احزاب و جریان‌های سیاسی موجود، ایران را کشوری «مولتی اتنیک» یا در تعبیری دیگر «کثیر الملّه» می‌دانند. دست‌کم در یک قرن اخیر اما مساله حفظ یک‌پارچگی ارضی در ایران همواره در تقابل با رفع تبعیض اتنیکی و توزیع عادلانه‌تر منابع قدرت قرار داشته است. به‌ویژه پس از شکل‌گیری حکومت جمهوری اسلامی، بسیاری از اتنیک‌های ایرانی نظیر کُردها، بلوچ‌ها، عرب‌ها، تُرک‌ها و ترکمن‌ها به‌دلیل طرح مطالبه‌های خود، تحت سرکوب و کشتار قرار گرفته‌اند.

از سوی دیگر و با وجود همه تلاش‌های انجام شده، همچنان اما هیچ‌ برنامه سیاسیِ دقیقی که‌بتوان آن را به‌مثابه یک طرح ایرانی برای رسیدن به دموکراسی در کشور به آن استناد کرد یا مورد توافق همگان باشد، از سوی جریان‌ها و احزاب سیاسی موجود ارائه نشده است.

این در حالی است که در حال حاضر در بسیاری از کشورهای جهان، مدل‌هایی از دموکراسی برای مدیریت مساله اتنیک‌ها و روش‌هایی برای ایجاد برابری در جوامع مختلف، پیاده شده است.

Ad placeholder

زمانه برای بررسی یکی از این مدل‌های دموکراتیک یعنی مدل دموکراسی در نروژ، با دیاکو مرادی، نویسنده، فعال حقوق بشر و روزنامه‌نگارِ ساکن این کشور گفت‌وگو کرده است.

  • جواد عباسی توللی – با توجه به اینکه در رسانه‌های فارسی زبان، اطلاعات زیادی درباره ساختار اجتماعی در نروژ موجود نیست، پیش از هرچیز باید این پرسش را مطرح کرد که در نروژ چه اتنیک‌هایی ساکن هستند و وضعیت این اتنیک‌ها از لحاظ حقوق اجتماعی و سیاسی به چه ترتیب است؟

دیاکو مرادی – به‌طور کلی، بومیان ساکن در نروژ به دو گروه اجتماعی با زبان بوکمول و همچنین سامی‌ها تقسیم می‌شوند. سامی‌ها در کشورهای نروژ، سوئد، دانمارک، فنلاند، و قسمت هایی از سیبری در روسیه ساکن شده‌اند. سامی‌ها در دهه‌های گذشته ستم‌هایی از جمله حذف، کشتار، به حاشیه رانده شدن، نادیده گرفته شدن، به رسمیت شناخته نشدن هویت و فرهنگ، نداشتن شناسنامه، غارت محیط زیست و منابع سرزمینی‌شان و به‌ بیان دیگر، مواردی نظیر آنچه که اتنیک‌ها در خاورمیانه امروز از سر می‌گذرانند، تجربه‌ کرده‌اند.

دیاکو مرادی، روزنامه‌نگار و فعال حقوق‌بشر
دیاکو مرادی، روزنامه‌نگار و فعال حقوق‌بشر

آنها از نظر فرهنگی، باورمند به دین خاص خود هستند. برای نمونه، هر یک از شهروندان سامی‌، یک آوای درونی دارد که با نام «یوویک» شناخته می‌شود و آوایی است که طبق باور سامی‌ها، برای ارتباط درونی با طبیعت و برای نوعی از دعاگویی کاربرد دارد.

آنها برای به رسمیت شناخته شدن در یک ساختار حاکمیتی، سرکوب‌ها و کشتارهای زیادی را متحمل شده‌اند اما در نهایت توانسته‌اند به یک راهکار مترقی به‌ویژه در نروژ دست پیدا کنند. تاکید من بر روی نروژ، به این دلیل است که برای مثال، هرچند سامی‌های ساکن در کشور سوئد، از امکانات و آزادی‌های قابل قبولی برخوردارند اما همچنان مانند سامی‌ها در نروژ از لحاظ قانونی به رسمیت شناخته نشده‌اند.

