رویه «مجنونانگاری مخالفان و زندانیان سیاسی» و خوراندن اجباری داروهای اعصاب و روان به این زندانیان در بیمارستانهای روانپزشکی، از جمله اقدامات فراقانونیِ نهادهای امنیتی و مراجع قضایی در ایران، برای اعمال فشار مضاعف بر زندانیان سیاسی است.
بر پایه گزارشهای موجود، در سالهای اخیر برخی از زندانیان سیاسی حتی بدون طی مراحل اداری و انجام معاینات بالینی و بهصورت مخفیانه، به بیمارستانهای روانپزشکی منتقل شدهاند.
زندهیاد بهنام محجوبی، ملیکا قراگوزلو، ویدا موحد، کیانوش سنجری و ماهان جلالدوست، از جمله زندانیان سیاسیای هستند که در سالهای اخیر از زندان به بیمارستان روانپزشکی منتقل شدهاند.
اکبر لکستانی، شهروند ایرانی-آمریکایی، رئیس پیشین شورای شهر شوط از توابع استان آذربایجان غربی، روزنامهنگار و مجروح جنگ هشت ساله ایران و عراق و زندانی سیاسی سابق در ایران است که پس از بازگشت به کشور، بهدست مأموران اطلاعات سپاه بازداشت شد و در طول دوران زندان، تحت شدیدترین شکنجههای جسمی و روانی قرار گرفت.
این زندانی سیاسی نه تنها در زمان حبس از بسیاری از حقوق خود محروم مانده بلکه در روندی فراقانونی، با «مجنونانگاری» و برای اعمال شکنجه مضاعف، به بیمارستان روانیِ رازی منتقل شده است.
او که در سالهای گذشته در خارج از کشور بهسر برده بود، روایت خود را از دلایل بازگشت به ایران، بازداشت، نحوه برخورد نهادهای امنیتی و در نهایت انتقال غیرقانونی به بیمارستان روانپزشکی، در گفتوگویی با زمانه در میان گذاشته است.
■ زمانه: شما بهدلیل فعالیتهای سیاسی خود و برای در امان ماندن از خطرات احتمالی در ایران، حدود یک دهه در خارج از کشور بودید. چه چیزی باعث شد تا با وجود خطر بازداشت به ایران بازگردید و چطور بازداشت شدید؟
اکبر لکستانی– در جوانی و زمانی که در جبهه بودم، مادرم برای دیدار با من به سختی خود را به منطقه جنگی رسانده بود. در سال ۱۳۸۶ که قصد داشتم از ایران خارج شوم، به او قول دادم هر جور شده برای دیدنش برمیگردم. روز ششم مهر ماه ۱۳۹۸ برای دیدن مادر سالخورده و بیمارم از طریق مرز زمینی سرو و از کشور ترکیه، وارد ایران شدم.
بهمحض ورود، یک افسر نظامی که متصدی دریافت پاسپورت بود، با اعلام اینکه من قبلا ممنوعالخروج بودهام، یک فرم که حاوی پرسشهایی درباره اطلاعات هویتی و شخصی بود، در اختیارم گذاشت و از من خواست به پرسشهای مندرج در این فرم پاسخ دهم.
چند دقیقه پس از پر کردن آن فرم، چند نفر با لباس شخصی به من هجوم آوردند و با زدن دستبند، پابند و چشمبند، من را سوار یک خودرو کردند و به بازداشتگاه بردند.
در بدو ورودم به بازداشتگاه، برای تفتیش بدنی، بهشیوهای غیرانسانی و تحقیر آمیز همه لباسهای مرا درآوردند و پس از بازرسی بدنی، مرا به یک اتاق بردند. در بازداشتگاه حتی از دادنِ داروهایی که همراه خود داشتم و باید بهصورت روزانه مصرف کنم هم خودداری کردند.
حدودا ۲۴ ساعت بعد، حوالی صبح، مرا برای بازجویی به اتاق دیگری بردند و حین بازجویی، مصاحبههایی را که با رسانههای مختلف در خارج از کشور داشتم به من نشان دادند و سوالهایی درباره این مصاحبهها و فعالیتهایم در خارج کشور از من پرسیدند.
روز دوم من را به خودرویی که مانند قفس بود سوار کردند و به دادگاه انقلاب ارومیه و به دفتر معاون دادستان بردند. در دفتر دادستانی به من اعلام شد که دو مأمور لباس شخصی که مرا از بازداشتگاه تا دفتر معاون دادستان همراهی کردهاند، از مأموران اطلاعات سپاه هستند. معاون دادستان با اعلام اینکه بررسی این پرونده به ما مربوط نمیشود، دستور انتقال من به دادسرای انقلاب ارومیه را داد.
