برگرفته از تریبون زمانه *  

امروز قرار بود به معنا و مفهوم قهرمان و قهرمانی در ابعادی فردی و گروهی بپردازیم و به ضرورت های اجتناب پذیر یا گریز ناپذیراجتماعی نیاز به آن اشاره کنیم. گفتارم را با اشاره به این موضوع آغاز می کنم که دست یافتن به آزادی و زندگی بهتر، بهره برداری از ترکیبی از دانش آکادمیک و تجربیات و خرد مردمی را ضروری می سازد.

ghahari

در این مقطع از زمان، شاید تنها کمکی که روانشناسی بتواند به جنبش آزادیخواهی مردم ایران کرده باشد، افشای فرضیاتی است که بعنوان عقل سلیم، از جانب به اصطلاح نخبه گان به مردم معرفی می شوند تا عملکردهای سیستمی سرکوبگر را عادی و طبیعی جلوه دهند. در اینجاست که وظیفه روانشناسی سعی در آگاه سازی در جهتی می شود که مردم بتوانند از منطق پژوهش برای رسیدن به آزادی خود بهره جویند. به همین منظور، پرداختن به ریشه ها و علل از خودبیگانگی مردم سرکوب شده و تسلیم طلبی، بی عملی و تقدیرگرایی آنان و همچنین پرداختن به واکنش هایی از قبیل شجاعت، استقامت، مقاومت و واگشت پذیری، که به معنی قابلیت دوباره برخاستن از میان سختی هاست، در دستور کار روانشناسی قرار می گیرد – روانشناسی ای که با مشاهدۀ سرکوب، تحقیر و تحمیق روزانه مردم بدست جمهوری اسلامی و سرزنش آنان برای معضلات روحی و رفتار پرخاشگرانه اجتماعی شان، نمی تواند بی عمل و بی طرف به تماشا بایستد، روانشناسی ای که خود را نه لزوما مدافع مردم بلکه همراه و هم طراز آنان در چالش برای رسیدن به آزادی و زندگی بهتر می بیند.

در میانۀ سالگرد کشتار نزدیک به ۵ هزار زندانی سیاسی در تابستان شصت و هفت هستیم. بجاست که یاد قتل عام شدگان تابستان۶۷ و یاد تمامی جانباختگان دهۀ شصت، که در سکوت، و بی تفاوتی جامعه شکنجه و اعدام شدند، را گرامی بداریم. همچنین بجاست به یاد بیاوریم که همین چند سال پیش، در سال ۱۳۸۸، مردم ایران بار دیگر در ابعادی وسیع بدست رژیم اسلامی به خاک و خون کشیده شدند. یادآوری گروهی، حافظه تاریخی جمعی ما ابزاری است علیه بازنویسی تحریف شدۀ تاریخ بدست سرکوبگران، که می کوشند از پاسخگویی و مجازات فرار کنند. ابزاری است علیه فراموشی میان- نسلی، تا نسل های آینده بدانند بر پدران و مادرانشان چه گذشته تا خود قربانی جنایات و کشتارهایی مشابه نشوند. حافظه تاریخی​، گذشته را با حال و حال را با آینده پیوند می زند تا اشتباهات گذشته تکرار نشوند. من و شما فرزندان جامعه ای تحت ستم هستیم. ما متعلق به جهانیم و جهان خانۀ ما است. همزمان ما متعلق به گوشه ای از دنیا هستیم که در آن همه چیز علیه آزادی و رفاه اکثریت شهروندانش برنامه ریزی شده است. از همین رو است که من می خواهم امروز با شما دربارۀ یکی از عوامل موًثر در تغییر شرایط اجتماعی و ایجاد زندگی بهتر، به نام قهرمان و قهرمانی حرف بزنم.

در جهانی که در آن انسان ها هر روز به فجیع ترین اعمال توصیف ناپذیر علیه همنوعان خود دست می زنند، و بسیاری از مردم و بسیاری از دولت های دیگر به مثابه ناظران منفعل چشم و گوش خود را بر روی این جنایات می بندند، قهرمانی ما را بر روی چیزی متمرکز می سازد که در طبیعت انسان درست و اخلاقی است. قهرمانان برای ما مهم اند زیرا یادآور قابلیت و توانایی انسان در مقابله با پلیدی، گذار او از روزمره گی و اعتنای او به فراخوانی برای خدمت و یاری رسانی به دیگران اند. حضور قهرمانان را می توان در طول تاریخ سراسر انباشته از تنش و تکاپوی اجتماعی برای ایجاد تغییر در جهت دستیابی به عدالت و برابری در کشورمان مشاهده کرد. از بابک خرمدین تا مشروطیت و از مشروطیت تا همین امروز، مردم ما در رثای قهرمانانشان داستان ها گفته اند و حماسه ها و شعرها سروده اند. آنان بدین سان، با تثبیت خاطرۀ قهرمانانشان در این قالب ها، کوشیده اند این قهرمانان را در نانآحافظۀ تاریخی خود ثبت کنند. با استناد به همین مسئله باید تاکید کرد که بخشی از مسئولیت و تعهد حافظه تاریخی، بازسازی نام و اعاده حیثیت از مبارزان، جانباختگان سرکوب و خانواده های آنان نیز هست. افرادی که تبلیغات رژیم های استبدادی گذشته و حال، آنان را بعنوان یاغی، تروریست، ماجراجو، خشونت طلب و مسئول سیه روزی مردم معرفی کرده و می کند؛ مبارزانی که نه فقط در دهۀ شصت، بلکه در رژیم گذشته و در سراسر تاریخ مبارزاتی میهنمان زندگی خود را در راه دست یابی به آزادی و برابری و با امید به ایجاد فردایی بهتر برای همه فدا کرده اند؛ ناظرانی که در مقابل نیاز دیگران به کمک بی تفاوت نمانده و جسورانه به یاری دیگران شتافته اند، وقتی همه چیز به آنان هشدار می داده است که خنثی و بی عمل بمانند. این دسته از افراد را که حاضرند برای حفظ جان دیگری وارتقاءِ جامعه انسانی زندگی خود را به خطر بیاندازند، قهرمان می نامیم.