در نروژ اما یک خوانش جدید نسبت به مفهوم شهروند هم ایجاد شده است. یکی از ابعاد این خوانش جدید نروژی این است که تلاش کرده‌اند تا مقدس انگاریِ سرزمین و خاک را از بین ببرند. این موضوع در حال حاضر، به نام ارزش‌های دموکراتیک نروژی مشهور است و حتی شامل من که در اینجا متولد نشده‌ام هم می‌شود. این خوانش از مفهوم شهروندی، با خوانش به شیوه فرانسوی هم تفاوت دارد. بدین معنی که صرفا یک تعریف قانون شهروندی و حقوق شهروندی تصویب شده باشد و شهروند متعهد به اجرای کارهایی باشد که در راستای حاکمیت یا دولت باشد، نیست.

  • به‌طور دقیق‌تر، خوانش نروژی چه تفاوت‌هایی با خوانش فرانسوی از مفهوم شهروند دارد؟ آیا جامعه نروژ به اکثریت و اقلیت تقسیم شده است؟ آیا شکل‌بندیِ «مرکز- پیرامون» مشابه همان وضعیتی که در کشور ما برقرار است، در نروژ نیز حاکم است؟ آیا حق آموزش به زبان مادری برای همه شهروندان نروژی به رسمیت شناخته شده است؟

برای مثال، من در شهری به نام هامار و در مرکز استانی به همین نام زندگی می‌کنم. این شهر حدود ۳۸ هزار نفر جمعیت دارد که شامل مهاجران از کشورهای مختلف هم می‌شود. مردم در نروژ تصمیم گرفته‌اند، برای ایجاد زندگی سرشار از موفقیت، کار جمعی را بیاموزند. به‌همین منظور، قانونی هم به نام قانون یانکلون شامل ۱۰ بند، در بین مردم وجود دارد و همه بندهای این قانون در میان شهروندان نروژی نهادینه شده است.

از سوی دیگر، در دموکراسی نروژی یا ارزش‌های بنیادین نروژ، راهکارهای جالبی برای توزیع عادلانه قدرت و ثروت در کشور ابداع شده است. برای نمونه، در اسلو، پایتخت نروژ، تجمیع قدرت، علم، اقتصاد و به‌بیان دیگر، تجمیع تمام مواردی که بویی از منفعت می‌برد، وجود ندارد. برای نمونه، مشهورترین دانشگاه پزشکیِ نروژ، در شمالی‌ترین منطقه این کشور یعنی در جایی که سامی‌ها ساکن هستند، بنا شده است. هرچند شخصی که بخواهد در آن دانشگاه قبول شود، باید از یک رتبه علمی بسیار بالایی برخوردار باشد، اما در عوض یک عدالت ترمیمی هم برای او لحاظ شده است. برای مثال، چون این دانشگاه تا اسلو فاصله زیادی دارد و با هواپیما برای رسیدن به آنجا سه ساعت زمان می‌برد، امتیازاتی برای چنین افرادی قائل شده‌اند یا نیمی از وام تحصیلی‌ای که به دانشجویان این دانشگاه پرداخت می‌شود، در پایان تحصیل بخشیده خواهد شد.

یا در مثالی دیگر، بزرگ ترین بیمارستان سوختگی و دانشکده پزشکی در منطقه‌ای دیگر در شمال کشور ساخته شده است. دولت اما برای رعایت عدالت، با هزینه دولتی و از طریق هواپیمای شخصی و آمبولانس‌های هوایی، بیماران را در کمترین زمان، حتی از جنوبی ترین نقاط کشور به این بیمارستان منتقل می‌کند.

همچنین، در نروژ اگر درآمد از سطح مشخصی بالاتر برود باید از ۳۶ تا ۵۰ درصد مالیات پرداخت کرد اما این میزان از مالیات، برای حقوق و درآمد سامی‌ها ۱۰ درصد در نظر گرفته شده است. از طرف دیگر امکانات رفاهی دیگری هم در اختیار آنها گذاشته شده است.

