داستان شبح اپراتور… که به تازگی از سوی نشر مهری چاپ و منتشر شده، نه یک رمان، بلکه مجموعه داستانی بههم پیوسته است که هر داستان یک راوی متفاوت دارد. داستان نخست آن از دید یک گربه روایت میشود و داستان آخر نیز بارقههایی از حدیثنفس دارد و خطاب به همان گربهی اول داستان است.
نقطهی آغاز این کتاب حملهی اشباح به گور است. گور در کنار خور، شهریست کوچک و دورافتاده از مرکز:
تمام خرافات در “گور” از یک اشتباه لفظی سرچشمه میگیرد. حنانه سادات گفته بود که “گور” محلی بوده برای سوزاندن مشرکان هندی. پیشتر آب روانی در خور جریان داشته و گبریان هندی مردگانشان را آنجا میسوزاندند. کافران هندی به مرور زمان در لفظ بومی از گبر به گوور و سپس گور تغییر آهنگ میدهند. اگر همان گبر خوانده بودند حاال با عرض معذرت زندگیشان میان گوری با انواع اقسام قصههای موهوم جاری نبود. گورستانی مستعد برای رشد انواع بیماریها و اختالالت شخصیتی.
صفحهی ۱۱۶
اما اشباح، گور را نیز چون شهرهای دیگر به تسخیر خود درآوردهاند. اشباح بیشکل، آدمهایی هستند که از پانصد سال پیش آمدهاند از زمان صفویان و شاید منظور نویسنده اشاره به شکلگیری مذهب تشیع است که با خود تعصبذ مذهبی را تحفه آورده است. کیکاووسی ابا دارد که اشباح را حزباللهی بنامد و گاه «همالغالبون» مینامدشان که برگرفته از آیهی ۵۶ سورهی مائده است: «فان حزبالله همالغالبون.» آیهیی که در سالهای اول انقلاب به شعاری فراگیر تبدیل شده بود.
اشباح غالب
آنها کمی پس از انقلاب بهمن ۵۷ بر شهرها و روستاها غالب میشوند و فعالیتهای خرابکارانهشان را آغاز میکنند. در اولین گام، باغ وحش گور را خراب و جانورانش را میتارانند و بشیر که یکی از کارکنان باغ وحش است، وحشتزده کوچه به کوچه به دنبال جانوران گمشده میگردد. این تصویر هولناک با رنجی که به یک آهو تحمیل میشود، شکل میگیرد.
شبح اپراتور، در هر داستان به یکی از شخصیتهای گور میپردازد و جانمایهی تمام داستانها، رگههایی از تداعیست. قرار است سررشتهی این تداعیها دست مخاطب باشد تا با آن راز و رمزهای قصه را بگشاید. اما برخی تداعیها دور از ذهن و سختیاب هستند برای همین خواندن کتاب هادی کیکاووسی دشوار است. از طرفی رنگ آمیزی داستانها با نقشهایی سوررئالیستی مخاطب را با ابهام روبهرو میکند تا در خوانش اول با داستان همراه نشود.
در داستان شبح اول با شخصیتی بهنام فاروق آشنا میشویم که با گلگون کردن لباسش نقش نعشی را بازی کرده تا خشم وخروش انقلابیون را شعلهور کند تا این شعار را سربدهند که «میکشم میکشم آنکه برادرم کشت.» در داستانهای بعدی او، فاروق پسر قنبر، شهردار گور است و باقی حزباللهیها نقشهای دیگری در مدیریت گور پذیرفتهاند.
هادی کیکاووسی برآن است تا شخصیتهایی را به مخاطب نشان دهد که توفان انقلاب آنها را کاملا منقلب کردهاست، قالبهایشان را نو وصورتکهایشان را عوض کردهاند اربابها مرده و رعیتهای پابرهنه بازنشسته شدهاند.
همهی آدمها، آدمهای یک شهرند اما با بروز تحولی اجتماعی نقشهایشان عوض شده است. بشیرخادمی وقتی با این واقعه روبهرو میشود، تصمیم میگیرد تا حیوانات باغ وحش را جمعآوری کند؛ شیر را از خانهی امام جمعه، میمون را از خانهی شهردار، روباه را از خانهی رییس اسکله، طاووس را از خانهی فرماندار و… در آخر داستان شبح اول بشیرخادمی چون نوح حیوانات را به کشتی سوار میکند تا از مردن در سرزمین گور رهاییشان بخشد.
آدمهای دمدار
داستان سوم، دربارهی شخصیتی بهنام سرخو خوگر است که در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ با جویدن برگهی رای آری و نه به جمهوری اسلامی، در مظان اتهام عوام قرار میگیرد که به دلیل این بیاحترامی دُم درآورده است. او را بچهها سنگ میزنند و زخمیاش میکنند. مادرش، زیبو، برای دور نگهداشتن او از این اتهامات و حفظ جانش او را به خارج از کشور میفرستد. در داستان شبح چهارم که دنبالهی داستان سرخو خوگر است، هواپیمای سرخو در پرواز ۶۵۵ ایران ایر در ۱۲ تیرماه ۱۳۶۸ یعنی ده سال و سه ماه پس از خوردن برگههای رای هدف موشک ناو آمریکایی وینسنس قرار میگیرد و به دریا سقوط میکند و بارانیش را دریا به خور وخور به گور بازمیگرداند. سرخو روشنفکریست که به همسالانش کتاب ماهی سیاه کوچولو وشازده کوچولو را پیشنهاد میدهد و خودش را چون دستهای فروغ در باغچه میکارد. حالا اهالی گور با جریان پیشآمده راهی میشوند تا سرخو را شهید اعلام کنند. دوباره رنگ مردم عوض شده تا پا به پای مصلحت راه بروند و مصلحت ریاکاریست.
