متن سخنرانی دکتر نورایمان قهاری در«اتاق گفتمان سیاسی-اجتماعی» در ۱۱ دیماه در تریبون زمانه منتشر شد. در این نوشته قصد دارم با بر شمردن نقاط مثبت و محدودیتهای نظریِ گفتمان دکتر قهاری، به معرفی پروژهی «خودشناسی اجتماعی» بپردازم و توضیح دهم که چگونه افسردگیِ شکلگرفته در یک جامعهی نئولیبرال، به عنوان شکلِ غالب سازمان اجتماعی، تنها از طریق تغییرِ خودِ شکل سازمان اجتماعی امکانپذیر است و توصیههای فردگرایانه، آن چنان که دکتر قهرمانی در گفتارشان مطرح کردهاند منجر به حل افسردگی نخواهد شد. امیدوارم این گفتوگوی انتقادی در بین روانشناسان ایرانی که نظریههای سنتیِ روانشناسی را برای تبیین مشکلات روانی ناکافی میدانند تداوم پیدا کند.
درمانِ افسردگی: تغییرِ همهنگامِ خویشتن و اجتماع
من از نکات مقدماتی و مرورِ نظریههای سنتیِ روانشناختی در مورد علل افسردگی (که در ابتدای متن دکتر قهاری گفته شده) عبور میکنم و این نوشته را با اشارهی مهمی که دکتر قهاری در میانهی متنشان داشتند آغاز میکنم:
« مسئله در اینجاست که تغییرات هورمونیای که استرسِ موجود در محیط ریشه آن هستند را میشود با دارو تنظیم کرد، اما مادامی که شرایط و وضعیت استرسزا به همان منوال هستند، این بیماریِ ساختار اجتماعی در فرد خودش را نشان خواهد داد. برای درمان فرد افسرده، میبایست محیط اجتماعیای را درمان کنیم که افسردگی را تولید میکند. به عبارت دیگر، شرط اولیه سلامت روحی، سلامت اجتماعی است.»
در این اشاره میتوان فرمولبندیِ درستِ یک اختلال روانشناختی را دید. از آنجایی که هر پدیدهی روانی، شکلِ درونیشدهی یک رابطهی اجتماعی است، اختلال افسردگی، یعنی مجموعهی عملکردهای مختلکنندهای که در فرد افسرده وجود دارد، حاصلِ روابط اجتماعی است که این عملکردها را به وجود آوردهاند. در نتیجه بدیهی است که برای تغییر خویشتن (که به افسردگی دچار شده است) لازم است که اجتماعی که خویشتن محصولِ تعاملِ با آن است تغییر یابد. اما پرسش بعدی این است که خویشتن در چه اجتماعی زندگی میکند و چه چیزی را بایستی در این اجتماع تغییر دهد؟
دکتر قهاری نئولیبرالیسم را به عنوان «بارزترین شکل سازمان اجتماعی» در جوامع مختلف جهان معرفی میکند و اینطور توضیح میدهد که سه بُعدِ نئولیبرالیسم با شیوع افسردگی در ارتباط هستند: « نابرابری، بیگانگی اجتماعی، و سرکوب برنامهریزی شده و سیستماتیکِ صدا و معنا». در ابتدا میتوان اشارههای ایشان در مورد نابرابری، بیگانگی اجتماعی و سرکوب سیسماتیک صدا و معنا را مرور نمود.
رابطهی نابرابری و افسردگی: «در شرایط نابرابری، مردمی که از بضاعت کمتری برخوردار هستند خود را با افراد موفق اقتصادی مقایسه میکنند و در این مقایسه با شرم روبرو میشوند. شرم در ایجاد افسردگی نقشی اساسی دارد. افسردگی از نظر اجتماعی از “حلقههای مبتنی بر شرم” تشکیل میشود که در آن فردی که خود را افسرده میبیند احساس میکند که مسئول شرایط سخت خودش است و این او را به سمت افسردگی بیشتری سوق میدهد.»
