برگرفته از تریبون زمانه *  

اندیشه ی آزاد: این گفت‌وگو با هدف پاسخگویی به بعضی شبهه ها و پرسشهای رایج پیرامون کانون نویسندگان ایران انجام گرفته است. ممنوعیت و محدودیت شدید تحمیل شده به کانون برای دسترسی به رسانه و تریبونهای عمومی و رسمی همواره فعالیت آن را تا اندازه ی زیاد در هاله ای تیره و تار قرار داده است. این وضعیت، فرصت تام آشنایی صحیح را از نویسندگان و دوستداران کانون سلب کرده و فرصتی به مخالفان غرض ورز و ماموران دولتی داده است تا علیه کانون شانتاژ کنند. در نظر داریم با برگزاری میزگردها و گفت وگوهای بیشتر و انتشار مقاله، در محدوده ی امکانهای موجود به روشنگری بپردازیم و آن هاله ی تیره را از تشکیلات و فعالیتهای کانون هر چه بیشتر بزداییم. در این شماره ی اندیشه ی آزاد علیرضا عباسی با پنج تن از اعضای کانون: محسن حکیمی، رضا خندان، ناصر زرافشان، فریبرز رییس دانا و اکبر معصوم بیگی به گفت و گو نشسته است.

علی رضا عباسی: کانون نویسندگان ایران به عنوان یک نهاد فرهنگی- صنفی و غیر انتفاعی، متشکل از نویسندگان مستقل ایران با هدف مبارزه با سانسور در همه ابعاد آن و دفاع از آزادی بیان برای همگان بی هیچ حصر و استثنا، در سال ۱٣۴۷ از سوی برخی نویسندگان مستقل آن سالها بنیان گذارده شد. این نهاد صنفی، با تکیه بر عزم و توانایی اعضای متعهد خود در دوره های مختلف و تاکید بر استقلال خود از قدرت در همه دوره ها، تحقق اهدافش را پیگیری کرده و طی گذشت نزدیک به نیم قرن از فعالیتش تاکنون، علیرغم فراز و نشیب و ممنوعیتهای فراوان، تا جایی که در دوره ای به کشته شدن چند تن از شریف ترین و متعهدترین یارانش توسط افراد متحجر و سیاه اندیشان منجر شد، با پایداری و عزم راسخ همچنان به مقاومت و مبارزه خود علیه سانسور و دفاع از آزادی بیان ادامه میدهد. کانون مبارزه با سانسور و دفاع از آزادی بیان را از اساسی ترین مطالبات صنفی نویسندگان میشمارد و تلاش مستمر تا تحقق این اهداف را وظیفه همه نویسندگان و شاعران متعهد و مستقل این سرزمین میداند.

در طول سالهای فعالیت کانون، همواره تلاش بر این بوده که با وجود محدودیتها و ممانعتها، سازوکار فعالیت این نهاد به صورت شفاف و علنی به آگاهی نویسندگان و علاقمندان رسانده شود؛ با این حال به سبب نو شدن نسلها و روی کار آمدن نویسندگان جوان و پرشوری که علاقمند شناخت کانون نویسندگان ایران و نحوه ی فعالیت آن هستند و از سویی برخی تلاشها که مغرضانه از سر دشمنی و برای تحریف واقعیتها صورت میگیرد، همواره سوالات و شبهاتی مطرح میشود که بیشتر آنها تکراری است و بارها در دوره های مختلف به آنها پاسخ داده شده؛ با این وجود به واسطه ی شکل گرفتن فضاهای مجازی و گسترده شدن دامنه ی ارتباطات این سوالها و گفتگوها همچنان مطرح میشود.

کانون نویسندگان ایران طرح پرسش و تمایل نسل جدید برای آگاهی از اهداف و فعالیتهای کانون را به فال نیک گرفته و علیرغم اینکه برخی رفتارها و سخنان از سوی برخی افراد مغرض را دشمنی و تلاش برای تحریف و مجادله میداند، تلاش میکند تا جای ممکن به سوالات و شبهات، در میزگردی با حضور چند تن از اعضای هیئت دبیران و چند تن از اعضای فعال و قدیمی، پاسخ دهد و امید دارد کسانی که هدف واقعیشان کسب آگاهی و دریافتن حقایق است به این مهم دست یابند.

***

علی رضا عباسی: با سلام و سپاس! هدف این است که در این جا درباره ی مسائل کانون نویسندگان ایران صحبت شود تا به برخی شبهات، پاسخ داده شود. طرز کارمان این گونه است که به طور مشخص از فردی سوال میشود و در ادامه اگر مسئله ای باقی مانده باشد، دیگران توضیحاتی بفرمایند.
من از جناب معصوم بیگی میخواهم به نخستین پرسش پاسخ دهد. آیا کانون نویسندگان ایران، رییس یا سخنگو دارد؟ و آیا کسی از اعضای کانون، چه عضو قدیمی و با سابقه و چه عضو جدید و حتی اعضای هیئت دبیران، وقتی در جایی درباره ی مسئله ای صحبت میکند، آیا به منزله ی صحبت از موضع کانون است یا نظر شخصی اوست و ربطی به کانون ندارد؟

معصوم بیگی: من هم از شما سپاسگزارم. در مورد این پرسش باید به صراحت بگویم که کانون نویسندگان ایران در سراسر زندگی پنجاه ساله اش، هیچ گاه رییس یا سخنگو نداشته است. البته در سال ۱٣۴۷ کانون، خانم «سیمین دانشور»، یکی از اعضای هیئت دبیرانش اش، را به ریاست خویش برگزید. اما این، نخستین و آخرین رییس کانون نویسندگان ایران بود. از آن پس، کانون هرگز رییس یا سخنگو نداشته است.
ببینید، ممکن است به فرض بنده به عنوانِ حتی عضو هیئت دبیران یا به عنوان یک عضو ساده، در جایی صحبتی کرده باشم یا اظهار نظری بکنم، ولی این، فقط و فقط نظر شخصیِ منِ «اکبر معصوم بیگی» است و به هیچ عنوان ربطی به کانون نویسندگان ایران ندارد. هر یک از اعضا، در ضمن این که عضو کانون هستند طبیعتا نظر و دیدگاه خودشان را دارند و ممکن است از آن جانانه دفاع بکنند، ولی سخنگوی کانون نیستند. یعنی حضورشان در مجالس، محافل، احزاب و سازمان ها، مطلقا به معنای حضور کانون نویسندگان ایران در آن جاها نیست، این نکته را هرگز نباید از یاد برد.

عباسی: پس به این ترتیب مواضع سیاسی و اجتماعی این افراد به خودشان مربوط است؟

معصوم بیگی: بله، طبیعتا! بیرون از کانون، هر کسی میتواند موضع سیاسی خودش را داشته باشد که البته مشروط است به این که با حرفها و عملکردش، استقلال و اصول و مبانی کانون را نقض نکند. به فرض اگر عضوی از کانون نویسندگان در صحبتها و عملکردهایش، به طرف نیروهای سرکوب گر، سمت گیری داشته باشد، آن وقت به کانون مربوط میشود، چون همان طور که میدانید یکی از مسائلی که در عضویت ما هست، این است که شما نباید در هیچ یک از ارگان هایی شرکت کنید یا از آنها طرفداری کنید که آن ارگان ها، ارگانهای سرکوب و سانسور هستند. در غیر این صورت، هر گونه اظهار نظرِ سیاسی، اجتماعی، ادبی و هنری شان در هر کجا، نظر شخصی شان تلقی میشود و ربطی به کانون ندارد.
مواضع کانون نویسندگان ایران، به طور رسمی از طرفِ هیئت دبیران کانون و مطابق اساسنامه و منشورش، تنظیم و اعلام میشود و در هر شرایطی از طریق اطلاعیه ها و بیانیه هایش است که به اطلاع همه میرسد و لاغیر.

محسن حکیمی: در این باره لازم است نکته ای را اضافه کنم. در دوره ی اول انتخابات کانون در سال هزار و سیصد و چهل و هفت، خانم سیمین دانشور به عنوان رییس برگزیده شد و آقای نادر نادرپور به عنوان سخنگو. یعنی کانون در این دوره علاوه بر رئیس، سخنگو هم داشت. اما در دوره های بعد، کانون دیگر نه رییس داشته است و نه سخنگو. نکته ای که لازم است اضافه کنم این است که حذف این مناصب – که بیگمان بار بوروکراتیک دارند – از محسنات کانون است. زیرا به جای برجسته کردنِ نخبه گرایانه ی این یا آن عضو هیئت دبیران، کل این هیئت را مسئول و سخنگو میشناسد، که در بیانیه ها و اطلاعیه های کانون متجلی میشود. البته این امر منافاتی ندارد با این که این یا آن عضو هیئت دبیران مواضع کانون را رو به جامعه و برای رسانه ها توضیح دهد. اما این توضیحات را باید برداشت شخصی آن عضو هیئت دبیران از مواضع کانون تلقی کرد. مواضع کانون همان است که در قالب بیانیه ها و اطلاعیه ها و با امضای کانون منتشر میشود. به این معنا، من حذف مناصب رئیس و سخنگو را از خصائل دموکراتیک کانون میدانم، همان خصائلی که خود را در موارد دیگری چون وجود رکنی به نام «جمع مشورتی» یا مثلا تصمیم گیریهای هیئت دبیران بر اساس بحث اقناعی (به جای رای گیری) نشان میدهد. میدانیم که در اساسنامه کانون رکنی به نام «جمع مشورتی» وجود ندارد. با این همه، اعضای کانون سنت تشکیل جلسات ماهانه «جمع مشورتی» را به درستی حفظ کرده و ادامه داده اند، به طوری که شرکت کنندگان در این جمع هرماه میتوانند درباره مسائل مختلف مربوط به کانون بحث کنند و نظرات انتقادی خود را در باره مواضع و عملکردهای هیئت دبیران بیان کنند. این جلسات ماهانه خود نوعی مجمع عمومی است، البته بی آن که به تصمیمهای اجرایی بینجامد، چرا که جمع مشورتی شأن اساسنامه ای ندارد. تصمیم گیری براساس بحث هایی اقناعی و اتفاق آرا نیز اکنون درهیئت دبیران به یک سنت جاافتاده ی ضدبوروکراتیک تبدیل شده است. روشن است که وجود این سنت به معنی نفی تصمیم گیری بر اساس رای گیری و مطابق اساسنامه نیست. لازمه ی تصمیم گیریهای کانون البته پیروی از اساسنامه است. منتها هیئت دبیران تا آنجا که ممکن است میکوشد این تصمیم گیریها مبتنی بر بحث اقناعی و اتفاق آرا باشد.