پس از انتقال به دادسرای عمومی و انقلاب ارومیه، ابتدا مرا از آنجا به زندان مرکزی ارومیه و سپس با اتومبیلی که مأموران اطلاعات سپاه در آن حضور داشتند، منتقل کردند تا به بازداشتگاه این نهاد امنیتی برده شوم.
در جریان انتقال به بازداشتگاه اطلاعات سپاه در ارومیه، به روشی غیرانسانی که در بازداشتگاه قبلی عمل کرده بودند، بار دیگر مرا کاملا برهنه کردند و پس از بازرسی بدنی، لباسهای مخصوص بازداشتگاه به من دادند و به درون یک سلول انفرادی منتقل کردند.
من مجروح جنگی هستم و همچنین در سالهای اخیر به بیماری دیابت و فشار خون مبتلا شدهام. از اینرو طبق نظر پزشکان متخصص، باید چند دارو را بهطور روزانه مصرف کنم. با وجود این که برای دریافت داروهایم نظیر قرصهای فشار خون و انسولین اصرار کردم، مسئولان بازداشتگاه از تحویلِ این داروها خودداری کردند.
یک روز پس از انتقال به بازداشتگاه اطلاعات سپاه، مرا برای بازجویی به اتاق دیگری منتقل کردند. در ساعات اولیه بازجویی، بدون چشمبند، هفت مأمور امنیتی از من بازجویی کردند. در حین بازجویی، فقط زمانی که برخی از افراد خاص وارد اتاق بازجویی میشدند، به من چشمبند میزدند تا چهره این افراد را نبینم.
مأموران بار دیگر با نشان دادن فیلم و تصویر مصاحبههای من در خارج از کشور، پی در پی از من درباره دلایل و زمان خروجم پرسیدند و بیش از همه روی این سوال تأکید داشتند که با کدام گروهها همکاری میکنم؟ همچنین، در حین پخش فیلم سخنرانیها و مصاحبههایم در خارج از کشور، اتهاماتی نظیر جاسوسی به من نسبت میدادند و مدام تهدید میکردند اگر همکاری نکنم، پرونده آنقدر سنگین است که امکان صدور حکم اعدام یا حبس ابد برایم وجود دارد. بازجوها دائما از من میخواستند همکاری کنم. برای نمونه، از من خواستند تا فهرست مخالفان خارج از کشور و همچنین اطلاعات مربوط به کشور آمریکا را به آنها بدهم. بازجوها نام فرزندانم، رضا و نیکی را به زبان میآوردند و مرا تهدید میکردند که تا آخر عمر از دیدار آنان محروم خواهم شد.
■ بعد از پایان بازجوییها چه شد؟
– پس از اتمام بازجویی، بار دیگر درخواست دریافت داروهایم را کردم اما مأموران باز از تحویل داروها به من خودداری کردند و یکبار هم در جواب درخواست من برای دریافت دارو، زندانبان به طرزی تحقیرآمیز، با مشت به صورت من زد. همه این فشارهای عصبی باعث شد تا پس از بازجویی، در سلول انفرادی شروع به راه رفتن کنم و از آنجایی که داروهایم را دریافت نکرده بودم، از پاهایم خون جاری شده بود بهگونهای که کف سلول کاملا خونآلود بود.
پس از اصرار زیاد، پزشکی که در آن بازداشتگاه بود مرا معاینه کرد. با وجود اینکه درجه قند خون و فشار خونم بالا بود و باید روزی چند بار انسولین تزریق میکردم، همچنین باید داروهای دیگری برای کنترل فشار و چربی خون مصرف میکردم، در طول بازجویی، هیچ یک از این داروها را به من نمیدادند.
پزشکِ بازداشتگاه اطلاعات سپاه، پس از معاینه من، خطاب به بازجوها گفت که وضعیت این زندانی بسیار وخیم است و احتمال دارد حتی جان خود را از دست بدهد و باید فوراً به بیمارستان منتقل شود.
او همچنین به مأموران بازداشتگاه گفت که اگر میخواهند از یک فرد مرده بازجویی کنند خودشان میدانند اما او هیچگونه مسئولیتی در قبال این زندانی (من) بر عهده نمیگیرد.
در طول دوران بازداشت، من همچنین از حق دسترسی به تماس تلفنی و ارتباط با دنیای بیرون از بازداشتگاه کاملا محروم بودم.