رابطهی بیگانگی اجتماعی و افسردگی: «بیگانگی اجتماعی مدتهاست که به عنوان یک عامل اصلی افسردگی شناخته شده است. کارپ میگوید: “افسردگی، در ریشه خود، بیماری قطع ارتباطات است.” به نظر میرسد بیگانگی اجتماعی به طور جداییناپذیری با از دست دادن گستردۀ معنا در زندگی گره خورده است.»
رابطهی سرکوب سیستماتیک صدا و معنا و افسردگی: «یکی از ویژگیهای اصلی نئولیبرالیسم “رفع نمادسازی” از زندگی است؛ یعنی، توانایی درک تجربۀ شخص، یا به عبارت دقیقتر، روایتی که بواسطۀ آن فرد، هم به صورت فردی و هم به صورت جمعی، وجود خود را شرح میدهد؛ روایتی که در آن وجود فرد را صدای او مینامیم. صدا “فرآیند شرح دادن زندگی فرد و شرایط آن است.” نئولیبرالیسم اندیشه و راهِ سرکوبِ سیستماتیک این صداست. در این چارچوب، افسردگی به عنوان یک حالت روحی ظاهر میشود، وقتی که فرد صدای خودش را از دست داده، یا صدای او توسط گفتمان غالب سرکوب یا تخریب شده است».
تا اینجا از نوشتههای دکتر قهاری متوجه میشویم که افسردگی ناشی از روابط اجتماعی مختلکننده است و برای حل افسردگی بایستی «بارزترین شکلِ سازمان اجتماعی»، یعنی نئولیبرالیسم (با ویژگیهایی که در بالا عنوان شد) را تغییر دهیم تا همهنگام خود نیز از زنجیر افسردگی رها شویم. میدانیم این پرسش که آیا در کشور ایران نیز نئولیبرالیسم شکلِ غالب سازمان اجتماعی است یا خیر مباحث و مجادلات بسیار زیادی را به جریان انداخته است (برای مثال نگاه کنید به مجادلات قلمی میان مهرداد وهابی، محمد مالجو و دیگران). با این وجود ما این مسئله را، که پیچیدگیهای خاص خودش را دارد، کنار میگذاریم و فرض میکنیم که به ادعای دکتر قهاری، در ایران نیز نئولیبرایسم شکلِ غالبِ سازمان اجتماعی است. اما چگونه بایستی با یک شکل سازمانی خاص (مثلا نئولیبرالیسم) مبارزه کنیم؟ چطور میتوان این شکل سازمانی را تغییر داد؟
در اینجا میبینیم که دکتر قهاری در پاسخ، تمام پیشفرضهایی که تاکنون مطرح کرده را کنار میگذارد و دوباره بر مبنای راهحلهایی که در رویکردهای مختلف روانشناسی سنتی وجود دارد توصیههایی فردگرایانه به مخاطب میکند، بیآنکه که هیچکدام از این توصیهها ساختارهای اجتماعی و مبارزه با شکل غالب سازمان اجتماعی را هدف قرار داده باشد. به عنوان مثال:
- به دیگران کمک کنید
- به قدرت خویش باور داشته باشید
- برای رسیدن به اهداف خود اقدام کنید
- مثل یک برنده فکر کنید
- با خود مهربان باشید و خطاهایتان را ببخشید
- ورزش کنید
- و …
اگر چه این توصیهها، به ظاهر مفید هستند، اما در واقع هیچ نسبتی با شرطی که دکتر قهاری در ابتدا مطرح میکند (یعنی تقدم سلامت اجتماع بر سلامت روان) ندارند و به همین خاطر افسرده کننده هستند. میبینیم که همچنان تمام مسئولیت بر دوشِ یک فرد قرار گرفته تا خود به تنهایی با افسردگی مبارزه کند و هر آنچه در مورد نئولیبرالیسم و ضرورت مبارزه با آن گفته شد هیچ جایگاهی در این روشِ درمانی ندارد. به این ترتیب، دکتر قهاری، در سطح اندیشه به سوی روانشناسی انتقادی-انقلابی حرکت کرده است اما در سطح عمل همچنان در چارچوب محدودکنندهی روانشناسی سنتی باقی مانده است. چطور میتوان این مشکل را حل و فصل کرد؟
ماتم نگیرید، سازماندهی کنید!
