مقدمه
رژیم جمهوری اسلامی در عمل و ذات خود نظامی توتالیتر و ایدئولوژیک است که در تمام برهههای تاریخی چهل سال اخیر سویههای تاریکی از آن را به نمایش گذاشته است. هرچند در شاکله اصلی آن، سازوکاری کاملا مشابه با نظامهای توتالیتر پیشین دارد، اما به فراخور نیاز و مصلحت جهت حفظ خود، هر بار جنبههای غیرانسانی دیگری به خود میگیرد که در کمتر سیستمهای دیکتاتوری مشاهده میشود و تازهترین نمونه آن مسمومیت سریالی دانشآموزان دختر در سطح کشور است که آغاز آن از شهر قم بود و سپس رفتهرفته به دیگر مدارس شهرهای مختلف از جمله تهران، اسلامشهر، کرمانشاه، اردبیل، رشت و غیره تسری پیدا کرد.
قصد نوشتار حاضر بررسی روند شیوههای سرکوب شش ماه اخیر از آغاز جنبش زن، زندگی، آزادی به کمک دستگاه مفهومی زیستن در دایره حقیقت توسط واستلاو هاول با تاکید است. واتسلاو هاول نمایشنامهنویس و فعالسیاسی اهل چک پس از فروپاشی نظام کمونیستی شوروی بود که در پیآیند آن جدایی و تشکیل دو کشور چک و اسلواکی رخ داد و او به عنوان اولین رئیسجمهور دمکراتیک چک برگزیده شد. هاول یکی از نویسندگان «منشور ۷۷» در دوران دیکتاتوری کمونیستی شوروی بود، اما مهمترین اثر او کتابی کوچک اما پرمغز تحت عنوان «قدرت بیقدرتان» بود که مفاهیمی نوین برای تحلیل حیات در سیطره حکومتهای توتالیتر در آن مطرح شد.
واتسلاو هاول در نخستین صفحات این کتاب از اصلاحی جدید و نسبتا غیر معمول به نام «نظام پساتوتالیتر» رونمایی میکند. به زعم او دیگر نمیتوان دیکتاتوریهای عصر جدید (و در زمان او نظام شوروی) را تنها توتالیتر خطاب کرد، از اینرو که این رژیمها سرزمینهای محصور و جداافتاده از بقیه دنیای پیشرفته نیستند که از اتفاقات و فرآیندهایی که در آن جریان دارد به دور باشند، بلکه به بخشی از این دنیا بدل شدهاند و در سرنوشت آن نقش دارد. هرچند در ادامه اذعان میکند که این اصلاحی دقیق نیست، اما دال بر این واقعیت است که پایه و اساس آنها تفاوتهایی قابل توجه با دیکتاتوریهای کلاسیک دارد. بر همین اساس رژیم جمهوریاسلامی را نیز میتوان نظامی پساتوتالیتر دانست چرا که به بخشی از دنیای امروز تعلق دارد و بر خلاف کره شمالی، پیکرهای جدا و منزوی از جهان نیست.
به باور واتسلاو هاول بین اهداف نظام پساتوتالیتر و اهداف زندگی شکافی بزرگ وجود دارد، چرا که زندگی در ذات خود دائماً در حال تکثر، تنوع، خودساختگی و خودسامانی است، حال آنکه نظام پساتوتالیتر خواهان همرنگی، همسانی، نظم و انضباط است. این واقعیت در جنبش زن، زندگی، آزادی ایران به صورت کاملی مشهود است؛ جامعه ایران و در صف اول آن زنان خواهان تنوع، حرکت رو به جلو و رهایی یافتن از ایده ارتجاعی حکومت دینی است که یکی از ستونهای اساسی آن حجاب اجباری برای زنان است. خط قرمزی که جمهوری اسلامی تاکنون حاضر نشده از آن عقبنشینی کند چرا که از نظر دستگاه فکری او واپس نشستن از این اصل ممکن است برایش گِران تمام شود.
