بیایید دو فهم از کوهنوردی را در نظر بگیریم که هر کدام بهمازای اجتماعیـسیاسی بارزی دارند و از شاخصهای فرهنگی و رفتارشناختی متفاوتی خبر میدهند که بیانگر شکلهای متفاوت و در واقع مغایری از هوش، حساسیت، توجه، تداخل، و همکاریاند.
اولی سبک رایج در ایران است که البته فقط به ایران محدود نمیشود در عین حالی که فقط محدود به کوهنوردی هم نیست. براساس این روش، کوهنوردان در نظمی مشخص، اغلب در خط، ردیف، یا مسیری مستقیم به دنبال یک فرد مشخص حرکت میکنند. این شخص راهنما دانسته میشود. او مسیرها، کژراههها، راههای میانبر و فرعی، خطرات احتمالی راه، و محیط پیمایش را میشناسد. در این شیوه از حرکت نباید از راهنما پیش افتاد، نباید از خط مشخص حرکت خارج شد، نباید نظم جمعی را به هم ریخت. اینجا مسیر مشخص، راهنما مشخص، و شیوهی حرکت مشخص است. همه چیز از قبل برنامهریزی شده است. مسئله دربارهی حرکت از یک مبدأ معلوم به یک مقصد معلوم است. افراد همگی از راهنما یا حتی رهبر گروه تبعیت میکنند.
میدانیم که در گذشته، گروههای کورهنوردی در ایران طی سالهای بسیار تحت مدیریت اشخاصی بودند که در بیشتر موارد تعلق خاطری به جریانهای کمونیستی قدیم داشتند که انواع حزبها، دستهها، و جریانهای آشنای قبل از انقلاب را شامل میشود. این شیوهی حرکت گروهی در کوه نسبت دقیقی با شیوهی حرکت گروهی خود احزاب دارد و از ابعاد مذهبی جامعهی ایران در آن برهه پرده برمیدارد. این شکل از حرکت با سلسلهمراتب متعالی، زنجیرهی منطقی، مسیرهای ازپیشآماده، مبدا و مقصد معلوم، برنامههای ازقبلطراحیشده، خطرات ازقبلمحاسبهشده، و بطور کلی رفتارها و عملیات کنترلشده عمل میکند. جایی برای بیرون از مسیر، با خود تنها بودن، با دیگرانی تنها بودن، توقفکردنهای بیرون از برنامه، ناهماهنگی، یا هر جور اختلاف منظر وجود ندارد.
با نتایج این شیوهی حرکت در وقوع و تحقق انقلاب قبلی آشنا هستیم و تبعاتش گریبانگیر نسلهای بعدی و جوامع دیگر هم شدهاند. تجسم نهایی این شیوهی حرکت در مفاهیم سفره و فرش است که بر وحدت، وحدت متقارن، اجتماع ازپیشمشخص، هماهنگی پیشینبنیاد، خطوط مستقیم بدون انحنا و اعوجاج، و استحالهی زمانـمکان به یک نقشهی متعالی اتکا دارد. آنجایی که با هم جمع میشویم، آنجایی که با هم توقف میکنیم، آنجایی که به راه میافتیم، آنجایی که به انتهای راه میرسیم، آن مدتی که متوقف میشویم، آن آهنگ حرکت یا سرعتی که راهنمای گروه انتخاب میکند، فاصلهای که تنفس میگیریم، فاصلهای که طی حرکت با هم داریم، و در واقع تمام روابط و تعاملهای بین افراد یا نیروها همگی مبتنی بر یک طرح مشخص است که تجاوز از آن مجاز نیست. هرگونه انحراف محکوم است، هرگونه رفتاری که وحدت پیشینبنیاد متعالی را به مسیر دیگری وارد کند از قبل مهر و نشان منفیت و حذف بر خود دارد.
کثرت همواره به یک زمین مسلط متقارن ارجاع دارد، همراه با خطوطی که از یک مرکز اشباعشده خارج میشوند، درست همچون فرش ایرانی که تبدیلی از عرش و افلاک متعالی بر زمین است، با سطوح و خطوط و روابط متقارنی که نقشی جز تقویت یک مرکز واحد خودبنیاد را ندارند، درست همچون سفرهی ایرانی که فضای وحدت یک جمع فرضی مثلا همچون خانواده یا هر محفل یا جمع مفروض است که بیش از اینکه موید کثرت و روابط کثیر باشد تایید یک تعالی پدرسالارانه است.
