• هیچگونه ارتباط ضروری بین زن بودن و نقش و رفتار جنسیتی زنانه وجود ندارد و این سیاست جنسیتی یک جامعه است که این دو را به هم تنیده و از این ترکیب هنجاری ساخته است که زیر پا گذاشتن آن بدون عواقب خاص ممکن نیست
• نگاهی به جنبش زنان در کشورهای غربی نشان میدهد که برابری حقوقی هرگز تضمینکننده برابری حقیقی نیست و تبعیض علیه زنان تنها به پشتوانه قانون صورت نمیگیرد بلکه عرف و عادات و هنجارهای اجتماعی هم یکی از ستون اصلی مردسالاری و چه بسا ستون اصلی آن هستند.
بحث از سیاست جنسیتی به معنای بررسی هنجارهای اجتماعی و پیشفرضهایی است که در جوامع درباره نقش زن و مرد و سایر جنسیتها یا به طور کلی معنای هنجارین جنسیت افراد وجود دارد. به عبارت دیگر سیاست جنسیتی هم شامل مسائل زنان و مردان و هم اقلیتهای جنسی میشود و موقعیتی را بررسی میکند که افراد بر اساس جنسیت در آن قرار گرفته و محدودیتهایی را تجربه میکنند یا از منافعی بهرهمند میشوند.
در حالی که در دهههای اخیر جنسیت به موضوعی رایج در تحلیلها و مباحث سیاسی بدل شده و به کرات از حقوق زنان، حقوق اقلیتهای جنسی و … سخن گفته میشود، نگاه به گذشته نشان میدهد این رواج تاریخ کوتاهی دارد. گفتمان مربوط به سیاست جنسیتی در چند دهه اخیر با بررسی هویتهای کوییر و هنجارهای جنسیتی غنیتر شده است. یکی از متفکرین اصلی که چارچوب نظری نگاه انتقادی به جنسیت را فراهم کرد فیلسوف فرانسوی میشل فوکو است. در این مقاله سعی میکنم اولا با بحث درباره نظرات فوکو نشان بدهم فوکو با پیریزی نظریه قدرت خود چطور زمینه را برای نگاهی رادیکال به سیاست جنسیتی فراهم کرد. سپس استدلال خواهم کرد تسری این نگاه رادیکال به سیاست جنسیتی در ایران چشماندازهای جدیدی روی ما میگشاید و نقد ما را به جای تمرکز بر حکومت، به شبکهای پیچیدهای هدایت میکند که علاوه بر حکومت شامل هنجارهای جنسیتی، فرهنگ، تاریخ و روابط قدرت حاکم بر آنها است.
میدانیم که جنسیت (Gender) اشاره به بیولوژی افراد ندارد و به عواملی فرهنگی-قراردادی اشاره میکند. بر اساس تعریف سازمان سلامت جهانی، جنسیت به آن دسته از ویژگیهای زنان و مردان اشاره میکند که برساختهای اجتماعی هستند- مانند هنجارها، نقشها و روابط بین گروههای زنان و مردان. این هنجارها از جامعهای به جامعهای دیگر تفاوت میکنند و تخطی یا عدم پیروی از آنها اغلب بدنامی، تبعیض یا طرد اجتماعی به دنبال دارد. جنسیت، ماهیت سیاسی خود را به ویژه در هنگام تخطی آشکار میسازد و در جوامع مختلف با اشکال مختلفی از «مجازات» روبهرو میشود. سیاست جنسیتی به همین نظام مفهومی اشاره میکند که جنسیت افراد را تنظیم و کنترل میکند.
در حالی که بخش بزرگی از تاریخ فمینیسم در غرب به ویژه در موج اول فمینیسم معطوف به تلاش برای رسیدن به دستاوردهای حقوقی –همچون حق رای و حقوق مربوط به مالکیت- بود، از دهههای شصت و هفتاد به بعد توجه زنان بیشتر به نقشهای جنسیتی و خصلت ظالمانه بعضی از آنها و مسائلی همچون سکسوالیته و ساختار خانواده معطوف شد و اصطلاح «سیاست جنسیتی» برای اولین بار در دهه هفتاد در نشریه مطالعات زنان آورده شد. در یکی دو دهه بعد با رشد جنبش کوییر نقش گرایش جنسی و هویت جنسی بیشتر در سیاست جنسیتی مطرح شد. این فرض که هر کس طبیعتا باید به جنس مخالف خود تمایل داشته باشد یا هویت جنسیاش مطابق با بیولوژیاش باشد، فرضهایی بودند که افراد بسیاری را به حاشیه رانده و مورد تبعیض قرار میدادند؛ جنبش کوییر به مقابله با این فرضها برخاست.
