بابک مینا ـ در این نوشته می‌پرسیم زبان‌های فرودست آیا می‌توانند راهی برای برهم زدن نظام سلطه زبانی بیایند؟ آیا زبان‌های حاشیه‌ای در نظام سلطه زبانی ملی یا فراملی می‌توانند خود را همچون زبان ادبی یا فلسفی از نو بسازند؟

نخست توضیح  کوتاهی درباره نظام سلطه زبانی و زبان‌های حاشیه‌ای می‌دهیم. سپس با بررسی مختصر رساله‌ای از دانته می‌کوشیم مسئلله را از زاویه دید او شرح دهیم و به نکات سودمند رویکرد او اشاره کنیم.

زبان سیاسی‌ست. تاریخ زبان محل نبرد نیروها‌ بوده است. هر نیرویی تاریخی به درون زبان رخنه می‌کند و آن را به فرمان خویش می‌گیرد. زبان نیز به نوبه خود داغ نبرد نیروهای تاریخی را در خود حمل می‌کند. بسیاری از کلمات، تاریخی خون‌بار دارند. مثلاً نام شهرها از دسته کلماتی هستند که تاریخی خشن را با خود حمل می‌کنند و به‌روشنی جلوه زبانی نبرد نیرو‌ها را نشان می‌دهند.

نبرد زبانی اما فراتر و پیچیده‌تر از کشمکش‌ بر سر نامگذاری شهرها است. «میدان زبانی» در هر جامعه‌ای سلسله‌مراتبی دارد که سخنوران بر اساس آن موقعیتی فرادست یا فرو دست را اشغال می‌کنند. در ایران، زبان فارسی با لهجه تهرانی در مرکز میدان زبانی قرار دارد. سخنوری که به‌خوبی با آن آشنا باشد، تشخصی زبانی به‌دست می‌آورد. لهجه‌هایی هست که در مرکز نیست ولی امتیازی زیبایی‌شناسانه و اگزوتیک برای مرکز‌نشینان دارد مانند لهجه اصفهانی. در میدان زبانی، آنچه پی‌یر بوردیو «سرمایه زبانی» (capitale linguistique) می‌خواند به‌طور عادلانه تقسیم نشده است. فارسی که استاد دانشگاه به کار می‌برد با فارسی کارگری ساده عمیقاً متفاوت است: اولی قادر است زبانی غنی و جدی، آماده برای جذب و آفرینش مفاهیم انتزاعی و با مایه‌ای زیبایی‌شناسانه را به‌کار ببرد در حالی که دومی زبانی ساده و غیر جدی به‌کار می‌برد که بر ساده‌ترین نیازهای عملی روزمره منطبق است و عاری از وجهی زیبایی‌شناسانه است.

حال تصور کنید این کارگر ساده به جرمی متهم شود و مجبور باشد در دادگاه از خودش دفاع کند. قاضی که آموخته فرهنگ مشروع و مسلط است  (culture légitime) است، به زبانی پیچیده و غنی مسلح است و می‌تواند برای متهم  انواع دام‌های زبانی را پهن کند. در حالی که فقر زبانی متهم از پیش او را در این نبرد بازنده خواهد کرد. نظم حقوقی نظمی زبانی نیز هست. زبان حقوقی خود می‌تواند ابزار سلطه باشد و افراد را به دام بیندازند.

این مثال را می‌توان به کل جامعه تسری داد: جامعه دادگاهی زبانی‌ست که فرودستان را ـ کسانی که سرمایه زبانی مناسب ندارند ـ تنبیه می‌کند.

امپریالیسم زبانی و زبان‌های حاشیه‌ای

 

زبان‌ها و فرهنگ‌های حاشیه‌ای در برابر امپریالیسم زبانی و فرهنگی

نیاز دارند خود را بازسازی کنند.

اما معمولاً این بازسازی

راه به محلی‌گرایی و هویت‌گرایی

متعصبانه می‌برد.