هاول در ادامه بیان میکند که :«نظام پساتوتالیتر همیشه و در هر قدم مردم را لمس میکند، اما همیشه با دستانی پوشیده در دستکشهای ایدئولوژیک. برای همین است که زندگی در این نظام چنان آکنده از دورویی و ریا و دروغ است… لازم نیست مردم همهی دروغها و مغلطههای این نظام را باور کنند، اما باید چنان رفتار کنند که گویی باورشان دارند، یا دستکم در سکوت از کنارشان بگذرند. لزومی ندارد این دروغها را بپذیرند، کافی است بپذیرند که با این دروغ ها و در بطن آنها زندگی کنند، زیرا بدین ترتیب بر نظام صحه میگذارند، اطاعتشان را از نظام نشان میدهند، نظام را میسازند، و اصلا خود نظام میشوند.».
برای روشنتر شدن این رویه هاول از دو مفهوم متضاد همدیگر به نامهای «چنبره دروغ» و «دایره حقیقت» استفاده میکند و مثال معروف هاول سبزیفروش اهل چکسلواکی ست که در مغازهاش پوستر کارگران جهان متحد شوید را برای فراهم آوردن اسباب خشنودی رژیم کمونیستی نصب کرده است. این عمل او مصداق بارز زیستن در «چنبره دروغ» است ولو اینکه به آن باور نداشته باشد. اما به مجرد اینکه او این پوستر را پایین آورد، به دایره حقیقت پا نهادهست چون حاضر به پذیرش دروغی نیست که حکومت او را ملزم به قبول آن نموده است، هرچند این اقدام در ادامه ممکن است تبعات منفی برای سبزیفروش از جانب حکومت داشته باشد.
بنابراین هرگونه اقدامی که به تبع آن فرد با نفی این دستگاه فکری دروغ از چنبره دروغ خارج شود و وارد دایرهی حقیقت شود تهدیدی جدی برای سامان ایدئولوژیک نظام پساتوتالیتر میگردد و طبیعیست که با آن بهصورت جدی و قاطع برخورد کند و در مقابل آن صفآرایی کند.
پرده اول: قبرستان آیچی، سقز
ضرب و شتم ژینا (مهسا) امینی، دختری کٌرد از سقز در بازداشتگاه وزرا، مرگ او و سپس اعلام عمومی مرگ او در بیمارستان کسری تهران، آغازگر شعلهور شدن آتش رویدادهایی به حق و فروخفته در زیر پوست جامعه ایران بود که تبعات فراگیر جهانی آن در باور کسی نمیگنجید، خشمی فرو خفته که شرارههای آن رفتهرفته گستردهتر میشد. پرده اول در هنگام خاکسپاری ژینا در قبرستان آیچی سقز روی داد؛ وقتی حجم تمام خفقانها و فشارها بر زنان در چهار دهه و نهایتا مرگ یک انسان به خاطر باوری مرتجعانه زنان حاضر در آیچی را بر آن داشت که روسریها از سر برآورند و آن را در آسمان تکان دهند و در پی آن شعاری که در لحظه سر داده شد: «مردنمان بو روسهری تا به کهی قور بهسهری / مرگ ما برای روسری تا به کی این گِل (خاک) بر سری».
این اقدام اولین خروج از چنبره دروغ و پا گذاشتن در دایره حقیقت بود که از جانب زنان کٌرد روی داد. هر چند در سالهای پیش از این رویداد کمپینهایی علیه حجاب اجباری و به صورت مشخص کارزارهای چهارشنبههای سفید و آزادیهای یواشکی از جانب مسیح علینژاد به راه افتاده بود، اما گستردگی این اعتراض و ابراز آزادی پوشش زنان نقطه عطف شروع این جنبش بود که در آرامستان آیچی پا به عرصه و دایره حقیقت گذاشت.