بازجوییها از من در روزهای بعد هم ادامه داشت و پس از چند روز، مرا به بازپرسیِ دادسرای انقلاب ارومیه منتقل کردند. در دادسرا، اتهاماتی مانند «همکاری و ارتباط با گروهای معاند نظام»، «تبلیغ علیه نظام» و «توهین به رهبری» به من تفهیم شد و سپس شعبه ششم بازپرسی دادسرای انقلاب ارومیه، قرار وثیقه به مبلغ ۳۰۰ میلیون تومان برای آزادی موقت من تعیین کرد. پس از طی این مراحل، روز ۱۲ مهر ماه، مرا از بازداشتگاه به بند ۱-۲ زندان مرکزی ارومیه منتقل کردند.
■ در زندان ارومیه بر شما چه گذشت؟ آیا اصل تفکیک جرایم را برای شما رعایت کردند؟ وضعیت زندان چطور بود؟
– در زندان ارومیه، اصل تفکیک جرایم برای من رعایت نشد و مرا در کنار زندانیان با جرایم خطرناک نظیر متهمان به قتل و زندانیانی که به حبس ابد محکوم شده بودند، نگهداری کردند.
از طرف دیگر شرایط بهداشتی زندان ارومیه بسیار بد بود و همچنین در آنجا هم به دلیل کمبود امکانات درمانی در زندان، از رسیدگی پزشکی کافی محروم بودم.
مسئولان زندان ارومیه چند بار برای اعمال فشار و تنبیه من، از ارائه داروهای روزانهام خودداری کردند.
من در بند ۱-۲ زندان مرکزی ارومیه بودم. در بدو ورود به این بند، برخی از لوازم شخصی من در یک چشم بر هم زدن ربوده شدند. از سوی دیگر زندانیان عمدتا با قطعاتی از تختهای فلزی زندان، سلاحهای سرد نظیر چاقو درست کرده بودند و هر روز بر سر مواردی مانند توزیع مواد مخدر، درگیر میشدند و درگیری فیزیکی راه میانداختند. برخی زندانیان در طول شبانهروز حتی در سرویسهای بهداشتی هم مشغول مصرف مواد مخدر بودند. همچنین در این بند از زندان ارومیه، هر روز تجاوزهای جنسیِ علنی رخ میداد. شرایط بهگونهای بود که من هر لحظه در آن محیط، احتمال مرگ خود را میدادم.
پس از اینکه چند بار درباره این شرایط اعتراض کردم، ابتدا از سوی زندانیان خطرناک به قتل تهدید شدم و سپس تهدید کردند که «اگر زیاد بخواهی حرف بزنی، در لوازم شخصیای که داری مواد مخدر جاسازی میکنیم و پس از آن طناب دار را بر گردن خود خواهی دید».
حتی بهدلیل هراس از در خطر افتادن جانم و برای نجات از آن وضعیت وخیم و آزار و اذیتهای هدفمند، از مسئولان زندان خواستم تا مرا به سلول انفرادی بفرستند. بهدنبال بیتوجهی مسئولان زندان ارومیه به درخواستهایم و همچنین محرومیت از رسیدگی پزشکی، برای احقاق حقوقم از روز ۲۷ مهر ماه دست به اعتصاب غذا زدم که در ۱۰ روز اول، در اعتصابغذای تر بودم و بعد از آن، چهار روز هم اعتصاب غذای خشک کردم.
مسئولان زندان ارومیه در جریان روزهای اعتصاب غذا، در یک نوبت مرا به جایی در حیاط زندان بردند که محل اجرای احکام اعدام بود و جرثقیل اجرای اعدام هم در آنجا مستقر بود. پرسیدم چرا من را به اینجا آوردهاید که گفتند برای هواخوری. بسیار لحظات هولناکی بود و من بسیار ترسیده بودم.
بهدلیل فشارها و عوارض ناشی از شرایط زندان و اعتصاب غذا، وضعیت سلامتیام رو به وخامت گذاشت بهگونهای که چند بار بیهوش شدم.
مسئولان زندان در روز ۱۰ آبان ماه ۱۳۹۸ مرا در حالت نیمهجان، با دستبند و پابند، به اورژانس بیمارستان خمینی در ارومیه منتقل کردند.
