مردسالاری یا پاتریارکی ریشهای یونانی دارد و به جامعهای اطلاق میشود که قدرت در دست مردان پیر است و از آنها به مردان دیگر منتقل میشود. نظریهپردازان فمینیست این مفهوم را وسعت دادند و این واژه را به جامعهای اطلاق میکنند که در آن رابطه قدرت به صورت ناعادلانه به نفع مردان است. جامعه عرب اهوازی مانند برخی دیگر از مناطق ایران همچنان نظام قبیلهایی خود را حفظ کرده است. در این نظام تصمیمات متعلق به امور مختلف در «دیوان» که فقط مردان حق حضور در آن را دارند گرفته میشود. چندان عجیب نیست که در تصمیمگیری در زمینههای مختلف حتی در تصمیمگیری در اموری که مستقیم به زنان مربوط میشود، نظر زنان مورد توجه قرار نمیگیرد . چندی پیش سازمان ریحانه در اهواز کمپینی با عنوان «من #فصلیه نمی شوم» در شبکههای اجتماعی به راه انداختند. این کمپین اعلام مخالفت با طرح ثبت سنت فصلیه و یا خون بس توسط مسئولان شهرستان شوش به عنوان مفاخر اجتماعی در سازمان حفظ میراث فرهنگی بود. زمانی که وارد بحث حقوق زنان و فمینیستی میشویم با یک مقاومت جدی از طرف افراد صاحب امتیازهای اجتماعی مواجه میشویم. این مقاومت در بین گروههای اقلیت کمی جدیتر است. ( اقلیت در این بحث مفهوم عددی ندارد، چه بسا میلیونها انسان در مقابل تعداد کمی از نظر رابطه قدرت اقلیت شوند ولی احساس اقلیت بودن بکنند چون به حاشیهرانده شدهاند و مورد تبعیض قرار میگیرند) .
برخی از افراد عضو اقلیتهای دینی، فرهنگی و ملی به غلط بعضی از سنتهای ضد زن را جزئی از هویت خود میپندارند و تلاش برای تغییر آن سنتها را در حقیقت سیاستی برای ذوب فرهنگی خود در فرهنگ غالب میپندارند. البته عده هم هستند که به غلط بودن این سنت ها آگاه هستند ولی آن را امری داخلی قلمداد کرده و اشاره به آن را یک سیاه نمایی و تحقیر آن جامعه اقلیت به حساب میآورند. لذا نه تنها برای آن کاری نمیکنند بلکه زنان جامعه خود را که برای تغییر تلاش میکنند متهم به فرار از هویت خود میکنند.
مدرنیته با خود تغییرات فرهنگی بسیاری را به ارمغان آورد و جنبش زنان یکی از آنها است. مخالفت با مدرنیته برای یک فارس ایرانی در نهایت مقاومت در برابر غربگرائی تلقی میشود ولی از آنجائی که حکومت مرکزی فرهنگ و زبان فارسی را از طریق سیستم آموزشی و رسانهها به فرهنگ غالب تبدیل کرده است، افراد فارس نگران اشغال فیزیکی توسط طرف جوامع غربی نیستند و نهایتاً به آن به عنوان تهاجم فرهنگی اشاره میکنند و کسانی را که مدرنیته را پذیرفته را غربزده مینامند، ولی برای اقلیت ملی ساکن ایران این امر کمی متفاوت است. یک فرد عرب اهوازی ممکن است تلاش برای عدالت جنسیتی یا بعضی مفاهیم مدرنیته را تلاشی برای فارس کردن وی و تغییر کامل هویتی خود تلقی کند. چیزی که در ادبیات ملیتها به فارسزدگی به آن اشاره میشود که میتواند ناشی از دلایل مختلفی باشد زنان عرب فمینیست ساکن ایران تا امروز از تاسیس سازمان زنان محروم بودهاند و در صورت فعالیت در این زمینه نیز باید با زبان فارسی با جامعه خود سخن بگویند، لذا مقاومت زنان فعال با دو لایه از مقاومت مواجهه میشوند: هم مقاومت با آنچه جامعه فارسیزه کردن آنها میپندارد و هم مقاومت در برابر ساختار مردسالاری جامعه.
ولی آنچه بین مقاومت تمام مردان مخالف عدالت جنسیتی در تمام مناطق ایران مشترک است، مقاومت در مقابل تغییر فرهنگ و ساختار مردسالارانه است.
مرد سالاری بیماری فرهنگی است که با وجود مبارزه طولانی همچنان به حیات خود ادامه می دهد و از دو طرف قربانی میگیرد. این ضد ارزش برای مردان امتیازاتی در بر دارد لذا طبیعی به نظر میرسد که مردان در مقابل تغییر آن مقاومت کنند. این مقاومت در علوم اجتماعی بازگشت به عقب بک لاش۱ اطلاق میشود.
این مقاومت خود را به گونههای گوناگون بروز میدهد ؛ خشونت فیزیکی مثل حمله کردن پلیس به زنانی که بد حجاب نامیده میشوند خشونت لفظی و امر به معروف و نهی از منکر زنان و مردان مسلمانی که با توهین و فحش همراه است، مسخره کردن و بی ارزش کردن تلقی کردن مبارزه زنان و حتی سعی در به انحراف کشاندن جنبش زنان. یکی از روشهایی که در جمهوری اسلامی از آن استفاده میشود استفاده از اصطلاح فمینیست اسلامی از یک طرف و ادعا اینکه حقوق زنان امر محلی و داخلی است، از سویی دیگر است.