پرده دوم: آیچی، شعار ژن-ژیان-آزادی
پس از برافراشتن روسریها و خواندن چندین بیانیه اعتراضی توسط زنان در آرامستان آیچیِ سقز شعار «ژن، ژیان، ئازادی / زن، زندگی، آزادی» از جانب زنان کُرد سر داده شد، این شعار دومین گام جستن از چنبره دروغ و پا نهادن به دایره حقیقت بود چرا که هر سه جز آن عناصری بودند که زیستن در سایه رژیم جمهوری اسلامی اساس و مفهوم آنها را تهی از معنا کرده است. شعار زن، زندگی، آزادی عصر همان روز در خیابانهای سنندج طنینانداز شد و پس شعار «سهقز به تهنیا، سنه پشتیوانیه / سقز تنها نیست، سنندج پیشبان آنجاست»، دایره حقیقت را گسترش داد، همان امری که حکومتهای پساتوتالیتر به واکنشی بر پایه هراس وامیدارد.
سردادن این شعار از این رو اهمیت داشت که هاول میگوید در نظامهای پساتوتالیتر معانی، مفهوم واقعی خود را از دست میدهند، مثلا: «به خواری و خفت کشاندن افراد با عنوان آزادی تمام عیار عرضه میشود، استفاده از قدرت برای ملعبهسازی، نظارت عمومی بر قدرت خوانده میشود، و سوء استفادهی دلبخواهی از قدرت، رعایت قانون؛ و سرکوب فرهنگ، رشد و توسعه فرهنگ خوانده میشود».
در جمهوری اسلامی نیز به همین ترتیب همه چیز از واقعیت دور میشود و آن شکل استاندارد و باب طبع حکومت را به خود میگیرد، کودک همسری دختران حمایت از خانواده و بانی حفظ عفاف در جامعه خوانده میشود، نداشتن حق خروج زنان «توجه به مقام شامخ زن» در بنیان خانواده و عاملی بازدارنده از فروپاشی آن تلقی میگردد. در اینجا باز هم هاول به درستی ابراز میکند که «در نظام پساتوتالیتر جهانی از ظواهر، آیین صرف، زبانی صوری و تشریفاتی که هیچ ربط معنایی به واقعیت ندارد بدل به مجموعهای از علائم آیینی شده است که شبه واقعیت را به جای واقعیت مینشاند.» به همین خاطر شعار زن، زندگی، آزادی بازگشت مفهوم و اصل حقیقت به روح کلمات است که قطعا باب میل دستگاه امنیتی جمهوری اسلامی نخواهد بود تا آن جا که در این مرحله از انقلاب سعی میکند با پاتکهای مقطعی از نشر آن جلوگیری کند؛ گذارههای سخیفی همچون: « شما میخواید لخت شید» یا اظهار نظر باطل کارشناس شبکه افق که زن، زندگی، آزادی را ذیل الفاظ فحشا و بی بندوباری ترجمه میکند.
پرده سوم: روسری سوزی و قیچی کردن گیسوان در ملا عام
پس از سنندج رفتهرفته در تمام شهرهای ایران، زنان که به حق پیشاهنگ این جنبش هستند، اقدام به پرت کردن روسریهای خود در آتش و بریدن گیسوان خود میکنند. این گام سوم از وارد شدن به دایره حقیقت است؛ روسری که نماد چهار دهه اجحاف در حق انتخاب پوشش زنان است به ناگاه و در یک چشم به هم زدن سوزانده میشود و گیسوانی که سالها وسیلهی اعمال زور بر زنان در ایران بود و از قضا مرگ ژینا نیز به خاطر این بود که بخش کمی از موهایش بیرون بود و به زعم ماموران گشت ارشاد وسیله انحراف و تحریک انسان مذکر برساخته جمهوری اسلامی شده بود، در مدت زمان کوتاهی دود شد و به هوا رفت.