در مورد موضوع رعایت حق آموزش به زبان مادری در نروژ هم باید گفت، اگر یک شهروند در جنوبی‌ترین نقطه کشور هم ساکن باشد، حق انتخاب دارد که آیا می‌خواهد به زبان سامی درس بخواند یا بوکمول؟ از طرف دیگر، در مدارس و دانشگاه‌های نروژ، زبان انگلیسی هم تدریس می‌شود تا اگر مهاجران به زبان‌های بوکمول و سامی تسلط ندارند، از این طریق بتوانند تحصیل کنند یا کارهای اداری خود را انجام دهند. ضمن اینکه برای زبان مادری من که زبان کُردی است هم امتیازات خاص دیگری در نظر گرفته‌اند.

برای نمونه، من به سه زبان کُردی، تُرکی و فارسی تسلط داشتم و برای ورود به دانشگاه، پس از گذراندن آزمون‌های مربوط به این سه زبان و دریافت قبولی در این آزمون‌ها، بابت هر زبان، امتیاز ویژه‌ای به من داده شد تا بتوانم انتخاب‌های بیشتری در دانشگاه داشته باشم. دولت هم برای حق تحصیل من، امتیازهای دیگری به من داده است. به‌عبارت دیگر، در کشور نروژ، زبان رسمی یا زبان اداری وجود ندارد و مشکل زبانی در این کشور حل شده است.

همچنین، دولت موظف است تا حتی برای آموزش زبان مادری به فرزندان مهاجران نیز معلم مخصوص تأمین کند.

از سوی دیگر، دموکراسی در نروژ به‌گونه‌ای است که هر شهروند اجازه دارد، ضمن اینکه در پارلمان حضور داشته باشد، بتواند به کنش سیاسی دیگری هم بپردازد.

به بیان دیگر، در این کشور، نه تنها کسی نسبت به دیگران، فرادست یا فرودست محسوب نمی‌شود بلکه افراد نمی‌توانند تحت عناوینی نظیر «نگران‌تر، دلسوزتر، ملی‌گراتر و ناسیونالیست‌تر» به فعالیت بپردازند.

برای نمونه، در سال‌های گذشته، برخی از افراد و شهروندان نروژی‌ای که هیچ‌کدام هم نروژی الاصل یا بومی این کشور یا اسکاندیناوی نبودند و عمدتا شامل مهاجرانی می‌شدند که از خاورمیانه یا افریقا آمده بودند، به گروه داعش پیوستند اما پس از از بین رفتن گروه داعش، در سوریه سرگردان مانده بودند. گروه‌ها و جریان‌های چپ و همچنین احزاب متعادل و میانه‌رو در نروژ اعلام کردند که در حال حاضر که داعش از بین رفته، باید این شهروندان را که در کشور سوریه سرگردان هستند، به کشور خود یعنی نروژ بازگرداند. هم‌زمان در کشور نروژ یک حزب راست وجود داشت، که در دوره قبل، دولت تشکیل داده بود. رهبر این حزب، در واکنش به این موضع، در پارلمان خطاب به احزاب چپ و میانه‌رو اعلام کرد: «متاسفانه شماها امنیت ملی، اقتدار ملی و صلح و آسایش کشور را به نام حقوق بشر به خطر می‌اندازید».

اعضای پارلمان اما در برابر چنین واکنشی، سه روز به او فرصت دادند تا استعفا بدهد یا اینکه از نظر سیاسی استیضاح شود. در نهایت، رهبر این حزب مجبور شد استعفا بدهد و همچنین آن شخص را از دبیر کلی حزب اخراج کردند.

منظور از آوردن چنین مثالی، این است که در نروژ، طبق قانون، همه با هم برابرند و هیچ فردی اجازه ندارد تا خود را ارحج‌تر، دلسوزتر، ملی گراتر و از این دست اصطلاح‌ها که در ادبیات سیاسی ایران بسیار نفوذ دارد، به‌کار ببرد و در چنین مسیری پیش برود.