داستان شبح سوم مربوط به خانم آبگون است کتابدار کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان در گور. او قصد دارد کتابهای مهردار را که به فرمان انقلابیون قرار است به آتش سپرده شوند، از سوختن نجات بدهد. خانم آبگون دختر ناخداآگاه است که در شش سالگی به دریا رفته و دیگر بازنگشته است. در حیاطش نخلی دارد که به تمام گور مشرف است. او نیز چون بشیر خادمی برای نجات کتابها و جانورانی که به او پناه آوردهاند درون چاه توی حیاط میپرد. نگرش جادویی – رئالیستی کیکاووسی در پایان داستان شبح سوم خانم آبگون و مار و الاغ و… را از چاه به جایی دور میبرد تا دست ماموران به آنها نرسد.
شبح پنجم، داستان زنی ملقب به شوکُشَک است که از دید یک روانپزشک روایت میشود. دکتر سید حسین حسینی در نامهیی که به تاریخ بیست و دوم مهرماه ۱۳۷۰ خطاب به شهردار نوشته، شخصیت شوکشک را معرفی میکند. او اکنون مرده وجسدش را در خور پیدا کردهاند. اهالی گور تصور میکنند او دو شوهر خود را کشته است. اما دکتر حسینی درمییابد که او اصلا نمیتواند قاتل باشد. شوکشک اعتقاد داردبرای تزریق شجاعت به مردم اهل گور میباید به آنان مدفوع گربه بخورانند. او که یک گاو را از قربانی شدن برای آیین بارانخواهی نجات میدهد، زنیست که به فکر مردم و نگران بیخردیشان است تاریخِ آخر نامهی دکتر حسینی در داستان شبح پنجم هم تامل برانگیز است. روز تولد فرح پهلوی.
به دنبال منشأ داستان
داستانهای دیگر باقی آدمهای گور را معرفی میکنند که در جریان انقلاب ۵۷ یابه جایی رسیده یا از آن ماجرا آسیب دیدهاند. آدمهایی که به خاطر نوشیدن دستگیر ومجازات میشوند. مردم خرافاتزده. آدمهای سمی. نویسندهی در معرض سانسور، داوران عرقخور آقا زادهیی که نویسنده میشود و فرشتهی الهام را زندانی و از او بیگاری میکشد و… همزهیی که قرار است پیشگویی نویسنده را بهبه مخاطب ارائه کند.
در سراسر داستان نوشیدن غالب، شیرچاییست. نوشیدنی محبوب بندرعباسیها. تا جایگزین آبجو و نوشیدنیهای الکلی شود تا مسخشدگی آدمهای انقلابی را نشان بدهد.
علاوه بر سبک نوشتاری و زبان کیکاووسی که وفادار به زادگاه اوست، باورهای مردم جنوب و زمینه برای به روز کردن حوادث و رخدادها در قالب آن باورها نکتهی برجستهی کتاب این نویسندهی بندرعباسیست. او خود در سال ۱۳۵۷، سال وقوع انقلاب در بندرعباس متولد شده وتمامی وقایع پس از انقلاب را درک کرده است و تلاش دارد تا با نگاهی تازه مردم اقلیم خود را معرفی و بگیروببندهای انقلاب ۵۷ را بازنمایی کند. هرچند همانطور که گفته شد، در دام تداعیها افتاده و ابهام بیش از اندازه کتابش را سختخوان کرده است.
در پایان کتاب داستان «ء» همان پیشگویی وعدهداده شدهی نویسنده بر جلد کتاب اتفاق میافتد: بمان و قصه را تمام کن. تمام غصهها از قصه است.
-که میتوانم دوباره خانه را ببینم. ماما را ببینم. اگر غراب در زمان سفرکند.
صفحهی ۲۵۰
-باید به دنبال منشأ قصه بروی. در میان اشباح هزاران ساله بنشینی و به دنبال منشأ بروی.
همزه از روی واژهی منشأ برداشته شده و قرار است مانند شکلش، پرندهیی باشد که در راس نخلِ مبارک مینشیند و آواز سر میدهد تا اشباح بروند.
اگر به عقب بروی قصه خواهی شد کوچوکو. غراب شیطان هنوز اختراع نشده. این آخرین سفر توست. میتوانی همینجا به گوسانها بگویی که در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد و خلاص.
صفحهی ۲۶۵
-که چه بشود؟ جلوی قصه را بگیرند؟
-کسی نمیتواند جلوی قصه را بگیرد کوچوکو. قصهها تغییر کردند و اشباح از دلشان زاییده شد. همینجا نقطه را بگذار و با غراب به هر زمانی خواستی برو.
نویسنده امیدوار است داستان به اولش برگردد. در این داستان که شخصیت فعالش کوچوکو همان گربهی آغاز داستان است، همه چیز دوباره از نو زاده میشود. هرچند ساختار داستانیاش کمی به شعار نزدیک شده و مقالهوار به نظر میرسد.
با اینحال شبح اپراتور، یک پیشگویی در پایان نگاهی امیدوارانه به آینده دارد تا تلخکامی تصاویر گذشته را از دل قصه بزداید.
«از دهان حمزه باران میبارد. قرار است زمین را سبز کند. ما پیش از رسیدن اشباح قصه میشویم و نقطه پایان روی خاکی که دیگر شوره ندارد گذاشته میشود.»
صفحهی آخر