عباسی: مسائل و فعالیتهای صنفی کانون یکی از مواردی است که بسیار درباره اش صحبت میشود، اساسا فعالیت صنفی یعنی چه و نحوه ی فعالیتهای صنفی کانون چه گونه است؟ آقای زرافشان، شما بفرمایید.

زرافشان: بله، نخست این را بگویم که کانون به معنای تشکلهایی که در اصنافِ دیگری بهشان میگوییم تشکل صنفی، مطرح نیست. زیرا نویسنده، کفاش، کامیون دار یا سازنده ی قطعات و لوازم خودرو نیست. نویسنده، نویسنده است. وقتی کمی بیش تر به ذات و ماهیت کارِ نویسنده توجه کنیم تکلیف قضیه روشن میشود. دفاع از آزادی بیان و اندیشه و مبارزه با سانسور بی تردید یکی از وظایف و آرمانهای کانون – و البته به نوعی یکی از آرمانهای اصلی آن – است.
ببینید، آزادی اندیشه و بیان یکی از شکلهای اساسی آزادی است. خواست آزادی، ذاتا یک خواست سیاسی است. چرا؟ چون در تمامی تاریخ، مرجعی که مانع آزادی بیان بوده، مرجعِ قدرت بوده است. بنابراین با همین خواسته، شما با مرجع قدرت سر و کار دارید و این درست تعریفِ پدیده ی سیاسی و تعریف امرِ سیاسی است. بدیهی است، امری که با قدرت سر و کار داشته باشد، امری است سیاسی. بنابراین انجام کارِ صنفیِ نویسنده، به خاطرِ ماهیتِ ذاتیِ کارش- که همان طور که گفتم با کارِ صنفهای دیگر متفاوت است- و در همین حد و معنا سیاسی است. از آن گذشته، آزادی و از جمله آزادی اندیشه و بیان، مقوله ای است یک پارچه؛ بنابراین به شکلها و اجزاء مختلف اش، اساسا از هم تفکیک ناپذیر. شما نمیتوانید خواهانِ آزادی اندیشه و بیان باشید ولی انواع دیگر آزادی را نادیده بگیرید. بنابراین اگر کسی خواستِ آزادی اندیشه و بیان را دارد، آزادیخواه به معنای تام و تمام کلمه است. و در این معنا- بدون تعارف- کانون سیاسی هم هست. اشاره شد – و درست هم هست- که کانون از سال ۴۷ به معنای یک تشکل، تاسیس شد. با توجه به مجموعه ی بحث ها، و هم چنین حوادثی که منجر به تشکیل کانون نویسندگان شد به خوبی خواهیم دید که اساسا این تشکل، واکنشی بود در برابرِ دستگاه حاکمِ زمان. این واکنش سبب شد تا کانون شکل بگیرد. بنابراین میبینیم که کانون از همان بدو تاسیس اش سیاسی بوده است. از این رو و در نتیجه وقتی میگوییم کار صنفیِ کانون باید توجه داشته باشیم که این صنفی بودن، به نوعی یعنی سیاسی، البته به معنایی که گفته و در محدوده ای که خاطر نشان شد.

عباسی: خب، این در تقابل با سیاست به یک امر سیاسی تبدیل میشود. یعنی همان طور که گفتید کارِ صنفیِ نویسنده، ماهیتی سیاسی دارد و ماهیتِ کار کانون هم از این جهت سیاسی است؛ ولی میخواهم به طور مشخص بپرسم که آیا کانون، بند نخست منشور- که مربوط میشود به آزادی اندیشه و بیان بی هیچ حصر و استثناء- را هم یکی از مطالبات صنفی خود میداند؟ میخواستم بدانم این مساله چه گونه قابل بررسی است؟

زرافشان: ببینید، کسی که عضوِ صنفِ به فرض سازندگان است و ساختمان میسازد، بدیهی است که برای پیشبرد کارش قیمت آهن و سیمان برایش یک خواسته است. نویسنده نیز به همان معنا و برای این که کارِ نوشتن اش را انجام دهد به آزادی اندیشه و بیان نیاز دارد. همین ضرورتِ ایفای کار صنفی، و به اقتضای کارِ صنفی اش قضیه را سیاسی میکند و دقیقا به همین معنا، کانون، سیاسی است. تعارف را باید کنار گذاشت. نویسنده سیاسی است برای این که دغدغه هایش آینده و سرنوشت بشر است. چه گونه میتوان چنین امری را غیرسیاسی تلقی کرد.

معصوم بیگی: به نظرم به یک نکته ی مهم باید توجه داشت. اساسا همه ی صنف ها، درون نگرند. یعنی همه چیز معطوف به درونِ صنف شان است. اما صنف نویسنده چنین نیست. نویسنده که میگویم معنای عامِ کلمه مورد نظرم است. نویسنده ها و صنفشان برون نگر نیز هستند؛ به این معنا که به بیرون از صنف شان نیز توجه دارند، صنف نویسندگان ماهیتا و ذاتا به بیرون از خود نیز نظر دارد. آزادی بیان اساسا امری صرفا صنفی مربوط به صنف نویسنده نیست، همه بی استثنا به آزادی بیان نیاز مبرم دارند، مثل هوایی که در آن دم میزنیم. از این رو هر گاه منافع صنفی به خطر بیفتد، هر جا آزادیِ بیانِ صنفی محدود شود، هر جا که سندیکایی در فشار قرار گیرد، این نویسنده ها هستند که اعتراض میکنند. چرا که اساسا خود را نگاهبانِ آزادی بیان میدانند. این مساله لزوما در مورد فلان اتحادیه ی کارگری اتفاق نمیافتد. یعنی تو میتوانی اتحادیه ای را در نظر بگیری که به طور مجرد و تئوریک، خواستارِ حقوقِ صنفی خود باشد و حتی به این حقوق یا بخشی از آن برسد؛ ولی هرگز نمیتوانید تصور کنید در یک رژیم دیکتاتوری و استبدادی، جامعه استبداد زده باشد ولی نویسندگان اش، آزاد باشند و هر چه میخواهند بنویسند. شما میتوانید تصور کنید که در یک جامعه ی استبدادی به فرض، کامیون دارها به بخش در خور توجهی از حقوقِ صنفی شان برسند؛ یعنی به دستمزد یا مسایل معیشتی و غیره، دست کم به طور مقطعی. اما تصور این که نویسنده ها – به عنوان کسانی که اساسا با امرِ کلی مواجه اند، یعنی، آزادی و آزادی بیان، آزاد باشند یا این که نویسنده ها، آزادانه به مسائل صنفی خودشان بپردازند، محال است. پس میبینیم که صنفِ نویسنده، صنفِ خاصی است.
از طرفی بندِ نخستِ منشورِ کانون نویسندگان ایران که به اعتقاد من، دُر خوشاب بندهای دیگر است- بندی که ارزش اش را دارد که برایش «خون» داد و از «جان» گذشت، چنانکه جان دادند- به یک اعتبار، صنفی است اما به اعتبارهای دیگر و به دلیل این که با صنف نویسنده و با یک امر کلی سر و کار داریم، سیاسی هم هست.

رضا خندان: این که اینجا و آنجا میگویند کانون باید صنفی باشد نه سیاسی، و مدام این را تکرار میکنند، پشتش انگیزه و دلیلی وجود دارد. میگویند شما باید فقط درباره ی مسایلی چون حق تالیف و کوپن کتاب و غیره حرف بزنید و نباید وارد حوزه هایی چون سانسور بشوید؛ زیرا این به سیاست مربوط است. به این ترتیب، مناسب حال خودشان، کارِ صنفی را تعریف میکنند. بنابرهمین استدلال، «کارِ صنفی» را دستاویزی برای محدودیت بیش تر قرار میدهند! کما این که در برخی از این انجمنهای تازه تاسیس پیشاپیش چنین کرده اند. در حالی که سانسور، اساسا تمامِ وجود نویسنده را زیر سلطه ی خود میگیرد. با وجود سانسور، مسائل دیگر چندان قابل طرح شدن نیست. چون سانسور با منافع صنفی نویسندگان گره خورده است و بهبود شرایط و اوضاع نویسنده، به اندازه ی زیادی در نفی سانسور است.
از طرفی از این کلمه ی «سیاسی» و «سیاست» هم تابو ساخته اند و میخواهند با آن وحشت ایجاد کنند. از این کلمه ها نباید ترسید. ما همواره باید به این مساله تاکید کنیم که فعالیت سیاسی، حق همگان است. هر کسی باید حق داشته باشد که فعالیت سیاسی داشته باشد. هرگز نباید در این دام افتاد که: نه، ما سیاسی نیستیم.(نیستیم؛ اما اگر باشیم حق مدنی ماست) فعالیت در مخالفت با سانسور و دفاع از آزادی بیان در حوزه ی ما به مثابه ی نویسنده قرار دارد. آزادی بیان و این که چه میخواهیم بنویسیم یا عرضه کنیم جزو شرایط فعالیت قلمی ماست. در حوزه ی نقاشی یا تئاتر یا موسیقی و غیره… هم همینطور است. آزادی بیان جزو شرایط کاری افراد به مثابه ی نویسنده و «کانون نویسندگان ایران» به مثابه تشکل است. با زدن انگ «سیاسی» (و تهدید نهفته در آن) میخواهند ما را از ضدیت با سانسور بازدارند و دنبال نخود سیاه «صنفی» (که خودشان تعریف میکنند) بفرستند.
این را هم بگویم؛ واقعیت این است که در این مملکت و در حال حاضر، چه بسا که فعالیتهای کارگری، اعتراض برای دریافت صرفِ دستمزد- که میدانید از صنفی ترین فعالیتها تلقی میشود- تبدیل شده است به یک امر سیاسی! کارگر کار میکند، پس از هفت یا هشت ماه، حقوق اش را دریافت نکرده و آمده توی خیابان و اعتراض میکند. آقایان به جای پاسخگویی، کتک اش میزنند، زندان اش میبرند و تهدیدش میکنند. بنابراین آنها هستند که قضیه را سیاسی میکنند!
به این ترتیب میبینید این استدلالها که: سیاسی نباشید، صنفی باشید فقط بهانه است. میخواهند بگویند که نباید حرف بزنید. همین!