از ماندگارترین صحنههای روسری سوزی گردهمایی مردم ساری و رقص زیبای زنی در اطراف آتش و سپس انداختن آن به داخل شعلههای حقیقت بود و همچنین دیگر تصویر ماندگار این بار در کرمان رخ داد و زنی اقدام به بریدن گیسوان خود کرد که در ادامه مردی به کمک او شتافت تا بتواند بند گیسوانش را که نمادی از چنبره ظلم و دروغ بود پاره کند و پا به عرصهی حقیقت و آزادی نهد. رشته اقداماتی مشابه در سراسر ایران انجام شد، اهمیت این حرکت سیاسی از جانب زنان از این منظر حائز اهمیت بود که آنها دیگر حاضر نیستند به نظم دروغین مورد تایید حکومت تمکین کنند و خود سرآغاز یک روندی برگشت ناپذیر بود. باور به حقیقت و رهایی از چنبره دروغ اقدامی بود که دیگر نمیشد آن را به عقب برگرداند.
پرده چهارم: حضور شگفتآور دختران دانشآموز در جنبش انقلابی
به فراخور اعتراضات گسترده در سراسر کشور به تدریج، دختران دانشآموز نیز به این جنبش پیوستند و صحنههایی تاریخی خلق کردند. این صحنهها از اینرو شگفتآور بود که در این چهل و اندی سال حکومت خفقان، جمهوری اسلامی طبیعتا هیچ مجالی برای عرض اندام سازمانهای دانشآموزی در صحنه سیاست کشور باقی نگذاشته بود، و بر خلاف سازمانهای دانشآموزی که برای نمونه در سالهای حکومت نظامیان (خونتا) در آرژانتین وجود داشت، این اقدام حرکتی خودجوش بود که دختران دانشآموز به کف خیابانهای شهرهایشان آمدند.
رویدادی که در نظر نیروهای امنیتی کمترین احتمال وقوع را داشت. مواردی همچون رقص گروهی و دایرهای دختران در یکی از مدارس که با گیسوان آزاد آهنگ «برای…» شروین حاجیپور را میخواندند یا راندن یک کارشناس حکومتی و یا حجت اسلام از مدرسه همه و همه تیرهایی بود که از سویدای حقیقت کشیده میشد و بر قلب عرصه دروغ و ریای حکومت زده میشد.
پرده ششم: زیستن در دایره حقیقت و ماندن در نقطه برگشتناپذیر
رفتهرفته در خیابانها، مدارس و دانشگاهها زنان روسری از سر برآورده و با وجود خطر بازداشت، حاضر نشدند که به حجاب اجباری دوباره تمکین کنند. این نقطهای خطرناک و خط قرمزی ویژه بود که زنگ خطر را برای ارکان رژیم و نیروهای تندرو آن به صدا درآورد. زنها دیگر حاضر نبودند به اصول همسانساز رژیم توتالیتر احترام بگذارند و در تمام مکانهای عمومی روسری از سربرداشته و آزادانه حق خود را ابراز میکردند. در این مرحله نیز باز حکومت به این خاطر که همچنان در حال رویارویی مسلحانه با معترضین در مقیاسی چشمگیر در خیابانها بود، جسته و گریخته هشدارهایی را ابلاغ میکرد و از ابزارهای رعب و حشت خود برای اجبار به تمکین این ستون اصلی ایدیولوژیک یعنی حجاب استفاده میکرد، اما همچنان قاطعیت آن شدت قابل توجهی نیافته بود و محدود به نیروهای فالانژ امر به معروف و نهی از منکر بود که در مکانهای عمومی سبب آزار و اذیت زنان میشدند، اما این بار کنش آنها واکنش شدید زنان آزادیخواه ایران را به دنبال داشت که حاضر به سکوت نبودند و در تمام موارد در مقابل این تجاوز به حقوق شخصی خود میایستادند و از حقوق اولیه انتخاب پوشش خود استفاده میکردند.
