شکوفه تقی – موضوع طبقهی دوم این دسته از افسانهها شاهزادهای است نازپرورده، در جستوجوی وصال شاهزاده خانمی مردستیز و بدبین. شاهزاده به شرطی موفق به گذر و رسیدن به مردی می-شود که دل شاهزاده خانم را بهدست آورده، او را مشتاق همسری خود کند.
به عبارت دیگر به او ثابت کند که با مردهای دیگر فرق دارد. در این طبقه از افسانهها، قهرمان، یگانه پسر است که در روزگار پیری پدر بهدنیا آمده است. از این رو مسابقه با برادران بر سر جانشینی پادشاه وجود ندارد. بلکه محک خوردن لیاقت شاهزاده در رسیدن به مردی و یافتن همسری برجسته است.
قهرمان این دسته از افسانهها شاهزادهای است که به هنگام نوجوانی بهوسیله پیرمردی که مربی اوست، با عشق آشنا میشود. در واقع او با جستوجو و تلاشی که برای رسیدن به دختر مورد علاقهی خود میکند مرد میشود. زن که خود شاهزاده خانمی مقتدر و زیباست، قهرمان را به مبارزه میخواند. در برابرش خوانهای متعدد میگذارد. در صورتی به همسری او درمیآید که او از همهی آزمونها سربلند بیرون بیاید. قهرمان که خود بیتجربه و نازپروریده است برای رسیدن به چنین همسری باید از پیرمرد یا پیرزنی کمک بگیرد. انگیزهی شاهزاده برای بیرون آمدن از خانه نخست شکار و تفریح است. قهرمان با عروس آینده خود نیز بههنگام شکار آشنا می-شود. در این دسته از افسانههاگاه انگیزهی بیرون آمدن از خانه یافتن دلدادهای است. به این ترتیب که شاهزاده بهوسیلهی پدر یا مربیاش از ورود به اتاقی و مشاهدهی تصویری منع میشود. همان محرک نوجوان در ورود و تماشا میشود.
در برخی از افسانهها، قهرمان بهدلیل تجربه و پیشینهاش از زن جرأت نمیکند مردی خود را باور کند. گاهی هم بیتوجه به شرایط نامزدی و دوران گذر آئینی در جفت شدن با همسرش و نمایش آن به جهان شتاب میکند.
در افسانهی «دختر شاه سمرقند» پادشاهی در روزگار پیری صاحب پسری میشود. وقتی پسر دوران درسش تمام میشود، به شکار میرود و آهویی میبیند. آهو غیب میشود به جایش یک توبره کاه و یک کلهقند میماند. در این قصه جای پیرمرد قصههای قبلی را کچلی میگیرد، تا راهنمای وزیر در پیدا کردن آهو شود. او خبر میدهد که دختر پادشاه سمرقند زنی یگانه و استثنایی است، که علم طب و جادوگری میداند. ضمناً خبر میدهد که او هم عاشق ملکابراهیم است. اما عشق مانع امتحان کردن شاهزاده نمیشود. کچل و ملک-ابراهیم پیرزنی را در شهر سمرقند پیدا، و او ایشان را در یافتن شاهزاده خانم کمک میکند. پیرزن نخست یک مرغ طلایی به نزد دختر میبرد. سپس کچل وظیفهی راهنمایی شاهزاده را به عهده میگیرد.
در مرتبهی اول دختر و پسر بهراهنمائی دختر باید در باغ زنجفیل ملاقات کنند. اما پسر که هنوز به بلوغ کامل و آمادگی ملاقات با معشوق نرسیده، خوابش میبرد. و دختر در جیبش گردو میگذارد. در این قصه پیرزن چیزی از دختر و روانشناسی او نمیداند. این کچل است که فرمان قضیه در دستش است. در مرتبهی دوم بهراهنمائی کچل، خروسی طلایی برای دختر بهوسیلهی پیرزن فرستاده می-شود. دختر قرار ملاقات را به صورتی تلویحی در باغ دارچین میگذارد. و این بهعهده کچل است که پیغام را بفهمد و برای شاهزاده ترجمه کند. باز هم ملکابراهیم خوابش میبرد. و دختر اینبار در جیبش قاپ میگذارد. تا کودکی و بازیچه خواستن را به او یادآوری کند. در مرتبهی سوم کچل به انگشت شاهزاده خراشی میزند و روی زخم نمک میپاشد تا او بیدار بماند. بعد از اینکه دو دلداده یکدیگر را ملاقت میکنند، در باغ هل دختر و پسر میخوابند. و شمشیری برهنه میان خود میگذارند. پسر عموی دختر که نامزد اوست بوسیلهی داروغه میآید. آنها را میبندد تا برود به شاه خبر بدهد که چه اتفاقی افتاده است. اما کچل با زنش به آنجا میرود و آنها را آزاد میکند. و خودشان را در آنجا در بند میگذارد. در پایان دختر پادشاه و ملک ابراهیم باهم ازدواج میکنند.