عباسی: یکی از مسائلی که در مورد کار صنفی باید به آن اشاره شود این است که بسیاری فکر میکنند وظیفه ی صنفی کانون صرفا تهیه ی مسکن برای نویسندگان یا بن کتاب و از این قبیل امکانات است. در مصاحبه ها و نظرات افراد گاهی شنیده میشود که کانون صرفا میخواهد یک حزب سیاسی باشد چون نمیتواند کارِ صنفی انجام دهد. شاید برای اینها معنی کار صنفی در همین حد خلاصه میشود. من از آقای زرافشان میخواهم در این باره توضیح بدهد و بگوید که تعریف کار صنفی اساسا چیست؟

زرافشان: عرضم به حضورتان فعالیت صنفی در تعریف عمومی اش، فعالیت برای تامینِ خواستهای مشترک و همگانی اعضای یک صنف است. از این رو سوالِ دومی مطرح میشود که اساسا خواستهای مشترک و عمومی- نه فردی- نویسندگان چیست؟ توضیح داده شد و من فکر میکنم برای آدمی که اندکی زیرکی داشته باشد روشن است که این جا تفاوتِ ماهوی بین کار نویسنده با کاری که اعضای صنفهای دیگر مثل آن هایی که مثال زدم میکنند وجود دارد و همین تفاوت است که تعیین کننده است؛ اما در عمل، پشت این قضیه یک نیتِ پنهان نهفته است. یک نوع عافیت طلبی. برای کسانی که حاضر نیستند در راهِ آزادی اندیشه و بیان- که صراحتِ منشورِ کانون است- مایه بگذارند، خواستِ آزادی بیان و اندیشه مخالف خواهد داشت؛ چون شما بایستی در راه تحقق اش آماده باشی کار کنی، بایستی آماده باشی هزینه بدهی. کسی که حاضر نباشد و عافیت طلبی میکند طبیعی است که خودش را پشت بحثِ «صنفی بودن» و این که باید به مسائلی چون قیمت کاغذ، یا درصد حق التالیف محدود شد، پنهان کند. البته این کار را هم در وظایفمان داریم؛ اما در این قسمت باید امکانات کانون را هم در نظر گرفت. هر کس بهانه میگیرد باید به این مساله هم توجه داشته باشد. ما در حد امکانات مان در این زمینه ها هم عمل کرده ایم؛
علی الخصوص آن جا که مربوط به روابط نویسنده و مترجم با ناشر و پخش کتابش در سطح جامعه بوده است. اما نکته این است که محدود به این نیستیم. اگر نیم نگاهی بیاندازیم به پیشینه ی کانون؛ پیشینهای که از درون اش این اساسنامه در آمده است، متوجه خواهیم شد که معنای دقیق این حرف چیست. گو این که اگر کسی حال و حوصله ی این را هم نداشته باشد، باید گفته شود که ما غیر از اساسنامه، یک منشور هم داریم و تابع این دو هستیم. به نظر من کسانی که مدعیاند کانون کار صنفی (به معنای مثلا تامین مسکن و یا حق التالیف) نمیکند، منشور و اساسنامه ی کانون را نخوانده اند؛ چون منشور و اساسنامه کاملا گویای این نکات هست.
نکته ی دیگری که میخواهم توضیح بدهم این است که چرا کانون، هم اساسنامه دارد و هم منشور، و چرا علاوه بر اساسنامه این منشور تنظیم و منتشر شده است؟ ببینید، اساسنامه کارکرد ارگانها و بخشهای مختلفِ یک تشکل و روابط شان را نسبت به هم روشن و تعریف میکند اما منشور بیان آرمانها و هدفهای کانون است؛ آن نقاطی را مشخص میکند که کانون از جهاتِ اجتماعی، سیاسی و فرهنگی در جهت آنها حرکت میکند. زمانی طرحی برای اساسنامه ی کانون تهیه شد. وقتی این طرح بین اعضای آن موقع مطرح شد یک عضو قدیمی کانون یکه خورد و پرسید پس منشور کانون چه میشود؟ و برای همه ی اعضای حاضر در آن جلسه لزوم بودن اش را توضیح داد و گفت که اساسنامه مکانیسمِ حرکتِ این موتور است اما منشور، سمت، جهت و قطب نمایش. این عضو، «به آذین» بود. میخواهم بگویم این که کانون به غیر از اساسنامه ی صنفی- به آن معنا که برخی مطرح میکنند- منشور هم دارد، به این دلیل است که تشکلی آرمان خواه است. عرض کردم نویسنده، روشنفکر است. او به آینده و سرنوشت بشر نظر دارد و این آرمان خواهی، وجه تفاوتش با بقیه ی صنفهای دیگر است که به تعبیرِ اکبر معصوم بیگی، درون نگرند.
از این رو امکان ندارد که شما بخواهید به «آینده» و «فراتر از این جا و اکنون» نگاه کنید ولی با «قدرت» برخورد نداشته باشید؛ چرا که ماموریتِ «قدرت» حفظ وضع موجود است و اساسا برای این به وجود آمده است. همین برخورد است که کانون را به طور ناخودآگاه سیاسی میکند.

حکیمی: در پس این که میگویند کانون کار سیاسی میکند نوعی تحقیرِ و خوارشماری فعالیت و مبارزه ی سیاسی نهفته است. به همین دلیل لازم است در اینجا به صراحت بگویم که مبارزه ی سیاسی نه تنها امر مذمومی نیست بلکه فضیلت است. مبارزه ی سیاسی عالی ترین شکل مبارزه ی طبقاتی است، که خود نیروی محرکه ی تاریخ است. هر مبارزه ی طبقاتی یک مبارزه سیاسی است. بنابراین، این نوع هجوم به فعالیت سیاسی نباید کسی را مرعوب کند. فعالیت سیاسی برای اصلاح و تغییر نظامهای سیاسی حق تک تک اعضای جوامع است. نه تنها حق بلکه چنان که گفتم، فضیلت است. تا آنجا که به شخص من مربوط میشود به صراحت میگویم که بیرون از کانون نویسندگان ایران جزء فعالان سیاسی بوده ام و هستم و از این به بعد نیز خواهم بود. این، روشن است. اما به همین اندازه نیز روشن است که کانون نویسندگان ایران به این معنا که گفتم نه مبارزه ی سیاسی میکند و نه تشکل سیاسی است. کانون برای تحقق آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا فعالیت میکند. این فعالیت البته به یک معنا سیاسی است، زیرا آن نهادی که آزادی بیان را محدود میکند دولت است و طبعا رویارویی با دولت امری سیاسی است. اما مسبب این رویارویی خود دولت است. اگر دولت محدودیتی بر آزادی بیان اعمال نکند، یعنی اگر دولت سانسور نکند، کانون حتی ازهمین رویارویی هم معاف میشود و به این ترتیب میتواند به جای سر و کله زدن با دولت به مسائل دیگر به ویژه به مسائل فرهنگی بپردازد. بنابراین، کار سیاسی کانون به این معنای محدود هم ناشی از اجباری است که دولت بر کانون تحمیل میکند. وقتی دولت جلوی حرف زدنِ من را میگیرد، وقتی کتاب مرا سانسور میکند، وقتی نشریه ی مرا توقیف میکند، طبیعی است که من اعتراض میکنم و همین اعتراض من را وارد عرصه ی سیاست میکند. بله، فعالیت کانون نویسندگان به این معنا سیاسی میشود. اما منظور کسانی که در باره ی جنبه سیاسی فعالیت کانون هیاهو میکنند چیز دیگری است. هدف آنها که این دروغ را به هم میبافند که گویا کانون در پوشش فعالیت صنفی کار سیاسی میکند این است که کانون اولا برای آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا فعالیت نکند و ثانیا از استقلال اش دست بردارد و به دولت وابسته شود. روشن است که کانون نویسندگان ایران به هیچ وجه زیر این بار نمیرود، زیرا به معنای مرگ کانون است، و اعضای کانون نه تنها مرگ کانون را نمیخواهند بلکه همچون مردمک چشم از آن محافظت میکنند.