این سفره را در توقفهای کوهنوری هم داریم، جایی که حتی توقف، استراحت، خوردن، راهاندازی مجدد، و مجموع حرکت همه فقط در راستای تصدیق یک وحدت متعالی و یک رأس متعالیست. این شیوهی حرکت برای سنخی از سفر که در اینجا کوهنوردیست مابهازاهایی در جغرافیای روانی اشخاص حاضر در این وحدت هم دارد. در واقع خود همین جغرافیاست که آن شیوهی حرکت و آن مسیرهای حرکت را مشروط و مشخص میکند. نقشهی حرکت با اصلی مشخص میشود که نسبت به حرکت، محیط حرکت، مسیرهای حرکت، راهیابیها و جهتیابیها، توقفگاهها تعالی دارد، یک تعالی موحد پیشینبنیاد که تمام قوای یک کثرت خلاق را از خلال برنامههای ازپیشمفروض و ازپیشمستقرش طرح میریزد، قالببندی و چارچوببندی میکند، و هرگونه خروج از سفرههای روانیاش را قدغن میگذارد.
میدانیم و تجربه کردیم که این شیوهی حرکت در جوامع مختلف چه تبعاتی داشتهاند، مثلا خاطرمان هست که چگونه زنان مختار تکثرگرا سرکوب شدند. میتوان نتایج مخرب، ضدزندگی، و غیرانسانی این از شکل رفتارها و نحوهی عملکردها در خانوادهها، جمعها، حزبها، گروهها، حکومتها، انقلابها، و هر نوع اجتماع مفروض قوا خصوصا نیروهای انسانی را با نظر به این وحدت پیشینبنیاد در نظر گرفت. همین حالا جوامع بسیاری به طرق گوناگون در بند همین شرایطاند. حتی مغزها و قوای ذهنی افراد نیز در بسیاری موارد از خلال همین چارچوبها قالبریزی میشوند. حتی بنظر میرسد که جوامع و تحولات اجتماعی چیزی جز محصول یا پیامدی از همین طرح پیشینبنیاد نباشند و به همین نسبت به نظر میرسد که انقلابها زمانی تحولبخش و واقعا خلاق و حیاتآفرین بودهاند و با قوای مرگ مبارزه کردهاند که از این مناسبات بیرون زدهاند و شکلهای ضدوحدتگرا، ضدمتمرکز، و ضدمتعالی را هدف خود دانستهاند. هر قدر که بیشتر از این راه منحرف میشویم، بیشتر میتوانیم راههای تازهای را ابداع و تجربه کنیم. هر ارتقای عقلانیت جمعی نتیجهی اضمحلال پیشروندهی وحدت متعالی مرکزگراست.
دومی سبک رایج کوهنوردی آمریکاییست. و عالیترین نمونهی این کوهنوردی در آثار نسل بیت است، جریانی فرهنگی که بیشتر با تولیداتش در عرصهی شعر و ادبیات شناخته میشود و با این حال به خاطر ماهیت عملکردش پیوندهایی کاملا مشخص با جریانهای اجتماعیـسیاسی و تحولات سیارهای داشته است. امواج نسل بیت نه فقط محیط مسیحی، سفید، نرمال، و سرمایهپرست آمریکا را درنوردید بلکه از مرزهای آمریکا بیرون زد و پیوندهایی رادیکال با مردمان و جریانهای گوناگون در آفریقا، شرق دور، خاورمیانه، آمریکای جنوبی، و اروپا گرفت.
شاخصترین و نافذترین چهرههای این جریان، آنقدر که در ایران معرفی شدهاند، جک کرواک، ویلیام باروز، و آلن گینزبرگاند، گرچه این جریان بنا به ماهیت بسیار متکثر است و بهترینهایش هرگز خودشان را در تعلق به یک عنوان وحدتبخش همچون نسل بیت تعریف نکردهاند، که همین هم بعد دیگری از شیوهی حرکت این فهم را نشان میدهد. برداشت ما از کوهنوردی آمریکایی بیشتر بر اساس روایتها و گزارشهاییست که در آثار خود نویسندگان این فرهنگ مکتوب شده است.
