در روزهایی که قرآنسوزیِ سلوان مومیکا منجر به اخراج سفیر سوئد از عراق شده و موج ابراز خشم بینالمللی از کشورهای اسلامی گرفته تا کشورهای غربی از عمل او فضا را درمینوردد و عمل او «اسلامهراسانه» و «خشونت علیه باورهای قومی و دینی» نامیده میشود، رخداد دیگری از آتشزدن شاید از جلوی چشمها مثل شعلهی لرزان و کماهمیتی رد میشود: سازسوزیهای طالبان در جایجای افغانستان.
در اینجا میخواهیم نخست ببینیم چه چیزی در ساز و آلات موسیقی است که تخریب و سوزاندن آنها را تا این حد هولناک و خشونتآمیز میکند و سپس اشارهای کنیم به رخداد قرآنسوزی در سوئد.
داستان اسلام و موسیقی سری دراز دارد و برای ایرانیان نیز دشمنی اسلام با موسیقی هیچ تازگی ندارد. اگر مستند «بزم رزم» را دیده باشید، روایات مستقیم و دست اول نوازندگان و آهنگسازان از دشواریهای موسیقی پس از انقلاب ۵۷ به یادتان میآید. اگر هم خود اهل موسیقی باشید این محدودیتها و فشارها را تجربه کردهاید. موسیقی جایی میان ممنوع و مجاز، در وضعیت محدود در ایرانِ پس از انقلاب قرار داشته و دارد.
با این حال، در هیچ کجای قرآن ظاهراً اشارهی مستقیمی به حرامبودن یا ممنوعیت آن نشده است. بخش عظیمی از فتواهای علمای شیعه و سنی مبنی بر حرامبودن موسیقی از احادیث امامان و روایات فقهی برمیآید و فارغ از نسبتش با قرآن، اساساً ابزاری در جهت کنترل هنر، اعمال قدرت بر آزادی بیانِ هنری و کنترل بدنهای هنرمندان است. سیاستی که نه تنها دربارهی موسیقی که دربارهی تمام دیگر مدیومهای هنری بیوقفه و باشدت و خشونت اعمال میشود. اما تفاوتی که سیاستهای جمهوری اسلامی با طالبان کنونی دارد از این قرار است که تا وقتی هنر به کار پیشبرد ایدئولوژی دستگاه حاکم میآید یا لااقل تضاد آشکاری با آن ندارد تحمل میشود. مسئلهی ما اینجا اما مقایسهی سیاستهای هنری جمهوری اسلامی و طالبان نیست، بلکه اشاره به وضعیت موسیقی در ایران برای یادآوری آن است که اسلام رادیکال در هر جغرافیایی در حد توانش بر سر راه آزادی بیان مانع میگذارد. رفتار طالبان شاید حد بیشینهی این خشونت دینی باشد.
روز چهارشنبه نوزدهم ژوئیه، وزارت امر به معروف و نهی از منکر امارت اسلامی در بیانیهای رسماً اعلام کرد که آلات موسیقی ابزارِ گسترش و ترویج فسادند. همین وزارتخانه در چند ماه اخیر در بسیاری از نقاط افغانستان، از جمله کابل، سازهای موسیقی را جمع کرده و به آتش کشیده است. در ویدئویی که از یکی از این سازسوزیها در ایالت پکتیا منتشر شده است، اعضای طالبان در حال خنده و شادی دیده میشوند در حالی که نوازندگان – که لباس یکیشان هم پاره شده – دور سازهایشان که در آتش میسوزند اشک میریزند.
یک جستجوی ساده در اینترنت صدها نمونهی اخیر دیگر از این سازسوزیها را از زمان به قدرت آمدن دوبارهی طالبان نشان میدهد. فهرستِ تخریب آثار فرهنگی و هنری به دست طالبان انتها ندارد، شاید مشهورترین نمونهاش تخریب تندیسهای بودا در بامیان در سال ۲۰۰۱ باشد، تنها آثار ثبت یونسکوشدهی افغانستان. و حالا به موسیقی بازگردیم.