معصوم بیگی: اول من یک اشاره ای بکنم به این قضیه ی صنفی- صنفی کردنها یا فرهنگی- فرهنگی کردنها! ببینید این مساله تاریخچه ای دارد. یعنی این طور نیست که یکهو از جایی ظهور کرده باشد. ببینید، بعد از سرکوبهای بزرگ، پس از عصری که «سیاسی بودن» و «فعالیت سیاسی کردن» افتخار شمرده میشد، و از قضا، «کارِ فرهنگی» نیز بی اهمیت شمرده نمیشد، دوره ی سیاهی رقم خورد. اشاره ی من به سالهای پس از پنجاه و شش تا شصت ودوره فعالیتهای سیاسی مردم و سپس آغاز سالهای سرکوب در سراسر دهه ی شصت و امتداد آن است، یعنی سالهای سرکوبها و کشتارهای بزرگ، کشتار هایی که بسیاری از آدمهای فعالِ سیاسی این مملکت را از بین برد و جامعه ای ترس زده پدید آورد که حتی روشنفکران اش آن قدر جُربزه نداشتند که با افتخار بگویند «من نویسنده ام»، یا «من سیاسی ام»! برای همین است که برای نمونه در سال هفتاد و پنج در نامه ی نویسنده ی رنج کشیده ای که اتفاقا از اعضای همین کانون بود میبینیم که مینویسد «ما فکر میکردیم کار فرهنگی میکنیم و ما را زیر ضرب نمیبرند.» انگار اگر کسی کار سیاسی کرد باید او را زیر ضرب ببرند. ببینید کار این جامعه ی سرکوفته به کجا کشیده شده است، سیاسی بودن ذنب لایُغفر است، نابخشودنی، فقط حق حکومت و اعوان و انصارش است.
می خواهم بگویم همه ی اینها تاریخچه دارد. تاریخچه دارد که عده ای میآیند و شروع میکنند به خودشان این الفاظ را نسبت دادن و به کبک هم میمانند. فکر میکنند اگر خودشان به خودشان بگویند ما صنفی یا فرهنگی کار میکنیم، قدرت هم میگوید «آره بابا این طفلکی ها صنفی کار میکنند! اهل سیاست و انگشت در کار حکومت کردن نیستند» سیاست به قول «ارسطو»، عالی ترین جلوه ی روح بشر است. یعنی اگر شما آدمِ امر سیاسی باشید، عالی ترین جلوه ی روح بشری را دارید. بنابراین هیچ نباید از این بابت هراسی به دل راه داد، از قضا فاشیسم در غیرسیاسی ترین فضاها و جامعه ها بال و پر میگیرد. ملتی باید سخت سرکوفته باشد که نخواهد سیاسی باشد. دیدیم سیاست زدایی در زمان آریامهر به چه فاجعه ای انجامید. ملتی که تربیت سیاسی نداشته باشد بهترین طعمه ی فاشیسم است.
در مورد این که یکی در آمده گفته که کانون حوصله ی کار صنفی ندارد و به دنبال حزب سیاسی است، باید بگویم تا حالا دهها مورد پیش آمده که کمیسیون صنفیِ کانون نویسندگان ایران، کمیسیون حل اختلاف تشکیل داده و بین نویسنده و ناشر، پا در میانی و حکمیت کرده است. چون ما حکمیت داریم. ما دادگاه قانونی، ضابط قانونی و قدرت اجرایی نداریم. حَکَم هستیم. حَکَم با دادگاه فرق دارد. دادگاه میتواند حُکم بدهد و محکوم کند و به زندان بی اندازد یا جریمه کند. ما هیچکدام از اینها را نمیتوانیم انجام دهیم. ما حَکَمیت داریم. دو طرف باید حضور داشته باشند و بخواهند که این حَکمیت صورت بگیرد. حَکمیتِ یک طرفه هم که وجود ندارد. در حالی که دادگاه میتواند یک طرفه شما را محکوم کند یا نکند. با این توضیح میخواهم بگویم که دهها مورد از این مسایل را حل کردیم. یک مورد اخیر بین دو نویسنده و یک ناشر بود که به درخواست خودشان، امر به کانون ارجاع شد. کمیسیون صنفیِ کانون هم این اختلافات را رفع کرد و صورت جلسه برداشت و به نوعی قضیه حل شد. به درخواستِ ناشر و نویسنده ها هم، این مساله علنی شد. یعنی ما این را به درخواست نویسنده ها و ناشر مورد نظر طی یک گزارش، علنی کردیم. حال ببینید اتفاقی را که افتاده است! میخواهم این را در مورد آن آدم پرت از مرحله – من تنها چیزی که میتوانم در مورد این آدم بگوم همین است که بگویم مُغرضِ پرت از مرحله و دشمن انسان و ارزشهای انسانی است- باری، نیروهای امنیتی ناشر را طلب کردند و به او گفتند که شما به چه حقی به یک سازمان «غیر قانونی» برای حل اختلاف رجوع کردید؟! بعد هم یکی از اعضای هیئت دبیران را در شعبه ی یکی ازاین نهادهای امنیتی خواستند و به او گفتند که شما حق دخالت در امور صنفی ندارید!
گفتم که دهها مورد پیش آمده که نویسنده ها از ناشران ناراضی بودند و ما دفاع کرده ایم منتها علنی اش نکرده ایم.
نکته ی دیگر این که در سال هشتاد، عده ای از اعضای هیئت دبیران کانون نویسندگان که کمیسیون صنفی بودند از جمله «فریبرز رییس دانا»، «نسترن موسوی»، «امیر حسن چهل تن»، «جواد مجابی» و «شیرین عبادی» همراه با «اتحادیه ی ناشران و کتابفروشان تهران» قرارداد تیپی را تنظیم کردند که مورد توافق دو طرف قرار گرفت. این که چه کسی یا چه نهادی مانع اجرای چنین قرار دادی شد، نکته ی دیگری است که باید به بحث دیگری موکول شود. در این جا منظورم این است که به هیچ عنوان این طور نبوده که کانون به امور صنفی توجه نداشته است. بند دوم اساسنامه مان به صراحت به این موضوع پرداخته است و صراحت تام دارد.

عباسی: محمد مختاری در فصلی از کتاب چشم مرکب، به زبانِ ستیز اشاره میکند؛ این که قدرت، گاهی جریانی را، به سه کنج سیاسی میراند. آن چه که مختاری اشاره میکند نوعی زبان است که به عنوان زبان ستیز تلقین میشود و نویسنده را وادار میکند که با آن زبان صحبت کند. به نظر او، این دستاویزی است از سوی قدرت برای بردن جریان به سه کنج سیاسی. حالا من میخواهم بپرسم که آیا کانون در مورد نحوه ی بیانِ مسائل- به خصوص در بیانیه هایش- با چنین امری برخورد کرده است؟

زرافشان: ببینید، به نظر من اگر مقداری دقیق تر به مسائل نگاه کنیم و باریک اندیش باشیم و به معانی واژه ها دقت کنیم، مساله حل میشود. آن چه که مورد معارضه است فعالیت سیاسی یا صنفی نیست. آن چه که مورد معارضه است، وجود تشکل است. همین که عده ای با یک اساسنامه و شکل سازمانی معین برای هدفی مشخص متشکل شده اند، حساسیت ایجاد میکند. بنابراین چیزی که تحمل نمیشود تشکل است. کانون نویسندگان نیز یک تشکل است. به نظرم هر کسی که این پنبه در گوشش هست باید از گوشش در بیاورد که ما به فرض انجمن صائب هستیم یا انجمن ادبی کمال و غیره… که عصرهای جمعه جمع شویم و چای و گز بخوریم و برای یک دیگر سخنرانی کنیم. کسانی هستند که اگر ببینند امکانی برای شان فراهم شده است تا شعر یا قصه ای بخوانند و خودی نشان دهند و پذیرایی شوند، خوشحال و راضی میشوند. کانون را هم در همین شکل اش میپسندند؛ اما این اشخاص باید متوجه باشند که کانون این نیست و صرفا چنین اهدافی را هم دنبال نمیکند و اساسا برای این هم به وجود نیامده است. موضوع چیز دیگری است.

خندان: به نظرم در این دیگاه پیش فرضی وجود دارد که گویا نباید با «دولت» و «قدرت» با زبان ستیزه صحبت کرد؛ اما مردم هر جامعه که قدری مدنیت در آن باشد، باید بتوانند حتی با زبان «ستیزه» (یعنی زبان اعتراض) با دولتهایشان صحبت کنند. البته، به نظر من، زبانِ کانون زبانِ منطق است. این منطق را هم از منشورش میگیرد: آزادی بیان بی هیچ حصر و استثنا! برای همین است وقتی میبیند که منافعِ نویسندگان به خطر افتاده، تلاش میکند با زبانِ همین منطق به دفاع از آنان بپردازد. این زبان البته که به نظر آقایان، زبان ستیزه میآید؛ زیرا اعتراضی است. آنها، چه دولتی و چه «غیره»، خواستار این هستند که «تعامل» بشود. منظورشان از تعامل و زبان تعامل چیست؟ این است که برویم و سر فرود آوریم. به منویات قدرت گردن بگذاریم، در مجالسشان شرکت کنیم و نرم باهاشان حرف بزنیم تا بلکه دل شان به رحم بیاید و کاری برایمان انجام دهند. اما قدرت سیاسی وقتی ایدئولوژیک باشد همه چیزرا به تمامی میخواهد و تا تو را به رنگ و جنس خودش درنیاورد آرام نمیگیرد.

رییس دانا: ببینید، ما در سرزمینی زندگی میکنیم که اجازه ی حتی یک تشکل مستقل نداشته است. سرنوشت تشکلهایی چون «شرکت واحد»، «هفت تپه»، «معلمان» و غیره را ببینید. البته که در همین شرایطِ تاسف بار، بعضی انجمنها را میبینیم که سریعا سر و سامان و شکل میگیرند و به اصطلاح به آنها اجازه ی فعالیت داده میشود. چون اتفاقا زبانِ این نوع انجمن ها، زبانِ خفت بارِ تسلیم شدگی است! زبانِ من، زبان ستیزه نیست. زبانِ حق طلبانه است. زبانِ «کانون نویسندگان ایران» پنجاه سال است که حق طلبانه بوده است.
چندی پیش دیدید بر سرِ مزار «احمد شاملو»- اوجِ شعر و ادبیات ایران و جهان- چه کردند! مگر چه شده بود؟ مگر گذاشتند زبان باز کنیم که بگویند چه نوع زبانی است؟ ما میدانیم که همه ی اینها بهانه است. آزموده ایم در این شهر بخت خویش/ باید برون کشید از این ورطه رخت خویش.

معصوم بیگی: زبانِ ما که معمولا در بیانیه هامان خود را نشان میدهد، طبیعتا با زبانِ نویسنده ای که با خلاقیتِ فردی سر و کار دارد، یکی نیست. علت هم این است که این زبان، زبانِ مطالبات ماست. زبانِ اعتراضهای ما است به وضع موجود. البته یک واقعیت این است که این زبان، تحت شرایطی خاص تبدیل به این زبان شده است. یادمان نرود هر زبانی مطابق با شرایط و اوضاع و احوال موجود است که شکلهای مختلف به خودش میگیرد. به فرض، اگر زبانی تند میشود، برای این است که شرایط اقتضا میکند که این زبان تند شود.
از طرفی، یادمان باشد کانون با همان اصلِ نخستِ منشورش، اساسا یک رویکرد رادیکال دارد به مساله ی «آزادی بیان»؛ درست همان جایی که میگوید «بی هیج حصر و استثنا برای همگان»؛ این امر ما را از هر سازمان و تشکیلات نویسندگان دیگری نه تنها در ایران بلکه در کلِ منطقه ای که ما در آن زندگی میکنیم، متمایز میکند. یعنی ما مطلقا زیر بارِ هیچ «سانسورِ حداقلی» نمیرویم. یعنی در تحت هیچ شرایطی نمیگوییم که حاضریم دولت میزانی ازسانسور خود را بیاورد پایین تا ما با او همراهی کنیم. هرگز! ولی این را هم معتثقدیم هر قدر که از میزان سانسور کاسته بشود ما استقبال میکنیم اما بیدرنگ طالب گسترش بی حد و بی حصر و بی آستثنای آزادیها هستیم.
آرمان ما از بین بردن تام و تمام هر گونه سانسور است؛ چون معتقدیم زیستِ دولت و حکومت، اساسا در گرو سانسور است. سانسور یعنی نگه داشتن «وضع موجود». اما ما، به یک «وضعِ مطلوب» فکر میکنیم، وضعی که در آن کل سانسور از میان رفته است.
نکته ی آخر این که آزادیهای اساسی را در آزادی لیبرالی هم میتوان دید. مثلا آزادی اجتماعات، آزادی بیان، آزادی گردهمایی، احزاب و سندیکاها و غیره… وقتی میگوییم «بی حصر و استثنا» مساله در ماهیت فرق خواهد کرد و میخواهم یک مشابهت تاریخی قائل بشوم. بورژوازی هم در قرنِ نوزدهم معتقد به همین آزادیهای اساسی بود؛ اما شخصیتی مثل «مارکس» قضیه ی «آزادی های بی قید و شرط سیاسی» را مطرح کرد. آزادیهای بی قید و شرط سیاسی به این معنا ست که بورژوازی میآید میگوید من تا این حد می توانم آزادی را تحمل کنم ولی آزادی شورش را نه! از کجا «مارکس» از این مفهوم از آزادی فراتر میرود؟ از آن جایی که میگوید آزادی های بی هیچ شرط و حصر سیاسی، یعنی حقِ شورش را برای کسانی که در همان جامعه زندگی میکننند قائل میشود. چطور است مردم باید حق شورش بر جامعه ی فئودالی را داشته باشند ولی وقتی نوبت به حاکمیت بورژوازی رسید، شورش بر بورژوازی تابو است و مستوجب کیفر؟ این همان تمایزِ رادیکالی است که مارکس را از همگنان لیبرال یا لیبرال منش اش جدا میکند. کانون به اعتقاد من، یک کانون رادیکال است و مطلقا به هیچ سانسور حداقلی اعتقاد ندارد. سانسور باید از بین برود. این، آرمان ماست.