سرکوب برنامه ریزی شدۀ دولتی می تواند از طرفی وحشت و سکوت را برای مردم یک جامعه به تجربه ای روزمره تبدیل و در دراز مدت آنان را از مقاومت فعال در مقابله با بی عدالتی و زور دلسرد کند. از طرف دیگر، مجازات های جمعی در پاسخ به فعالیت های اعتراضی در رفتار افراد جامعه و تلاش آنان برای رهانیدن خود از سلطۀ استبداد تاثیرات مستقیمی می گذارند. ما بارها شاهد مجازات های جمعی از این دست بوده ایم. اعدام روزانه صدها زندانی سیاسی در اوایل دهۀ شصت، قتل عام جمعی ِ زندانیان سیاسی در تابستان ۶۷، شلاق و اعدام در ملاءِ عام از بدو روی کار آمدن رژیم جمهوری اسلامی، و تجاوز جنسی به زندانیان سیاسی در زندان های دهۀ شصت و پس از آن در پی خیزش مردمی ۱۳۸۸نمونه های روشن آن هستند.

عجز، ناتوانی، عدم اعتماد به نفس، بی اعتمادی نسبت به دیگران، و عدم دستیابی به درکی مثبت از خود و توانایی های خود برخی از تاثیرات درونی شده سرکوب هستند. این تاثیرات در چگونگی رشد روابط اجتماعی و دستیابی به راه ‌حل‌های مشترک اختلال ایجاد می کنند. تداوم و استمرار وحشت و سکوتی که دولت بر جامعه حاکم می سازد، حس انزوا در افراد را تشدید می کند و چرخه ای از تجربۀ مکرر ناامیدی را به آنان تحمیل می کند. حاصل این سرکوب روزانه تسلیم و اندیشیدن به بقای فردی است. انسانی که برا ی بقای فردی خود دست و پا می زند کمتر به فکر نجات دیگری است. همین تجربۀ هر روزۀ ناتوانی برای دست یافتن به آرزوها، انسان را به سوی تقدیرگرایی سوق می دهد. انسان تقدیرگرا تغییر در موقعیت فردی و اجتماعی اش را تنها از راه دخالت قدرتی دیگر و نه با تکیه بر توانایی خود میسر می بیند. انتظار اینکه قدرتی دیگر او را از سختی ها برهاند، بی عملی او را تشدید می کند.

زمانی که وقایع وحشت زا تجربه هر روزۀ افرادند و با شدت یا رقت تکرار می شوند، به عبارتی دیگر، وقتی وحشت قابل پیش بینی است، مکانیزم دفاعی «بی حسی روانی» بطور خودکار فعال می شود. این مکانیزم دفاعی به فرد کمک می کند تا بتواند در مواجهه با وحشت متوالی ای که با آن روبروست دوام بیاورد. مردمی که در مقابل سرکوب و تحقیر ِ پی در پی و فراگیر در دفاع از خود عاجز می مانند، سرانجام به مرحلۀ درونی شدن حس ناتوانی، پذیرش و تطبیق رفتار خود با شرایط تحمیل شده می رسند. وقتی انسان ِ تحت سلطه باور می کند که تلاشش برای رهایی به نتیجه ای مثبت نخواهد رسید، به «انفعالی فعال» می رسد و از تلاش برای رهایی دست می کشد. این پدیده را آموختن ناتوانی می نامیم. انسانی که ناتوانی را می آموزد خود را بدست شرایط می سپارد. او در تقلا برای بقاء، فردیتش را فراموش می کند. او، چنانکه اریش فروم، روانشناس آلمانی​، گفته است، بین تمایل به داشتن امنیت یا آزادی، «امنیت» را بر می گزیند، امنیتی راکد و مسخ کننده که به قیمت بیگانگی از «خود واقعی اش» بدست می آید. البته برای سرکوبگران، کنترل و هدایت، و چپاول و نابودی مردمی از خود بیگانه که حافظه تاریخی ندارند، از هویت فردی شان محروم هستند و بعنوان توده ای تحقیر شده با آنان رفتار می شود بسیار آسان تر است.

در همین چرخۀ بدون توقف فراگیری ناتوانی توسط مردم و سرکوب فعال توسط حکومت است که مردم حتی بدون آنکه فهمیده باشند ِکی و چگونه، به انسان هایی مبدل می شوند که پیش از آن نبوده اند؛ انسان هایی دوگانه و ناهمگون در رفتار خانگی و اجتماعی، انسان هایی که در مقابل قوانین تسلیم می شوند و در روابط میان-فردی و خانوادگی شان پرخاشجو هستند. فانون، روانپزشکی که در یکی از مستعمرات فرانسه بدنیا آمده بود، تاثیر سرکوب سیاسی را در کتاب استعمار میرا اینگونه توضیح می دهد. او می نویسد: «موضوع اشغال خاک، اشغال بندرگاه ها و فرودگاه ها نیست، [سرکوب] در مرکز وجود فرد مستقر می شود و از آنجا به کار مداوم زدودن و طرد کردن «من ِ» او و اعضای بدنش مشغول می شود. در اینجا از یک سو اشغال سرزمین و از سوی دیگر استقلال شخصی در میان نیست، تمامی تاریخ و حیات روزانۀ آن مورد تجاوز قرار می گیرد و به امید نابودی کامل، تغییر شکل داده می شود. در این شرایط و اوضاع، نفس کشیدن فرد تحت مراقبت قرار گرفته و اشغال می شود، و از این رو به تنفسی مبارزه جویانه تبدیل می گردد. از این پس ارزش های واقعی انسان اشغال شده به سرعت حالت خفا بخود می گیرد و اشغال شده در مواجهه با اشغالگر می آموزد که چگونه خود را پنهان سازد و چگونه حیله گری کند. هر گونه برخورد اشغال شده با اشغالگر دروغ و نیرنگ است.» طرف دیگر این معادله این است که مشخصه هایی از فرهنگ غالب، همان فرهنگ دولت، از طریق قوانین، رسانه ها و آموزش و پرورش تبلیغ و ترویج می شود، آهسته و خزیده جای خود را در زبان محاوره و رد و بدل های پیش و پا افتادۀ روزمره افراد باز می کند و به بخشی از فرهنگ زبانی و رفتاری مردم تبدیل می گردد. معیارها، معانی و ارزش های درون جامعه به تدریج تغییر می یابند و هنجارها به ناهنجار و ارزش ها به ضد ارزش تبدیل می شوند.

