«طرح انتگراسیون» تئاتر کمدی یک‌نفره سامان امینی در هلند از سال ۲۰۲۲ تاکنون به روی صحنه است. او نخستین ایرانی است که با سابقه پناهندگی در این حوزه فعالیت می‌کند. سامان امینی در «طرح انتگراسیون» با بیان روایتی شخصی از تجربه پروسه پناهجویی و انتگره شدن در جامعه هلند، از چالش‌های پناهجویان و مهاجران، به‌گونه‌ای اصیل و صادقانه و همزمان صریح و دوستانه پرده بر می‌دارد.

نمایش کمدی امینی که به هلندی آن را کاباره* (کمدی) می‌نامند، به «گفتمان دست‌راستی دیگری‌ساز» در هلند نسبت به پناهجویان و مهاجران غیر سفیدپوست نگاهی انتقادی دارد. از نقطه‌نگاه دست‌راستی در هلند، پناهجویان غیر سفید یا مهاجران ترک و مراکشی «دیگری‌های» هستند که برای رفاه بیشتر به هلند می‌آیند، حتی زحمت نمی‌کشند زبان هلندی را یاد بگیرند و وارد بازار کار شوند بلکه حقوق بیکاری می‌گیرند، خانه‌های دولتی به آنها تعلق می‌گیرد و بخشی از رفاه هلند را از «هلندی‌ها» می‌گیرند. در این گفتمان این ویژگی‌ها به تمام پناهجویان تعمیم داده می‌شود و همه در یک مقوله قرار می‌گیرند؛ خارجی‌هایی که اگر به هلند راهشان نمی‌دادند وضعیت در هلند سرشار از نعمات بهشتی بود. در این کاباره طنزِ تلخ سامان امینی با شیطنتی معصومانه ترکیب می‌شود و تبعیض و استانداردهای دوگانه را افشا می‌کند.

تصویری از سامان امینی در پوشش زنانه
طرح پوستر نمایش برنامه انتگراسیون سامان امینی

یکی از نقاط قوت «طرح انتگراسیون» (طرح ادغام اجتماعی)که توجه بسیاری از شهروندان و رسانه‌های هلندی را به خود جلب کرده این است که این نمایش گرچه به‌شیوه‌ای سوبژکتیو به پدیده انتگره شدن یک خارجی در جامعه میزبان می‌پردازد اما پیچیدگی‌ها و زوایای گوناگون این پدیده را می‌بیند و آنها به‌صورت ابژکتیو در کنار هم قرار می‌دهد. این سبب شده که این پدیده به‌صورت سیاه و سفید از چشمان سوژه یک ایرانی با سابقه پناهجویی، سوژه سفیدپوست هلندی را قضاوت و محکوم نکند.

 رویکرد امینی به پدیده انتگراسیون و بحران مهاجران رویکردی دربرگیرنده و همه‌شمول است و حتی هلندیان نژادپرست را نفی نمی‌کند بلکه آنها را هم با خود همدل می‌کند. بیهوده نیست که بسیاری از مخاطب‌های این کاباره هلندی‌ها هستند. او در اواخر اجرا به مخاطب می‌گوید انتگرسیون یعنی به‌ سوی هم آمدن. به بیان دیگر تنها وظیفه شهروندان غیر سفید پوست در هلند نیست که هفت خان رستم را بگذارنند تا در جامعه ادغام و انتگره شوند. به گفته امینی جامعه میزبان باید تفاوت‌های پناهجویان و مهاجران غیر سفیدپوست را بپذیرد و آنها را ارج بگذارد. 

سامان امینی در سال ۱۹۸۹ در تهران به‌ دنیا آمده و از یازده سالگی همراه با خانواده‌اش در هلند زندگی می‌کند. او نه تنها بازیگر، پرفورمر، نویسنده و کمدین (کابارتیر) است بلکه می‌خواند و موسیقی هم می‌سازد و می‌نوازد.

پس از اینکه یکی از اجراهای سامان امینی را در شهری که زندگی می‌کنم تماشا کردم با او مصاحبه‌ای انجام دادم. مکاتبه با او را پیش از تماشای نمایش طرح انتگراسیون انجام دادم. طرح انتگراسیون سامان امینی در همکاری با تئاتر اوترخت ساخته شده است. 

گفت‌وگوی رادیو زمانه با سامان امینی را بخوانید. 

نسیم روشنایی ـ‌ سامان امینی، کاباره‌تان اصیل، وفادار به واقعیت و تاثیر گذار بود و به دل می‌نشست. از شما خیلی ممنونم. چه شد که این موضوع را انتخاب کردید؟ 

سامان امینی ‌ـ‌ موضوع اینتگراسیون/ ادغام اجتماعی را انتخاب کردم چون من بین دو فرهنگ پرورش یافتم. در میان هلندی‌ها دوستان خیلی خوبی دارم و در میان خارجی‌ها هم همین‌طور. در هر دو گروه می‌بینم که چطور درباره گروه دیگر صحبت می‌کند. من هر دو گروه فرهنگی را خوب می‌شناسم و می‌توانم نقش پلی را بین دو این فرهنگ ایفا کنم و به هم نزدیکشان کنم. می‌بینید که در هلند بحث انتگراسیون جنجالی است. هلندی‌ها می‌گویند پروسه انتگراسیون شکست خورده است. این یکی از دلایلم برای انتخاب این موضوع بود. چرا چنین ادعایی وجود دارد؟ چطور برخی از افرادی که من آنها را می‌شناسم از پسش بر می‌آیند؟

