مطالب این بخش برگرفته از «تریبون زمانه» هستند. تریبون زمانه، آنچنان که در پیشانی آن آمده است، تریبونی است در اختیار شهروندان. همگان میتوانند با رعایت اصول دموکراتیک درج شده در آییننامه تریبون آثار خود را در آن انتشار دهند. زمانه مسئولیتی در قبال محتوای این مطلب ندارد.
سرگذشتنامهنویسی که تا سدههای میانی ردایی برازنده بر قامت قدیسان و شاهان بود، در عصر روشنگری بر تن شاعران و هنرمندان و مورخان نیز خوش نشست. نگارش زندگینامهها و یادنامههای مشاهیر در سدههای بعد بهتدریج فزونی گرفت و از اواخر قرن نوزدهم نوشتن زندگینامه در میان زنان نامدار نیز باب شد. سرگذشتنامهها گاه به قلم صاحب سرگذشت است که با عنوان «خودسرگذشتنامه» یا «سرگذشتنامهی خودنوشت» شناخته میشود و گاه به قلم دیگران که آن را «یادنامه» یا «زندگینامه» میخوانند. در قرن بیستم در غرب، مشخصاً از دههی ۱۹۷۰، با رواج گفتمان فمینیسم، زندگینامههای خودنوشت در میان زنان رواج یافت؛ هرچند تا اواسط قرن بیستم از عنوان «خاطرات» استفاده میشد. انتخاب واژهی خاطرات که بهطور دقیق مترادف با واژهی سرگذشتنامه نیست، برای مردمان جوامع بسته یا برای مردمان نهانروش در جوامع باز، این امکان را فراهم کرده که هنگام سرگذشتنامهنویسی یا نقل سرگذشت خود برای دیگری، تنها به بیان خاطرات گزیده و مقبول عرف جامعه اکتفا کنند.
این واژهی بیتقصیر اما، مقصر اصلیِ گزینشیشدن سرگذشتنامهها و تبدیل آنها به گزیدهای از خاطرات شده است. شاید با نگاهی موشکافانه و منتقدانه بتوان چراییِ انتخاب واژگان متفاوت و مشخصاً واژهی خاطرات برای سرگذشتنامهها را در مقاطع زمانی مختلف و شرایط نویسندگان بررسی کرد. این نکته که انتخاب واژهی خاطرات، انتخابی عامدانه است یا واژهای مصطلح در میان مردم، نیاز به تحقیق و بررسی عمیقتر زندگینامهها، بهویژه زندگینامههای زنان، دارد. اما نکتهی مغفولِ بسیاری از این سرگذشتنامهها، روایتهایی از عرصهی خصوصی، بهویژه روایتهای عاشقی، است.
هایده مغیثی با انتشار کتاب رادیکالیسم، عشق و جنسیت،[1] نهتنها به این نکتهی مغفول پرداخته بلکه با نگاهی جسورانه به زندگینامهی چهار تن از زنان نامدار جهان، خاطرات و یادهای شخصی آنان را بهوضوح در عرصهی عمومی بیان کرده است.