در مورد سرکوب سیاسی و تاثیراتش حرف می زنیم، اما باید تأکید کنم که بررسی پی آمدهای سرکوب سیاسی بدون پرداختن به فرایندهای مقابله ای و چالشی در جامعه به تحلیلی یک بعدی از مردم تحت ستم میانجامد. چنین تحلیلی صفات انسانی و توانایی های مردم برای مقابله با شرایط محدود کننده را نادیده می گیرد و از آنان به مثابه قربانیان صرف یاد می کند. با اینکه برخی از واکنش های درونی افراد به سرکوب شامل تجربه دائمی خشم، ترس، درماندگی و حس حقارت عمیق و نهادینه شده است، اما همزمان واکنش هایی از قبیل شهامت، مقاومت، واگشت پذیری و استقامت را می توان در میان مردم جامعه تحت ستم به وفور دید. کافی است نگاهی به تاریخ مبارزاتی در جوامع مختلف بیاندازیم، خواهیم دید که حتی در سخت ترین شرایط خفقان و سرکوب، وقتی اعضای گروه های تحت فشار با اتکا به درک خود از هویت مشترکشان به هم می پیوندند، همبستگی شان می تواند به آنان برای مقابله با ستم یاری رساند و آنان را برای چالش با قدرت و ایجاد تغییر در اجتماع سازماندهی کند. سرچشمۀ این همبستگی گروهی در باور افراد نسبت به این است که می توانند خود شرایط را تغییر دهند.

رفتار انسان ها بر اساس باورهایشان تنظیم می شود. باور به اینکه: «من می توانم در ایجاد تغییر موثر باشم» افراد را به حرکت تشویق می کند و در تکامل هویت فردی شان موثر است. و باور به اینکه: «تغییر امکان پذیر است زیرا می توان از مرزهای گروهی عبور کرد» به مردم امکان می دهد تا بتوانند خود را بعنوان عضوی از یک گروه بزرگتر با هویت اجتماعی ای مشترک ببینند، و بر اساس این درک، دست به عملی گروهی بزنند، و بواسطۀ آن شرایط اجتماعی را تغییر دهند. شاید بتوان گفت در همین جا است که نقش «فرد» به مثابه «قهرمان» و پرداختن به پدیدۀ قهرمانی بعنوان یکی از فرایندهای مهم در ایجاد تغییر در جامعه اهمیت پیدا می کند، بویژه در جوامع دیکتاتوری و استبدادی، که در آن دولتمردان برای عقیم کردن توانایی های مردم هدفمندانه برنامه ریزی می کنند.

زمانی که افق دید افراد جامعۀ تحت ستم محدود است و زندگی آنان به همان نسبت از امید خالی است، افرادی پیدا می شوند که، حتی اگر به طور موقت، نشان می دهند چرخۀ بیداد آنگونه که به نظر می رسد نفوذ ناپذیر نیست. چنین افرادی قهرمان نامیده می شوند. قهرمانان در گسترش درک مردم از آنچه امکان پذیر است نقش بسیار مهمی دارند. قهرمانان کمک می کنند تا دریچه نگاه افراد جامعه اندکی بازتر شود تا بواسطۀ آن پهنۀ وسیعتری را تصور کنند. قهرمانان موانع به ظاهر غیر قابل نفوذ را می شکنند و به ما نشان می دهند که سفر در جهتی دیگر، مسیری آزاد از قیود و رسوم امکان پذیر است. قهرمانان آدم های عادی ای هستند که در شرایطی حساس دست به اعمالی خارق العاده می زنند، و با همین عمل به ما ثابت می کنند که درون هر کدام از ما می تواند قهرمانی نهفته باشد.

این افراد چه کسانی هستند و از چه خصوصیاتی برخوردارند؟ برای درک و برداشت از پدیده ای بنام قهرمانی بگذارید ابتدا به چند نکته اشاره کنم، که محققان بر آن تاکید می کنند، تا ضمن توضیح اینکه چه کسانی قهرمانان نیستند و چه چیزهایی قهرمانی نیست، به تعریف قهرمان و قهرمانی بپردازم:

برخی افراد که به آنان قهرمان گفته می شود ساخته و پرداختۀ رسانه ها هستند؛ رسانه هایی که بوسیلۀ اهرم های قدرت و حکومت اداره می شوند، و در خدمت به این قدرت ها اذهان عمومی را هدایت می کنند. رسانه ها نقش فعالی در این دارند که مردم افراد سرشناس نظیر برندگان جایزه نوبل، ستاره های سینما، ورزشکاران و خوانندگان را با قهرمانان اشتباه بگیرند. با اینکه برخی از این افراد می توانند برای جامعه شان مفید باشند اما آنان به صرف موقعیت اجتماعی و شغلی شان قهرمان نیستند. از این گذشته، در جوامعی که در آن سرکوب برقرار است و رسانه ها در اختیار سیستم دولتی هستند، قهرمانان جامعه افرادی معرفی می شوند که برای بقای سیستم حاکم تلاش و جانفشانی می کنند.

یکی از خصوصیات هر قهرمانی داشتن جسارت است، اما قهرمانی با جسارت تبهکارانه فرق می کند. انسان ها ارزش هایی را که برایشان جنبۀ اخلاقی دارد پاس می دارند و برای حفظ این ارزش ها دست به عمل می زنند. پاسداشت برخی معیارها اما به اهداف غیر اخلاقی در جهت آزار و تسلط بر دیگران ختم می شود. پیروی بی چون و چرا از قدرتمندان و اّعمال «داوطلبانۀ جسارت آمیز» در آن راستا که برای پاسداشت معیارهایی خلاف جهت ارتقاء جامعه انسانی است، قهرمانی نیست. در حقیقت لقب مناسب تر برای این دسته از افراد ضد قهرمان است.

قهرمانان دست به اعمال انسان دوستانه می زنند، ولی قهرمانی از انسان دوستی متفاوت است. انسان دوستی شامل اعمالی می شود که بندرت با ریسک همراهند، و همدردی ای است که لزوما همیشه به عملی قهرمانانه نمی انجامد. کمک کردن به دیگران قطعا عملی شرافتمندانه است، اما نوع ویژه ای از این شرافتمندی را تنها در افرادی می توان یافت که برای خدمت به دیگران حاضرند بهای شخصی ای خارج از نرم های متعارف و معمول روزمره بپردازد. این نوع رفتار است که به آن قهرمانی می گوییم.