همچنین، مفهوم شهروندی متفاوت‌تر از سایر کشورهاست. برای نمونه، در پروسه شهروندی فرانسوی، نوعی همگون سازی، فوبیا سازی و یک نوع تعریف ویژه‌ای از یک شهروند قانون‌مدار حاکم است اما در نروژ، قانون را برای سوژگی و رفاه مردمان در نظر گرفته‌اند. بدین معنی که هر کس که تابعیت نروژ را دارد، از تمام حقوق و امکانات و تمام ظرفیت‌ها تا حد بسیار بالایی برخوردار است و او در ازای حقوق شهروندی‌ای که دارد، تعهدی به ساختار حاکمیت ندارد بلکه در نروژ، دولت صرفا موظف است برای آسایش شهروندان خدمات ارائه دهد.

دولت نروژ، همچنین، متعهد به رعایت عدالت محیط زیستی است. برای نمونه، دولت به کارگران شاغل در بخش استخراج و پالایش‌گاه‌های نفت، دستمزد بیکاری می‌پردازد و اعلام کرده است که از این به بعد، استخراج نفت را تا ۶۰ درصد کاهش خواهد داد چرا که سیاست‌مدارنی که دولت تشکیل داده‌اند، اعلام کرده‌اند که در برابر نسل‌های آینده مسئولیت پذیرند. دولت این کشور حتی یک کرون از ذخایر ارزی خود را برای کارهای روزمره در سال ۲۰۲۳ هم صرف نمی‌کند. به عبارت دیگر، نروژ با جمعیت پنج میلیون و ۱۰۰ هزار نفری، اکنون در مرحله‌ای قرار دارد که حتی به مدت یک قرن با همین نرخ زاد و ولد و با همین رفاهی که در حال حاضر وجود دارد، می‌تواند هزینه تک تک افراد و شهروندان را از طریق ذخایر ارزی خود پرداخت کند.

Ad placeholder

  • آیا دموکراسی‌ای که در حال حاضر در نروژ وجود دارد، به یک‌باره و با تصویب قانونی مشخص به دست آمده یا اینکه چنین وضعیتی را نتیجه انقلاب‌ها و تحول‌های اجتماعی در نروژ می‌دانید؟ دقیقا چه برنامه سیاسی‌ای دنبال شده تا نروژ به این سطح از دموکراسی برسد؟

دموکراسی‌ای که در حال حاضر در نروژ برقرار است، به نوعی نتیجه انقلاب‌های اجتماعی است. نروژ، در جایگاه یک کشور، سالیان زیادی نیست که مشروعیت سیاسی خود را به دست آورده است. این کشور در قرن‌های گذشته، مانند یک توپ فوتبال، بین دانمارک و سوئد دست به دست می‌شد. در اوایل قرن ۱۹ میلادی و زمانی که مستعمره سوئد بوده است، سوئد بدون جنگ و خونریزی استقلال نروژ را به رسمیت شناخت و از آن به بعد هم نروژی‌ها، برای رسیدن به وضعیت کنونی، پروسه‌ای خونبار طی کرده‌اند. برای مثال، در جنگ جهانی دوم، زمانی که نازی‌ها از طریق نروژ قصد داشتند به سیبری و به شوروی حمله کنند، زنان زیادی توسط سربازان آلمانی در نروژ مورد تجاوز قرار گرفتند. در آن زمان، تعدادی از این زنان توسط نروژی‌ها کشته شده‌اند یا اینکه طرد شده‌اند و به آلمان فرستاده شده‌اند. در همان مقطع زمانی، سامی‌ها هم از سوی یک گروه جمعیتی فرادستی که دارای زبان بوکمول بوده‌اند، شدیدترین سرکوب‌ها را تحمل کرده‌اند. در آن دوران، نروژ حتی پادشاه نداشته‌ است و برخی از افراد قصد داشته‌اند تا یکی از نوادگان پادشاه سوئد را به‌عنوان پادشاه این کشور انتخاب کنند.

به‌طور کلی، مردم نروژ در یک پروسه خونبار به این تعریف از ارزش‌های دموکراتیک نروژی رسیده‌اند. با این وجود اما نروژ، یک نروژ مقدس نیست و تقدس گرایی و نگاه مقدس مآبانه به چنین مفاهیمی کاملا از بین رفته است.