تعدادی کوهنورد را لحاظ کنید که از مبدأیی نامعلوم به سمت مقصدی نامعلوم میروند، و حتی اگر از قبل بر سر مقصدی تصمیم گرفته باشند، مهم نه آغاز و پایان، نه رسیدن هرجوره به انتهای مسیر ازقبلمقرر، بلکه بین راه است، یعنی اتفاقاتی که در میانهی راه میافتد. تحت این شرایط، گروه هیچ رهبر، سردسته، یا راهنمایی ندارد بلکه راهیابیها و جهتیابیها از خلال روابط مشترک بینابینی و براساس حساسیتهای متقابل و در بطن روابط متضارب و درهمرونده ساخته میشود، یعنی براساس میزان و سنخ توجه اشخاص و قوا به همدیگر، براساس نوع جهتهایی که برای هم فراهم میآورند، براساس شکلی از بازی که براساسش میتوان از خط خارج شد، میتوان نابهنگام توقف و استراحت کرد، میتوان از همدیگر پیش یا پس افتاد، براساس انواع وقفهها، تأخیرها، تعلیقها، فاصلهها، اختلافها، و تفاوتها، که هر بار بسته به مورد و شرایط منحصربفرد است.
اینجا با کثرتی مواجه میشویم که نه تنها به وحدت نظر ندارد بلکه هرگونه وحدتیابی صوری را هم مضمحل میکند. نظم گروه دیگر یک سازماندهی سلسلهمراتبی مبتنی بر رأس نیست، هیچ ایدهی ثابت مسلطی وجود ندارد که قوا را کانالیزه کند، بلکه وظایف جمعی بصورت عملکرد هوش جمعی یا تعقل عام نظم و نسق پیدا میکند، خود مفهوم نظم به شکلی از آزادی آنارشیک پیوند میخورد که در آن مسئله نه هرج و مرج به مفهوم شلختگی محض و هرجور گمشدگی بلکه یک هماهنگی ناهماهنگ است، جایی که قوا در اختیار مطلقشان و عطف به همدیگر میتوانند فضایی مشترک را بسازند. دیگر فرشی وجود ندارد که از عرش آمده باشد، دیگر سفرهای در کار نیست که وحدت در آن تحکیم شود، دیگر رهبری وجود ندارد. نقشه نه براساس طرحی ازپیشمستقر، نه براساس برنامهای پیشینبنیاد، بلکه طی حرکت، طی بازی، براساس شکل خودجوش تصمیمات و حرکات جمعی ساخته میشود. هیچ چیزی از قبل مفروض نیست و هیچ چیزی از قبل داده نمیشود. همه چیز ساخته میشود، همه چیز طی حرکت تولید میشود. سر یا رأس قطع میشود، و حالا همه میتوانند نقش راهنما را ایفا کنند. دیگر در مسیری مستقیمالخط و براساس نظم ازپیشموجود حرکتی صورت نمیگیرد بلکه به انواع انحناها، بیراههها، ازخطخارجشدنها، توقفها، تنفسها، و پیچوخمها مجال داده میشود.
امواج دریا و شکل حرکت موجها یکی از عالیترین تجلیات این شیوهی حرکت است. تحت این شرایط هیچ راه از پیش موجودی هم در کار نیست، بلکه راه ساخته میشود. خود راه واقعی و بالفعل محصول نقشهی روانی اجتماع قوا و اشخاص است. تبعیت نه دیگر از یک شخص واحد یا از تصور یا مثالی واحد بلکه از یک اجتماع هوشمند قواست. مسئله نه تقویم وحدت بلکه آریگویی به کثرت است، ولی این آریگویی به کثرت در خودش اضمحلال و غرقشدن هر وحدت متعالی را هم به همراه میآورد. روانجغرافیای جمعی اشتراک مجموعه را شکل میدهد، راه را میسازد، بازی را قوام میدهد، منظرها و عواطف را شکل میدهد. دیگر نه در روندهای مکرری که یک بار و برای همیشه تثبیت شدهاند بلکه در فرایندهای تازهای به سر میبریم که تازگیشان را هر بار تازه میکنند. دیگر رأسی واقعی یا مجازی وجود ندارد که زمانی را برای استراحت و تنفس تعیین کند، بماند که خود سفرهی وحدتبخش در این شرایط دیگر مضمحل شده است.