عباسی: اجازه بدهید درنگی داشته باشیم بر دو واژه ی «بی حصر و استثنا»؛ چرا بی حصر و استثنا؟

خندان: آزادی بیان باید بی هیچ حصر و استثنا باشد اول به این دلیل که حق طبیعی و انسانی هر کس است که اندیشه و احساسش را تام و تمام و بی هیچ منعی ابراز کند. و دوم به این دلیل که هرگاه قانون آزادی بیان استثنا و «اگر» و «مگر» داشته باشد امکانی به قدرتمندان و به ویژه دولتها میدهد تا آن را به سود خود تعبیر و تفسیر کنند. هر جای قانونِ آزادی بیان مشروط باشد، قدرت روی همان جا پا میگذارد و از همان جا، بالا میرود. مثلا فرض کنید بگوییم آزادی بیان مگر استثنا فلان، مگر مخل فلان باشد. این همان انشایی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم شاهدش هستیم. میگوید: بیان آزاد است مگر این که مخل مبانی اسلام باشد. تفسیر و تعیین مصداقهایش هم با خودشان است و این دقیقا همان آزادیهای مشروط است که قدرتها با استفاده از شرط ها آزادی را تخطئه میکنند. پس باید «بی حصر و استثنا» و «بدون قید و شرط» باشد تا هم حق انسان برآورده شده باشد و هم دست آویز هیچ نهاد و قدرتی نشود. رشد و شکوفایی هنر و ادبیات هم با آزادی بیان تام صدچندان میشود.

عباسی: بگذارید در ادامه به مبحث عضوگیری بپردازیم. این بحث مهم است به چند دلیل، من مساله را باز میکنم. نخست بحث کتابهای الکترونیکی مطرح است و نشر زیر زمینی و قانون دو کتاب برای عضو شدن! واقعیت این است که این قانون مربوط به سالها پیش و بدو تاسیس کانون است و الان با توجه به امکانات و شرایط و اساسا سهل شدن چاپ کتاب، این سوال مطرح است که آیا فضیلتِ داشتن دو کتاب در ده ی چهل هنوز باید به قوت خود باقی باشد و آیا نباید بازنگری شود؟ اگر باید دلایل اش را بفرمایید چرا و دوم آنچه مطرح است و بارها طرح سوال شده این است که کانون فقط و فقط به کتاب چاپ شده و رسمی – به معنای این که مجوز بگیرد- باید بسنده بکند؟ چون برخی میگویند چطور کانون که خودش مخالف سانسور است کتاب هایی را که مجوز میگیرند قبول میکند. جناب حکیمی شما بفرمایید.

حکیمی: نخست باید بگویم که اساسنامه کانون یکی از شرایط عضویت را «دو اثر چاپ شده» دانسته است و هیج سخنی از اثر «رسمی» نگقته، چه رسد به اثر مجوزدار، یعنی اثری که از صافی سانسور دولت گذشته باشد. بنابراین، این نسبت که گویا کانون شرط عضویت را داشتن کتاب مجوزدار دانسته است، اگر ناشی از افترابستن و غرض ورزی و عناد نباشد، بی تردید از سر بی اطلاعی و ناآگاهی است. اما در مورد این که چرا دو کتاب؟ باید واقعیتی را در نظر بگیریم و آن این است که شرط دو کتاب برای عضویت متعلق به دهه های پیشین است. آن زمانها کسی این انقلاب الکترونیکی که در سالهای اخیر به وقوع پیوسته است پیش بینی نمیکرد. واقعیت این است که این انقلاب چیزهای زیادی را دگرگون کرده و به وجود آورده است، که یکی از آنها انتشار آثار نویسندگان در فضای مجازی است. از این نظر، باید گفت اساسنامه کانون از اوضاع موجود نشر عقب است و طبعا نیاز به اصلاح دارد. از سوی دیگر، جامعه از نظر فرهنگی نیز پیش رفته است و اکنون دیگر داشتن دو کتاب معیار مناسبی برای فعالیت فرهنگی در حدی که درخور عضویت در تشکلی چون کانون نویسندگان باشد، نیست. منظورم صرفاً کمیت نیست و آثار نویسنده ی متقاضیِ عضویت در کانون باید از نظر کیفی نیز در حد معقولی باشد. بنابراین، از این دو جهت اساسنامه ی کانون نیاز به بازنگری و اصلاح دارد: یک، دو کتاب دیگر کافی نیست. دو، کتاب الکترونیکی و بدون مجوز و به قول شما زیرزمینی هم باید برای عضویت در کانون پذیرفته شود، نه فقط به این دلیل که عرصه ی نشر گسترش پیدا کرده و به دنیای مجازی نیز تسری یافته است بلکه برای آن که به صراحت در اساسنامه قید شود که کانون کتاب الکترونیکی و کتاب بدون مجوز را هم برای عضویت میپذیرد.

عباسی: در بازنگری اساسنامه که اشاره کردید علت این که تا حالا صورت نگرفته چه بوده است؟

حکیمی: اصلاح اساسنامه در گرو برگزاری مجمع عمومی است، و شما میدانید که در سالهای اخیر نگذاشته اند مجمع عمومی کانون تشکیل شود. لازمه ی تغییر اساسنامه، تشکیل مجمع عمومی، آن هم مجمع عمومی فوق العاده است. بنابراین وقتی که شما حتی مجمع عمومی سالانه ی عادی را هم نمیتوانید برگزار کنید، طبیعی است که اساسنامه را هم نمیتوانید اصلاح کنید، و گرنه هیئت دبیران قبلی متنی را به عنوان اصلاحیه برای ارائه در مجمع عمومی فوق العاده تهیه کرده و آن متن هم اکنون موجود است.

عباسی: پس در اولین مجمع عمومی فوق العاده حتما این اصلاح صورت خواهد گرفت؟

حکیمی: بله. اگر بگذارند مجمع عمومی فوق العاده برگزار شود، این اصلاحیه حتما در آنجا ارائه خواهد شد.

معصوم بیگی: ببینید اساسنامه ی ما در اینترنت موجود است. میشود به آن رجوع کرد. کسانی که میگویند شما فقط کتابهای مجوز دار را میپذیرید باید در اساسنامه ی کانون نشان بدهند که آیا در جایی ذکر شده که کتاب حتما باید مجوز داشته باشد؟ ما اساسا از بیخ و بُن با هرگونه مجوزی به هر شکل صد در صد مخالفیم. در اساسنامه حتی روی این که در داخل منتشر شده باشد یا خارج تاکید نشده است. گفته شده دو کتاب. بنابراین به نظر من این آدمها موجودات «عنودی» هستند که اساسا سر ستیز دارند. من اگر بخواهم سبُک بگیرم باید بگویم از روی سهل انگاری و سر به هوایی و بی همتی در رجوع به اسناد کانون و اگر هم بخواهم کمی غلیظ تر بگیرم باید بگویم از روی عناد و دشمنی و عداوت. من این حرفها را از قبیل ایرادهای بنی اسراییلی میبینم. اینها کسانی هستند که کمر به قتل یک تشکیلات مستقل نویسندگان بسته اند و درواقع از این جور اِنقُلتها میکنند تا بی عملی و بی تعهدی خود را توجیه کنند، اگر در جایی حضور ندارند، بهتر است آنجا به کل وجود نداشته باشد.
در مورد مسئله ی کتاب الکترونیکی باید بگویم که تا این تاریخ (یعنی تا جمعه سیزده مرداد نود و شش) حتی یک مورد کتاب الکترونیکی به هیئت دبیران کانون نویسندگان ایران ارائه نشده است.
ببینید در هیئت دبیران شش ساله، که اتفاقا خیلی از اعضای این جمع عضوش بودند، در این باره به تفصیل صحبت شد. مطابق تفسیری که از اساسنامه میشود اگر فردی حتی دارای یک کتاب هم باشد اما همین یک کتاب از محتوا یا جنبه ی پژوهشی بالایی برخوردار باشد، هیئت دبیران اختیار دارد او را به عنوان عضو پیوسته بپذیرید. ما از همین استفاده کردیم و طی صحبتهای مان به این نتیجه رسیدیم که اگر کسی کتاب به صورت الکترونیک به کانون ارائه کرد عضویت او را قبول کنیم. این در اساسنامه ی ما نیست اما در آیین نامه ی داخلی هیئت دبیران و کمیسیون عضویت ثبت است. حتی اگر فردی مقالاتی داشته باشد که این مقالات در یک حجم معین به هیئت دبیران تحویل داده شود نیز از نظر کیفی بررسی میشود و عضویتش مورد قبول قرار میگیرد.
اما نکته ی سوم. واقعیت این است که آن مساله ی دو تا کتاب از سال چهل و هفت بود تا الان. در اینجا قبل از هر چیز باید به یک مساله ی متناقض نما در جامعه ی ایران اشاره کنم. ببینید در جامعه ما در عین حالی که دیگر آن جامعه ی هفتاد و پنج درصد دهقان سال چهل و هفت نیست و ظاهرا شهری شده است اما هنوز که هنوز است معدودند – میتوانم بگویم حتی به اندازه ی انگشتهای دو تا دست هم نیستند- کسانی که از طریق تالیف و ترجمه و قلم نان بخورند. یعنی هنوز در این جامعه نویسندگی حرفه ای نشده است که شما بخواهید شرایط عضویت را به فرض به ده کتاب تبدیل کنیم. هر چند خود من از موافقان صد در صد این هستم که این تعداد در مورد اعضای پیوسته به پنج کتاب افزایش پیدا کند که البته همان طور که به درستی گفته شد چنین تغییری نیاز به این دارد که اگر بخواهد به صورت قانون در اساسنامه در بیاید در مجمع عمومی مطرح شود.