برای مثال، برخی از گروه‌ها در ایران، این بیت شعر «چو ایران نباشد تن من مباد/ بدین بوم و بر زنده یک تن مباد» را بسیار تکرار می‌کنند یا از مفهوم وطن و خاک، معبد ساخته‌اند. در نروژ اما با توجه به تحولات اجتماعی‌ای که روی داده و به نوعی یک رنسانس اجتماعی هم بوده، چنین رویکردهایی وجود ندارد.

در اینجا یک مثال تاریخی در نروژ را می‌توان یادآوری کرد. در شهری که من زندگی می‌کنم، آلمان‌ها در دوران هیلتر، حزبی به نام ناسیونال- سوسیالیسم تأسیس کرده بودند. رولفیا کوبسین، نویسنده و هنرمند نروژی، وارد این حزب می‌شود و به سمت دبیرکلی هم می‌رسد. پس از پایان جنگ جهانی دوم و ترک تخاصم، با وجود آنکه کشتارهای زیادی اتفاق افتاده بود، اما جامعه نروژ توانست به یک بیداری جمعی برسد و او را اعدام نکند. اگر خاطرات رولفیا کوبسین را بخوانید، دادگاه به‌جای مجازات، به او اعلام کرد از آنجایی‌که رولفیا یک نویسنده بزرگ است و تجربه کار روزنامه‌نگاری هم دارد، موظف است به مدت هشت سال، در هشت شهر همجوار، روزنامه تولید کند. تولید کردن روزنامه هم یعنی اینکه در هر شهر به این نویسنده امکانات کافی داده شد تا در هر روز به ۱۰ دفتر روزنامه سر بزند و کار سردبیری آن روزنامه‌ها را بر عهده بگیرد. با اینکه مدت در نظر گرفته شده از سوی دادگاه هشت سال بود اما این نویسنده، تا ۱۰ سال کارش را ادامه داد.

  • با توجه به وضعیتی که در ایران وجود دارد و با در نظر گرفتنِ تمام تبعیض‌های ریشه‌داری که در طی قرن‌ها و دهه‌ها در ایران اعمال شده، به‌نظر شما، آیا رسیدن به مدلی از دموکراسی، دست کم چیزی شبیه به آنچه که در نروژ وجود دارد، برای ایران محتمل است؟ اگر جواب منفی است، به‌طور مشخص چه موانعی بر سر راه رسیدن به دموکراسی در ایران وجود دارد؟

در ایران از همان نقطه عطف انقلاب مشروطه در ایران، یا حتی پیش از انقلاب مشروطه، مدلی تحت عنوان «ممالک محروسه» که سیاسیون یا اندیشمندان سیاسی امروزه به نام «کنفدراسیون» از آن نام می‌برند، وجود داشته است. ایرانیان در آن مقطع زمانی، به یک نوع از خودگردانی‌های شهری دست یافته بودند. پرسشی که همواره مطرح است اینکه، چه مشکلاتی پیش آمد که در حال حاضر جامعه ایران به جایی رسیده‌ است که دوباره تقدس انگاری بازتولید شده است؟

برای مثال، در ارتباط با نروژ، پس از جنگ جهانی دوم، تحول‌های اجتماعی منجر به تغییر نگرش در شیوه حکومت‌داری شد. اما جامعه ایران، پیش از نروژ، چنین تحولاتی را تجربه کرده است، اما پیوسته تحول‌های خونباری در ایران در حال تکرار است.

 به‌نظر من، هرچیزی از جمله تحقق دموکراسی در ایران امکان‌پذیر است، مشروط به اینکه بومی‌سازی شود. در جایی، یکی از دوستان از من سوال کرد که چقدر تلاش می‌کنم تا سیستم سیاسی نروژ را به جغرافیای سیاسی ایران یا در کردستان وارد کنم؟ در پاسخ گفتم، مردم ایران باید از نو ارزش‌های بنیادین اجتماعی را تعریف کنند. باید در ایران از نو، دین و جایگاه دین تعریف شود. از نو باید هویت‌های فردی و هویت‌های جمعی و مسائلی از این دست را تعریف کرد. باید روشن شود که منظور ما از مفهوم دولت چیست؟ آیا دولت یک سوژه‌گی است یا اینکه ما دولت را به‌عنوان ابژه‌ای برای ایجاد صلح و آسایش و رفاه در نظر خواهیم گرفت؟