راه دیگر مرکز‌گرایی است

که اساساً بیشتر موجب

حذف حاشیه‌ها و تثبیت نظام سلطه فرهنگی جهانی می‌شود.

چگونه می‌توان از «محلی‌گرایی جهانشهری» دفاع کرد؟

این پرسش بزرگ پیش روی ماست.

 

 

 

نظام سلطه زبانی محدود به سطح ملی نیست. میدان زبانی هم بُعدی ملی دارد و هم بُعدی فراملی و جهانی. ما همچنان‌که میدان زبان ملی، زبان‌ها، گویش‌ها، لهجه و انواع سرمایه‌های زبانی موقعیت‌های مختلفی را اشغال کرده‌اند، در میدان زبانی جهانی نیز زبان‌های مختلف موقعیت‌های فرادستانه و فرودستانه‌ای مختلفی را اشغال کرده‌اند. زبان انگلیسی امروز قدرتمند‌ترین زبان جهان است که  قدرت فرهنگی خویش را بر زبان‌های دیگر اعمال می‌کند.

واقعیت این است که چه در میدان زبانی ملی و چه در میدان زبانی فراملی زبان‌هایی حاشیه‌ای وجود دارند که زبان ادبیات یا فلسفه و علم به شمار نمی‌آیند. زبان‌هایی نسبتاً فقیر هستند که در مقایسه با زبان‌های مرکزی ضعیف و حاشیه‌نشین به‌حساب می‌آیند و معمولاً به کارکردهای اولیه زبانی تقلیل پیدا کرده‌اند. زبان کُردی در ایران نسبت به فارسی چنین وضعی دارد و خود فارسی در میدان زبانی جهانی نسبت به انگلیسی زبانی حاشیه محسوب می‌شود.

زبان‌های حاشیه‌ای معمولاً تحت فشار زبان‌های مرکزی و مسلط هستند. این زبان‌ها عموماً توان برابری با زبان‌های مسلط ندارند و مدام در مبارزه‌ای نابرابر با زبان‌های برتر از خود هستند. زبان‌های حاشیه‌ای معمولاً به گونه‌ای نابرابر از زبان‌های مرکز ترجمه می‌کنند. در زبان‌های حاشیه‌ای معمولاً یک دوگانگی اساسی وجود دارد: زبان مادری عامیانه، پیش‌پاافتاده و فقیر است و زبان مرکز والا، قدرتمند و عقلانی‌ست. در فرهنگ‌‌های حاشیه‌ای معمولاً زبان مادری در زندگی اجتماعی روزمره و روابط عاطفی به‌کار می‌رود و در مقابل زبان مرکز، زبان دانشگاهی و ادبی و علمی‌ست. در یک کلام زبان مادری زبان خانه است و زبان مرکز زبان دانشگاه.

در میان سخنوران زبان‌های حاشیه‌ای معمولاً این  پرسش اساسی و کلاسیک وجود دارد: آیا باید زبان مادری را که زبانی حاشیه‌ای‌ست رها کرد و به همان کارکرد روزمره‌اش قانع بود و در عوض زبان مرکز را پذیرفت و تقویت کرد؛ و یا زبان مادری را ارتقاء داد و از حاشیه‌ای بودن خارج‌اش کرد و آن را به زبانی والا تبدیل کرد؟ به بیانی انتزاعی‌تر و فنی‌تر سخنوران زبان‌های حاشیه‌ای معمولاً در برابر دوراهی مرکز‌گرایی و بومی‌گرایی هستند: آیا باید مرکزگرا و جهان‌شهری بود و یا بومی‌گرا و محلی‌گرا؟

مناقشه‌ای که بر سر ترجمه اصطلاحات علوم انسانی در زبان فارسی در جریان است جلوه‌ای از همین مسئله کلاسیک است. در برابر انبوهی از مفاهیم و اصطلاحات علوم انسانی که معادلی در فارسی ندارند چه باید کرد؟ باید به کلمه‌سازی روی آورد و یا معادل‌های بیگانه را مستقیماً وارد زبان فارسی کرد؟ و پرسشی اساسی‌تر: آیا زبان فارسی برای تفکر عقلانی و مدرن آماده است؟ مثلاً آیا می‌توان در این زبان اثری فلسفی خلق کرد؟