به نظر میرسد میتوان بین دو نگاه به سیاست جنسیتی تفاوت نهاد: طبق نگاه اول سرکوب زنان و اقلیتهای جنسی ریشه در عدم برخورداری از حقوق برابر دارد و با اعطای حقوق حل میشود. در این نگاه راه حل تبعیضهای ناشی از سیاست جنسیتی در راهکارهای حقوقی همچون حق رای دادن به زنان، جرمزدایی کردن از رابطه با همجنس و در مراحل بعد حق ازدواج و حق تائید جنسیت یا انتخاب سایر هویتهای جنسیتی و… دیده میشود. در نگاه دیگر به نقش هنجارهای اجتماعی در تبعیض و طرد و نادیدهگرفتن شدن افراد توجه میشود. نه تنها در صورت کسب حقوق ممکن است این هنجارها کماکان افراد را به حاشیه برانند، بلکه چه بسا این هنجارها نقش بنیادیتری در اشکال مختلف تبعیض دارند. به عبارت دیگر این هنجارها هستند که اغلب به قوانین شکل میدهند و بر خلاف قوانین جزئی توسط حکومتها به وجود نمیآیند بلکه پیشینه طولانیتر و پیچیدهتری دارند. در تاریخ فمینیسم غربی، فمینیسم لیبرال بیشتر بر این نگاه تأکید کرده در حالیکه فمینیسم رادیکال و کوییر بیشتر به موضع دوم تمایل دارند.
به نظر میرسد گرچه در اغلب رویکردها به سیاست جنسیتی تمرکز بر یکی از این دو نگاه قرار دارد، این دو به طور کلی با هم غیرقابل جمع نیستند. توجه به نقش هنجارهای اجتماعی و تاریخ پیچیده آنها اهمیت کسب حقوق برابر را نفی نمیکند بلکه اشکال تبعیض جنسیتی را پدیدهای پیچیده میداند که تنها با کسب حقوق قابل رفع نیستند و نیاز به شناخت و بررسی عمیق تری دارند. بنابراین برای فهم این شکل از سرکوب، باید قدرت را نه صرفا در سطح حکومت، که در معنایی گستردهتر و پیچیدهتر فهمید.
برای فهم دقیقتر ماهیت تبعیض و ستم فرای نابرابری حقوقی، نگاهی به نظریه قدرت فوکو خواهیم انداخت. میشل فوکو به عنوان فیلسوفی که افق جدیدی برای تفکر درباره سیاست جنسیتی گشود و آثارش یکی از ریشههای شکلگیری تئوری کوییر به شمار میآید، فهم جدیدی از قدرت را در آثارش معرفی کرد که برای سیاست جنسیتی حائز اهمیت است. با نگاهی کوتاه به اندیشه فوکو در این باره خواهیم دید سیاست جنسیتی پسافوکویی دستاوردهایی را به ارمغان میآورد که بدون نظریه او و در قالب نظریههای سیاسی کلاسیک ممکن نبود. این نکته به ویژه از آن جهت حائز اهمیت است که به نظر میرسد در تحلیل سیاست جنسیتی در ایران از دستاوردهای این نظریه چنان که باید بهره برده نشده است و در بسیاری موارد رویکرد نقد به زوایای حقوقی محدود مانده است.
نظریه قدرت و سیاست جنسیتی
هنگام تأمل درباره سیاست جنسیتی و پیچیدگیهای آن متوجه میشویم که ابعاد سیاسی جنسیت در بسیاری نظریههای سیاسی حکومت-محور و درک نهاد-محور از قدرت قابل تبیین نیستند. بنابراین با این سوال مواجه میشویم که برای تحلیل این اشکال ستم و تبعیض چه درکی از سیاست لازم است؟ در آنچه میآید با رجوع به نظریه فوکو در باب میکروفیزیک قدرت خواهیم دید این نگاه به مفهوم قدرت با فراتر رفتن از دولت به عنوان مرکز قدرت و دست کشیدن از تحلیلهای تکعلّی به مثابه منبع ظلم، افقی جدید به روی فهم سیاست جنسیت میگشاید که همزمان ابزاری غنی برای تحلیل و نقد سیاست جنسی به شمار میرود.