اگر یک «شکل سازمانی» منجر به بروز و تداوم افسردگی میشود، لاجرم درمان آن افسردگی در تغییرِ شکلِ سازمانی نهفته است. هر چقدر هم که ما به نقدِ محتوای روانشناسی سنتی بپردازیم یا به اصطلاح «محتوای انتقادی» تولید کنیم و به افراد در مورد نئولیبرالیسم آگاهیبخشی کنیم، مادامی که همچنان همهی این محتواها در شکل سازمانی غالب به دیگران ارائه شود بیاثر خواهد بود. این موضوع از اهمیت ویژهای برخوردار است. بسیاری گمان میکنند کافی است به چارچوبِ نظری و محتوای رواندرمانیشان در کلینیک یک پیشوند یا پسوند «انتقادی» (روانکاوی انتقادی، روانشناسی انتقادی، و …) اضافه کنند، کمی هم موضوعات سیاسی و اجتماعی را به چارچوب مداخلاتشان اضافه کنند، آن وقت همه چیز حل میشود! عدهای هم گمان میکنند بهتر است از چارچوبهای نظری جریان اصلی خارج شویم و مثلا برویم سراغ «اسکیزوکاوی»، «تحلیلِ دازاین»، «روانشناسی فمنیستی» و … بلکه بتوانیم از طریق چنین محتواهای انتقادی خارج از جریان اصلی شکلِ سازمانیِ افسردهکننده را تغییر دهیم. غافل از اینکه مادامی که مراجعهکننده در انتهای جلسه مقدار معینی پول به مالک کلینیک پرداخت میکند (بیآنکه هیچ حقی در نحوهی مدیریت و کنترل کلینیک داشته باشد) و مالک کلینیک نیز مقدار معینی مزد به روانشناس میدهد و سودِ خویش را به جیب میزند (بیآنکه که روانشناس در نحوهی مدیریت و کنترل این سود نقشی داشته باشد) تمام این بازیهای محتوایی، معنای رهاییبخشِ خود را از دست میدهند. گو اینکه این محتواهای انتقادی همه چیز را میتوانند تغییر دهند به جز همین شکلِ سازمانی که در آن مالک کلینیک (خواسته یا ناخواسته) بر سر درمانگر و مراجع کلاهی بزرگ میگذارد و حساب بانکیِ خودش را فربهتر میکند! آنچه در نهایت برای مراجع و روانشناس باقی ماند حس افسردگیِ ناشی از عدم کنترل بر شرایط زندگی است، حتی شرایط حاکم بر کلینیکی که در آن به گفتوگو نشستهاند. در نتیجه: شکلِ سازمانی بدیل از دلِ فرآیند نقد محتواهای آموزشیِ تولید شده در شکلِ سازمانیِ غالب به وجود نمیآید. برعکس. هر نوع محتوای آموزشیِ انتقادی، لاجرم از دلِ فرآیندِ نقد شکلِ سازمانیِ غالب تولید میشود. اما چه طور میتوان به نقدِ شکلِ سازمانیِ غالب پرداخت و از دلِ این نقد، محتوای آموزشیِ انتقادی را تولید کرد؟
میدانیم که شکل سازمانی غالب در کلینیکهای روانشناسی ایران شرکتِ سودمحور است و همچنین آگاهیم که در این شکلِ سازمانی، نه روانشناسان (به عنوان تولیدکنندگان خدمات روانشناختی) و نه مراجعان (به عنوان مصرفکنندگان خدمات روانشناختی) هیچ کنترل یا نظارتی بر فرآیند تولید و توزیع ثروت در یک کلینیک ندارند. تنها مالک (یا مجمعِ سهامداران) کلینک میتواند در مورد نحوهی توزیع و استفاده از سود کلینیک تصمیمگیری کند. از آنجایی که سوژهای جدای از تولیدکننده و مصرفکننده کنترل تام و تمام بر سودِ کلینیک را دارد، شیوهی تصمیمگیری این سوژه ضرورتاً نه بر مبنای منافع تولیدکنندگان و مصرفکنندگان، بلکه بر مبنای منافع خود خواهد بود. سازمانی که از اساس برای رشد و شکوفایی مصرفکنندگان و تولیدکنندگان بنا شده بود تبدیل به جایی شده که مانعِ رشد و شکوفایی آنها است.