■ شرایط شما پس از انتقال به بیمارستان چگونه پیش رفت؟
– پس از انتقال به بیمارستان، مأموران مرا با دستبند و پابند به تخت بستند و کادر درمانی به من قند تزریق کردند. بعد از اینکه به هوش آمدم، به کسانی که در اطرافم بودند گفتم من یک زندانی سیاسی هستم و درباره دلایل بازداشت و چرایی رفتار غیرانسانی مأموران با خودم، با آنها صحبت کردم. اما مأموران بهمحض اینکه متوجه گفتوگوی من با اطرافیانم شدند، پردههای دور تختم را کشیدند و با قنداق تفنگ، به طرز وحشیانهای به من حملهور شدند و مرا به شدت مورد ضربوشتم قرار دادند. این مأموران زمانی که با اعتراض افراد حاضر در بیمارستان مواجه شدند، به من دارویی تزریق کردند که دوباره بیهوش شدم و زمانی که چشم باز کردم، دیدم به محیطی شبیه به بازداشتگاه، در همان بیمارستان خمینی منتقل شدهام.
ظاهرا این محیط در بیمارستان که بسیار شبیه بازداشتگاه بود، برای نگهداری از زندانیان و مجرمان بیمار استفاده میشد. شرایط این محیط حتی از بازداشتگاه وزارت اطلاعات و اطلاعات سپاه یا هر جایی که تجربه بازداشت در آن را داشتم، بدتر بود. فضایی بسیار امنیتی و بسیار آلوده داشت و فاقد پنجره و سیستم تهویه هوا بود.
در این محیط که شبیه بازداشتگاه بود، چند زندانی بیمار با جرایم خطرناک هم بستری بودند که بهصورت هدفمند و با هدایت مأموران امنیتی، در چند نوبت به من حمله کردند و مرا مورد فحاشی قرار دادند. در طول مدتی که در این مکان بودم، حتی مأموران امنیتی و مسئولان زندان هم چند بار به شدت مرا مورد ضرب و شتم و توهینهای جنسی قرار دادند و به صورتم آب دهان پرتاب کردند.
مأموران امنیتی در حین اذیت و آزار من، اتهامات «جاسوس آمریکایی»، «خودفروخته» و از این گونه الفاظ را خطاب به من مدام تکرار میکردند. به صورت صلیبی به تخت بسته شده بودم. پای من از فشار پابند زخمی شده بود و احساس میکردم استخوان پاهایم در حال خورد شدن است.
از ابتدای ورود به بازداشتگاه بیمارستان تا آزادی، غیر از زمان حضورم در زندان ارومیه، همیشه پابند و دستبند به من زده بودند و تنها در زمان صرف غذا مدت کوتاهی دستان من را باز میکردند. حتی از سرویس بهداشتی نمیتوانستم بهراحتی استفاده کنم.
به دلیل همین فشارها و شکنجههایی که بر من اعمال میشد، بار دیگر و در حالی که به تخت بسته شده بودم، دست به اعتصاب غذا زدم. مقامات قضایی و مأموران امنیتی اما در واکنش به اعتراض من، روز ۱۵ آبان ماه ۱۳۹۸ مرا از بیمارستان خمینی به تیمارستان رازی منتقل کردند.
■ پزشکان بیمارستان روانپزشکی چطور برخورد کردند؟ آیا این پزشکان سلامت روان شما را تأیید کردند؟
– مرا به دستور دادستانی و دستگاه قضایی به تیمارستان برده بودند تا شکنجه کنند و بعد هم اعلام کنند که دیوانه است.
حتی یکی از پزشکان تیمارستان رازی با قاضی ناظر بر زندان در خصوص من به شدت دعوای لفظی پیدا کرد و به او گفت: «من نمیتوانم در جنایت شما سهیم باشم. یک آدم سالم را بیاورم در بین بیماران روانی آن هم با پابند و دستبند؟! چند بار نامه نوشتیم که پابند ممکن است باعث قطع پاها شود. پاهای این فرد هم به شدت عفونت کرده است و باید سریعاً به بخش عفونی منتقل شود.»
همچنین رئیس بخش در بیمارستان رازی، چند بار برای دادستان انقلاب و قاضی ناظر بر زندان نامه نوشت و به آنها اعلام کرد طی چند سال خدمتش در این بیمارستان، ندیده است که یک زندانی امنیتی را با پابند و دستبند و به این شکل غیرانسانی در آن بیمارستان نگهداری کنند.
با این حال اما پرسنل این بیمارستان مرا مجبور به خوردن قرصهای بسیاری میکردند طوری که همواره خواب یا منگ بودم.
از طرف دیگر چند مأمور امنیتی مدام مرا در بیمارستان رازی زیر نظر داشتند و فقط برای غذا خوردن و استفاده از سرویس بهداشتی، دستانم را برای مدت کوتاهی باز میکردند. پاهایم به شدت عفونت کرده بودند و آنقدر دستبند بهصورت قپانی به من زده بودند که در حال حاضر هم کتفم کماکان درد میکند و آسیب سختی دیده است.