کتاب مورد بحث، یادنامهای است از زندگی النور مارکس، رزا لوکزامبورگ، اما گلدمن و هانا آرنت؛ چهار زن پرآوازه در عالیترین سطوح اندیشه و فعال در جنبشهای ترقیخواهانهی قرون نوزدهم و بیستم اروپا. نویسنده دربارهی دلایل نگارش شرح عاشقانههای این چهار زن به زبان فارسی، چنین میگوید:
اولین دلیل، وجود تابوهای فرهنگیِ آغشته به مذهب در ایران (مانند سایر فرهنگهای خاورمیانه) است که کندوکاو در زندگی مشاهیر، بهخصوص زنان روشنفکر و پرآوازه در عرصهی سیاسی، ادبی و اجتماعی، را اصولاً مجاز نمیشمارد. دوم، حفاظت از حریم سیاسی و اخلاقیِ زنان مترقی و سوسیالیست است که دشمنان از لجنمالکردن آنها انبساط خاطر ویژهای میبرند. شاید هم بررسی کنشها، واکنشها و گزینشهای فردی و اخلاق اسطورهها اساساً بیارتباط با دستاوردهای فکری و سیاسی آنها پنداشته میشود.[2]
این اثر در چهارچوب نقد فمینیستی و با ورود به خصوصیترین بخشهای زندگی چهار زن از اسطورههای عرصهی اندیشه و عمل نوشته شده است. هایده مغیثی، ضمن نقدکردن سلطهی ایدئولوژی، انضباط تشکیلاتی و ملاحظات عرصهی عمومی، توجه به تفاوت جنسیت در تجربهی عشقورزی را به بحث میگذارد. نویسنده به ما میگوید که تفاوتها و ویژگیهای عاطفی، شخصیتی، عشقی، و نیز تمایلات و علایق زنان و مردان بخشی از موجودیت دیالکتیکی آنهاست و نمیتوان این کلیت موجود را بهتفکیک و در قالبهای دلخواه ایدئولوژیک بررسی کرد.
طرح آگاهانهی دو دیدگاه فمینیستی، یعنی نظریهی تفاوت و تشابه در ابتدای کتاب، خودبهخود خواننده را در پایان کتاب با ادراکی متمایل به نظریهی تفاوت، روانهی میدانِ واکاوی عشق و پیچیدگیهای آن میکند. این یادنامه را میتوان در میان نحلههای گوناگون نقد فمینیستی از جمله آثار ماندگار نقد فمینیسم مارکسیستی شمرد.
شرحی بر عاشقانههای چهار زن
از میان چهار زن محبوب اهل اندیشه و عمل، «دو سوسیالیست، یک آنارشیست و یک فیلسوف سیاسی»، تنها اما گلدمن است که تمایلات آشکار فمینیستیاش، بهویژه در حوزهی آزادی تن و حق باروری، او را به چهرهای مطرح در جنبش آزادی زنان تبدیل کرده است. از قضا رویکرد ضدجنگ او، ماجراهای عاشقانه و مبارزاتش برای حق پیشگیری از بارداری و حق سقطجنین، موجب تبعیدشدن او از آمریکا به روسیهای میشود که اما گلدمن در فاصلهای اندک از اولین روزهای اقامتش، آنجا را دیگر همچون آرمانشهر عدالت و برابری نمیبیند. اعتراض به فرامین ایدئولوژیک حزبی، سرپیچی و آنارشیسم ذاتی او باعث میشود که الکساندرا کولونتای، تنها زن عضو هیئت اجرایی حزب بلشویک، در هیبت یک ناصح اندرزگو به او توصیه کند که «بهجای فکرهای بد، به کار در عرصهی زنان که در آمریکا تجربهی آن را داشته، بپیوندد».[3]
مواجهه با رویکردهای عقل مذکر از زبان الکساندرا کولونتای مؤنث، نهتنها تقلیل موضوع زنان به کارهای «خوب» در ذهنیت بلشویکی است بلکه از جمله دلایلی است که اما گلدمن را در سال ۱۹۲۱ مصمم به ترک روسیهی انقلابی میکند. «ترک روسیه مانند پایان تراژیک یک عشق بزرگ بود که انسان مدتها پس از آن که دیگر وجود ندارد، دودستی به آن میچسبد.»[4] شبیهسازی این جدایی با جداشدن از محبوبترین معشوق گلدمن، «بن رایتمان» ــ که معلول بدرفتاری و طردکردنهای او بوده ــ بیانی واضح از درهمتنیدگی و تفکیکناپذیری عشق و تعهد اجتماعی و سیاسی نزد زنانی چون اما گلدمن است. این فمینیست شورشی که در رسانههای آمریکای زمان جنگ از او بهعنوان «هوادار عشق آزاد و بمب و قاتل رئیسجمهور آمریکا» یاد میشد، بعد از سرگردانی در کشورهای مختلف، از سوی فرانسه پذیرفته میشود.