دانته و مسئله زبان عامیانه

در اوایل قرن چهاردهم میلادی دانته تقریباً با چنین پرسش‌هایی دست به گریبان بود. پرسش وی این بود: آیا می‌توان در زبان‌ها و گویش‌های عامیانه ایتالیایی شاهکاری ادبی آفرید؟ آیا در این گویش‌ها بلاغت ممکن است؟ می‌دانیم که در قرون وسطا زبان‌های امروز اروپایی زبان‌هایی عامیانه (vulgaire)بودند و تنها لاتین زبان فلسفی و ادبی محسوب می‌شد. در واقع زبان‌های امروزی اروپایی در برابر زبان لاتین زبان‌هایی حاشیه‌ای بودند و تقریباً همان موقعیتی را داشتند که امروز مثلاً گیلکی یا کردی در برابر فارسی رسمی، و یا فارسی یا اردو در برابر انگلیسی دارند.

دانته این مسئله را در رساله  «بلاغت در زبان عامایانه» (De vulgari  eloquentia) بررسی می‌کند. او قصد داشت این رساله را در چهار دفتر بنویسد، اما کار نوشتن را در اواسط دفتر دوم رها کرد. بنابراین رساله فعلی متنی ناتمام است. اما با این‌همه بحث‌های بسیار مهمی را مطرح می‌کند و چکیده فلسفه زبان دانته را می‌توان با خواندن آن دریافت. هدف در این رساله همزمان زبان‌شناختی و سیاسی‌ست: پی‌ریختن بلاغتی جدید و پدید‌ آوردن وحدت سیاسی نویی میان مناطق مختلف ایتالیا.

دانته از طرفی می‌داند که میراث رومی از بین رفته است و بازگشت به گذشته امکان‌پذیر نیست. لاتین امروز تنها زبان نخبگان است و زبانی زنده و پویا نیست. او می‌داند که لاتین به زبانی نوشتاری بدل شده است که امکان هرگونه ارتباط زنده و روزمره با مردم را از دست داده است. و همچنین وحدت سیاسی امپراتوری روم از بین رفته است. ایتالیا به مناطقی تکه تکه تقسیم شده است که هر کدام گویش خود را دارند.

دو راه پیش روی اوست: یا بازگشت به لاتین که گفتیم دانته آن را ناممکن می‌داند و میراث رومی را از دست رفته می‌پندارد. راه دوم سنگر گرفتن در یکی از گویش‌های ایتالیایی‌ست و تن دادن به عامیانگی آن. ( و در این صورت بلافاصله با این پرسش مواجه می‌شود که آیا بلاغت در زبان عامیانه ممکن است؟) به بیان دیگر او یا باید راهی عام‌گرا را در پیش بگیرد و زبان مرکز را بپذیرد و یا باید راهی خاص‌گرا را در پیش بگیرد و از زبانی محلی پشتیبانی کند. مرکز‌گرایی یا محلی‌گرایی؟ دانته با این پرسش مواجه است.

محلی‌گرایی جهانشهری دانته

دانته در این رساله عملاً به راه سومی می‌رود: نه لاتین و نه عامیانه‌گرایی بلکه زبان عامیانه والا  (vulgaire illustre) راه حل است. او گویش‌های مختلف ایتالیایی را بررسی می‌کند و فرضیه برتری یکی از گویش‌ها را بر دیگری رد می‌کند. هیچ گویشی برتر نیست. باید بر اساس ظرفیت‌ گویش‌های مختلف زبان عامیانه جدیدی ساخت که خود را تا حد زبانی بلیغ ـ مانند لاتین ـ برکشد. دانته نه مرکز‌گزا است و نه محلی‌گرا، بلکه می‌خواهد  امر محلی را والا کند. هنگامی که امر محلی برکشیده  و درخشان شود و از درون دگرگون شود دیگر محلی نیست بلکه امری جهان‌شهری‌ست.  این دگرگونی اما از بیرون و با اضمحلال امر محلی صورت نمی‌گیرد بلکه امر محلی خود جهان‌شهری می‌شود.