در این طبقه از افسانهها نیز موضوع همسران متعدد برای شاهزاده نیست. فقط رسیدن به همان شاهزاده خانم مطرح است. قهرمان با انجام مراسمی آئینی که در افسانه آمده، تدریجاً یاد میگیرد که از بچگی و بازیگوشی بیرون بیاید و مرد شود. در این قصه هم قهرمان تا قبل از ازدواج با دختر نباید به او نزدیک شود. باید کف نفس داشته باشد و به دوران نامزدی احترام بگذارد. همچنین تعالیم پیرزن و پیرمردی را که راهنمای اوست مو به مو به کار بندد.
گل به صنوبر چه کرد؟ پسر نازپرورده از تن دادن به تمایلات نوجوانی منع میشود.
در افسانهی «ملکمحمد تجار» همین روند دنبال میشود. منتها به جای پیرزن، دختر پیرزن که جادوگر است ملکمحمد را به شاهزاده خانم راهنمایی میکند. درویشی هم که در ابتدای قصه هست شوهر خواهر ملکمحمد میشود. و در قصه میآید که او دیوی زیر فرمان ملکمحمد است که ملکمحمد را از جایی به جایی دیگر میبرد.
از جمله کسانی که به مرد کمک میکنند یکی پیرمردی است که دختر را به او معرفی میکند. دیگر پیرزنی که در شهر دختر زندگی میکند و با حیله یا جادوگری پسر را به دختر وصل میکند. پسر هم با راهنمایی شاهزاده خانم و پیرزن باید بفهمد که مشکل ذهنی دختر چیست. چرا با مردان دشمن است. تا وسیلهی رفع سوءظن او را فراهم کند. شاهزاده هم باید نشان دهد که با مردانی که دختر تا پیش از آن ملاقات گرده و سبب بدبینی او شدهاند فرق دارد. و یگانه جفت دختر است. در پایان افسانه شاهزاده هم پادشاهی میرسد و هم مالک پادشاهی شاهزاده خانم میشود، بیآنکه برای رسیدن به او هیچ شجاعتی را ابراز کرده باشد. در این دسته از افسانهها شاهزاده بیشتر از ترفند و کمک و راهنمائیهای دیگران استفاده کرده است.
وفای به عهد
وفای به عهد و تقوای جنسی با وجود عشقی بزرگ، موضوع طبقهی سوم افسانههاست. و مضمون افسانهها این است که نجیب زادهای شجاع و درستکار میباید به خود و شاهزادهای که با او همزمان بهدنیا آمده فداکاری و درستکاری خود را در تقوای جنسی ثابت کند. انگیزه بیرون آمدن وزیرزاده یا برادر کوچکتر، یا پسر کوچکتر از خانه، یافتن دختری است که شاهزاده میخواهد همسرش باشد. قهرمان افسانه که نزدیکترین دوست شاهزاده است با اینکه خود دلبستهی زن شده و زن به او علاقمند است اما هرگز در هنگام گذر از خوانها از قوانین درستکاری عدول نمیکند. قهرمان هر نوع فداکاری را میکند تا شاهزاده به همسر آیندهاش برسد. اما شاهزاده که فردی ضعیف است به جای قدردانی از قهرمان با بدگمانی بهانهای میجوید تا او را از سر راه خود بردارد. سرانجام به بهانهی خیانت او را میکشد. یا سنگ میکند. اما زن شاهزاده با قربانی کردن نوزاد پسر خود به روی سنگ او را به زندگی باز میگرداند.
در این افسانهها دو پسر- یکی در خانهی وزیر و یکی در خانهی شاه- همزمان به دنیا میآیند و هر دو یگانه فرزندان پدرشان هستند. دو جوان یک دختر را میخواهند، یکی بدون عشق و دیگری از روی عشق. یکی بیزحمت به دختر میرسد و دیگری همهی تلاشش را میکند که دختر به شاهزاده برسد. «پریزاد» یکی از این افسانههاست.