نابرابری در کلینیکهای سودمحور: آیا خدمات روانشناختی به صورت عادلانهای در دسترس همگان قرار دارد؟ از آنجایی که چرخهای کلینیکها با منطق سود و ارزشافزایی میچرخند، مالکان کلینیکها دربِ موسسه را تنها برای آنهایی باز خواهند کرد که در کارت بانکیشان به اندازهی کافی پول داشته باشند. به عنوان نمونه زنانِ سرپرست خانواری را تصور کنید که در حاشیهی شهرهای بزرگ زندگی میکنند و به شدت به آموزشهای مرتبط با مهارتهای زندگی، تربیت فرزندان و … نیاز دارند. آیا مالکان کلینیک حاضر خواهند شد ثروتشان را خرج این آموزشهای اساسی کنند؟ دقت داشته باشید که اینجا همچنان بحث بر سرِ درستی یا نادرستی محتواهای آموزشی مرتبط با مهارتهای زندگی یا تربیتِ فرزندان در روانشناسی سنتی نیست. بحث بر سر تبعیض ساختاری در دسترسی به چنین محتواهایی است. روانشناسانی که چنین تبعیض ساختاری را حل و فصل کنند، در دلِ این فرآیند، اشکالات محتواییِ روانشناسی سنتی را نیز حل و فصل خواهند کرد.
بیگانگی در کلینیکهای سودمحور: همانطور که در بالا نیز توضیح داده شد، در شکل سازمانیِ شرکتِ سودمحور، هم روانشناس و هم مراجع، به عنوان افرادی تکافتاده و اتمیزه شده در مقابل کلینیک قرار میگیرند. از طرفی، یک روانشناس در نبودِ یک سازماندهیِ جمعی، مجبور است که شرایط ناعادلانهی کاری که از جانب مدیریت کلینیک تعیین میشود را بپذیرد (بیآنکه قدرت تغییر آن را داشته باشد) و از طرف دیگر، یک مراجع نیز در نبودِ یک سازماندهی جمعی قادر نیست در مدیریتِ کلینیک هیچ مشارکتِ فعالی داشته باشد. کلینیکی که قرار است بخشی از اجتماعِ محلیِ مراجعان باشد و با شکل دادن به شبکههای همبستگیِ محلی مشکلات مراجعان را حل و فصل کند.
اما چطور میتوان به حلِ این مشکلات پرداخت؟
اول: تشکیل شوراهای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان در کلینیکها
در هر کلینیک روانشناسی، ما با مجموعهای از روانشناسان مواجه هستیم که همگی طبق قراردادهایی ناعادلانه (و عموماً شفاهی)، حداقل ۴۰-۵۰ درصد از حق ویزیت خود را به مالک کلینیک پرداخت میکنند بیآنکه کوچکترین حقی در مدیریت یا نظارت بر آن مقدار ثروت داشته باشند. ابتداییترین قدم در سازماندهی شورای تولیدکنندگان این است که حسابدارِ کلینیک به صورت ماهانه گزارشی از تبادلات مالی و دریافتِ ماهانه را به شورای تولیدکنندگان ارائه دهد. در ادامه این حقِ روانشناسانِ یک کلینیک است که در انتهای سال از مالک کلینیک بخواهند که به صورت تفصیلی به بقیهی کارکنان گزارش دهد که دریافتِ کلینیک در سال گذشته به چه صورت خرج شده و سودِ شرکت در چه جایی سرمایهگذاری شده؟
در مقابل، هر کلینیک روانشناسی مجموعهای از مراجعان ثابت دارد که عموماً به صورت مداوم (هفتگی یا ماهانه) و به مدت طولانی (چندین سال) به آنجا مراجعه میکنند، بیآنکه کوچکترین حقی در مدیریت یا نظارت بر برنامههای آموزشی داشته باشند. آیا این حقِ مصرفکنندگان نیست که در تصمیمگیری در مورد ادارهی کلینیک مشارکت داشته باشند؟ ما با جمعیتی همدرد مواجه هستیم که در گفتوگوی جمعی با یکدیگر و در خلالِ مشارکت در ادارهی کلینیک، به صورت شفافتری مشکلاتشان را متوجه خواهند شد و به صورت روشنتری (بیآنکه صدایی در تنهایی سرکوب شود)، مسائل و نیازهایشان را از کلینیک مطالبه خواهند کرد. در این مسیر، با تشکیل شورای مصرفکنندگان، مراجعان (با تسهیلگری نمایندگانی از تولیدکنندگان) میتوانند به بررسی مشکلاتِ مشترکی که در فضای کلینیک و همینطور در زندگی روزمره دارند بپردازند و همچنین از شورای تولیدکنندگان بخواهند که گزارشی از دریافت ماهانه و نحوهی مدیریت سود کلینیک ارائه دهند.