برخی قهرمانان ممکن است در ازای عمل قهرمانانه شان پاداشی دریافت کنند، اما اگر فرد در ازای عمل قهرمانانه ای که انجام می دهد انتظار پاداش داشته باشد، آن عمل دیگر قهرمانی محسوب نمی شود. قهرمانی عملی جامعه-محور است و نه خود-محور. هیچ قهرمانی هیچگاه با انگیزۀ دریافت پاداش و کسب صفت قهرمانی پا به میدان مبارزه و مخاطره نمی گذارد.

مردم از قهرمانان اسطوره می سازند، اما قهرمانی با اسطوره گی فرق دارد. قهرمانانِ اسطوره ای فوق انسان اند و توانایی شان غیر قابل تصور و غیر قابل دستیابی است. قهرمانان اسطوره ای شکست ناپذیرند و زیر ضرب و شتم دشمن آه نمی گویند. آنها «خداگونه» در یک آن به جنگ یک لشکر می روند. قهرمانان دنیای واقعی ما اما مانند شما و من انسانند، با توانایی ها، کمبودها و اشتباهات انسانی و بهمین دلیل، شاید آنچه برای آنان امکان پذیر بوده است از عهدۀ ما نیز بر ییاید.

قهرمانی به معنی اقدام برای نجات دیگری است. این عمل بیش از هر چیز نیازمند آگاهی فرد نسبت به محیط خودش است و نیز نیاز به اینکه فرد تشخیص دهد که دیگری محتاج کمک اوست. روشن است که یک فرد یا گروه تا وقتی از احتیاج یک فرد یا گروه دیگر به کمک آگاه نباشد حرکتی از خود نشان نمی دهد. اما این آگاهی تنها زمانی امکان پذیر است که فرد با محیط پیرامونش پیوند ایجاد کرده باشد. پیوند به معنی این که به زوایای احساسی و اجتماعی محیط خود آشنا باشد، ارزش هایش را بشناسد، و نسبت به نیازهایش بی تفاوت نماند. فردی که از محیط خود گریزان و با آن بیگانه است یا عملکرد اجتماعی اش تنها بوسیله منافع شخصی اش دیکته می شود برای نجات دیگری دست به عمل نخواهد زد.

بنابراین، مسئله عمده ای که قهرمانی بر محور آن می چرخد حساسیت و دلواپسی نسبت به نیاز انسان ها و اهمیت دادن به دفاع از ایده یا عاملی اخلاقی بر اساس همدردی با دیگران است. قهرمانی عملی داوطلبانه است؛ عملی که فرد در آن حاضر به قبول از خودگذشتگی است. عملی که با آن نه تنها هیچگونه پاداشی در انتظار فرد نیست بلکه همراه با خطراتی از قبیل خطر جسمی، روانی، اجتماعی، یا تغییر در کیفیت زندگی برای فرد است. قهرمانی مستلزم شجاعت اخلاقی یا شجاعت جسمی و اخلاقی است. قهرمانی می تواند در جامعه ای که بی تفاوتی را از فرد می طلبد، تصمیم گیری آنی باشد در موقعیتی اضطراری، مثل مورد نجات فردی از میان آتش، یا اعمالی مداوم باشد در روند دراز مدت مقابله با بی عدالتی و ایجاد تغییرات مثبت در جامعه.

کسی که حاضر به فداکاری یا از خودگذشتگی در راه ارتقاءِ جامعه انسانی است به احتمال هر روز هزینه هایی را برای این انتخاب خود می پردازد. کسی که زندگی خود را صرف مبارزه با بی عدالتی می کند فرصت دارد تا عواقب تصمیمات و عملکردهایش را بسنجد. او می تواند بخاطر بهای بزرگی که باید بپردازد از مسیر خطرناک مبارزه دست بکشد، اما عقب نمی نشیند. او تعقیب، دستگیری، زندان، شکنجه، خطرات احتمالی برای خانواده، و خطر مرگ را تجربه می کند، اما پا پس نمی کشد. زیمباردو، روانشناس امریکایی، تاکید دارد که قهرمانی، جهل، ماجراجویی و سبک سری بی ملاحظه نیست بلکه حقیر شمردن خطر است . زیمباردو می گوید، قهرمانی، خود را شرافتمندانه وقف اهدافی والا کردن برای ارتقاء جامعه انسانی است، با اطمینان به این که بخاطر چنین اهدافی می توان با خطر روبرو شد، خطری که می تواند ناگهان زندگی فرد را تهدید کند یا آهسته و بتدریج به سراغ او آید. و فرانتس فانون در اینباره می گوید: » یک «تروریست» از همان لحظه که ماموریتی را قبول می کند، مرگ را به جان می خرد. و از این پس پیمان او با مرگ است. اما «انسان از خود گذشته» با زندگی انقلاب پیمان بسته است و با زندگی خودش. «انسان فداکار» آدمی نیست که خود را قربانی کند. البته، در برابر امکان از دست دادن جان خود به خاطر استقلال [مثلا] وطنش، عقب نشینی نمی کند، ولی در هیچ آن مرگ را بر نمی گزیند.» و بدین گونه فانون وجه تمایز یک تروریست و قهرمان مردم را نیز به ما گوشزد می نماید.

قهرمانان قهرمان زاده نمی شوند. تا کنون ژنی برای قهرمانی کشف نشده است. قهرمانان انسان هایی عادی هستند که خود را می آفرینند و در روند کمک به دیگران تکامل می یابند. «خوبی» و «بدی» هر دو حاصل اعمال مردم عادی هستند و هر دو اغلب با گام هایی کوچک آغاز می شوند. ما انسان ها از راه تجربۀ عملی به قابلیت های خود پی می بریم و با تاثیرپذیری از اعمال خود تغییر می یابیم. به این معنی که،افراد ممکن است در روند کمک به دیگران، روندی که در ابتدا با تعهدی کوچک آغاز می گردد، تجربه و شناختی جدید از خود پیدا کنند، با رشد ارزش ها و توانایی های تازه ای در خود روبرو شوند و در نهایت به شناخت متفاوتی از خود، بعنوان فردی موثر برای دیگران برسند. در همین روند آنچه بعنوان یک تمایل صرف برای کمک به دیگری آغاز می شود می تواند به مشارکتی عمیق و تعهدی اخلاقی تبدیل گردد.

