلسطینیان در کنفرانس صلح مادرید در سال ۱۹۹۱ – که از سوی ایالات متحده و اتحاد شوروی حمایت می‌شد و به جز نمایندگان فلسطینی و اسرائیلی، نمايندگان کشورهای اردن، لبنان و سوریه شرکت داشتند- مشارکت نمود. کنفرانس مادرید پایه مذاکرات بعدی که در نهایت به توافق اسلو انجامید را گذاشت.

[۴] – سهم فلسطین و اسرائیل از فلسطین تاریخی در منابع مختلف با باضافه و منهای یک درصد بیان شده است. در این نوشته اعداد ۴۴ و ۵۵ درصد به کار گرفته شده است.

[۵] – بنییامین نتانیاهو برای اولین بین سال‌های ۱۹۹۹-۱۹۹۶ پست نخست‌وزیری را پس از شیمون پرز به عهده گرفت.

[۶] – عاموس عوز پس از چندی موضع خود در مقابل جنگ لبنان را تغییر داد.

[۷] – فرمالدهید یا متانول گازی با بوی تند و زننده است که در برخی صنایع از آن برای ضدعفونی کردن استفاده می‌شود و سرطان‌زا است.

[۸] – احمد یاسین در سال ۱۳۷۷ به ایران سفر کرد و با خامنه‌ای و خاتمی ملاقات کرد.

[۹] – در سال ۱۹۴۸ در حدود ۷۰۰ هزار فلسطینی از خانه‌های خود آواره شدند. علت این مهاجرت اجباری محل اختلاف اعراب و اسرائیل است. با وجود آن که نکبت فلسطین از سوی اسرائیل به رسمیت شناخته نشده اما امروز برخی از رهبران اسرائیل از نکبت دوم صحبت می‌کنند. اگر نکبت اول به وقوع نپیوسته چرا از نکبت دوم باید صحبت کرد؟

منابع

رضا پهلوی، ۱۴۰۲، واکنش «شاهزاده رضا پهلوی» به حمله تروریستی حماس به خاک اسرائیل، ایندیپندنت فارسی

عبدالله مهتدی، ۱۴۰۲، پست عبدالله مهتدی در ایکس

مریم رجوی، ۱۴۰۲، پست مریم رجوی در ایکس

یووال نوح هراری، ۱۴۰۲، خطرناک‌ترین برهه از سال ۱۹۴۸، اخبار روز

نائومی کلاین، ۱۳۸۹، دکترین شوک: ظهور سرمایه‌داری فاجعه، نشر کتاب آمه

ورشوفسکی و دیگران، ۱۳۹۰، چهل مقاله از یهودی‌تباران ضداستعمار فلسطین، نشر اندیشه و پیکار

بی‌بی‌سی فارسی، ۱۴۰۲، مادر بزرگ اسرائیلی که با چای و بیسکویت حماس را متوقف کرد، بی‌بی‌سی فارسی

Keir Starmer, 1402, Keir Starmer express ”deep concern” for wife’s family in Israel, The Jewish Chronical

Judy Maltz, 2015, One, two, three, four – we opened up the Iron door, Haaretz

Abigal Klein Leichman, 2023, State of high-tech Industry in Israel report

Mustafa Barghouti, 2005, Palestinian Defiance, New left review no 32

Baruch Kimmerling, 2003, From Barak to Road kap, New left review 23

Daniel Finn, 2023, Washington engineered the disastrous split in the Palestinian national movement, jacobin.com

Andrew Higgins, 2009, Hos Israel heller to spawn Hamas, wsj.com

Julian Sayarer, 2022, Stop using Hamas as a bogeyman to silence Palestinians, jacobin.com

Tariq Ali, 2023, Uprising in Palrstine, New left review

Sai Englert, 2023, Impending Genocide, New left review

Andreas Malm, 2023, Jag fördomer Hamas, parabol.press

George Bush, 2002, Sharon a ”Man of peace”, The Washington post

Ehud Barak, Benny Morris, 2002, Camp David and after, The New York review of books

Robert Malley, 2002, Camp David and after, The New York review of books

Ehud Barak, Benny Morris, 2002, Camp David and after – continued, The New York review of books

Amira Hass, 2000, Drinking the sea at Gaza, Owel books

––––––––––––––––––––––––––––––––––

لینک مطلب در تریبون زمانه

نشر نخست در اخبار روز