به این ترتیب، اولین قدم در درمان افسردگی، شکلدهی به نطفهی ساختاری است که آن را درمان میکند: شوراهای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان.
دوم: تغییر فرم سازمانی کلینیکها از شرکتهای سودمحور به تعاونیهای سودمحور
هنگامی که شوراهای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان درون یک کلینیک به سطحِ مناسبی از سازمانیافتگی برسند، میتوان دست به تغییر در «شکلِ حقوقیِ مالکیت» یک کلینیک زد. یعنی به جای آنکه یک مالکِ منفرد یا مجمع سهامداران (اعم از اشخاص حقیقی یا دیگر شرکتها) مالک ثروتِ یک کلینیک باشند، شوراهای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان یک کلینیک مالک آن شوند. شکلِ انتقالی که بتواند این مالکیت را تأمین کند و شرایط امکان آن در قانون اساسیِ فعلی ایران نیز مهیا باشد شکلِ تعاونی است که در آن همهی اعضای مشارکتکننده در یک تعاونی (اعم از تولیدکننده و مصرفکننده) در مجمع عمومی تعاونی حقِ مشارکت، اظهارنظر، و رأی دارند. بدیهی است که اعضای هیئتمدیرهی تعاونی نیز میتواند از میان اعضای هر دو شورا انتخاب شود و از این جهت هیچ تمایزِ ساختاری میان تولیدکنندگان و مصرفکنندگان وجود ندارد. آن
سوم: تشکیل اتحادیهی آزاد کارگرانِ خدماتِ روانشناختی
بیشک هماهنگی میان شوراها و تعاونیهای مختلف در سطح کشور نیازمند شکلگیری یک «شورای هماهنگی» یا یک «اتحادیهی آزاد» است. از آنجایی که بر همهی روانشناسان عیان است که «سازمانِ نظام روانشناسی جمهوری اسلامی» هیچ علاقهای به سازمانیابیِ «صنفی-سیاسی» روانشناسان ندارد، نیازی به بیان نیست که شوراها و تعاونیها به چتری حمایتی احتیاج دارند که از آنها در مقابل حملات و تخریبهای «سازمان نظام روانشناسی جمهوری اسلامی» محافظت کند. تولیدکنندگان و مصرفکنندگان خدمات روانشناختی، به میانجیِ «اتحادیهی آزاد»، به دریایِ دیگر کارگرانِ سازمانیافته، از جمله اتحادیههای معلمان و دیگر کارگرانِ حوزهی تعلیم و تربیت متصل خواهند شد.