مردم ایران همواره با دو خطر بالفعل یا بالقوه روبه‌رو بوده‌اند. مردم باید از این دو خطر عبور کنند. یکی اینکه مقدس انگاری‌ای که در مورد مفاهیم انجام می‌دهند را، باید کنار بگذارند. دوم اینکه، همه‌گان وجود ستم‌هایی که انجام شده و می‌شود را قبول کنند. یعنی همان عدالت جبرانی یا عدالت انتقالی که جامعه نروژ به شیوه خودش، آن را اجرا کرده است. جامعه نروژ، وجود ستم و وجود کشتارهای جمعی را قبول کرده بود و الان هم قبول دارد. مردم ایران هم نباید از پذیرش این مساله، هراس داشته باشند.

موضوع دیگری هم که در ایران وجود دارد اینکه، در جامعه ایران با یک نوع گفتمان غیر دموکراتیک روبه‌رو هستیم. مردم باید تکلیف خود را با مفهوم ناسیونالیسم، چه از نوع ایرانی و ایرانشهری و چه از نوع کُردی، تُرکی یا بلوچی و موارد مشابه روشن کنند. چرا که ناسیونالیسم، تمام بنیادهای انسانی و ارزش‌های اجتماعی انسانی را زیر و رو می‌کند و از بین می‌برد. در ناسیونالیسم، پای منافع در میان است. رابطه سلطه وجود دارد و این مساله همواره باعث ایجاد جنگ و خونریزی خواهد شد. باید به عنوان یک بحران به ناسیونالیسم نگاه کرد و در فکر کنترل آن بود.

مردم باید تکلیف خود را با مفهوم ناسیونالیسم، چه از نوع ایرانی و ایرانشهری و چه از نوع کُردی، تُرکی یا بلوچی و موارد مشابه روشن کنند. چرا که ناسیونالیسم، تمام بنیادهای انسانی و ارزش‌های اجتماعی انسانی را زیر و رو می‌کند و از بین می‌برد.

ضمن اینکه نیاز است تا یک تعریف مجدد از جامعه سالم و متعادل در این بین داشته باشیم. منظور از دست‌یابی به یک جامعه سالم و متعادل، این است که چگونه از یک وضعیت ناپایدار، به یک زندگی مسالمت‌آمیز پایدار برسیم؟ چگونه یک سازش جمعی در ایران به وجود بیاوریم؟ برای رسیدن به یک صلح منفی چه قدم‌هایی نیاز داریم که برداریم؟ در صلح منفی، چگونه باید به یک صلح مثبت و پایدار رسید؟ و پس از آن، در این صلح مثبت، چگونه می‌توان مفهوم زندگی مسالمت آمیز را اجرا کرد؟ چگونه از یک زندگی مسالمت‌آمیز حداقلی به یک زندگی مسالمت‌آمیز حداکثری برسیم؟ هدف این زندگی حداکثری داوطلبانه، ایجاد همان جامعه متعادل و سالم است و در تمام این مراحل نیازمندیم تا مفهوم عدالت و برابری را مدنظر قرار دهیم. حتی زمانی که بحث «تمامیت ارضی» به میان می‌آید، نباید درباره این مساله تقدس‌گرایی ایجاد شود.

مقدس سازیِ مفهوم «تمامیت ارضی» همواره به‌مثابه ابزاری برای سرکوب به‌کار گرفته شده است. برای مثال، من سال ۱۳۵۷ متولد شدم و زمانی که انقلاب شد، یک ماهه بودم. در آن زمان، پدرم، استاد زمین‌شناسی در دانشگاه تبریز بود و در زمان انقلاب به شهر خود یعنی نقده بازگشته است. سوالی که همواره مانند یک تروما در ذهن من وجود دارد این است که چرا پدرم ۱۱ سال بعد از انقلاب در زندان بود؟ ستم‌هایی در ایران وجود دارد که همگی به نام تمامیت ارضی یا به نام اقتدار ملی، امنیت ملی و مفاهیمی از این دست، بر نسل‌های مختلف روا داشته شده است.

Ad placeholder