گفتهاند وقتی انسان با خدا صحبت میکند عبادت است، اگر خدا با انسان صحبت کند جنون است. در حالت دوم، فرد را در جاهایی از دنیا به زندان میاندازند. یا ممکن است به بیمارستان روانی بفرستند. در همین لحظه در زندانها و بیمارستانهای روانی ایران مدعیان مهدویّت آب خنک یا داروی تلخ میخورند (زمانی که در بیمارستان روانی کار بالینی میکردم در میان آنها زنان هم بودند و البته این استدلال را که منجی مذکـّر است نمیشنوند یا نشنیده میگیرند).
فکر انسان لایهبندیهایی دارد که میتوان به کشوهای نامرتبط تشبیه کرد. این فکر در این مورد خاص کاربرد دارد و آن عقیده در آن مورد معین. انسجام فکر و احساس و حرف و عمل رهنمود درستی است که باید از کودکی به افراد آموخت اما آدمها به یک اندازه قادر نیستند عقاید ناسازگار و احساسات متضاد را به هم ربط دهند. اگر تمام اسباب و اثاثیهشان را در گونی بزرگی بریزند و هرگاه مثلاً به قلم یا جوراب نیاز دارند همه را کف اتاق کپّه کنند گیج و گرفتار و عصبی میشوند. پس کشو بالا سمت چپ برای نوشتافزار و کشو پائین سمت راست برای پایافزار. قاعدهٔ روابط با خودی و همکیش در این قوطی، دستورالعمل رفتار با اجنبی و کافر در آن یکی.
در موضوعهای فیصلهناپذیر هم اقلام را مجزّا نگه میداریم و در کشوهای جداگانه میگذاریم. الهیات و ماوراءطبیعه یکی از آنهاست. یا حتی تقدم و تأخر اقلام را پسوپیش میکنیم و علت و معلول را به ترتیبی که دلمان بخواهد و برایمان راحتتر باشد میچینیم. 1) انسان به اخلاق پیشینی و پیشفرض نیاز دارد؛ 2) کسانی وجود خدا را ضروری میبینند. پس چه عیبی دارد حتی وقتی میبینیم خداباورانی از اخلاق مورد نظر بهرهٔ چندانی نبردهاند بگوییم چون خدا هست اخلاق هم هست و اولی منشأ دومی است؟
در مناظرهٔ تلویزیونی برنامهٔ پرگار بی بی سی فارسی بر سر چند و چون ارتباط خدا و انسان اِشکال اساسی این بود که با منطق واحد و عام نمیتوان پیش رفت. و تازه منطق مفروض را چه کسی از چه زاویهای اِعمال کند: از درون حیطهٔ خداشناسی یا از بیرون آن؟
عبدالعلی بازرگان در حیطهٔ نخست است و لحن و سبک و محتوای گفتارش از نوع معلم تعلیمات دینی: اینها را بشنوید و بخوانید و از بر کنید و امتحان بدهید و تمام. نه تنها اظهار نظر که حتی سؤال نامتعارف در چنین کلاسی قابل تحمل نیست: آدم هرچه به فکرش برسد بر زبان نمیآورد و هرچه را بر زبان جاری شد نمینویسد. معلم خوشخلق تعلیمات دینی وقتی لفّاظانه و شدیداً حقبهجانب میپرسد: یعنی آن همه آدم طی قرون بیخودی ایمان آوردند و در راه عقیده شهید شدند، در واقع با ملایمت تهدید میکند مواظب حرف دهنتان باشید وگرنه برایتان گران تمام میشود: آهسته بگویید که اندر پس دیوار. . . .
دانشمند محترم منظور بدی ندارد؛ عمری به جلسات تلقین و تکرار خو گرفته است، مدعا عین برهان و عین نتیجه، و گله دارد که ما پنجاه سال چنین حرفهایی نداشتیم.
عبدالکریم سروش هم در حیطهٔ ایمان اما از بالا بحث میکند. وقتی میگوید تبیین دین کار اصحاب دیانت نیست یعنی ارتباط بیواسطه با مفاهیم متعالی تجویز میکند. اما آیا همه میتوانند چنین ارتباطی برقرار کنند؟ البته که نه. پس چه باید کرد؟ عملاً یعنی این اصحاب دیانت بروند پی کارشان و یک عده اصحاب دیانت دیگر جای آنها بنشینند. چه تضمینی وجود دارد که جایگزینها بهتر از کنونیها باشند؟ تضمینی وجود ندارد. هندوانهٔ دربسته است. یا شانس و یا اقبال.
آقای بازرگان از هیچ نظر هماورد آقای سروش نیست و چه بهتر که چنین مناظرهای را تکرار نکند. اما آقای سروش هم ظاهراً در ادامهٔ سیر و سلوک خویش در تنگنایی گیر افتاده است که به بنبست میماند. اگر خداپرستی را ترک کند ممکن است بسیاری مخاطبانش را که در آن حیطهاند از دست بدهد بیآنکه خداناباوران جای خالی آنها را پر کنند. اگر در دایرهٔ آن بماند ناچار است بر فراز موضوعی بسته و محدود بالبال بزند.