نظریه قدرت فوکو آن گونه که او در آثاری چون جلد اول تاریخ جنسیت به آن پرداخت، به جای تحلیل نهادهای کلان چون حکومت، میکروفیزیک قدرت را در مرکز تحلیل خود قرار میدهد. در این نگاه قدرت چیزی نیست که متمرکز، در مکان ممتاز و در دست کسی باشد بلکه پراکنده است. به عبارت دیگر ما نه با قدرت به عنوان یک پدیده واحد، که با روابط قدرت مواجه هستیم. در این دیدگاه نهادهای اجتماعی-سیاسی نه منشاء روابط قدرت که محصول این روابط هستند. گرچه حکومت به روابط قدرت ثبات بخشیده و آنها را نهادینه میکند، حکومت منشأ ممتاز این روابط قدرت نیست، بلکه حکومت این روابط را که سرچشمهای خارج از حکومت دارند بیشتر کنترل کرده و پوشش میدهد تا آنکه بنیان گذارد. روابط قدرت به مکانی ممتاز خلاصه نمیشوند بلکه علاوه بر نهادهای اجتماعی شامل هنجارهای اجتماعی، روابط انسانی به معنای عام و خود ما به عنوان سوژه شکل گرفته در این روابط نیز میشود. علاوه بر این، فوکو از تقلیل این روابط به یک منشاء و علت واحد اجتناب کرده و با تحلیلهای تکعلّی درباره تبعیض و ستم مخالفت میکند. از این جهت به نظر میرسد تحلیل فوکویی با چارچوب تکعلّی سیاست مارکسیستی مبنی بر تقلیل روابط قدرت به تضاد طبقاتی هم در تضاد است. به عبارت دقیقتر، فوکو تضاد طبقاتی را در چارچوبی وسیعتر و پیچیدهتر مورد بررسی قرار میدهد که در آن مفهوم طبقه نقش اصلی را ایفا نمیکند بلکه یکی از عوامل در شبکهای از روابط قدرت است. در این نگاه برخلاف دیدگاه مارکسیستی، روابط قدرت «روبنا»ی عامل اصلیتری چون اقتصاد نیستند تا بتوان با اصلاح اقتصاد به اصلاح روابط قدرت دست یازید. اما اینکه روابط قدرت به علت واحدی قابل تقلیل نیستند به معنای این نیست که نمیتوان عواملی را شناسایی کرد و بر اساس این شناخت در برابر قدرت مقاومت کرد. معنای این مقاومت متفاوت است از آن جهت که تنها در یک استراتژی- برای مثال تضعیف حکومت یا تلاش برای براندازی کاپیتالیسم- خلاصه نمیشود و میتواند در مکانهای متفاوتی شکل بگیرد.
رویکرد فوکو در فهم خود از سیاست و به تبع آن مقاومت، تفاوتهای بسیاری با سنت چپ کلاسیک داشت و این رویکرد از بسیاری جهات بعدتر توسط بعضی گرایشات چپ جذب شد. نگاه مارکسیستی با جایگاه ممتازی که برای عامل طبقه قایل بود سعی میکرد ظلم به زنان را هم با تکیه به عوامل اقتصادی توضیح دهد اما نهایتا نمیتوانست مشخص کند که نقش جنسیت زنان در زمینه اقتصادی زندگیشان چیست و چرا لزوما مفهوم طبقه باید نقش بنیادین را در ستم به زنان ایفا کرده باشد و نه جنسیت آنان و نگرش نظام مردسالار به آن. وقتی به تبعیض و به حاشیه راندن اقلیتهای جنسی نگاه میکنیم روشنتر میشود که ابزارهای رویکرد مارکسیستی برای تحلیل این اشکال سرکوب به هیچ وجه کافی نیستند و برای تحلیل اشکال گوناگون نابرابری باید چارچوب تحلیل خود را گسترش دهیم. اگر نظام مردسالار و هترونورماتیو را همانقدر در ظلم به افراد موثر بدانیم که کاپیتالیسم و عوامل اقتصادی، به شبکهای از روابط قدرت دست پیدا میکنیم که عوامل گوناگون از جمله طبقه، جنسیت و گرایش جنسی همه در آن نقش اساسی بازی کرده و میتواند ابزار قدرتمندی برای نقد سیاست جنسیتی در اختیار ما قرار دهد.