عباسی: وقتی میگوییم کتاب الکترونیکی به نظر کانون یعنی کتابی که ناشر الکترونیکی داشته باشد؟

حکیمی: به نظرم بهتر است ما شرطی مبنی بر این که کتاب الکترونیکی ناشر داشته باشد نگذاریم. زیرا این شرط ممکن است نوعی محدودیت برای متقاضی عضویت ایجاد کند، نظیر همان محدودیتی که ارشاد با مسئله مجوز ایجاد میکند و ما به درستی آن را قبول نداریم. شرط داشتن ناشر میتواند به دلایل دیگری – نه لزوماً سیاسی – محدودیتی برای متقاضی عضویت ایجاد کند. مثلا ناشری ممکن است بخواهد پول بگیرد تا کتابی را چاپ کند و نویسنده نخواهد به این امر تن بدهد و به همین دلیل کتابش چاپ نشود، و همین چاپ نشدن کتاب او را از امکان عضویت در کانون محروم کند. به نظر من، معیار اساسی برای داوری درباره ی اثر ارائه شده کیفیت آن اثر است. هیئت دبیران به این نگاه میکند که کتاب ارائه شده واجد خصوصیات یک تألیف یا ترجمه ی با کیفیت هست یا نه، مستقل از این که ناشر دارد یا نه. روشن است که منظور از لحاظ کردن کیفیت اثر به هیچ وجه ارزش گذاری درباره ی نظرات سیاسی یا اعتقادی مطرح شده در آن اثر نیست، نظراتی که ممکن است این یا آن متقاضی عضویت داشته باشد. منظور ویژگی هایی است که اثر را واجد خصوصیات یک کتاب تألیفی یا ترجمه ای میکند. شاخص کیفیت هم لزوماً ربطی به حجم کتاب ندارد. مثلا در هیئت دبیران قبلی یکی از «کتاب» هایی که برای عضویت ارائه شده بود کتاب حجیمی درباره ی حقوق بود که اعضای کمیسیون عضویت به اتفاق آرا آن را رد کردند، به این دلیل که کتاب نبود بلکه کتاب سازی بود. در مقابل، یک کتاب صد صفحه ای ممکن است از نظر کیفی – که باید باز تاکید کنم که ربطی به جهت گیری سیاسی و اعتقادی خاص نویسنده ی آن ندارد – دارای ویژگیهای یک اثر تألیفی و آفرینشگرانه باشد.

عباسی: پس کانون کتاب الکترونیکی و زیرزمینی را به این شرط میپذیرد که کیفیت ادبی داشته باشد؟

معصوم بیگی: بله. من نکته ای را به صحبتهای دوستان اضافه کنم. مگر در نشر کاغذی ما ناشر مولف نداریم؟ خب این هم همان است، فرق ماهُوی ندارد.

عباسی: این کتابها هم برای ارسال به هیئت دبیران حتما باید به صورت کاغذی و پرینت شده باشند نه سی دی و فایل. درست است؟

زرافشان: بله دقیقا. همان طور که گفته شد مساله کیفیت کار است و این به عهده ی هیئت دبیران است. تا آن زمان که در مجمع عمومی اصلاحاتی در اساسنامه صورت بگیرد و بحث کتاب الکترونیکی و شرایط اش ضابطه مند بشود، موضوع فعلا این است که در اصول کانون موافق به روز شدن هست و این را ضروری میداند.

عباسی: اگر ممکن است در مورد عضو افتخاری و اعضا وابسته و پیوسته توضیح کوتاهی بدهید.

حکیمی: اعضای افتخاری کسانی هستند که ده نفر از اعضای کانون آنها را – که اشتراکاتی با اهداف و آرمانهای کانون دارند – به هیئت دبیران معرفی میکنند، و در صورت تصویب هیئت دبیران عضو افتخاری کانون نویسندگان ایران محسوب میشوند. مثلا ما درهیئت دبیرانی که شش سال طول کشید عضویت چهار نفر زیر را به عنوان اعضای افتخاری تصویب کردیم: آقایان عبدالفتاح سلطانی، محمد ملکی و پیمان سلطانی و خانم منصوره بهکیش. اعضای افتخاری لزوماً نویسنده یا هنرمند نیستند. اعضای پیوسته و وابسته هم به صراحت در اساسنامه از یکدیگر تفکیک شده اند: عضو پیوسته نویسنده ای است که تمام شرایط عضویت را – که در اساسنامه آمده – دارد و از همین رو حق رأی دارد. عضو وابسته هم نویسنده ای است که جز در مورد تعداد کتابهای منتشرشده در سایر موارد واجد خصوصیات عضویت هست، اما فاقد حق رأی است. طبیعی است کسانی که کار حرفه ای بیش تری کرده اند یعنی دو کتاب به بالا منتشر کرده اند در سرنوشت کانون سهم بیش تری داشته باشند. یعنی هم میتوانند رأی بدهند و هم میتوانند به عنوان عضو هیئت دبیران انتخاب شوند. از آن طرف کسانی که کار حرفه ای کمتری دارند یا هنوز به آن نصاب که باید برسند نرسیده اند حق انتخاب کردن یا انتخاب شدن ندارند. این جزءِ اساسنامه ی کانون است.

عباسی: در مورد مراسم سالانه ی کانون هم می خواستم پرسشی را مطرح کنم. مراسمی که کانون به صورت ثابت در دو مقطع از سال برگزار میکند که این باعث شده اخیرا به صورت مغرضانه و از روی دشمنی به مسائلی چون مرده پرستی و غیره تعبیر شود. از رضا خندان میخواهم که در این باره توضیح بدهد. آیا کانون میخواهد که چنین مراسمی محدود به همین دو باشد یا برنامه های دیگری هم دارد؟

خندان: خب همان طور که گفتید کانون در سال دو مراسم مشخص دارد. یکی در آذرماه به مناسبت قتلهای زنجیرهای و مشخصا به قتل رسیدن محمد مختاری و محمد جعفر پوینده است و یکی هم مراسم بزرگداشت احمد شاملو.
می دانیم هر تشکیلاتی از چهره هایش که در راه هدفهای آن تشکیلات تلاش کرده اند تجلیل میکند. این خیلی عادی است. به هر حال محمد مختاری و محمد جعفر پوینده از چهره های شاخص کانون بودند و به دلیل مبارزه شان با سانسور، دفاع از آزادی بیان و تلاش برای سامان دادن به تشکل کانون جان خود را از دست دادند. البته اعضای دیگری هم به قتل رسیدند اما قتل این دو نفر به دست ماموران رسما پذیرفته و اعلام شد یعنی افراد دیگری هم از اعضای کانون بودند که قتلشان به صورت رسمی اعلام نشد. بزرگداشت آذر ماه در اصل بزرگداشت همه ی آنهاست، بزرگداشت یاد کسانی است که در راه این هدفها کوشش کردند.
در مورد «شاملو» هم که روشن است. او از چهره های ادبیات پیشرو در ایران است و همواره مخالف سرسخت سانسور. در هیچ مقطعی هم تن به سرسپردگی به قدرت نداد. هرگز کوتاه نیامد و زبان اش را درز نگرفت. این خیلی مهم است. ما با این بزرگداشتها درواقع میخواهیم چهره های شاخص یک جنبش – جنبش ضد سانسور و جنبش دفاع از آزادی بیان – را گرامی بداریم. ما که نمیرویم بر سر مزارشان روضه بخوانیم یا سینه زنی کنیم که تعبیر به مرده پرستی میکنند! ما آن جا میرویم تا از کوششهایشان در راه آزادی قلم یاد کنیم.
مسلم است که از شاملوها، مختاری ها و پوینده ها همواره باید یاد کرد. نسلها میآیند و میروند و این یادآوری ها لازم است تا نسلهای جدید این چهره ها را بشناسند.
اینها مراسم سالانه ی ما است. البته سه سالی هم هست که برای گرامیداشت تاسیس کانون روز اول اردیبهشت مراسمی برگزار میکنیم. کانون در عین حال فعالیتهای دیگری هم دارد. برگزاری عصرهای کانون؛ «عصر ترجمه»، «عصر داستان» و «عصر شعر» و مراسمهای دیگر هم هست. منتها محدودیتهای کانون را هم باید درنظر گرفت. جلوگیری دستگاه امنیتی از برگزاری مراسمها، جلسه ها و مجمع عمومی ها نمونه هایی از محدودیتهای کانون است. به عنوان مثال دو بار از برگزاری عصر ترجمه- که تا اجرا هم پیش رفته بودیم- جلوگیری شد. ما خیلی دوست داریم آزادانه فعالیت کنیم، ساختمان داشته باشیم و بتوانیم مراسم های مان را آن طور که باید و شاید برگزار کنیم. به هر حال یکی از هدفهای مهم کانون فعالیتهای فرهنگی و بالا بردن سطح فرهنگی جامعه است.

عباسی: البته میشود برای کسانی که در قید حیات هستند نیز چنین مراسمی را برگزار کرد.

خندان: بله… به عنوان نمونه سال گذشته کمیسیون فرهنگی برای فریبرز رییس دانا بزرگداشت گرفت و از زحمات و فعالیتهای او تقدیر کرد. چنان که در گذشته برای مهرانگیز کار و احمد محمود بزرگداشت گرفته شد.

زرافشان: ببینید پوینده و مختاری و شاملو به طور کلی پرچم های کانون نویسندگان ایران هستند. کسانی که صحبت از مرده پرستی و اینها میکنند درواقع با مراسم بزرگداشت درگذشتگان مشکل ندارند. منش پوینده و مختاری را قبول ندارند. نسبت به شاملو هم حسادت دارند. من صریح بگویم اینها با نگاه اجتماعی آنها و جایگاه شان در عرصه های اجتماعی و ادبی و هنری مشکل دارند و نمی توانند تحمل کنند. همه ی جنبشها همه ی تشکلها با هر رنگ و ایدئولوژی نسبت به چهره های شاخص و کسانی که اثر گذار بودند در تاریخ آنها، حساس اند و برایشان بزرگداشت می گیرند. کسانی که این حرفها را میزنند پوینده و مختاری را نمیپسندند و نسبت به شاملو حساس هستند.