زبان عامیانه بلیغ ممکن است: زبان را باید قاعده‌مند کرد و با تکنیک‌های بلاغت آن را بازسازی کرد. اطمینان فلسفی دانته از امکان بلاغت در زبان عامیانه ریشه در الاهیات زبان او دارد که در ابتدای رساله آن را می‌پروراند. دانته با نگاهی کم و بیش نوافلاطونی معتقد است زبانی مثالی وجود دارد که نزد خدا است. اما ما هر کدام به شیوه خاص خود از آن زبان بهره‌مند شده‌ایم. پس هم وحدتی الاهیاتی میان ما هست و هم تکثر وجود دارد. این  الاهیات زبان اما تنها اطمینانی فلسفی‌ست برای شروع کار و به خودی خود تضمین‌کننده بلاغت زبان عامیانه نیست. زبان عامیانه را باید پرورش داد تا بلیغ شود.

بصیرت روش‌شناختی مهمی در کار دانته وجود دارد که باید بر آن تأکید کرد: او با یک حرکت، تکثر و نسبیت را می‌پذیرد اما با حرکتی دیگر از دل نسبیت امری عام بیرون می‌کشد.

برای روشن‌تر شدن فلسفه زبان دانته می‌توانیم مختصراً رویکرد او را با هایدگر مقایسه کنیم. برای هایدگر زبان محل تفاوت وجود و موجود است. تخریب قاعده‌مندی زبان راهی به سوی وجود می‌گشاید. بر همین اساس نوعی گرایش دستورزدایی در فلسفه هایدگر هست. بر اساس فلسفه هایدگر یا دست‌کم بر اساس تفسیری از اندیشه او، می‌توان نوعی  اندیشه محلی‌گرا و بومی‌گرا ساخت. در برابر این اندیشه جهان‌شهر‌گرایی انتزاعی روشنگری قرار دارد که اصولاً به محلی بودن زبان توجهی ندارد. دانته راه دیگری است: او در برابر دستور‌زدایی از زبان، دستورسازی برای زبان و تکنیک‌مند کردن آن را پیشنهاد می‌دهد. نه کاملاً محلی‌گرا‌ست و جهان‌شهر‌گرایی انتزاعی را می‌پذیرد، بلکه می‌خواهد امر محلی را جهان‌شهری کند.  رویکرد هایدگر البته برای واسازی عقلانیت مسلط کارآمد است. اما این خطر را دارد که در محلی‌گرایی باقی بماند و امکان ساختن زبانی فراسوی زبان‌های محلی را از ما بگیرد. دانته در اینجا به کمک ما می‌آید.

تأملی برای آینده

از آنچه گفته شد بی‌شک نباید نتیجه گرفت که دانته پاسخ همه پرسش‌ها را در اختیار دارد. او با پرسش‌هایی مواجه بوده است که تا حدودی می‌توان دوباره آنها را مطرح کرد و در پرتو مسائل امروز به آنها بازنگریست. زبان‌ها و فرهنگ‌های حاشیه‌ای در برابر امپریالیسم زبانی و فرهنگی نیاز دارند خود را بازسازی کنند. اما معمولاً این بازسازی راه به محلی‌گرایی و هویت‌گرایی متعصبانه می‌برد. راه دیگر مرکز‌گرایی است که اساساً بیشتر موجب حذف حاشیه‌ها و تثبیت نظام سلطه فرهنگی جهانی می‌شود. چگونه می‌توان از «محلی‌گرایی جهانشهری» دفاع کرد؟ این پرسش بزرگ پیش روی ماست.