بدبینی و پرهیز از ازدواج
موضوع طبقهی چهارم از افسانههای گذر، رسیدن به مردی بهوسیلهی نفی کامل قوای جنسی است. حتی دل نباختن، پرهیز و نفرت از زن نیز در آنها تشویق و توجیه میشود. فرق این افسانهها با افسانههای طبقهی دوم در این است که به جای ترغیب تقوای جنسی در جهت احترام و عشق به زن و بالا بردن توانائی قهرمان در کف نفس و داشتن اراده قهرمان به بدبینی و زنستیزی تشویق میشود.
«گل به صنوبر چه کرد» از این دسته است. افسانه دربارهی پسری نازپروده است که از رفتن به باغی- تن دادن به تمایلات نوجوانی- منع میشود. وقتی بزرگ میشود مثل هر نوجوانی با اصرار به باغ میرود و در آنجا آهویی مییابد. آهو را دنبال میکند. شکار به قلعهای میرود و تبدیل به دختری میشود. دختر برای قهرمان روشن میکند که دو راه بیشتر پیش روی نوجوان نیست یا کشف راز گل به صنوبر چه کرد و وصال دختر، یا باختن سر. او سر کشتهگان را که در انجام مأموریت ناموفق ماندهاند به مرد جوان نشان میدهد.
پسر به کمک سه کبوتر به شهر گل میرود. – گل مرد قصابی است که سگی با قلادهی طلا دارد- پیرمردی به یاری پسر میآید به او پری میدهد. بعد به خانهی قصاب دعوت میشود. قصاب بعد از خوردن غذا با سگ پسمانده را به زنی که در قفس است میدهد. سپس راز را برای قهرمان افسانه فاش میکند.
راز گل از این قرار است که او دختر عموی خود صنوبر را دوست دارد. با او وفاداری و نیکی میکند. اما زن به او خیانت میکند. و به خدمت دیوان درمیآید. حتی قصد کشتن او را میکند. گل دیوان را میکشد. به گردن سگ که در جنگ با دیوان یاریاش کرده، یک قلادهی طلا میاندازد. اما زن را در قفس میگذارد. و زجر میدهد. وقتی گل میخواهد شاهزاده را به دلیل در پرده ماندن راز بکشد، قهرمان از پیرمرد و پر یاری میگیرد و به شهر خود باز میگردد. پس از آن هرگز به فکر ازدواج نمیافتد.
در پارهای روایات به جای پیرمرد سیمرغ بهیاری مرد میآید. در این دسته از افسانهها سخن از شجاعت و درستکاری قهرمان نیست، تنها هوشیاری او در گریختن از مهلکه و توسل به فرد درست و یاریرسان شرط است.
احترام بهخواست همسر
موضوع طبقهی ششم افسانهها انتخاب اجباری همسر و طولانی شدن دوران آزمونی گذر بهدلیل ترس، و یا شتابی است که به دلیل عدم اعتماد به نفس، قهرمان در گذر از نوجوانی به مردی دارد. در این طبقه از افسانهها قهرمان بهدلیل تجربهی پیشینهاش از زن یا جرأت نمیکند مردی خود را باور کند یا بیتوجه به شرایط نامزدی و دوران گذر آئینی در جفت شدن با همسرش و نمایش آن به جهان شتاب میکند.
قهرمان در صورتی در این افسانهها از نوجوانی گذر میکند که بر این نقصان غلبه کند. از اینرو این طبقه افسانهها بهلحاظ خویشکاری قهرمان و مضمون افسانهها به دو دسته تقسیم میشوند:
در افسانهها عامیانه پریان مرز خیال و واقعیت برداشته میشود، اشیاء جاندار میشوند و وقایعی که در افسانه اتفاق میافتد مانند وقایع رؤیاست.