تشخیص بیماریهای مختلف به خصوص بیماری های روانی بهواسطه نشانههای ظاهره آنها صورت میگیرد. مثلا بیماری وسواسی مجبور خود را میتواند به گونه های مختلف بروز بدهد. در شخصی می تواند وسواس نظافت و در دیگری وسواس نظم و در شخص دیگری افکار بیمار گونه نمایان شود. در پایان همه این رفتارهای بیمارگونه نه دلیل بلکه نتیجه یک بیماری روانی هستند.
اگر برای فرهنگها بیماری قائل باشیم می توان به مرد سالاری به عنوان یک بیماری فرهنگی اشاره کرد. این بیماری فرهنگی در جامعه های مختلف نشانههای متفاوتی دارد ولی همه ریشه در یک مشکل دارند.
این بیماری در اصفهان با پاشیدن اسید در صورت زنان نمایان است و در مناطق جنوب و جنوب غرب کشور با خون بس و ازدواج اجباری، در شمال غرب با کودک همسری یا قتل ناموسی و صدها مثال دیگر که هر کدام جایی برای بحث و گفتگو دارند.
ولی همه در حقیقت ریشه در این دارد که مرد و فرهنگ غالب مردسالار زن را ملک مردان خانواده می داند، زن را وسیله و نه یک انسان صاحب اختیار و أراده برمیشمارد.
هر چند در یک نگاه کلی به جامعه عرب اهواز مردان صاحب امتیاز دیده می شوند ولی اگر کمی تیزبینانهتر نگاه کنیم مردسالاری مردان را نیز قربانی می کند.
مثلا مرد عرب در جامعه خود از حقوق بیشتری از لحاظ قانونی و فرهنگی در حق اختیار پوشش، همسر ، طلاق، حضانت، ارث و شهادت و غیره برخورد داراست ولی در مقابل این حقوق جامعه انتظارات ظالمانه ایی از وی دارد.
مثلا وقتی یکی از زنان خانواده کاری انجام دهد که از دید خانواده خطا محسوب میشود، جامعه مردها را برای اعمال خشونت علیه زن و حتی قتل او تحت فشار قرار میدهد. اگر به درخواست جامعه تن درندهد تا آخر عمر سر افکنده خواهد بود و اگر تن بدهد هر چند حتی در زندان هم از وی همچون یک قهرمان استقبال کنند که شرفش را شسته، باید تا آخر عمر با این حقیقت زندگی کند که وی یک قاتل بوده است و قاتل یکی از نزدیک ترین افراد به وی.
فرهنگ مردسالار تصویری خشن از مرد ارائه می دهد، مردی که احساسات خود را بروز نمیدهد و مردی که با این هنجارها همراهی نکند از طرف جامعه مورد تحقیر قرار میگیرد.
کلام آخر
این طردشدگی ممکن است افراد را دچار اضطراب و افسردگی کند نمونه اخیر این مردسالاری بیمارگونه که از مردان نیز قربانی گرفته سربریده علیرضا در نخلستان است. فاجعهای که ایران را تکان داد. علیرضا مردی که با هنجارهای جامعه هماهنگ نبود، این ناهماهنگی به قیمت جان وی تمام شد. که این فرهنگ مردسالار با حقوق فردی اشخاص شدیدا در تعارض است و بر اساس جنسیت تعیین می کند که افراد باید چگونه رفتار کنند، شاید نکته مهم برای ضرورت قوت گرفتن فمینیسم در ایران اینجا نمایان شود. جنبشی که می گوید برای آنچه انتخاب کرده و نکرده ایم نباید قربانی شویم. من زن، در روز تولد انتخاب نکردم که توانایی باروری داشته باشم و این اجبار طبیعی نباید به هیچ کسی اجازه بدهد برای جسم من تصمیم بگیرد و نقش اجتماعی انتخاب کند، اما نکته مهمتر این است که برای آنچه انتخاب میکنم نیز نباید قربانی شوم. برخی از مدافعین حقوق اقلیتهای جنسی و جنسیتی استدلال میکنند که افراد همجنسگرا، دوجنسگرا و ترنس گرایش جنسی و هویت جنسیتی خود را انتخاب نکردهاند و این طور به دنیا آمدهاند پس نباید قربانی آنچه انتخاب نکردهاند باشند، ولی سوالی که برخی دیگر از این فعالین مطرح میکنند آیا برای آنچه که یک فرد انتخاب می کند مستحق مرگ می شود؟ انتخاب عشق برخلاف نظر مردان خانواده ؟ داشتن فرزند یا نداشتن آن؟ آغاز یا پایان یک بارداری؟ چه فرقی می کند چه باشد ؟ مهم انسان است که با هر رنگی حق انتخاب دارد تا بدون آزار دیگران آزادانه زندگی کند. خلاصه مبارزه برای من به عنوان فمینیست تقاطعی این است: احترام به آزادی فردی و حق انتخاب.
منبع: ماچولند