شاید بتوان گفت هستهٔ نرم دین حیرت انسان است در برابر معنی زندگی و وحشتش از مرگ که غلافی سخت از طلا و آهن و قدرت دنیوی روی آن را پوشانده. در بابل و سرزمین مایا و مصر و پارس و اورشلیم و واتیکان و مکه و بغداد و قاهره و قم همین بوده و همین خواهد بود. بحث کلامی در باب وحی در بهترین حالت میتواند بازتاب موازنهٔ قوا در سطح جامعه بین هستهٔ نرم فلسفی و روکش سخت طلا و آهن باشد. در تقابل ایمانآوردگان و شکاکان، تردمیل بحث کلامی، هراندازه پرشور و دارای لحظات غافلگیرکننده، بهخودی خود حرکت از هیچجا به سوی هیچجاست.
در این لحظه موضوع واقعی این است که مسلمانان قرار بود دنیا را بهشت کنند اما زندگی خودشان غالباً جهنم است. در چنین شرایطی، بگومگو بر سر اینکه متون مقدس چگونه تدوین شد بازی با کلمات و تعیین تعداد دندانهای اسب از خلال آثار ارسطوست. و تازه صدها کتاب در این زمینه در کتابخانههای جهان خاک میخورد. میتوان چندتا از آنها را برداشت و ترجمه یا نقد کرد. فقط تولید نظریه دربارهٔ حدس و گمانهایی پیرامون خیالات کافی نیست وگرنه حال و روز صحاری خاورمیانه اکنون این نبود.
در آن مناظره موضوع حالات غیرعادی شکافته نشد. جای بحث غرانیق هم خالی ماند و جای جبرئیل که در قسمت دوم تنها یک بار اشارهای گذرا به او شد. نادیده ماندن پرسوناژی با نقشی به آن درجه از اهمیت در ارتباط خدا و انسان جای تعجب داشت.
- مناظره سروش و بازرگان را در این لینک ببینید.
با نظرتان موافقم. به نظر من سوال مطرح این است که چرا اسلام نتوانسته مردم خاورمیانه را تربیت کند.
محمدحسین / 16 May 2016
مسلمانان قرار بود دنیا را بهشت کنند اما …
سوال من اين است كه چرا جفنگ بهم ميبافيد؟ كى و كجا چنين قرارى گذاشته شده؟
Amir Sepasi / 17 May 2016
جناب قائد، عالی بود مقاله. اما یه نکته:
مسلمانان قرار نبود دنیا را بهشت کنند. ایشان از بدو پیدایش اسلام، خود را وسیله برای سوار شدن به مرکب سفر به دنیا پسین می پنداشتند. یا مسلمان می شویم و به بهشت اعلاء علیین عروج می کنیم یا این که بر کفر و زندقه می مانیم و به درک اسفل الاسافلین سقط می شویم.
در هر صورت قرار بر بهشت کردن [این] دنیا نبوده است.
این نقش مرا یاد شغلی قدیمی درباری و نظامی می اندازد. افرادی بودند به عنوان مصدر و تابین که در کوه و دشت، پشت دوتا می کردند تا قدرقدرتی پاشنه بر گرده ایشان بپچاند و بر مرکب مراد سوار شود.
گودرزی / 17 May 2016
تشکر آقای قائد، از دیدن این مناظره مشعوف شدیم. ایران در فقر و فلاکت و بدبختی دست وپا میزنه، همچنان بعد از 1400 سال عبد العلی و عبدالکریم و عبد الهوشنگ درگیر خواب و رویا و وحی هستند و نظریات جدید هم ارائه میدن، جدا خدا قوت! خواب گذار اعظم کم داشتیم که از غیب رسید. پای داروین رو هم به بحث صد من یه غاز میکشن، اگر بهشون میدون بدی نسبیت عام و خاص و ریسمان رو هم در قالب نظریات مشاشعشون تعریف میکنن. جناب بازرگان هم که کلا گیج وگنگ تشریف دارند، جوری اینور اونورو نگاه میکنه انگار منتظره از غیب بهش وحی برسه، یا یکی از فیلمبردارا بیاد بپره وسط تاییدش کنه. الحق که فرزند همون پدره. نمیدونم اصولا سود این مباحث برای ما چی بوده، چه حرفی مرتبط با دنیای امروز درش هست و اساسا کل موضوع اسلام به جز سود رساندن به تعدادی از قبایل عرب آنهم از طریق غارت دیگر ملل، چه میزان در پیشرفت و کاهش درد و رنج بشریت موثر بوده که حالا ما بررسی کنیم کتابش رویا بود یا نه؟ آیا نمیشد در این چند هزار آیه فقط “یک” فکت مثلا فاصله زمین تا خورشید (یا هر مورد مشابه دیگری) ذکر بشه که همگی ایمان بیاوریم ایمان آوردنی؟
آقایان، خواب و رویا زدگان اصلی شمایید.