سرانجام، گلدمن، این معشوقِ ثابتقدمِ طریقِ عشق، در کشوری که نه گرمای جامعهی آمریکا و نه فرصتهای معهود روسیه را داشت، تا هنگام مرگ «زندگی» کرد.
دربارهی آن زن عزیز دیگر، النور مارکس، میخوانیم که در سالهای اول جوانی به احترام پدر شهیر خویش، کارل مارکس، از لیسا گاره، معشوق پرشور و آتشینمزاجی که از نگاه پدر، «فردگرا، نامنظم و اتوریتهستیز» است، جدا میشود و این تابعیت از نظر پدر و زیرپاگذاشتن امیال شخصی، تا همیشه تأثیراتی عمیق بر روح و روان او میگذارد.
چند سال بعد به پزشک سوسیالیستی که از مریدان پدرش بود و به زنبارگی و شلختگیهای رفتاری معروف، دل میسپارد و بیست سال تا پایان زندگی با او میماند. سرانجام، در سالهای پایان جوانی تن به مرگی خودخواسته میدهد و با نسخهای به خط معشوق پزشکش، داروی مرگ تهیه میکند و خلاص! دو یادداشت در کنار بستر مرگش میماند؛ یکی خطابی هنوز عاشقانه به همان پزشک سوسیالیست «سرخوش»، و دیگری به خواهرزادهاش که از او میخواهد طوری زندگی کند که شایستهی نام پدربزرگ خویش باشد!
پایان حزنانگیز زندگی سراسر مبارزهی النور مارکس، عشقها و سرسپردگیهایش به پدر و معشوق، شاهدی است بر آموزههای جسیکا بنجامینِ فمینیست، آنجا که در توصیف رابطهی متقابل عشق و سلطه میگوید: «پدیدهی سلطهپذیری سیستمی دوسویه است که در آن، کسی که اِعمال قدرت میکند و کسی که تسلیم قدرت میشود، در آن مشارکت دارند.»[5]
از این چهار زن، رزا لوکزامبورگ، «عقاب بلندپرواز» آسمان سوسیالدموکراسی، با پروازی سرخوشانه در این آسمان، از عشقورزی با جفتهایی که به بلندای رؤیاهای او در پرواز بودند، اجتناب نکرد. اما سردی معشوق ازلیابدی خویش را تا پایان زندگی تاب آورد. لوکزامبورگ در یکی از نامههایش به لئو یوگیهس مینویسد: «از پرتوپلا دربارهی حزب در لهستان دست برنمیداری اما یک کلمه راجع به رابطه و پیوندمان حرف نمیزنی…»[6]
معشوق سرد و انقلابی رزا که از ازدواج و بچهدارشدن و بوس و کنارهای بایستهی عشق سر باز میزد، دلسپردهی مبارزات ترقیخواهانه و مباحثات حزبی بود و بس.
قتل فجیع رزا لوکزامبورگ که شاهدی بر سرشت بیقرار و پرسشگر او در راه مبارزه بود، این دخترک شورشی کوچکاندام را پوشیده در ردای سرخ عاشقی به «پشتبامی رساند که زندگی در آن نهان شده بود».[7]
اما آنچه در شرح عاشقیهای هانا آرنت میخوانیم، بیانگر این است که عشق نزد او همچون فلسفهپردازی و سیاستورزیهای دوراندیشانهاش، تعقلی و فاقد شورمندی عاشقانههای دیگر زنان این کتاب است. شاید بتوان سردی و صبوری در عشق، جانبداری از سلوک و اندیشهی معشوق، مدارا و پذیرش رفتار خصوصی و سیاسی معشوقش، «هایدگر»، را به کورجنسیِ آرنت نسبت داد. انزوای سیاسی و عشقیِ او نیز که تأثیر عاشقی پنهانش با هایدگر بوده، او را همچون جاماندهای از «اصحاب لذت» تا به آخر تنها نگاه داشت.