حکیمی: ببینید این که گفته میشود چرا فقط این دو بزرگداشت من جوابم این است که چه قدر خوب بود ما واقعا این توان و این فرصت را می داشتیم که هر سال برای دیگران نیز مثلا برای بنیان گذاران کانون مثل «آل احمد» یا «به آذین» (البته فقط به دلیل عضویت شان در کانون و نه چیزی دیگر) و یا برای کانونیان آزادی خواهی چون «سیمین بهبهانی» و دیگرانی چون او هم بزرگداشت میگرفتیم، سر مزارشان میرفتیم و گل نثارشان میکردیم. به هر حال این شخصیتها بنیان گذاران و چهره های شاخص کانون هستند. بیشک، باید از همه ی آنها تقدیر شود. منتها باید تواناییهای کانون را هم در نظر گرفت. این تواناییها محدود است در نتیجه کانون گزینشی عمل می کند و چند نفر را به عنوان نماد انتخاب کرده و برای شان بزرگداشت میگیرد. وگرنه این طور نیست که مخالفتی با برگزاری مراسم برای دیگران وجود داشته باشد. اگر کانون توانسته باشد برای همه چهره های شاخص و تأثیرگذار خود مراسم برگزار کند و این کار را نکرده باشد بی تردید به او انتقاد وارد است.

معصوم بیگی: من از شاملو شروع کنم. بی جهت نیست که کانون توجهش را معطوف به این شاعر کرده است و البته این اصلا به معنای نادیده گرفتن ارزش کار دیگران نیست. احمد شاملو شخصیتی است خاص. رولان بارت در جایی گفته است: «بعضی شخصیتها شمایل اند ». شاملو شمایل است. او شخصیتی است که تمام آن خصوصیات شمایل شدن را دارد. انگار همه ی آنچه ارزش انسانی است در او یکجا جمع است. همه چیزی از خود را در او میبینند. مارکس در جایی می گوید که کالا مثل یک قطره آب است که تمام دنیای اطراف اش را در خودش منعکس می کند. شاملو در واقع این طور است. او تمام آن خواست های آزادیخواهانه ی گردن نگذاشتن بر خط قدرت، ایستادگی و مقاومت در مقابل هیولای استبداد و دیکتاتوری را یک جا در خودش جمع کرده بود. حالا من ارزش ادبی اش را می گذارم کنار چون آن وقت می رویم در تعیین کیفیت و غیره… که اینجا قطعا مورد بحث ما نیست. من فقط از شخصیت این آدم به عنوان کسی که به نوعی شمایل آزادی و ایستادگی تا به آخر در برار قدرت است سخن میگویم.
بگذارید خاطره ای نقل کنم. در سال هفتاد و هشت که قرار بود نخستین مجمع عمومی کانون در دوره ی جدیدش تشکیل شود و دیگر زمزمه ها کم کم به فریادها تبدیل شده بود، قرار بود شاعر عزیز ما شاملو پیامی به این مناسبت به کانون بدهد، پیامی که نشانه ی همدلی او با کانونیان بود. او در این پیام به مناسبت تشکیل نخستین مجمع عمومی دوره ی سوم بر دو نکته تاکید کرد: «آزادگی» و «ناوابستگی به قدرت»! آن چیزی که شاملو را شمایل می کند اینها است. شاملو هیچ گاه وا نداد، در برابر قدرت زانو نزد و سر خم نکرد، همواره تیغ آخته به کف داشت.
اما در مورد مرده پرستی و این خزعبلاتی که برخی میگویند. من از شما میپرسم که کجای دنیا رفتن بر مزار کسی به معنای قبرپرستی است؟ مگر همه ی کسانی که می روند سر قبر بتهوون، مالرو، لینکلن، مارکس و روی قبرشان گل می گذارند مرده پرست هستند؟ نه… این یک حرکت نمادین است. چنان که درست کردن خانه ی مارک تواین یا همینگوی یا پوشکین یا توماس مان یا کافکا یا گورکی یا ویرجینیا ولف و… به معنای این نیست که تو داری بت پرستی می کنی یا برای خودت کعبه درست می کنی. نه… مردم می خواهند بروند ببینند نویسنده شان چه طور کار و زندگی می کرده است.
واقعیتی است ما اگر بتوانیم سالن های مستقل بگیریم که حکومت درش هیچ دخالتی نکند و جلسه را به نفع فرهنگ حاکم مصادره نکند، البته که در سراسر سال جلساتی تشکیل خواهیم داد و به فرض بزرگداشت شاملو بزرگداشت را در این سالنها برگزار خواهیم کرد تا فقط این نباشد که بر سر مزارش سخنرانی کنیم. ولی قطعا بر سر مزارش هم هر ساله خواهیم رفت و به او و کار درخشانش ادای احترام خواهیم کرد. در مورد پوینده و مختاری هم همین طور. آنها چنانکه اشاره شد پرچم های کانون هستند. شخصیت هایی که از جان عزیزشان – یعنی از بالاترین موهبتی که انسان دارد – گذشتند برای این که من بتوانم نفس بکشم. برای این که من بتوانم آزادتر قلم بزنم. در هیچ جای دنیا این اسم اش مرده پرستی نیست. به نظر من این عناد است، خیلی راحت می گویند نرو بر مزار پوینده و مختاری تا آنها فراموش شوند. مساله این است. درست حرف حکومت را میزنند. ما با رفتنمان بر مزار ستم کشتگان فریاد بر میآوریم: به یاد آر!
یکی از افتخارات بزرگ هیئت دبیران تا امروز این بوده است که طی این سال ها، طی این بیست سال اخیر، بی وقفه حتی در بدترین شرایط، که یکی اش آذر سال هشتاد و هشت بود و آن فضای هول و سرد و خون ریز، بیانیه داده ایم و بر سر مزار پوینده و مختاری حاضر شده ایم.
در مورد تشکیل جلسات نقد و ترجمه و شعر و داستان، همان طور که رضا خندان هم اشاره کرد، به وفور در کانون اتفاق افتاده است. هر جا پیش آمده ما جلساتی برگزار کردیم. از دوره ای که طرفهای سال هشتاد در باشگاه انقلاب دم پارک ملت برای کودکان سرطانی جلسه ی داستان خوانی گذاشتیم تا در سینما ایران که از آقای احمد محمود و خانم مهر انگیز کار تجلیل کردیم و نیروهای امنیتی از برگزاری مراسم بزرگداشت مختاری و پوینده در همان سینما ایران جلو گیری کردند. هر وقتی که برای مان مجالی پیش آمده و نیروهای سرکوب و چماق مانع نشده اند ما بلافاصله برنامه گذاشته ایم و قرار است که از این پس جلسات را هر چه بیش تر برگزار کنیم، ولو در خانه ها.

عباسی: پرسشی که گاه مطرح می شود در مورد بیانیه هایی است که کانون می دهد. من از آقای رییس دانا می خواهم که در این باره توضیحاتی بدهد و در ادامه دیگران هم صحبتی اگر دارند بفرمایند. این که اساسا در مورد مسائل اجتماعی و سیاسی رویکرد کانون در بیانیه هایش چیست؟ در واقع چه حساسیت هایی کانون را به دادن بیانیه وا میدارد و این که بیانیه ها چه طور تنظیم می شوند؟

رییس دانا: در مورد بیانیه ها و در مورد واکنشها به طور کلی این نظر هیئت دبیران است که مناسبتها را انتخاب می کند محتوایش را در می آورد بعد ادبیات اش را درست می کند و بیانیه ها را می نویسد. این تصمیم در هیئت دبیران کانون کاری است جمعی.

عباسی: درواقع سوال این است که این انتخاب بر چه اساسی صورت میگیرد؟

رییس دانا: خب این انتخاب توسط هیئت دبیران صورت میگیرد. مبانی نوشته شده ای وجود ندارد. مناسبت های مختلف اگر مربوط به کانون بوده حتما واکنش نشان داده میشود. حتی در مورد مسائلی که چندان مربوط به تشکیلات کانون نبوده بل که بر روی آزادی اندیشه و بیان اثر بخش بوده اند باز حساسیت هایی را ایجاد کرده است. تا زمانی که من تجربه ی هیئت دبیران را دارم همین طور بوده است. این که کسی می نویسد و چه گونه هیچ فرد خاصی وجود ندارد. کاملا دسته جمعی است و همه با هم همفکری می کنند. در مورد مسائل دیگر که به مسائل سیاسی اجتماعی می پردازد دو سه مساله مدنظر است. یکی این که پدیده ای خاص به قدر کافی در جامعه طنین داشته و جامعه را تحت تاثیر قرارداده و افکار عمومی داخل و خارج به آن پرداخته باشند. دوم این که به نوعی به آزادی اندیشه و بیان ربط پیدا کند. یعنی به آرمانها و منشور کانون و سوم این که به نوعی به سرنوشت کانون ربط پیدا نماید. اگر چنین بوده دبیران واکنش نشان داده اند. البته کانون لزوما هدف اش سیاسی نیست که به همه ی مسائل سیاسی روز پاسخ دهد و از این جناح یا آن جناح حمایت کند. نه، این کار را نکرده است. مثلا در مورد مسائل انتخابات و اصلاح طلبی و اینها که خب چنین مسائلی از مقوله ی موضع گیری های جناحی است و کانون وارد این مسائل نشده است و اساسا هم نباید چنین موضع گیریهایی داشته باشد.

خندان: بیانیه های کانون مبتنی بر اصل های منشور است و به همانها پاسخ میدهد. از اطلاعیه های تسلیت و اینها که بگذریم، بیانیه ها بخشی روتین اند و به مناسبتهای خاص مانند روز جهانی کارگر یا روز جهانی زن یا مراسم مختاری و پوینده و شاملو منتشر میشوند. بخشی نیز به امور انساندوستانه مربوط است. در بقیه ی موارد بیانیه ها در جهت آزادی بیان و سانسور است که صرفا به داخل مربوط نیست، بلکه در بیرون از ایران هم هر جا آزادی بیان مورد حمله قرار گرفته است کانون واکنش نشان داده. نمونه اش «شارلی ابدو» در فرانسه و «جمهوریت» در ترکیه.