قهرمان دستهی اول شاهزادهای است که نامادری به او دلباخته است و قصد تجاوز به او را دارد. علاوه بر آن میخواهد حیوانی که دوست و محافظ اوست را هم بکشد. وقتی نوجوان از خود تقوای جنسی نشان میدهد، نامادری بهدلیل انتقامکشی، پدر را بر علیه او میشوراند و نوجوان برای نجات جانش ناچار از فرار و فرورفتن در لباس مبدل میشود. بعد از جدائی از حیوان جادویی و تجربهی بلوغ، وقتی نوجوان در حال شستن تن خویش است شاهزاده خانمی او را میبیند و دلباختهاش میشود. در این دسته از افسانهها سخنی از دلباختگی خود شاهزاده نیست- او با پوشیدن لباس مبدل همچنان میکوشد خود را نارسیده نشان دهد. شاهزاده به هنگام گزینش همسر، او را که ظاهری متفاوت با سایر خواستگاران دارد برای خود انتخاب میکند. به همین دلیل از جانب پدرش طرد میشود. و ناچار است زندگی فقیرانه و تؤام با مسکنتی داشته باشد. اما همسرش را دوست دارد. میکوشد به او در بیرون آمدن از آن لباس کمک کند اما بیفایده است. در این دسته از افسانهها نقش حامیانهی حیوان جادویی که نقش دایه را در کودکی قهرمان بازی کرده بسیار اهمیت دارد. و همین حیوان است که او را از جنگیدن و دست زدن به کارهای شجاعانه بینیاز میکند. در افسانهی «کیقباد و بحری» بحری اسب کیقباد این نقش را بازی میکند.
افسانهی «کره اسب دریایی» و «کره اسب سیاه» به این دسته تعلق دارد. ملکمحمد در این افسانه کره اسب زیبایی دارد، که پری-زاد است و زبان او را میفهمد. «علی میشزا» نیز یکی از روایات همین دسته از افسانههاست. در این دسته از افسانهها قهرمان هم تقوای جنسی دارد و هم از زن پرهیز تؤام با ترس میکند. گویا حضور نامادری در او ترس از زن را ایجاد کرده است.
در دستهی دوم از این طبقه افسانهها قهرمان اصلی- دختر یا پسر بهطور اتفاقی همسری طلسمشده نصیبش شده است. قهرمان در آغاز عروس یا داماد خود را حیوانی یا موجودی نخواستنی مییابد و وقتی متوجه میشود که در زیر لباسی ناموجه موجودی زیبا و دوستداشتنی پنهان شده به او دل میبندد و برای جبران رفتار اولیه خود با رفتاری شتابان میکوشد واقعبت همسر خود را به جهان نشان بدهد. سپس به وسوسهی دیگران تصمیم به سوزاندن آن لباس میگیرد. با وجودی که در این سوزاندن قصدی خیرخواهانه نهفته است سبب ناپدیدی فرد طلسمشده میشود. قهرمان که متوجه اشتباه خود شده با کفش آهنی هفت سال شهر به شهر دنبال نامزدش میگردد. در این گشتن آئینی میآموزد که همسرش را برای خودش بخواهد نه برای ارزشگذاریهای دیگران. دیگر اینکه میکوشد عدم اعتماد بهنفسی را که در گذشته داشته جبران کند. او با جستوجویش صداقتش را در عشق به همسرش ثابت میکند و دختر هم که او را دوست دارد به او در شکستن طلسم یاری میکند.
«مهر و نگار» یکی از این دسته از افسانههاست. قهرمان یکی از سه پسر پادشاه است. که بهوسیلهی تیر انداختن- مانند برادرانش- میبایست همسر آینده خود را بیابد. تیر پسر کوچک بر سر خاکستر فرود میآید. در آنجا یک پری طلسمشده را مییابد. دختر لباسی عجیب دارد- در این مورد لباس کاغذی- مرد جوان که میداند زنش از زنان برادرش بهتر است برای اینکه او دیگر به آن لباس بازنگردد و همه زیبایی او را ببینند، لباس نامزدش را میسوزاند. ناپدید شدن پری و آرزوی یافتن او انگیزه قهرمان برای از خانه بیرون آمدن است. پس از آن قهرمان که انگشتر دختر را در دست دارد به دنبالش میرود، به کمک کنیزی به دختر راه مییابد و بعد همهی حوادثی اتفاق میافتد که در سایر افسانههایی از این دست افتاده است. از قبیل نامزدی دختر با پسر خاله، روبرو شدن با مادران جادوگر، یاری دختر در غلبه بر شرایط و فراری جادویی با کمک وسایلی که نقشی جادویی بازی میکنند.