سخن آخر نویسندهی کتاب
بخش آخر کتاب که به بررسی آرای دیگر فمینیستهای سرشناس در موضوع عشق و مسائل عاطفی اختصاص دارد، در واقع حجتی است بر نظرات نویسنده که در طول کتاب به شرح عاشقانههای چهار زن پرداخته است. از جمله، نظرات فمینیست کانادایی، روبرتا همیلتون، فمینیست بریتانیایی، شیلا روباتام و فمینیستهای آمریکایی، کیت میلت و جسیکا بنجامین، در این بخش بررسی شده است.
در میان این زنان، حضور الکساندرا کولتنای، تنها زن عضو هیئت اجرایی حزب بلشویک و تنها زن عضو نخستین کابینهی دولت شوروی، بهنوعی نشانگر نگاه نوستالژیک نویسنده نسبت به زنان مبارز کمونیست است:
کولنتای آزادی زنان را تنها با استقرار یک نظام سیاسی و اقتصادی نوین میسر میدانست و از همین رو، همهی عمر در صفوف حزب سوسیالدموکرات روسیه مبارزه کرد. اما او هرگز از تأکید این نکته باز نایستاد که بدون دگرگونی در روابط جنسی و خانوادگی، نظم نوین بهسرعت مشابه نظم قدیم خواهد شد.[8]
بهرغم دلبستگیای که از میان کلمات نویسنده نسبت به الکساندرا کولنتای آشکار است، سخن آخرِ کتاب بیانگر رویکردی بلشویکی نسبت به آزادی و حقوق زنان نیست. نویسنده با تأکید بر انگیزهها و تمایلات نهان جنسیای که گاه برای دیگران غیرقابلدرک است، از تأثیرپذیری این حالات از عوامل سیاسی و فرهنگی و اجتماعی سخن گفته است:
این بررسی تلاش فروتنانهای است … برای درک تأثیرات تودرتوی نیازهای احساسی، انگیزههای پیچیدهی روانی، تمایلات نهان جنسی و عوامل پیدا و پنهان سیاسی، فرهنگی و اجتماعی؛ عواملی که در ایجاد یا زدودن حس اعتمادبهنفس و توان داوری و انتخاب در نهانیترین عرصهی زندگی خصوصی این چهرههای درخشان نقش داشتهاند. بهگفتهای، عواطف عشقی همانند احساس درد، پدیدهای بسیار خصوصی و غیرقابلدرک برای دیگران است. این مطالعه اما میتواند تذکار واقعیت پیچیدهی آسیبپذیری روحی و عاطفی انسانی باشد که گاه تحت سلطهی پیدا و پنهان ایدئولوژی یا حفظ انضباط تشکیلاتی یا محافظت از وجههی بیرونی افراد، انکار یا سرکوب شود.[9]
کوتاهسخن، در این چهار شرح عاشقی پایان تراژیک عشق را در زندگی عاشقانهی النور مارکس، شوریدگی و عاملیت را در عاشقانههای رزا لوکزامبورگ، جسارت و تنْآزادیهای جنسی را در مثلثهای عشقی اِما گلدمن و سیاستورزانهترین عشقها را در زندگی هانا آرنت یافتیم. به همین روال، اکثر زنان منتقد، اندیشهورز و فمینیست، در میانسالگیِ فکری به این نتیجه میرسند که عشق، به هر روی، حادثهای است مشروع و شخصیترین گنجینهی رازهای سربهمهر زنان برای رویارویی با انبانی از رازسازیهای غیرمشروع![10]
منبع: آسو
[1] هایده مغیثی (۲۰۲۲) رادیکالیسم، عشق و جنسیت. هلند: انتشارات روناک، ص۱۶۳.
[2] همان، ص۸.
[3] همان، ص۱۱۱.
[4] همان، ص۱۱۴.
[5] همان، ص۱۵۷.
[6] همان، ص۶۵.
[7] همان، ص۵۵.
[8] همان، ص۱۵۴.
[9] همان، ص۱۶۳.
[10] بررسی و نقد این کتاب را تقدیم میکنم به دوستان نادیدهام از میان زنان جوان فمینیست و مردان جوان برابریخواهی که خواندن این مجموعه را به من توصیه کردند و از داخل ایران همراه و مشوق من برای مطالعه و بررسی این کتاب شدند.