عباسی: گاهی می گویند چرا کانون را جع به فلان مساله بیانیه نداده یا چرا دیر بیانیه داده است؟ علت اش را در چه می دانید؟

خندان: خب، بیش تر به خاطر امکانات بوده است نه هیچ چیز دیگر! ببینید ما دبیران نشسته در ساختمان مشخص نداریم که هر لحظه اراده بکنیم بیانیه بدهیم. این جور ایرادها هم بیشتر از ناحیه کسانی است که کانون هر کاری میکند عیبی روی آن میگذارند؛ زیرا از اساس با آن مخالفند. مخالفتشان را علنا ابراز نمیکنند اما فت و فراوان شانتاژ صادر میکنند. اگر به مزار یاران کانون برویم میگویند مرده پرست هستید؛ نرویم میگویند یارانتان را فراموش کرده اید! جلسه فرهنگی بگذاریم میگویند در سیستم حل شده اید؛ نگذاریم میگویند برای اعتلا فرهنگی چه کرده اید! بیانیه بدهیم میگویند شده اید ماشین چاپ بیانیه؛ ندهیم میگویند چرا موضع نگرفتید! پس به ایرادهای این دسته توجهی نداریم. توضیحاتمان در اینجا برای منتقدان بی غرض و بی اطلاعات است.

حکیمی: موضوع هایی که بیانیه های کانون حول آنها داده می شود به نظر من بخش عمده اش همان طور که گفتند از منشور سرچشمه می گیرد که به هر حال اصل آزادی بیان در رأس آن است. حالا یک اتفاقاتی می افتد که شاید به طور مستقیم به آزادی بیان مربوط نباشد ولی باز به نوعی با منشور ربط پیدا میکند. مثلا کانون از بهاییان دفاع کرده و میکند، نه برای دفاع از مذهب بهائیت بلکه به این دلیل که حق داشتنِ مذهبی متفاوت با مذهب حاکم را برای بهاییان به رسمیت میشناسد. به نظر من، آنچه در منشور کانون تحت عنوان «آزادی اندیشه» آمده به همین آزادی عقیده مربوط میشود، که از آن به عنوان «آزادی وجدان» هم نام میبرند. این هم از جمله مواردی است که در صورت برگزاری مجمع عمومی فوق العاده ی کانون باید صراحت پیدا کند و به «آزادی عقیده» تبدیل شود.

عباسی: حتی در مورد مسائلی چون اعدام یا کشتار و مسایلی از این دست هم کانون بیانیه داده است.

حکیمی: این هم طبیعی است. اولاً در این مورد نیز باید تاکید کنم که محکوم کردن اعدام و سرکوب به معنی دفاع از دیدگاهها و عملکرد سیاسی اعدام شدگان و سرکوب شدگان نبوده و نیست. مثلا کانون به اعدام های دهه ی ۶۰ اعتراض کرده و آنها را محکوم کرده است. یا اعدام عبدالمالک ریگی را محکوم کرده، یا به سرکوب مجاهدین خلق در اردوگاه اشرف توسط دولت عراق اعتراض کرده است. بیانیه های کانون در این موارد را به این حساب کذاشتند که گویا کانون از عقاید و اعمال سیاسی اعدام شدگان و سرکوب شدگان دفاع کرده است. درحالی که چنین نیست. ما فقط به سرکوب و به نقض حقوق اعدام شدگان و به مجازات اعدام اعتراض کرده ایم. این خلط عامدانه و آگاهانه دو مسئله ی متفاوت است. به نظر ما، اعدام شدگان دهه ی ۶۰ باید در دادگاهی علنی و عادلانه با حضور هیئت منصفه و حق دفاع و برخورداری از وکیل مدافع محاکمه میشدند، اما نشدند؛ بگذریم از این که اعدام شدگان تابستان ۶۷ قبلاً به زندانهای مختلف محکوم شده بودند و درحال تحمل محکومیت شان بودند و برخی از آنها حتی ملی کشی میکردند. این امر به معنای نقض کامل و آشکار حقوق زندانیان سیاسی بود. بنابراین، اعتراض کانون نه به معنی دفاع از نظرات و اعمال سیاسی اعدام شدگان بلکه به معنی اعتراض به نقض حقوق آنان از جمله حق آزادی بیان و آزادی عقیده و به معنی مخالفت با حکم اعدام برای آنها بوده است. حال ممکن است عده ای بگویند بسیار خوب آزادی بیان و آزادی عقیده در منشور کانون آمده اما مخالفت با مجازات اعدام در سطح کل جامعه که در منشور کانون نیست. در این مورد نیز باید بگویم که اکنون بخش مهمی از جامعه ی ایران به حدی از شعور سیاسی رسیده که با مجازات اعدام در سطح کل جامعه مخالفت می کند. وقتی حتی مردم عادی با اعدام مخالفت میکنند و در واقع آن را از نظر بازدارندگی جرم بی ثمر میدانند، یا پا در میانی میکنند و پیش خانواده های اولیای دم میروند که رضایت بگیرند تا قاتل اعدام یا قصاص نشود، آیا نباید از تشکلی چون کانون نویسندگان ایران انتظار داشت که دست کم همپای مردم با مجازات اعدام مخالفت کند؟ می خواهم بگویم وقتی یک مطالبه در چنان سطح گسترده ای از جامعه مطرح میشود که بخش مهمی از مردم آن را درخواست میکنند طبیعی است که کانون نیز به مثابه بخشی از مردم همپای آنان – اگر نگوییم پیشاپیش آنها – آن خواست را مطرح کند و به نادیده گرفتن آن از سوی حاکمیت اعتراض کند.

خندان: یعنی در یک کلام اینها بیانیه هایی است که بر مبنا و بر محور انسان دوستی داده شده است. درست مثل بیانیه هایی که در باره ی زلزله ی بم یا زلزله ی آذربایجان داده شد.

رییس دانا: در این مورد بگذارید مثالی بزنم. چندی پیش کانون در مورد حادثه ی تروریستی و آدمکشی داعش بیانیه داد. که به نظر من واکنشی ضروری بود. خب در منشور چیزی ازش نوشته نشده اما این، مصداق سرکوب آزادی دیگران است. مصداق واکنش در برابر کسانی است که می خواهند زندگی دیگران را برنتابند.
می خواهم بگویم اینها بر می گردد به روح انسان دوستی کانون. مسائل انسانی و آزادی بیان. به هر حال ما نویسنده ایم و در این جامعه و جهان زندگی می کنیم.

معصوم بیگی: منشور ما، که همه چیزمان تابع آن است، یک نص و مُر دارد و یک روح. روحش اما، بی تردید یک روح انسانی است و طبعا هیچ چیز انسانی با منشور ما بیگانه نیست. اگر هر جا امور انسانی ای مثل سرکوب زنان یا سرکوب مردم در جریان سال هشتاد و هشت – بدون این که کوچک ترین جهت گیری از هیچ کدام از طرفین دعوا و جناح ها داشته باشیم- رخ دهد ما واکنش نشان می دهیم چرا که منشور ما یک روح انسانی در خود دارد، چرا که این منشور، منشور دفاع از حقوق و آزادی های اساسی مردم است و ما خود را از مردم جدا نمیدانیم، تافته ی جدا بافته نیستیم.

عباسی: سوال آخر را مطرح کنم. خیلی ها ایراد می گیرند که چرا برای بعضی از نویسندگان فوت شده یا بستگان فوت شده ی اعضا بیانیه داده نمی شود. می خواستم در این جا روشن شود که کانون براساس آخرین تصمیماتش برای چه کسانی اطلاعیه می دهد؟

خندان: این از اختیارات هیئت دبیران است. هیئت دبیران هر دوره در این باره خودش می تواند یک سری مقررات بگذارد. در دوره ای یادم هست که هر گاه فامیل درجه ی دو یکی از اعضا هم فوت می کرد کانون اطلاعیه ی تسلیت میداد؛ اما درهیئت دبیران دوره ی اخیر تصمیم گرفته شد که برای وفات یافتگانی که از بستگان درجه ی یک اعضا کانون هستند فقط در فیس بوک اطلاعیه داده شود. مثلا در مورد کوروش اسدی یا مدیا کاشیگر صفحه ی فیس بوک اطلاعیه تسلیت داد.
در باره ی درگذشت نویسندگان هم، معیار اساسی کانون برای اطلاعیه دادن، عدم وابستگی آن نویسنده به دستگاه های سانسور است؛ و البته این که در عین حال در کار خودش وزنه ای باشد. این است که در مورد فوت شدگان غیر عضو این دو معیار (عدم وابستگی به دستگاه سانسور و سطحی از کوشش ادبی) وجود دارد.

معصوم بیگی: یادمان باشد که ما کانون نویسندگان ایران هستیم. کانون نویسنده روشنفکرانیم؛ نه کانون نویسنده بماهو نویسنده! ما نویسنده- روشنفکریم، یعنی به عنوان نویسنده به آنچه در پیرامونمان میگذرد به هیچوجه بی اعتنا نیستیم. نویسندگان متعهدیم. تعهد به چه؟ تعهد به آزادی، به ارزشهای انسانی، به شرف انسانی. پس معیارهای ما هم برای واکنش نشان دادن همین نکته ها و اصول است. آیا این نویسنده ای که میخواهیم برای او اطلاعیه یا بیانیه بدهیم هیچ وقت در مقابل قدرت مقاومت کرده؟ آیا پای هیچ بیانیه ی اعتراضی امضا گذاشته؟ آیا شهرتی در سانسور ستیزی داشته؟ و سرانجام این که آیا خواهان آزادی بیان بوده است؟ اینها برای ما خیلی شرط است. ما بارها این را گفتیم بر سر قبر قیصر امین پور و امثال او نمی رویم و دلایلمان را به وضوح هر چه تمام تر شرح داده ایم. راجع به هر کسی که می میرد تسلیت نمی گوییم. نمی رویم افسوس بخوریم و بگوییم بازگشت همه به سوی اوست. نه… بلکه می ببینیم فلان نویسنده چه کرده و کارنامه اش چه بوده است؟ کیفیت ادبی یا هنری کارش به کنار، باید دید برای آزادی بیان چه کرده و طبیعتا به اندازه ی کارنامه اش در موردش صحبت می کنیم.

منبع این مطلب: اندیشه آزاد

لینک در تریبون زمانه


در همین زمینه