پیامد این نگاه به قدرت پدیدار شدن امکانهای متنوعی از مقاومت است که همانطور که گفته شد لزوما در مکان واحدی متمرکز نیستند. اگر بپذیریم که قدرت با تبلور در هنجارهای اجتماعی ما را هم به عنوان سوژه شکل میدهد، مقاومت میتواند در بازبینی رابطه سوژه با خودش و تلاش برای کشف خلاقانه اشکال جدیدی از نقشهای جنسیتی متجلی شود. نمونهای از بررسی این شکل از مقاومت را در اثر مشهور جودیت باتلر آشفتگی جنسیتی میبینیم. درگ کوئینها معمولا افرادی هستند که جنسیت مذکر در آغاز تولد به آنها نسبت داده شده و خودشان را هم مرد هویتیابی میکنند اما لباس منتسب به زنان پوشیده و با رفتارهای بعضا اغراق شده منتسب به زنانه روی صحنه برنامه اجرا می کنند. باتلر با بررسی اجرای هنری درگ کوئینها روی صحنه نشان میدهد که رفتار منتسب به زنان در مردان درگکوئین روی صحنه علاوه بر اینکه جنبه سرگرمی دارد، از عناصر سیاسی نیز خالی نیست. این اجراها هنجارهای جنسیتی را زیر سوال برده و به بیننده نشان میدهد آنچه که او به عنوان نقشهای جنسیتی، لباس زنانه یا رفتار و حرکات زنانه میشناسد برساختهای اجتماعی و امری امکانی بیش نیست که به راحتی میتواند زیر سوال رود و واژگون شود. به عبارت دیگر تماشای اجرای درگ که ممکن است برای اولین بار برای بیننده عجیب و نه چندان لذتبخش باشد این واقعیت را افشا میکند که هنجارهای جنسیتی در بسیاری از ما آنقدر درونی شده که ممکن است واکنشی دفاعی به تخطی از آنها داشته باشیم اما در عین حال این تخطی نشان می دهد هیچگونه ارتباط ضروری بین زن بودن و نقش و رفتار جنسیتی زنانه وجود ندارد و این سیاست جنسیتی یک جامعه است که این دو را به هم تنیده و از این ترکیب هنجاری ساخته است که زیر پا گذاشتن آن بدون عواقب خاص ممکن نیست.
نگاه خاص فوکو به قدرت از آن جهت برای سیاست جنسیتی حائز اهمیت است که از رویکرد حقوقی-سیاسی فراتر رفته و میتواند به ما نشان دهد چگونه اشکال تبعیض، ستم و طرد اجتماعی بر پایه جنسیت با تصویب قوانین برابر ناپدید نمیشوند بلکه روابط قدرت پراکندهتر از آن هستند که بتوانند به قانون تقلیل داده شوند. در نتیجه، این رویکرد مقاومت فمینیستی و کوییر را در مبارزه برای اصلاح قانون خلاصه نمیکند بلکه مقاومت را به مبارزه با فرهنگ مردسالار و دگرجنسگراهنجار به طور کلی گسترش می دهد. جنبش کوییر از همان آغاز به شکل نوعی تخطی از ارزشهای حاکم جامعه شروع شد و سعی داشت درک جدیدی از مفاهیمی چون عشق، خانواده و تعهد رمانتیک را کشف کند. گرچه کسب حقوق برابر همچون حق ارتباط آزادانه (به عبارت دیگر جرمزدایی از رابطه با همجنس)، حق ازدواج یا حق به سرپرستی گرفتن کودکان همیشه مسائل محوری در این جنبش بودهاند، اما جنبش کوییر هرگز به این دغدغهها تقلیل نیافته و همیشه تلاش برای زیستن