پرده هفتم: شروع یک آپارتاید سیستماتیک جنسیتی
در اواخر آذرماه و دیماه به تدریج و به دلیل عوامل متنوعی که در این مقال نمیگنجد، جنبش انقلاب ایران وارد مرحله سکون و بازیابی انرژی خود برای آغاز فاز بعدی مبارزه شد و همین فرصتی بود که حکومت به عنوان یک وقت استراحت اضافه از آن برای تحکیم حجاب به عنوان یکی از علمهای اصلی نگهداری حکومت، استفاده کند. در مجلس رژیم ایران زمزمههایی از ضبط کارت ملی هوشمند برای زنان بیحجاب، زمینه چینی برای تصویب قانونی که افراد را و علیالخصوص زنان را در صورت نافرمانی مدنی محکوم به محرومیت از حقوق اجتماعیشان بعضا تا ۱۰ سال میکرد مطرح شد.
از موارد بارز این برهه پلمب چند داروخانه به دلیل عدم رعایت حجاب کارکنان آنها بود و یکی از شنیعترین نمونههای آن ویدیویی از یک طلبه بود که در فرودگاه مهرآباد با خوشحالی از این که مسئول پرواز از ارائه خدمات به زنی که روسری نداشت خودداری نموده صحبت میکرد و این طلبه با خندهای وقیحانه گفت «شروع شده، همهرو چادری میکنیم».
در این مرحله نیز علیرغم تمام شکنجهها، تجاوزها و رویدادهای ناگواری که از زندانهای تاریک جمهوری اسلامی به بیرون درز میکرد، همچنان بارقههایی از امید و مقاومت در جامعه وجود داشت که تحسین برانگیزترین نمونه آن سخنرانی بدون حجاب اجباری یکی از زنان عضو جامعه نظام مهندسی در تهران و در نهایت پرت کردن روسریاش در مقابل تابلوی بزرگی از خامنهای در سالن بود که نشان داد جنبش زن، زندگی، آزادی علیرغم سرکوبها، همچنان پویا و فعال در تلاش برای احقاق حق اساسی خود است و به هیچ عنوان حاضر نیست به آن نظم دروغین حکومت احترام بگذارد و بار دیگر پا به چنبره دروغ رژیم جمهوری اسلامی بنهد.
سخنرانی این زن از این جهت قابل توجه بود که او اشاره کرد تنها به خاطر عدم رعایت حجاب به او اجازه کاندید شدن در سازمان نظام مهندسی ساختمان تهران داده نشده و گفت من به مجمعی اینچنینی رسمیت نخواهم داد. این خود یعنی فرد از تبعات حضور در دایره حقیقت به خوبی آگاه است، اما حاضر نیست به خاطر مصلحت شغلی بار دیگر از قوانین تبعیضآمیز و دروغین نظام پساتوتالیتر تبعیت کند. در این نمونه خاص دو تصویر کاملا متضاد هم رویارویی تاریخی پیدا کردند؛ چهره خامنهای به عنوان دیکتاتوری تمام عیار و نماینده چنبره دروغ رژیمی پساتوتالیتر، در مقابل آن زنِ مهندس و آزادیخواه که در این برهه پرچم زیستن در دایره حقیقت را برافراشته و رهبری مقطعی برای جنبش زن زندگی و آزادی بود.
پرده هشتم و آخر: مسمومیت سریالی دانشآموزان دختر
به تدریج زمزمههایی از پیگیری جدیتر حجاب چنانچه که در پرده پیشین به آن اشاره شد در رسانهها مطرح شد یکی از نمونههای آن ۱۹ آذر ماه بود که خزعلی، رئیس شورای فرهنگی-اجتماعی زنان و خانواده ابراز کرد که به زودی قوانین عفاف و حجاب با قوت در کشور اجرا خواهد شد و از طرفی نیز علم الهدی امام جمعه مشهد و از نیروهای مرتجع حکومت تلویحا بیان کرد که خواهران و برادران مسلمان خود برای اجرا و ترویج عفاف دست به کار شوند.