پروژهی خودشناسی اجتماعی
بیش از یک سال است که به ابتکار جمعی از روانشناسان و مراجعان در ایران، کلینیکهای کوچکِ ۶-۸ نفرهای شکل گرفته که در آن اعضای شورای تولیدکنندگان (جمعی از روانشناسان)، بر مبنای مسائلِ طرح شده توسط شورای مصرفکنندگان و تحت نظارت آنها، به ارائهی خدمات روانشناختی میپردازند. از آنجایی که اعضا به صورت جمعی مشکلاتشان را بیان میکنند و در همبستگی با یکدیگر به حل مشکلات میپردازند بسیاری از علائم افسردگی و «حلقههای شرم» در مسیر شکلگیری و رشدِ شوراها از بین میروند. به این دلیل که اعضای هر دو شورا، پروژهی خودشناسی اجتماعی و کلینیکِ کوچکشان را متعلق به خودشان میدانند، احساس بیگانگی و قطع بودنِ ارتباطات نیز از بین میرود و جای خود را به احساس همبستگی و تعهد به پروژه میدهد. پروژهی خودشناسی اجتماعی با شکل سازمانیِ تعاونیِ سودمحور آغاز به کار کرده است. شورای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان در یک کلینیک به صورت جمعی در مورد سودِ حاصل از کار تعاونی تصمیمگیری میکنند. یکی از ابتکارات این تعاونیها طرحِ بیمهی مصرفکنندگان است که به واسطهی آن، افرادی که توانایی پرداخت هزینههای دورههای خودشناسی اجتماعی را ندارند تحت پوشش این بیمه قرار میگیرند.
پروژهی خودشناسی اجتماعی غیرسازمانیافتهترین لایههای طبقهی کارگر و فرودستان در ایران را به عنوان مخاطب خود قرار داده است. یعنی آن دسته از کارگرانی که در نبودِ فعالیتهای منسجم و مداومِ صنفی-سیاسی در شوراها و اتحادیههای کارگری، در نبودِ فعالیتِ منسجم سیاسی در جنبشهای اجتماعی، تنها (و شاید افسرده) و تحت فشارِ زیادِ کارهای بیثبات و تکهپاره، روزهای خود را سپری میکنند. این پروژه و شکلِ سازمانیِ تعاونیِ سودمحور نمیتواند داعیهی ایجاد انقلابی اجتماعی در سطح کشور را داشته باشد، اما یقیناً در تعامل با اتحادیههای آزاد کارگری و شوراهای مدیریتی و نظارتی که عموماً در صنایع بزرگ کشور (همچون فولاد و کشت و صنعت نیشکر) در حال شکلگیری هستند میتواند سهم خود را در تقویت نیروی خود-سازماندهیِ طبقهی کارگر ایفا کند.
پروژهی خودشناسی اجتماعی با تغییرِ «شکلِ سازمانی» کلینیک، منجر به تحولی اساسی در محتوای نظریِ روانشناسی شده است. اعضای جدیدِ این پروژه، در ۸ قدمِ آموزشی، مقدماتِ یک چارچوب تحلیلِ اجتماعی از زندگیِ روزمره و مشکلات روانشناختیشان را میآموزند. این چارچوبِ تحلیلیِ جدید از دلِ فعالیتهای شورای تولیدکنندگان و مصرفکنندگان و متأثر از سنتِ روانشناسی فرهنگی-تاریخی (ویگوتسکی، لئونتیف و دیگران) و همچنین روانشناسی انتقادی آلمانی-اسکاندیناوی (هولزکامپ، هاوگ و دیگران) شکل گرفته. در نوشتهای دیگر، این ۸ قدمِ آموزشی به تفصیل بازگشایی شده است.
به این ترتیب، به گمانم اگر بخواهیم بحث دکتر قهاری در مورد تقدم سلامت اجتماعی بر سلامت روان را تا انتها پیش ببریم بایستی چنین بگوییم:
- اگر در محل کارتان شورا یا اتحادیهی آزاد صنفی وجود دارد به آن پروژه بپیوندید و از آنها کمک بخواهید!
- اگر در محله یا شهرتان جنبشی اجتماعی در جریان است که منافع شما را نیز تأمین میکنید به جنبش بپیوندید به به آنها کمک کنید!
- اگر در اطرافتان سازماندهیِ اجتماعی وجود ندارد و تنها ماندهاید، به پروژهی خودشناسی اجتماعی بپیوندید!