فرای هنجارهای اجتماعی حاکم بخشی از آن بوده است. نمونه این تلاش را میتوان به وضوح در صحبتهای فوکو در مصاحبههایش درباره همجنسگرایی دید. فوکو در مصاحبههایی که در دهه هشتاد میلادی درباره همجنسگرایی کرد، اهمیت همجنسگرایی را در ارتباط با قابلیتهای آن برای ابداع یک سبک زندگی جدید و فرهنگ متفاوت نشان میدهد. ارتباط همجنسگرایانه به دلیل فاصله با نهاد هژمونیک خانواده و هنجارهای حاکم بر روابط رمانتیک دگرجنسگرا فضای تهیای مهیا میکند که میتواند با خلاقیت و ابداع پر شود و سبک زندگی جدیدی بیافریند. در عین حال از آنجایی که فرد همجنسگرا هم محصول همین جامعه بوده و بسیاری هنجارهای آن را درونی کرده است، ابداع یک سبک جدید فرای هنجارهای حاکم، کار راحتی نیست. این ابداع علاوه بر جنبه خلاقانه خود نیازمند درگیری سوژه با خودش است که فوکو به آن با عنوان زهد اشاره میکند که شاید به آنچه ما تحت عنوان خودسازی میشناسیم شبیه باشد: کوشش فرد برای تغییر خود و ساختن خویشتنی بهتر.
سیاست جنسیت ایرانی
جامعه ایرانی هم مانند باقی جوامع از اشکال ظلم و تبعیضی که از آن سخن گفته شد خالی نیست، اما به نظر میرسد واکنش انتقادی به این تبعیضها غالبا مسائل حقوقی و نهاد حکومت را مورد توجه قرار دادهاند و کمتر از این چارچوب فراتر رفتهاند. در آنچه میآید سعی میکنم نشان دهم نقد سیاست جنسیت ایرانی نیاز دارد از این چارچوب فراتر رود و هم به ظلم و هم به تبع آن به مقاومت به شکل وسیعتری بنگرد .
محور جنبش زنان ایران در دهههای اخیر برابری حقوقی و تغییر قوانین تبعیضآمیز بوده است. کمپین یک میلیون امضا، تلاشهای گسترده برای ورود زنان به استادیوم و به چالش کشیدن حجاب اجباری در کمپین آزادیهای یواشکی و پویش دختران خیابان انقلاب همه نمونههایی از فعالیت زنان برابریطلب برای اعتراض به مقررات تبعیضآمیز و تغییر آن بوده است. به نظر میرسد در شرایطی که قوانین، زنان را از بسیاری حقوق ابتدایی منع میکنند به درستی محور تلاش برای تغییر سیاست جنسیتی باید تغییر همین قوانین باشد که بزرگترین و ملموسترین مانع در راه فعالیت زنان به شمار میروند. نگاهی به تاریخ جنبش زنان در غرب هم نشان می دهد برای دههها تمرکز این جنبش بر کسب حقوق برابر بوده است. در عین حال به نظر میرسد فهم ماهیت و ریشههای وضع موجود هرگز با اکتفا کردن به نقد نابرابری حقوقی ممکن نیست. این فهم میتواند به مدد الهام از رشد جریان فمینیستی غربی در دهههای اخیر چه در جنبه نظری و چه عملی صورت بگیرد. نگاهی به جنبش زنان در کشورهای غربی نشان میدهد که برابری حقوقی هرگز تضمینکننده برابری حقیقی نیست و تبعیض علیه زنان تنها به پشتوانه قانون صورت نمیگیرد بلکه عرف و عادات و هنجارهای اجتماعی هم یکی از ستون اصلی مردسالاری و چه بسا ستون اصلی آن هستند.