اقدام دوم، علنا نشان دادن چراغ سبزی به نیروهای امنیتی تحت فرمان حاکم رژیم پساتوتالیتر خامنهای بود تا عمل ضد انسانی دیگری را کلید بزنند و به زعم خودشان آتش به اختیار عمل کنند، چرا که این آتش به اختیارها کسانی هستند که اراده خود را معطوف و در خدمت ستمگر قرار میدهند. به تعبیر هاول: «بخشی از جوهرە و ذات نظام پساتوتالیتر این است که پای همه مردم را به دایره قدرت باز کند، نه به منظور اینکه به انسانیتشان پی ببرند و به آن تحقق بخشند، بلکه برای آنکه هویت انسانیشان را در برابر هویت نظام وانهند؛ یعنی بدل به عمال اتوماتیسم کلی نظام و خادم اهدافی شوند که نظام تعیین کرده است». اما پرسش اینجاست این بار چرا مدارس دخترانه انتخاب شدهاند؟ در رویدادهای قبلی مشابه اسیدپاشیهای اصفهان قربانیان به شیوهای فردی برای ترویج رعب و وحشت انتخاب میشدند، این بار چگونه است که مسمومیت دستهجمعی اهداف رعب و حشت حکومت توتالیتر را مرتفع میسازد؟
پاسخ به این پرسش در روح جنبش زن، زندگی، آزادی نهفته است، زنان نیروی محرکه این انقلاب هستند و به نظر میرسد حکومت سعی دارد قلب دایره حقیقت را که زنان و دختران نسل جدید هستند، مورد هدف بگیرد. این اقدام تروریستی ابتدا در قم رخ داد و در روزهای اول نگرانیها معطوف به حوزه جغرافیایی رویداد یعنی قم و حومه بود، اما اتفاقات پیآیند آن از یک اقدام سازماندهی شده رعبآور خبر میداد که تا همین لحظه به تعداد مدارس مورد حمله افزوده میشود. به نظر میرسد که نیروهای دستگاه سرکوب خامنهای به درستی کانون جنبش را شناختهاند و در تلاش جهت وارد آوردن ضربهای اساسی و بازدارنده به آن هستند.
مشخص نیست که این مجموعه حملات تروریستی و از نوع بیولوژیکی تا چه زمانی ادامه دارد اما آنچه که به قطع یقین میتوان گفت این است که حکومت پیرو از دست دادن مشروعیت در داخل و خارج و بحران شدید ناکارآمدی در مدیریت اقتصادی فروپاشی شده، توان برون رفت از این وضعیت را نداشته و درنتیجه با منطقی از نوع فرار رو به جلو مشابه تمام اقدامات چهار دهه اخیر برای ایجاد وقفههای کوتاه یک تا دو ماهه، بحرانهایی به شدت خطرناک را ایجاد میکند تا سازوکار ظاهری دروغ و پیکره فاسد خود را ولو چند ماه بیشتر حفظ کند، چرا که هیچ راهی برای متوقف نمودن و فرار از این فروپاشی ندارد.
در پایان هر چند هاول ابراز میدارد که زیستن در دایره حقیقت بیهزینه نیست، اما بدون شک این آخرین اقدام جمهوری اسلامی برای حفظ خود نخواهد بود و ممکن است اقدامات قهری شدیدتر از این در انتظار جامعه ایران و به خصوص زنان باشد، چرا که رخدادهای چهار دهه معاصر بر استثمار و سرکوب زنان به عنوان یکی از ستونهای جداییناپذیر دیکتاتوری ولی فقیه صحه میگذارد، به همین خاطر تنها راه همبستگی دوباره و تلاشی جدیتر برای تسریع سقوط این چنبره دروغ است که نه تنها زنان بلکه تمام مردم ایران را از خطر روبهرو شدن با چنین رویدادهای ناگواری برای همیشه حفظ میکند.
پانوشت: نقل قولهای مستقیم از واتسلاو هاول در این نوشتار از کتاب «قدرت بیقدرتان» نوشته ترجمه احسان کیانیخواه برگرفته شده است.