می‌خواستم با این کار از فرآیند انتگراسیون پرتره‌ای بسازم تا بیننده این پروسه را بهتر بشناسد. چون بسیاری از بازیگران تئاتر سفیدپوست هستند و شاید بعضی از آنها با خارجی‌ها هم ارتباط داشته باشند. اما من صدای ایرانی‌ها و کسانی که سابقه پناهجویی در این کشور دارند هستم، گروهی که در صحنه‌های تئاتر هلند حضور ندارند. اگر هنرمندان خارجی هم حضور داشته باشد بیشتر مهاجران و اغلب جوانان مراکشی یا ترک هستند نه ایرانیان پناهنده.

Ad placeholder

به نظر شما چرا بسیاری از مهاجران و پناهجویانی که سال‌هاست در هلند زندگی می‌کنند هنوز خودشان را به این کشور متعلق نمی‌دانند و بیشتر نوستالژی کشوری را دارند که در آن متولد شدند؟

خیلی سخت است که احساس کنی در خانه خودت هستی درحالی که کل جهان و سیستم‌هایی که در آن قرار می‌گیری به اشکال مختلف، آگاهانه یا ناخودآگاه به تو یادآوری می‌کند که اینجا خانه تو نیست یا دست‌کم تو اهل این کشور نیستی. این یکی از مهمترین دلایلی است که به‌عنوان یک فرد رنگین پوست دشوار است که در هلند ریشه بدوانی.

اگر در ساختاری قرار بگیرید که اعضای آن سفیدپوست هستند به‌طور ناخودآگاه بهت یادآوری می‌شود که تو در این کشور به‌دنیا نیامدی و اصالتا هلندی نیستی. برای نمونه دیگران از تو می‌پرسند از کجا آمدی و یا چقدر خوب هلندی حرف می‌زنی. این مدام تو را در رابطه‌، یک خارجی رنگین‌پوست تعریف می‌کند که هلندی‌ای اصیل نیست و این اغلب بدون منظور رخ می‌دهد. 

دلیل دیگر هم این است که در جامعه حجم عظیمی ابراز راسیسم و نژادپرستی وجود دارد که خود را با تبعیض و استانداردهای دوگانه نشان می‌دهد. به شیوه خبررسانی رسانه‌ها نگاه کنید. مثلا می‌بینید که در بازنمایی اخبار جنگ در اوکراین و غزه رسانه‌های غربی تا چه حد استانداردهای دوگانه و سوگیری و ریاکاری وجود دارد. این سوگیری‌ها این را به مخاطب القا می‌کند که جان کسی که پوستش سفید و چشمانش آبی است از کسی که پوستش رنگین است ارزش بیشتری دارد. این بازنمایی‌ها هم نوعی قطع ارتباط در میان بسیاری از رنگین‌پوست‌های مهاجر یا پناهنده در هلند ایجاد می‌کند. آنها فکر می‌کنند که گویا زندگی‌شان مثل آشغال بی‌ارزش است.  

جایی در شو گفتید، انتگراسیون به معنی این است که به سوی هم بیاییم. من این طور متوجه شدم که تنها نباید از پناهجو یا مهاجر خواست که به طور کامل انتگره بشه بلکه جامعه میزبان هم سهمی دارد. آیا درست متوجه شدم؟ ممکن است درباره گزاره «به سوی همدیگر آمدن» بیشتر توضیح دهید؟ نقش جامعه و دولت هلند را در این میان چه می‌دانید؟ 

درست است. منظورم را خوب فهمیدید. در فرآیند انتگراسیون من به نظر می‌رسید که سه مورد را باید کسب کنی تا انتگره شوی یعنی: مشارکت کردن، سهمی ایفا کردن و با هم حرف زدن. من همه را به‌دست آوردم اما هنوز هم «دیگری» هستم، خارجی، غیرخودی. سفیدپوست‌ها هم باید خودشان را انتگره کنند و تغییر دهند که اگر به فردی غیر سفید برخورد می‌کنند، همیشه دوست ندارد بگوید که از کجا آمده، همیشه دوست ندارد قصه پناهجویی‌اش را برای دیگران تعریف کند. همیشه دوست ندارد به «دیگری» تبدیل شود. این وظیفه سفیدپوست‌هاست که آگاه شوند و رفتارشان را تغییر دهند تا هلند را به کشوری دربرگیرنده و همه‌شمول تبدیل کنیم. 

به شیوه خبررسانی رسانه‌ها نگاه کنید. مثلا می‌بینید که در بازنمایی اخبار جنگ در اوکراین و غزه رسانه‌های غربی تا چه حد استانداردهای دوگانه و سوگیری و ریاکاری وجود دارد. این سوگیری‌ها این را به مخاطب القا می‌کند که جان کسی که پوستش سفید و چشمانش آبی است از کسی که پوستش رنگین است ارزش بیشتری دارد.