متقابلا، تحقیقات نشان می دهند که همان موقعیت هایی که در برخی تصورات قهرمانانه را زنده می کنند و آنان را به سوی عملکردهای قهرمانانه سوق می دهند می توانند در برخی دیگر جرقۀ خشونت در جهت تسلط بر دیگران را روشن کنند. به این معنی که اعمال شنیع انسانها علیه همنوعانشان نیز از تفکر عادی آن ها برمی خیزند، توسط افراد معمولی اجرا می شوند، و قدم به قدم در روندی صعودی تکامل می یابند. برای نمونه، پژوهشگران متعددی نشان داده اند که سربازان نازی در زمان حکومت هیتلر در آلمان دارای شخصیت ویژه ای نبودند بلکه انسان هایی معمولی بودند. همچنین تحقیقات جان کانروی دربارۀ شکنجه گرانی که در ایرلند، اسرائیل و شیکاگو دست به اعمال بی رحمانۀ توصیف ناپذیر می زدند نشان داده است که این شکنجه گران نیز از میان مردم عادی برخاسته بودند. از طرف دیگر، زیمباردو در تحقیقی که به ظاهر برای سنجیدن تاثیر فشار بر خلاقیت نوشتاری افراد طراحی شده بود، نشان داد زنان دانشجوی عادی، حتی با شنیدن و دیدن اعتراض شرکت کنندگان دیگر از درد شکی که به آنان وارد می کردند، دست از شک دادن بر نداشته و در طول بیست مرحلۀ این آزمایش، هر بار به زمان وارد آوردن شک افزوده بودند. این تحقیق در واقع برای پی بردن به تاثیر ناشناس بودن/هویت مخفی افراد بر درجۀ اعمال خشونت علیه دیگران طراحی شده بود. نتایج بر گرفته از این این تحقیق نشان دادند زنانی که بجای نام اصلی خود با شماره ای تعیین شده از طرف محققین در این پژوهش شرکت کرده بودند، یعنی هویت واقعی- از قبیل اسمشان- ناشناس باقی مانده بود، به مراتب مدت زمان طولانی تری به دیگران شک وارد آورده بودند.

بسیاری از روانشناسان بر این باورند که اخلاق و هویت فردی، از کودکی و به ویژه در دوران نوجوانی، درچارچوب اجتماعی-فرهنگی ای مشخص، و به واسطۀ کنش متقابل میان فرد و جامعه شکل می گیرد و به مرور تکامل می یابد. ارزش های مثبت ومنفی فرهنگی، از جمله افرادی که یک جامعه به آن ها احترام می گذارد یا برعکس بعنوان سمبل شرارت از آنان نام می برد بخشی از دانش مشترک هر جامعه هستند. این ارزش ها از طریق رسانه های عمومی، سیستم آموزشی، اهمیتی که ما بزرگسالان به فعالیت هایمان می دهیم و وظایفی که برای کودکان و نوجوانان مان مقرر می کنیم، به این کودکان و نوجوانان انتقال داده می شوند. از مهمترین عوامل در شکل گیری هویت فردی و اجتماعی، گروه ها یا افرادی هستند که در نزدیکی ما بسر می برند و در نتیجه ما به آنان دسترسی داریم. این ها گروه ها یا افرادی هستند که ما نسبت به آنان گرایش نشان می دهیم، یعنی حداقل از لحاظ ذهنی و روانی آرزو می کنیم به آنها بپیوندیم. این گروه ها یا افراد برای ما دو نقش مهم دارند. اول اینکه ما به آن ها استناد می کنیم و دوم اینکه ما خودمان را با آن ها مقایسه می کنیم. این گروه ها یا افراد را الگو می نامیم. قهرمانان یکی از این دسته الگوها هستند. حس نزدیکی نوجوانان با قهرمانان گوناگون درهر جامعه، اعم از اینکه این قهرمانان واقعی باشند یا اسطوره ای، بر چگونگی شکل گیری هویت آنان تاثیر بسزایی دارد. این حس نزدیکی با قهرمانان همچنین نقش مهمی در رشد بالای اعتماد به نفس و احترام به خود بازی می کند.شکلی که ما به ارزش ها و باورهای خود می دهیم تا حدود زیادی مربوط است به قهرمانانی که بر می گزینیم و ایده آل هایی که نشان می دهند ما که هستیم و خود را چگونه معنی می کنیم. قهرمانان ما نمادهایی هستند از بسیاری از خصوصیات و قابلیت هایی که ما به آن تمایل داریم و آرزوهایی که ما دوست داریم عملی و برآورده کنیم.