جدای از عناد و دشمنی اسلام با موسیقی، تخریب عامدانهی سازهای موسیقی در خود جهان موسیقی چندان تازه نیست. از جری لی لوییس تا جیمی هندریکس، بسیاری از هنرمندان موسیقی راک سازهایشان را در حین اجرای کنسرت شکستهاند. آهنگسازانی هستند که قطعاتی مینویسند که شامل تخریب سازها میشود.
این تاریخچهی تخریب ساز، دستمایهی نظرورزی اسفن دیویس، فیلسوف موسیقی، در مقالهی «صدای سقوط یک پیانو چجور صدایی است؟[i]» شده است. دیویس در این مقاله در مخالفت با تخریب ساز نشان میدهد که برآشفتنمان، آزردگی و حتی خشممان از مشاهدهی تخریب ساز، نه به ارزش ساز چونان یک ابژه برمیگردد – کما اینکه در مورد ساز نوازندگان افغانستانی سازها ممکن است چندان گرانقیمت نباشند؛ نه به این باز میگردد که آنها ابزاری برای نواختن موسیقیاند، مثلاً آنطور که نجاری ماهر از مشاهدهی تخریب ارهاش ممکن است ناراحت شود – چون در بسیاری از موارد سازهایی که تخریب میشوند دیگر قابل استفاده نیستند؛ و نه به این سبب از دیدن تخریبشان ناراحت میشویم که متعلق به تاریخ و سنتیاند و حامل خاطرات آن یا یادگارهای آن. درواقع هرچند ممکن است به تمام این دلایل از مشاهدهی تخریب ساز آزرده و خشمگین شویم، اما از منظر دیویس مهمترین و عمیقترین دلیل آزردگیمان از مشاهدهی تخریب سازهای موسیقی از جهت دیگری ناشی میشود. صرف اینکه مشاهدهی تخریب ساز با اهداف استتیکی یا در جریان پرفورمنس هنری برایمان شوکهکننده است و اثری منکوب کننده بر رویمان میگذارد شاید حاکی از آن باشد که این شوک ناشی از آن است که سازهای موسیقی ارزشی فراتر از کاربرد، تاریخ و قیمتشان دارند. از منظر دیویس، ساز چونان عضو و امتدادی از بدن نوازنده است، ابژه و ابزار نیست، زیستی از آن خود دارد.
لیدیا گُئر، فیلسوف موسیقی، مینویسد:
به نظر میرسد نوازندهها همان حسی را نسبت به سازهایشان دارند که نسبت به بدن و صدایشان دارند، یعنی اینکه هم وجهی درونی دارند و هم وجهی بیرونی. از نظر بیرونی، آنها سازهایشان را چونان ابژههایی میبینند متعلق به جهانی که این نوازندگان، درمقام موجودات قصدمند، در آن دست به عمل میزنند؛ از نظر درونی، آنها صدای سازهایشان را از درون میشنوند، یعنی چونان چیزی که صدای موسیقایی را بر جهانشان مستولی میکند. آنگاه که موسیقی اجرا میکنند، وقتی از سازهایشان در اجرای موسیقایی استفاده میکنند، ساز را به کنش و عمل چونان وامیدارند که توگویی در درون بدن خویش در حال سکنی گزیدناند[ii].
نهایتاً دیویس نتیجه میگیرد که ما با ساز چنان رفتار میکنیم که تو گویی یک فرد است. رابطهای که دیویس میبیند از جنس آنالوژی است البته؛ اما نوری میتاباند بر روی احساس درد، آزردگی و حتی خشمی که به وقت دیدن تخریب ساز احساس میکنیم، فارغ از ارزش مادی آن.
ساز چیزی بس بیشتر از صرف ابزار خلق و اجرای موسیقی است، تاریخ نوازنده(ها)یش را با خود دارد، نوازنده با سازش اخت میشود، ساز حتی بر بدن او ردش را میگذارد و بدن او نیز بر ساز ردش را میگذارد. و حتی بیشتر از این، صرف تجربهی پیوند نوازنده با سازش و شکل اجرا، یعنی پرفورمنس نوازنده، بخشی از تجربهی استتیکی موسیقی است. اگر چنین نبود به راحتی به جای رفتن به کنسرت به صفحه و نسخههای ضبطشده گوش میکردیم و از حذف ساز از تصویر موسیقی در جمهوری اسلامی مادامی که صدایش را میشنیدیم ناراحت نبودیم. متئو راواسیو نیز در مقالهای به این وجه سازهای موسیقی اشاره میکند و نشان میدهد که رابطهی نوازنده با سازش بیش از آنکه شبیه به رابطهی نقاش با قلمو و بوماش باشد، شاید شبیه به رابطهی نقاش با تابلویاش است[iii]. از این قرا، ساز بخشی از خود اثر هنری موسیقایی است، همانطور که نوازنده و هر اجرا بخشی از اثر هنری موسیقاییاند.