از طرف دیگر در دهههای اخیر نقد نیروهای اپوزیسیون ایرانی به سیاست جنسیتی در ایران هم بر محور نقد حکومت ایران صورت گرفته است. از گشت ارشاد و سهمیه جنسیتی ورود به دانشگاه تا محدودیتها و مجازاتهای حکومتی که بر همجنسگرایان اعمال میشود همه به درستی در مرکز بحث و نقد جریانهای سیاسی منتقد حکومت ایران بودهاند. در چند سال اخیر کمپین آزادیهای یواشکی به شیوه خاص خود موضوع حجاب اجباری را مورد انتقاد قرار داده است.، اما این نقدها گاهی آنقدر حکومت ایران را محور قرار میدهد که گویی این مکانیسمها به تمامی ابداع حکومت بوده و آنها را از هیچ برساخته است و با تغییر حکومت هم به راحتی این شکل از سیاست جنسیتی محو خواهد شد. اشکال مختلف کنترل بر بدن زن، تفکیک جنسیتی یا تقبیح همجنسگرایی همه سابقه تاریخی طولانی در فرهنگ ایرانی داشته اند و فهم مکانیسمهای این سیاست جنسیتی بدون قرار دادن آنها در زمینه کلی تاریخی و شناخت این تاریخ ممکن نیست. به عبارت دیگر سیاست جنسیتی حکومت را باید بیشتر محصول و قائم به روابط قدرت تاریخی در جامعه ایران دانست و شکل خاص ظهور این سیاست را باید با مطالعه ریشههای آن فهمید تا بتوان پی برد که چرا اکنون چنین تنومند و فربه شده است و به شکل کنونی درآمده است. برای نمونه کشف حجاب در زمان رضاخان نمونهای از اشکال سکولار کنترل بدن زن در تاریخ مدرن ایران است و به ما یادآوری میکند که مشکل هرگز قابل تقلیل به اسلام یا جمهوری اسلامی نیست.
اگر این نگاه را بپذیریم تاریخ نقشی محوری در بررسی سیاست جنسیتی ایفا خواهد کرد. تاریخ در اینجا نه صرفا به معنای مطالعه حوادث قرون گذشته که بیشتر به معنای مطالعه ریشههای اکنون است و در خدمت شناخت و نقد زمان حال و سیاست معاصر خواهد بود. نگاهی به جریان مطالعات جنسیت ایران در دهههای اخیر حضور پررنگ تاریخ را در آن به ما نشان میدهد. آثار مهمی چون «سیاست جنسی در ایران مدرن» نوشته ژانت آفاری و «زنان سبیلدار و مردان بدون ریش» از افسانه نجمآبادی این سوال را دنبال میکنند که هنجارهای جنسی و جنسیتی در ایران مدرن چرا و چگونه شکل گرفتند و چه عواملی در شکلدهی به نگاه خاص ما به جنسیت دخیل بودهاند. این عوامل شامل حوادث متنوع تاریخی چون استعمار، رواج خانواده هستهای و شهرنشینی و به قدرت رسیدن حکومتهای مختلف هستند. برای نمونه کتاب افسانه نجمآبادی نشان میدهد شکلگیری روند مدرن تقبیح همجنسگرایی در ایران، تحت تاثیر نیروهای غربی و ارزشهای جامعه غربی درباره خانواده دگرجنسگرامحوری بوده است و نمیتوان علت نگاه کنونی جامعه یا حکومت ایران به همجنسگرایی را به سادگی در اسلام یا قوانین جست.
بنابراین میتوان گفت تجدید نظر نسبت به مفهوم قدرت و خلاصه نکردن آن در حکومت و نهادهای اجتماعی میتواند چشم ما را به روی تکثر عواملی که به سیاست جنسیتی در جوامع شکل میدهند بگشاید. نظریه فوکو درباره قدرت و آثار متفکرانی چون جودیت باتلر درباره جنسیت و جنبهی هنجارین آن میتواند برای نقد سیاست جنسیتی راهگشا باشد و همچنین افقهای جدیدی را برای نقد سیاست جنسیتی در ایران باز کند. این رویکرد بدون اینکه اهمیت حکومت را در روابط قدرت اجتماعی انکار کند، قدرت را شبکهای پراکنده و متشکل از عوامل مختلف میبیند که در سطح روزمره و روابط اجتماعی بینافردی تعیینکننده هستند. اگر آزاد نیستیم بخشی از آنچه ما را به بند میکشد در قالب هنجارهای اجتماعی درون خود ما هم هست و راه آزادی شاید از درگیر شدن با این هنجارها و مطالعه تاریخ آن و نقد سیاستی که این هنجارها را هژمونیک میکند بگذرد.
لینک دانلود سومین گاهنامه اسپکتروم « سیاست، جنسیت و سکسوالیته»
منبع: گاهنامه سوم اسپکتروم