وقتی می گوییم قهرمانان الگوهایی هستند که قبل از هرچیز به افراد کمک می کنند تا چارچوب آرمان های خود را تعیین کنند، و وقتی می گوییم برگزیدن قهرمانان شخصی با درجۀ اعتماد به نفس، احترام به خود و حس رضایت فرد در رابطه است، همزمان باید به عنصر پارادوکس نهفته در این مسئله اشاره کنیم ، که در صورت شکست برای فرد پیش می آید. برای مثال وقتی فرد حس شکست خوردگی، بیزاری و نارضایتی از خود پیدا می کند ممکن است از قهرمانانی که در رابطه با شکل گیری هویت او مؤثر بوده اند نیز تنفر پیدا کند و به نفی آنان بپردازد. تجربۀ شکست و سرکوب در بیش از سه دهۀ گذشته در ایران این پی آمد را برای بسیاری در بر داشته است. درونی شدن حس شکست، ناتوانی و ضعف در اثر سرکوب به برخی این فکر را القاء می کند که رسیدن به جایگاه یک قهرمان دست نیافتنی است. برخی دیگر ممکن است فکر کنند به ایده آل هایشان خیانت شده است، و برای برخی دیگر، بدبینی بیش از حد و انتقادهای کلان از کمبودها و اشتباهات قهرمانان اغلب صرفا بهانه ای است برای اینکه خودشان را از شر تلاش برهانند. متاسفانه گرایش مردم به سرزنش قربانیان و جانبداری یا همسو شدن با افراد موفق، با به اصطلاح «برندگان،» این افکار را به طور ناخودآگاه در آن ها تشدید می کند. با نشانه گرفتن این حس درونی و باور افراد، رژیم جمهوری اسلامی هموراه تلاش کرده تا پروژۀ قهرمان زدایی خود را به ثمر برساند؛ پروژه ای که عامدانه الگوهای مبارزاتی و مقاومت در مقابل دیکتاتوری را مسئول خشونت سیاسی، شکست و سیاه روزی مردم معرفی می کند؛ و نتیجه اینکه، حتی واژۀ قهرمان برای برخی حساسیت برانگیز می شود. جای تاسف اینجاست که این شیوۀ نگاه و باور مردم، در حقیقت به «بی عملی» آنان به مثابه نجات دهندگان خود از قید ستم انجامیده است. شاید بهترین پادزهر برای مقابله با حس شکست و ضعف درونی و تنفر از قهرمانان، بکار گرفتن قوۀ تجزیه و تحلیل و واقع بینی باشد؛ واقع بینی در مورد وجود محدودیت ها در طبیعت و فطرت انسانی و آشنایی با این مفهوم که قهرمان نه تنها لزوما همیشه برنده نیست، بلکه اغلب جان خود را در روند ایستادگی برای آرمان ها و باورهای اخلاقی خود و حمایت از دیگران از دست می دهد. پیروزی مقطعی سیستمی سرکوبگر، به معنای آن نیست که این مبارزین در راه زندگی بهتر برای همه تلاش نکردند بلکه، این پیروزی دولتی نشان دهندۀ سبعیت رژیمی دیکتاتور است که برای حفظ حیات خویش از دست زدن به هیچ قساوتی کوتاهی نمی کند، و اگر نه در جوامع به اصطلاح دمکراتیک مردم برای ابراز عقیده ای مخالف یا برای یاری رسانی به دیگران به صلیب کشیده نمی شوند.

اینکه قهرمانان در همان واقعیتی که ما در آن قرار گرفته ایم، با همان قوانین و همان خطرات زندگی می کنند و با همان امکانات دست به اعمالی شگفت آور می زنند به ما نشان می دهد که ما نیز می توانیم موانعی را که ما را از عملی قهرمانانه باز می دارند از سر راه برداریم و به آنچه امروز هستیم محدود نمانیم. باور و شکل نگاه افراد به دنیا و ارزیابی شان از موقعیت پیش رویشان به تصمیم گیری آنها جهت می بخشد. فردی ممکن است به خود بگوید: نمی خواهم، نمی توانم، یا لزومی نمی بینم که در این برهه از زمان این عمل خاص را برای دفاع از دیگری انجام دهم. این به این معنی نیست که فرد لزوما انسان «بدی» است. ولی مسلم است که تصمیم به عدم قبول مسئولیت از جانب برخی افراد بدین معنی نیست که انسان های مسئولی یافت نمی شوند تا تصمیم بگیرند نسبت به آرمان هایشان در جهت ارتقاءِ جامعه انسانی استوار بمانند و به یاری دیگران بشتابند؛ و این تصمیم به پاسخگویی به ندای وجدان خویش، آرمان های انسانی و مسئولیت پذیری است که آنان را از گروه اول متمایز می سازد.

وقتی انسان ها به کمک یکدیگر احتیاج دارند، بی عمل ماندن زیر فشارهای روانی یا اجتماعی ای که مشوق انفعال هستند توجیهی برای عدم مسئولیت پذیری در جامعه و خودداری از کمک به دیگران نیست. برای دست زدن به عملی قهرمانانه، چه در ابعادی خرد و فردی و چه در ابعادی کلان و اجتماعی، می توان از موانع روانی عبور کرد: وقتی ما نیازی را در جامعه مان می بینیم، برخی از این موانع خود را به صورت تضادی درونی در ما نشان می دهند. این صداهای متضاد در حقیقت تاثیراتی بر آمده از زندگی اجتماعی هستند که در اذهان ما درونی شده اند و به بخشی از باورها و دیدگاه های ما نسبت به خود و نقش مان در جامعه تبدیل گشته اند. ما اغلب با انتخاب بین آنچه آسان وآنچه درست است مواجه می شویم، انتخاب بین آنچه معمول و آنچه استثنایی است، و آنچه می خواهیم و آنچه حاضریم در عمل انجام دهیم. صداهایی در ذهنمان ما را به جهت هایی مختلف می کشند. یکی از رایج ترین این تناقضات درونی زمانی به صدا درمی آید که انجام کار درست ممکن است علیه قوانین، قواعد و آنچه معمول است باشد.

قوانین و قواعد قدرت عظیمی را با خود حمل می کنند. سودای پذیرفته شدن در یک گروه دلخواه و تامین امنیت فردی حتی به بهای قربانی کردن جمع، انگیزه هایی بسیار قوی هستند که رفتار افراد را هدایت می کند. تحقیقات روانشناسانی چون سالمون اش نشان می دهند که ابراز نظری مخالف با نظر دیگران، یعنی ناهمخوانی با دیگران، منجر به ایجاد پریشانی و فشار روانی در افراد می شود. بنابراین اغلب، افراد با دیگران همخوان می شوند، حتی وقتی مطمئن هستند که خود درست می گویند و دیگران در اشتباهند. این تمایل افراد را از بیان نقطه نظر متفاوت و عملی که با رفتار جمعی فرق دارد باز می دارد و می تواند مانع عمل مسئولانه و اخلاقی آنان در مسیر کمک رسانی به دیگران شود. از این گذشته، تحقیقاتی نظیر تحقیق استنلی میلگرم در مورد اطاعت از صاحب نظران نشان می دهند که اغلب تمایل اکثریت مردم این است که بجای به چالش کشیدن قاعده ها، مفاهیمی را بپذیرند که دیگران، معمولا صاحبان قدرت، به آنان ارائه می دهند، و اینکه رفتارشان را بر همان اساس تنظیم کنند. اما حتی وقتی برای پاسخ به نیاز جامعه لزوما نمی بایست قوانین شکسته شوند، عوامل دیگری می توانند ما را از عملی که برای نجات دیگری لازم است بازدارند. گاهی اوقات قربانی بودن می تواند در افراد احساس شرم ایجاد کند. ما می دانیم کسی به کمک ما احتیاج دارد و می دانیم باید به کمک او بشتابیم، اما نگران هستیم که ممکن است تلاشمان به جایی نرسد و شرمگین شویم. پس فکر اینکه ممکن است خجالت زده شویم ما را از کمک به دیگری بازمی دارد.