حال جا دارد یادآور شویم که همهی این نظریهپردازان از تخریب ساز در جریان رویداد هنری سخن میگویند. اگر به موضوع سازسوزیهای طالبان بازگردیم مسئله از این هم عمیقتر و فجیعتر است چرا که ابعادی ایدئولوژیک از جنس عناد با هنر و نفی هرگونه آزادی بیان را نیز به همراه دارد.
سازسوزی طالبان با رجوع به تحلیلهای بالا، سوزاندن خودِ اثر هنری، خودِ نوازنده و خودِ اجرای موسیقایی است و نه صرفاً سوزاندن ابزار هنر. خود موسیقی است که در برابر چشمانِ نوازندگان میسوزد و نه صرفاً مدیوم هنری. این سازسوزیها هیچ کم از تخریب تندیسهای بامیان ندارد اما به نظر میرسد میزان خشونت نهفته در آن در نظر جهانیان چندان عیان نیست. همچنین شاید سوزاندن از شکستن ساز هم به مراتب خشنتر و هولناکتر باشد. چیزی از جنس سوزاندنِ موجود زنده. در سوزاندن چیزی از جنسِ غیرمادیسازی است. دود کردن و به هوا فرستادن. سوزاندن نفی مادیت است، نه صرفاً تخریب ماده. و نفی مادیت، نفی بدن، نفی وجود است، نفی معنا است.
اما آیا هیچ پیوندی میان این رخداد و قرآنسوزیهای سوئد میتوان دید؟ شاید چیزی از این قرار که هر سازی که طالبان آتش میزند، آتش خشم از اسلامِ ایدئولوژیک و حکومت اسلامی را در درون کسانی که آن را از نزدیک دیده و طعمش را چشیدهاند شعلهورتر میکند. هرچند قرآنسوزیها لاجرم با اسلامهراسی نسبت پیدا میکند و بیتردید صحیح است که وضعیت ایدئالِ عدالت اجتماعی وضعیتی است که همه به باور و عقاید دیگری احترام بگذارند، خشونتهای اعمالشده از سوی اسلامگرایان رادیکال در خاورمیانه، آفریقا، و بسیاری دیگر از نقاط جهان، اولاً و اساساً میتواند خشم قربانیان همین حکومتها را برانگیزد.
اطلاعات ما دربارهی زندگیِ سلوان مومیکا چندان دقیق نیست که بتوانیم درست کارش را قضاوت کنیم، اما آتشی که او در کنار تصویر خامنهای بر قرآن میزند شاید شعلهی خشمِ قربانیان اسلامِ رادیکال است. شاید این پیامی برای آنهاست که مواجههشان با فرهنگ و هنر از جنس نفی است، چه تاریخی و چه مادی. پیامی از این قرار – شاید علیرغم تصور خودِ مومیکا – که مادیتزدایی، نفی مطلق و وجودی، موجود را از بین نمیبرد. موسیقی و ساز از میان خاکسترها باز برمیخیزند و همچنان که فریادِ اسلامگرایان از پس آتشزدن قرآن برخاسته است باز هم با ارتجاع دینی مبارزه میکنند.
منابع:
[i] Davies, Stephen, Themes in The Philosophy of Music, Oxford University Press, 2005
[ii] Goehr, Lydia (1998). The Quest for Voice: On Music, Politics, and the Limits of Philosophy. Oxford: Clarendon Press.
[iii] Matteo Ravasio (2016) On the destruction of musical instruments, Journal of Aesthetics & Culture, 8:1, 32222, DOI: 10.3402/jac.v8.32222