در این دسته از افسانهها که به افسانهها عامیانهی پریان معروف است میتوان دید که چگونه مرز خیال و واقعیت برداشته میشود، اشیاء جاندار میشوند و وقایعی که در افسانه اتفاق میافتد مانند وقایع رؤیاست. البته افسانه روند منطقی خود دارد اما زبانی که بهکار گرفته میشود کاملاً نمادین است و بهوضوح میتوان دید که گوینده از بیان آنها قصدی آگاهانه ندارد همانطور که در رؤیا این کنار هم گذاشتن آگاهانهی نمادها و بنمایهها معنایی ندارد. از این نظر افسانهها با قصهها و حکایات کاملاً متفاوت هستند، بههیچوجه قصد پندگویی ندارند بلکه با نمادها و بنمایهها با نوجوان به گونهای سخن میگویند که نوجوان در اثر شنیدن و انجام آئینی آن اعمال جادویی خود احساس میکند که تبدیل به قهرمان افسانه شده است بیآنکه سعی آگاهانهای در کار باشد.
وجه مشخصهی قهرمانان افسانهای که در بالا ذکرشان رفت تقوای جنسی است. حادثهی سحرانگیز اصلی در افسانه اتفاق جادویی بلوغ است که به یکباره کودکی را مرد میکند. این افسانهها به لحاظ انتخاب همسر آینده به سه دسته تقسیم میشوند در دستهی اول قهرمان برای یافتن همسر- ظاهراً برای پدرش- از خانه بیرون میآید و با یک یا سه همسری که جملگی خواهان او هستند به پادشاهی میرسد، دستهی دوم عاشق دختری میشوند و بهمنظور یافتن او خانه را ترک میکنند. در دستهی سوم قهرمان ناچار از ترک خانه میشود و بهنوعی جبری یا همسرش او را انتخاب میکند و یا تقدیر موجود طلسم شدهای را پیش رویش میگذارد. اما آنچه در هر هشت دسته افسانه مشترک است قهرمان باید خانه را ترک کند، باید تقوای جنسی داشته باشد، باید از پس آزمونها برآید و اگر در جایی خطا کرد مانند سوزاندن بیموقع جلد همسر و اصرار به عریان کردن او باید هفت سال با ریاضت جبران مافات کند. وقتی از دوران آئینی ریاضت و سلوک بیرون آمد، از نوجوانی گذشته به سن مردی میرسد به طوری که میتواند یک زندگی خانوادگی را اداره کند و در جامعه به عنوان مرد شناخته شود.
در همین زمینه:
::مجموعه افسانههای ایرانی با موضوع گذر پسران از کودکی به بلوغ، از دکتر شکوفه تقی در دفتر “خاک”، رادیو زمانه::
::مقالات دکتر شکوفه تقی در رادیو زمانه::
با سلام . خانم شکوفه درود مجدد به شما . لذت میبرم ولی کمی دستپاچه بنظر میرسید ! گرچه بسیار چیز در چنته دارید. ولی ارزان میفروشید ! حسن کچلها وشهزاده های خواب الود به چند دسته اند که اتفاقا در همه قصه ومتلهای بین المللی باهم نسبت دارند وباهم فامیل هستند !! همین شاهزاده ما به روایت مادر بزرگ پوست شکنبه گوسفندی را توی سر خود کشید تا در میان دلاوران حسن کچل بشود تا ان دختره بی خاصیت که عزیز دردونه شاه بود سیب گندیده را توی سر او بکوبد ! وهفت روز و هفت شب شهر چراغانی بشود وبلاخره زندانیها ازاد بشوند تا این دو ماه شب چهارده غلطی بکنند واین امت فریب خورده هم نفسی بکشند !!.
کاربر نادر / 13 January 2012
خانم تقی محترم، اگر مقصودتان این است که داستانها و افسانه های ایرانی را از نظر روانی تجزیه و تحلیل کنید بنظرم باید بیشتر به جزئیات بپردازید و قواعد نوشتن یک رساله علمی توجه بیشتری کنید. تا مخاطبان شما از هر طیف علمی و اطلاعات عمومی که دارا هستند بتوانند از مقالات شما چیز تازه ای فرا بگیرند. مقاله تان همه ظریف و زیباست ولی بعنوان خواننده گویی آدمی به دریایی می افتد که به چندین سو در عین حال شنا می کند بدون اینکه مسافتی را طی کرده یا به جایی رسیده باشد!
کاربر مهمان / 14 January 2012