عدم آگاهی و بی تفاوتی در مورد سرنوشت دیگران دو دلیل مهم دیگر هستند که می توانند بی عملی مردم در برابر بی عدالتی را توضیح دهند. سرکوبگران می کوشند عدم آگاهی و بی خبری را با استفاده از خشونت و خفقان، گفتمان سازی منفی و تحریف و تحمیق در جامعه تثبیت کنند. سرکوبگران می دانند که بی خبری یعنی بی عملی از طرف مردم، و بی عملی مردم یعنی چراغ سبز برای تسلط بیشتر حکومت بر جامعه. اما وقتی مردم به اطلاعات دسترسی داشته باشند، این بی خبری و ناآگاهی بیشتر یک انتخاب آگاهانه است تا سرنوشتی که سرکوبگران برای آنان رقم زده باشند. در اینجا، بی تفاوتی دربارۀ عاقبت قربانیان است که این بی خبری و نادانی را حفظ می کند و تداوم می بخشد. تصمیم گیری عاقلانه و اخلاقی مستلزم پیوند ما با جامعه مان و داشتن آگاهی نسبت به تاریخ آن است. بی تفاوتی در مورد سرنوشت دیگران می تواند از عدم همدلی با فرد یا افرادی که جزوِ گروه ما نیستند و مقایسۀ «حد انسانیت» خود با آنان ناشی شود. تقدیرگرایی و گرایش افراد به این باور که جهان مکانی عادل است و اتفاقات بد فقط برای افراد بد پیش می آیند، فرضیه ای که ملوین لرنر آن را فرضیۀ جهان عادل نامید و به آن سرزنش قربانیان نیز می گوییم، می تواند ما را، در جهت حفظ حس امنیت شخصی خود، متمایل به ملامت دیگران کند و از همدلی با دیگران باز دارد. در مورد بی عملی مردم، همچنین می توان به تحقیقات روانشناسانی چون دارلی و لاتیِن اشاره داشت. این تحقیقات «تاثیر شاهدان» حاضر در یک موقعیت اضطراری را بررسی کرده اند. تحقیقات این دو روانشناس اشاره می کند به اینکه مردم در شرایط اضطراری، وقتی افراد دیگری نیز در محل حضور داشته باشند، ممکن است اقدام به کمک نکنند.گرایش مردم اغلب این است که در شرایط اضطراری مسئولیت کمک کردن را با دیگران تقسیم کنند. این به بی عملی آنان می انجامد زیرا مردم معمولا فرضشان بر این است که دیگران باید کار قهرمانانه را انجام دهند و تا فرد دیگری دست به عمل نزند آنان نیز لزومی برای دست به عمل زدن نمی بینند.

مایلم یکبار دیگر تاکید کنم برای اینکه فرد بتواند عملی قهرمانانه انجام دهد، چه این عمل تصمیمی آنی برای نجات فردی از میان آتش باشد و چه مبارزه ای درازمدت علیه بی عدالتی در جامعه ای استبدادی، میبایست ورای خطرات آنی و خطراتی که جزء جدایی ناپذیر ماهیت اعمال قهرمانانه هستند گام بردارد و برای اینکار، می بایست بر موانعی روانی غلبه کند. باورها در اینجا نقش مهمی بازی می کنند و تغییر دید فرد نسبت به این خطرات و بی اهمیت شمردن شان در مقایسه با ارزش های مهمتری که برای حفظشان دست به عمل می زند این کار را برای او امکان پذیر می کند. پس قهرمانی نیازمند آن است که مردم از روزمره گی و تاثیرات آن فاصله بگیرند و فرضیات، راه ها و رفتار مرسوم و متداول را زیر سوال برده و در صورت لزوم کنار بگذارند. قهرمانی نه یک شعار است و نه مفهومی انتزاعی و مجرد. قهرمانی شیوه ای از زندگی است کهاز راه تصمیم گیری مداوم شخصی بوجود می آید. قهرمانی عاداتی مربوط به عملکردهای موثر در جامعه است که می توان آن را فرا گرفت، دیگران را به انجام آن تشویق کرد و برای دیگران الگویی از آن بود؛ عادات و عملکردهایی که هر کسی می تواند در هر مرحله ای از زندگی خود به آن دست یابد.

انسان ها می توانند با آگاهی نسبت به گرایشاتی ناخودآگاه، از قبیل فرضیۀ جهان عادل و تاثیر شاهدان، بر اثرات اجتماعی این مکانیزم ها و گرایشات غلبه کنند. برای نمونه، انسان ها می توانند، حتی وقتی افراد دیگری نیز در صحنۀ یک واقعۀ اضطراری حضور دارند آگاهانه برای خود مسئولیت اجتماعی قائل شوند، منتظر عمل شخص دیگری نمانند، اقدام به کمک کنند، و برای دیگران الگوی قهرمانی باشند؛ الگویی که دیگران را به حرکت تشویق می کند. انسان ها می توانند با بکار اندازی حس همدردی خویش، با قرار دادن خود در جای دیگران، به جای سرزنش قربانیان با آنان همدردی کنند، به کمک آنان بشتابند و به فرزندانشان نیزهمدردی با دیگران را بیاموزند. انسان ها می توانند بجای ترس از شکست در یاری رسانی به دیگران، و ترس از شرمگین شدن در اثر این شکست، یاد بگیرند که هر کوششی در جهت کمک به دیگری عملی شرافتمندانه و تحسین برانگیز محسوب می شود، حتی اگر به موفقیت نیانجامد. انسان ها می توانند در مواردی که می دانند هم رنگ شدن با جماعت یا پیروی از قوانین و قواعد نادرست یا غیر اخلاقی است، به خود اجازه دهند از دیگران متفاوت باشند، به ندای درونی خود اعتماد کنند و به آن وفادار بمانند. شجاعت اخلاقی قهرمانان، که لازمۀ آن متفاوت بودن با دیگران است، و عملی که در پی آن می آید برای انسان های دیگر نیز ممکن است.