راه رفتن، فکر کردن، غذا خوردن، بازی کردن، و همهی جنبوجوشهای ممکن از مسیری عبور میکنند که در قید و بند رسیدن به یک مقصد ازپیشمستقر نیست. اهمیتی دیگر ندارد که به کجا میرویم، حتی اهمیتی ندارد که مسیرهای هزاربار طیشده را دوباره طی کنیم، مسئله خود حرکت، طیکردن، درنوردیدن آستانههای تازهی روانجغرافیایی، شکلدادن به نقشههای جمعی بدیل، درافتادن به بیراههها و مسیرهای فرعی، تجربهکردن و خطاکردن، یا در کل انواع شکلهای آزمایش یا آزمونگری جمعیست. این مسئله را میتوان در کاربردشناسی رفتار یک تکشخص هم در نظر گرفت وقتی اشخاص کوهنورد بصورت قوای تکانهای یا به رانهها و رانشها و سائقهها مفهوم شوند.
و دیگر باید مشخص شده باشد که این مسئله از کوهنوردی فراتر میرود و تبعات مادی، عینی، و انضمامی گستردهای در شکلهای تجربهی جمعی و تحولات اجتماعی هم دارد. اینجا به شکل دیگری از حساسیت، هوش، توجه، مراقبت، بازی، همکاری، و تداخل میرسیم که خود دو شکل متفاوت از فهم پیوستگی و گسستگی را نشان میدهند طوری که در شیوهی اول پیوستگی و گسستگی در مغایرت قرار میگیرند در حالی که در شیوهی دوم پیوستگی فقط با گسستها ساخته میشود. نتیجهاش دو شکل متفاوت از حرکت، دو طرز فکر متفاوت، دو رویکرد متفاوت به زندگی، دو مبارزهی مغایر، و دو منظر به متفاوت به جهاناند.
شیوهی حرکت دوم خط و ربطهای مشخصی با تحولات سیارهای نیز داشته است. هر جا در هر زمانهای که با این سنخ هماهنگی ضدپیشینبنیاد و ضدوحدتگرا طرف بودهایم، شکلهایی از اتفاق نظر هم حاصل شدهاند که به فراسوی ائتلافهای منفعتگرا و اجماعهای صوری کاذب رفتهاند، و این یعنی حرکت به سمت تأیید فاصله، اختلاف، و تفاوت. به نظر میرسد که همین حالا هم در روندی به سر میبریم که از وحدت توحیدی به سمت اشتراک تکثرگرا در حرکت باشیم. و این به مفهوم تحول در فهممان از خود و دیگریست، همچنانکه به معنای رابطهای دیگر با جهان و اشیا و حیات. یعنی داریم خود جهان روابط را طوری دیگری ادراک میکنیم و تحقق این ادراک ضرورتا در ریزترین سطوح رفتاری قابل رویت است. خود انقلابها چیزی جز ثمرهی تحولات مولکولی، تکثیر شکلهای تکثرگرا و تفاوتآفرین، و براندازیهای نرم نیستند. حتی هیچ دقیقهای از حیات وجود ندارد که مؤید این کثرت آزاد و وحشی نباشد. هیچ خلاقیتی را سراغ نداریم که واحد متعالی را مضمحل نکرده باشد. و هیچ انقلابی در کار نبوده است که شکلی از تکثر آزاد را پیش نکشد، حتی اگر همچون همهی انقلابها محل خیانت و تقسیم غنائم بوده باشد.
دیگر مرکز متعالی و صراطالمستقیم را ترک کردهایم و به پیچوخمهای حلولی درهمرونده، عرضی، و متقاطع وارد شدهایم. حالا در جهان انحناها، تداخلها، و تضاربها هستیم و به همین خاطر با شکلهای تازهای از همکاری و همراهی مواجهایم. دیگر نه سفرهی اشباعشدهای وجود دارد و نه یک تعالی پیشینبنیاد. از جهان بلندگوی تکصدایی مستقر به جهان جیرجیرهای مشترک، متکثر و متفاوت میرویم. مولکولهای هوش جمعی تمام سلسلهمراتبهای توحیدی را دود هوا کردهاند. به ذوبشدن هر تکخدایی نزدیک میشویم. از حرکتهای صعودی به حرکاتهای مورب، از تعالی به درونماندگاری، از صلبیت به انحلال، از بازیهای هموارهتثبیتشدهی نرمال به بازیهای هموارهتازهی اعوجاج، از زورخانه به شبکه، از مسیرهای مستقیمالخط به زیگزاگها.