Ali / 17 May 2016
قای قائد عزیز،
با شما موافقم که یکی از علل بوجود آمدن مذاهب، تحیر انسان در مقابل ناشناختهها و ترس از مرگ است. مشکل این است که مذهب را به این علت محدود کنیم. با نگاه به زندگی آدمهای مذهبی دور و بار خود، مینینم که علت بزرگتر اعتقاد مردم، شرکت در مراسم مختلف مذهبی است که زندگی این افراد را ارگانیزه میکند. در تولد، مرگ، عروسی،، شادیهای مذهبی (البته این مورد در اسلام وجود ندارد)، عزاداری، ختنه، دوره هم جم شدن چند دفعه در روز برای نماز خندان، و……….
این مراسم به انسان احساس تعلق به جامعه و احساس امنیت میدهد.
هیچ گروه غیر مذهبی این مسائل را حل نکرده. انسان حیوانی اجتماعی است.
saeed / 17 May 2016
سلام
قرار بود مسلمانان عامل به قسط و مساوات باشند تا گواه و شاهد گردند برای خدا…
اماقدرتمندان مستکبر و زیاده خواه بتدریج نفوذ کردند در بین مسلمین و این پیام الهی را منحرف کردند و آداب و رسوم قبل از اسلام را در لباس اسلام دوباره رواج داده مقدس نما ساختند..شد آنچه نباید بشود و اسلام پوستین مبدل شد.
در همین دوران خودمان بعینه دیده ایم و می بینیم که قدرتمندان عالم به قیمت جنگ و نسل کشی هم که شده جوامع مساوات طلب را به زانو در می آورند…
ارتباط بین مومنین و ارتباط آیات الهی (چه در کتاب طبیعت و چه در کتاب شریعت) دو روی یک سکه هستند.
کسانی که هنگام خواندن کتاب رعایت “اتصال” نمی کنند و بعضی آیات را فراموش میکنند یا پنهان میکنند به تفرقه بین انسانها و هرج و مرج و سرگردانی در خوانش کتاب میرسند…
نمونه ای از عدم رعایت اتصال در خواندن قرآن را نویسنده مقاله در پایان اشاره میکند و آن نادیده گرفته شدن نقش عوامل الهی (همچون جبریل) است. عدم اشاره به لایه های متعدد شبکه ارسال پیام الهی از سوی گفتگو کنندکان است…فراموشی نقش جبریل که سهل است نقش روح القدس نادیده گرفته میشود…(پرسوناژهایی با مقام های بالا در قرآن)…
والسلام
***
اسکندر مرادی / 17 May 2016
برای آقایان امیر سپاسی و گودرزی: آقای قائد “جفنگ” نمی گوید. من نمی دانم که شما چند سالتان هست. در سالهای نخستین پس از انقلاب، ملایان و هواداران فالانژ آنها که امروز به ما “در س جامعه مدنی” و “مردم سالاری” می دهند، در برابر چپ ها دائماً فریاد می زدند که آنها خواهان برقراری “عدل علی” و ” تحقق اسلام ناب محمدی” هستند. خب، اگر این برقراری بهشت مسلمانان بر روی زمین نیست، دیگری نمی دانم که بهشت مسلمانان چه می تواند باشد. علت مخالفت روحانیون غیر سیاسی، به مانند آیت الله خویی، با خمینی هم بر سر این مسئله بود . برخلاف خمینی این روحانیون غیر سیاسی برقراری جامعه ای بنابر “عدل اسلامی” یا” عدل علی”، فقط با “ظهور امام زمان” میسر می دانستند و فقط بدست او. نه بدست غیر “معصومی” به مانند خمینی. اما مسئله دین: به باور من، همان حرفی که فویر باخ در بارۀ دین باوری، یا دقیقتر بگویم، خداباوری زده، هنوز درست است. فویر باخ می گفت: انسان خدای خود را خو د می آفریند و همراه با آن دین خود را. علت این آفرینش نیازهای برآورده نشده و آرزوهای سرکوب شدۀ بشر در این جهان بی سامان و بی رحم است. دین یا باور به خدا ، به انسان این امکان را می دهد – مثلاً در مراسم و آیین های مذهبی – برای مدت کوتاهی هم که شده، خود را از این جهان پر رنج و درد دور کند و امید به موقعیتی یا جهانی بهتر داشته باشد . برای ناخدا باوران شاید این حرف جفنگ باشد، اما ، هماطور که در ایران و در بسیاری از کشور های جهان می بینیم، نزد بسیاری از مردم، دین باوری دارای کاربرد و کارکرد ااجتماعی_ روانی موثری است.
سعید یاد / 18 May 2016
علم، از هر چیزی بهتر است. اما تفاوت علم با علم نما را چگونه تشخیص دهیم؟
اگر خیلی چیز ها را نمیدانیم، بهتر است صبر کنیم و تلاش کنیم تا به علم و نه علم نما، دست پیدا کنیم.
علی تبریزی / 12 February 2017