ضرورت زمان ما از ما می طلبد تا قهرمانی را دوباره در جامعه مان تشویق و تقویت کنیم و اجازه ندهیم فرهنگی که جان انسان را ناچیز می شمارد و برای آزادی انسان ارزشی قائل نیست به ما و فرزندانمان ناتوانی، بی عملی و مرگ آرزوهایمان را بیاموزد. قهرمانی چیزی نیست به جز حساسیت و دلواپسی نسبت به نیاز جامعه و اهمیت دادن به دفاع از ایده یا عاملی اخلاقی بر اساس همدردی با دیگران و دست به عمل زدن بر اساس این همدردی و ایده ها. ما نیازمند آنیم که نگذاریم جامعه مان بسوی بی تفاوتی و گسست بیشتر سوق پیدا کند. ما می توانیم با پروژه های قهرمان زدائی، از جمله پروژۀ قهرمان زدایی جمهوری اسلامی به ستیز برخیزیم؛ پروژه ای که با هدف اشاعۀ بی تفاوتی نسبت به نیاز یکدیگر در میان مردم، فلج ساختن جامعۀ ایران و محروم ساختن مردم از دستیابی به توانایی های خود برنامه ریزی شده است. ما می توانیم قهرمانی را پاس بداریم و هریک، قهرمان درون خود را بیدار کنیم و پرورش دهیم.

پی نوشت: این نوشتار متن سخنرانی ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۴ گفتارهای برکلی – برکلی، کالیفرنیا – Berkeley Lecture Series دکتر نورایمان قهاری است.

منابع:

پاور، سامانتا (۱۳۸۵). معضلی برخاسته از جهنم: امریکا و قرن نسل کشی ها. نشر چشمه

رایش، ویلهلم (۱۳۷۲) . روانشناسی توده ای فاشیسم. نشر باران

فانون فرانتس (۱۳۵۳). پوست سیاه صورتکهای سفید. انتشارات خوارزمی

فانون فرانتس (۱۳۵۶). استعمار میرا. انتشارات خوارزمی

فروم، اریش (۱۳۶۹) گریز از آزادی. چاپ فراین

Asch, S. (1955). Opinions and social pressure, Scientific American ۱۹۳(۵, ۳۱-۳۵

Canroy, J. (2000). Unspeakable acts, ordinary people: the dynamics of torture. New York: Alfred & Knopf

Darley, J. & Latane, B. (1968). Bystander intervention in emergencies: diffusion of responsibility, Journal of Personality and Social Psychology ۸(۴, ۳۷۷-۳۸۲

Darley, J. & Latane, B. (1970). The unresponsive bystander: why doesn’t he help?, New York: Appleton-Century-Croft

پدیدۀ « تاثیر شاهدان» زمانی رخ می دهد که حضور دیگران در صحنه وقوع یک حادثه مانع مداخله فرد در آن وضعیت اضطراری می شود. روانشناسان اجتماعی، دارلیو لاتین، این پدیده را پس از وقوع قتل زنی ۲۸ ساله، به نام کیتی جنوویز، در سال ۱۹۶۴ به عموم معرفی کردند. این قتل در یکی از محلات نیویورک اتفاق افتاد. در طی این واقعه، قاتل و تجاوزگر کیتی جنوویز را با سه ضربۀ چاقو به قتل رساند. این حمله حداقل ۳۰ دقیقه بطول انجامید و در تمام این مدت، کیتی جنوویز برای کمک فریاد میزد. قاتل پس از اینکه متوجه می شود یکی از همسایه ها او را دیده است، پا به فرار گذاشته، اما ده دقیقه بعد برمیگردد و کارش را تمام میکند. این واقعه جلوی آپارتمان قربانی و درحالی بوقوع پیوست که همسایگان شاهد این حادثه بودند، اما هیچکدام برای نجات او مستقیما یا از راه تماس با پلیس اقدامی انجام ندادند. روانشناسان، دارلی و لاتین، پس از انجام یک سری تحقیقات، نتیجه گیری کردند که «تاثیر شاهدان» به «تقسیم شدن» مسئولیت و «نفوذ اجتماعی» بر روی فرد می انجامد. بدین معنی که احتمال مداخلۀ تماشاچیان در یک وضعیت اضطراری وقتی بیشتر است که تعداد شاهدان کم بوده یا هیچ شاهد دیگری وجود نداشته باشد. یا می شود گفت، در مواقع اضطراری، هنگامی که مردم بر این باورند که افراد دیگری در اطراف آنها هستند، کمتر یا آهسته تر برای کمک به قربانی دست بعمل می زنند، زیرا باور دارند که شخص دیگری این مسئولیت را بعهده خواهد گرفت. مضاف بر این، افراد برای تعیین چگونگی عملکرد خود معمولا به رفتار اطرافیان نگاه می کنند (نفوذ اجتماعی) زیرا افراد معمولا نمی خواهند به کاری دست بزنند که آنها را از بقیۀ جمعیت متمایز کند.در مورد قتل کیتی جنوویز، هر یک از همسایگان با دیدن بی عملی همسایۀ دیگر اینطور نتیجه گیری کرده بود که کمک خودش مورد نیاز نیست. تحقیقات همچنین نشان داده اند که «هویت جمعی» از دیگر مقولاتی است که بر روی رفتارکمک رسانی به هنگام وقوع یک حادثه تاثیر می گذارد، یعنی هنگامی که «هویت مشترک» یک گروه برجسته است، درد و رنج یکی از اعضای گروه می تواند به طور مستقیم بر روی آن گروه تاثیرگذارد. به خاطر این هویت مشترک، که به آن «ادغام خود و دیگری» می گویند، ناظران قادر به همدردی با عضوی از گروه، که به درد آمده، هستند.

Ghahary, N. (2003) Sequelae of Political Torture: Narratives of Trauma and Resilience by Iranian Torture Survivors

Lerner. M. (1980). The belief in a just world: a fundamental delusion. New York: Plenum.

Smeulers, A. & Grunfeld, F. (2011). International crimes and other gross human rights violations: a multi-and interdisciplinary textbook. Boston: Martinus Nijhoff.

Stub, E. (1989).The roots of evil. New York: Cambridge University.

Zimbardo, P. (2007). The Lucifer Effect. New York: Random House.

لینک مطلب در تریبون زمانه