سامان امینی

«ویروس دیگری بودن»، در یکی از ترانه‌های آخر شو خیلی تاثیرگذار و زیبا بود. شبیه مانیفستی بود برای حل بحران مهاجران. ممکن است درباره این راه‌حل توضیح دهید؟ 

کسی از من پرسید اگر تو اختیار داشتی و دنیا یک روز در دستان تو بود این مشکل را چطور حل می‌کردی. گفتم برای همه این را درک‌پذیر می‌کردم که دیگری بودن چه حسی دارد. آن وقت فرد می‌فهمد که دیگری‌پنداشته‌شدن واقعا چه معنایی دارد. اگر این را فرد بفهمد بهتر می‌تواند خودش را جای دیگران بگذارد و به این ترتیب فکر می‌کنم مشکل برطرف شود. البته این ممکن نیست ولی شکوه در هنر این است که می‌توانی رویاپردازی کنی و کودکانه فانتزی بسازی. 

من فکر می‌کنم اگر به جای هویت‌سازی شدید با ملیت و نژاد بر «انسانیت» تکیه کنیم و خود را شهروند جهان در نظر بگیریم، تنش بین مهاجر- بومی/ آلاختون (allochtoon) – آتاختون (autochtoon) از بین می‌رود. نظرتان چیست؟ 

حتما. اگر همه ما خودمان را با انسان بودن در سطحی جهانی هویت‌پنداری کنیم مشکل حل خواهد شد. اما ما انسان‌ها موجوداتی هستیم که برای بقا و در موارد ضروری جداسازی می‌کنیم. اینکه ما خودمان را به گروهی متعلق می‌کنیم که بقا پیدا کنیم خیلی کهن است. تو باید تفاوت میمون و پلنگ را بدانی که بتوانی زنده بمانی.

به نظر من این تفاوت‌ها وجود دارند و خوب است که وجود دارند. در ترانه آخر می‌خوانم که باید یاد بگیریم تفاوت‌هایمان را قدر بدانیم. بسیار زیبا خواهد بود که قدرت دیگری بودن را ببینیم و غنایی که این تفاوت‌ها برای هلند به ارمغان خواهند آورد را درک کنیم.  

خودتان به‌عنوان فردی که از یازده سالگی به هلند آمدید و فرآیند پناهجویی را تجربه کردید و تلاش کردید انتگره شوید و به هنرمندی تبدیل شوید که هم برای جامعه میزبان و هم برای پناهجویان و مهاجران حرفی برای گفتن دارد، در نقش یک دوست چه پیامی برای پناهجویان یا مهاجرانی دارید که هنوز کشور میزبان را خانه خود احساس نمی‌کنند؟ 

اولین حرفی که به پناهجویان می‌زنم این است که زبان این کشور را یاد بگیر. نه برای دیگران بلکه برای اینکه خودت را مسلح کنی. هرچه بهتر به زبان این کشور صحبت کنی، شانس‌های بهتری پیدا می‌کنی که زندگی‌ات را بسازی. 

دومین چیزی که به آنها می‌گویم این است: حتی اگر والدینت برایت نقش قهرمان را دارند و زندگی‌شان را فدا کردند و تو را به این کشور آوردند، با این‌حال این دلیل نمی‌شود که تو زندگی‌ات را فدا کنی. این به این معنی نیست که آنها می‌توانند برای زندگی تو تعیین و تکلیف کنند. به این معنی نیست که آنها چون زندگی‌شان را فدا کردند تو برای باقی زندگی‌ات باید شغلی را انتخاب کنی که خودت در واقع نمی‌خواهی. مثلا دندانپزشک شوی یا انتظارات خانواده‌ات را برآورده کنی و والدینت بتوانند در مهمانی‌ها پز بدهند. 

Ad placeholder

سومین حرفم این است که والدین قهرمان هستند اما آنها هم نقطه‌ضعف‌های خودشان را دارند. اشکالی ندارد اگر به والدینت حس نفرت داشته باشی. لحظه‌ای می‌رسد که می‌شود دوباره رابطه عشق با آنها را ساخت. ایرادی ندارد که به والدینت انتقاد داشته باشی. 

و در نهایت مسئولیت خودت را بپذیر. تقصیر را گردن والدین یا کشور، یا حکومت یا دین نینداز. حقیقت پیچیده است. انسان پیچیده است. هیچ وقت تقصیر یک عامل نیست. همیشه فاکتورهای بسیاری نقش ایفا می‌کنند.     

پانویس:

*(Cabaretier) کابارتیر هنرمندی است که نمایش‌های کاباره (Cabaret) را اجرا می‌کند. کابرارتیرها می‌توانند پرفورمرهای بسیار متفاوتی باشند. یک کابارتیر می‌تواند از جوک‌ها، طنز، هجو، شعر، طنز، آهنگ، رقص، کارکترهای تخیلی کمدی، تعامل با مخاطب و تقلید از افراد مشهور استفاده کند.