بیمارستان رازی سه بخش دارد که مرا به بدترین قسمت، یعنی بخش سه که محل نگهداری بیماران روانی بسیار خطرناک بود منتقل کردند. افرادی در آن جا دیدم که بر اثر بیماریهای روانی، همسران خود را کشته بودند. استرس و ترسی در بدو ورود به آن بخش بر من غالب شد که قادر به توصیف آن نیستم. در بخش سه تیمارستان رازی چند بار بهدست بیماران خطرناک هدف ضرب و جرح قرار گرفتم. در آن بیمارستان، هم از نظر روحی شکنجه میشدم و هم هیچگونه امنیت جانی و جسمیای نداشتم.
در نهایت با اصرار پزشکان بیمارستان رازی، روز ۲۰ آبان ماه، مرا به بخش ویژه بیماران عفونی در بیمارستان طالقانی منتقل کردند. پزشکی به نام موسوی، با دیدن وضعیت من به جای اینکه به من رسیدگی درمانی کند، شروع به فحاشی به خودم و دولت و پرچم آمریکا کرد و من هم در واکنش به این اقدام، با او جرّ و بحث کردم.
پس از آن، مرا از بیمارستان طالقانی دوباره به زندان ارومیه منتقل کردند. در طی این مدت، بازپرس پرونده هم به دلیل دستوری که از اطلاعات سپاه گرفته بود، با سپردن قرار وثیقه برای آزادی موقت مخالفت میکرد. در نهایت، بهدنبال پیگیریهای زیادی که انجام شد و همچنین بهخاطر بازتاب اخبار بازداشت و شکنجه من از طرف رسانهها و سازمانهای حقوق بشری، بازپرس با آزادی موقت من و سپردن وثیقه، موافقت کرد.
■ چه زمانی و چطور از زندان آزاد شدید؟
– من ۴۷ روز بازداشت بودم که مانند صدها سال بر من گذشت. در نهایت هم روز ۲۲ آبان ماه ۱۳۹۸، وثیقهام را قبول کردند اما به خانواده اعلام شده بود چند روز بعد از پذیرش وثیقه آزاد خواهم شد.
از آنجاییکه تمام لباسها، پول و وسایل دیگرم را در بیمارستان رازی از من گرفته و پس نداده بودند، مرا با لباس بیمارستان و یک دمپایی و بدون پول، در هوای سرد پاییزی، در یکی از خیابانهای ارومیه رها کردند. وضعیت نامطلوبی داشتم. از هر عابری که درخواست تلفن میکردم، فکر میکرد دیوانهای هستم که از تیمارستان فرار کردم و از من میگریختند. در نهایت، مقابل دادگستری، از شخصی که وکیل بود درخواست کردم تا تلفن همراهش را برای تماس در اختیارم قرار دهد. این وکیل ابتدا از دادن تلفن خودداری کرد. پس از اینکه او را متقاعد کردم تا اخبار مرا از فضای مجازی ببیند، به من اعتماد کرد و توانستم با دوستانم تماس بگیرم.
در روزهای بعد از آزادی، چند بار دیگر به بازپرسی احضار شدم و از من خواستند برای بازجویی و احضار مجدد، از شهر خارج نشوم و در دسترس باشم. در نهایت، از طریق سامانه قوه قضاییه، پیامی مبنی بر محکومیت به دستم رسید. برای پیگیری چند بار به دفتر شعبه دادگاه رفتم که جواب ندادند و گفتند حکم را ابلاغ نمیکنند و تنها به وکیل یا متهم نشان میدهند.
در روزهای بعد و پس از کشتهشدن قاسم سلیمانی در عراق، یکبار هم از طرف وزارت اطلاعات احضار شدم. مأموران وزارت اطلاعات در حین بازجویی مرا تهدید کردند که قاضی پرونده تنها به گزارشی که آنها از من ارائه خواهند داد عمل میکند و از من خواستند تا با آنها همکاری کنم. حتی بازجو از من خواست تا در حمایت از قاسم سلیمانی مقالهای بنویسم و این اقدام دولت آمریکا را محکوم کنم. با وجود همه این فشارها و تهدیدها من حاضر به همکاری یا نوشتن چنین مقالهای نشدم و در نهایت، بار دیگر از کشور خارج شدم.
حکم صادر شده از سوی دادگاه هم هیچگاه به دستم نرسید و نمیدانم به چه مجازاتی محکوم شدهام. اما دایره اجرای احکام پس از خروجم از ایران، وثیقه را اجرا گذاشت و اعلام کرد خانهای که بهعنوان وثیقه در اختیار دستگاه قضایی قرار گرفته است، احتمالا بهزودی ضبط خواهد شد.