بخش بزرگی از این مقاله و همه ایده‌های آن در چهار هفته اول جنبش نوشته و پرداخته شدند. امّا به دلایلی در انتشار آن تردید داشتم. دلیل اصلی تردیدم ریشه در ایده اساسی این نوشته دارد و آن این است: آیا سکولار‌های ایرانی، در داخل و خارج کشور، پتانسیل آن را دارند که خود را در گروه‌های خودگردان سکولار، که به ویژه در داخل کشور کاملاً مخفی هستند، سازماندهی کنند و از طریق ایفای نقش خود در سازمان یابی، سازماندهی و رهبری جنبشِ زن، زندگی، آزادی۟، راه دشوار و پر پیچ و خم مبارزهِ خشونت پرهیز و نافرمانی مدنی را بپیمایند و جامعه مدنی ایران را در همه عرصه‌های آن بسازند و بارور کنند و همراه با آن زمینه را برای حزب سکولار مدرن آماده سازند تا بتوانند جایگزین حکومت الله شوند و جامعه ایران را به سویِ آینده‌ای درخشان رهنمون گردند؟
و تردیدم این بود:
آیا من، که در خارج از کشور زندگی می‌کنم، از نظر اخلاقی مجاز هستم مبارزان داخل کشور را به پیمودن راهی تشویق کنم که برایشان خطراتی و ریسک‌هایی به همراه دارد؟
زمانی، بیش از آنچه انتظار داشتم، طول کشید تا به تردیدم غلبه کنم. اکنون با توجّه به هزینه‌های وحشتناکی که جنایتکاران حکومت الله به مردم میهن ما و فرزندان مبارز ما تحمیل می‌کنند و با توجّه به نقش بازیگرانِ عرصه سیاست که از خارجِ کشور، بدون هیچگونه محاسبه خطرات و ریسک ها، مبارزان داخل کشور را به انجام پروژه‌های براندازانهِ سریع السیر ترغیب می‌کنند و پس از آن بدون هیچگونه بازنگری در رابطه با پیشگویی‌ها و پیشنهاد‌های خود۟ به تماشای جانفشانی مبارزان داخل کشور می‌نشینند، دریافتم که پیمودن این راه بیش از به خطر انداختن مبارزان داخل کشور امنیت زندگی آنان را تأمین و مبارزه آنان را پایدار تر می‌کند. این دریافت مرا به این نتیجه رساند که این نوشته را انتشار دهم.
برای رساندن پیام اصلی‌ام ابتدا پرسش‌هایی را، که از آغاز این جنبش ذهنم را اشغال کرده اند، طرح می‌کنم. سپس به دورانِ نوین، دورانِ دگرگونی و انسان نوین می‌پردازم و پس از آن به دورانِ زن، زندگی، آزادی؛ به چالش‌های رویارویِ انسانِ دورانِ زن، زندگی، آزادی؛ به انسانِ نوینِ اجتماعی سیاسی، و به گروه‌های خودگردانِ سکولار‌های جامعه گرا۟ شایستهِ رهبریِ جنبشِ زن، زندگی، آزادی می‌رسم و در آخر به چه باید کرد می‌پردازم.

زن، زندگی، آزادی: پرسش ها

در میهن‌مان چه می‌گذرد؟ بر سرِ مردمان میهن‌مان چه می‌آید؟ بر مهسا و نیکا و حدیث و سارینا و دیگر جوانان و کودکان جان‌باختهِ ما چه گذشته است؟ جرا اکنون در سراسر میهنمان فریاد “زن، زندگى، آزادى” پیچیده است؟ بر ما چه گذشته است که جوانان و نوجوانان مان با دستهای خالی اینگونه با دلاوری۟ در برابر یک دستگاه سرکوب تا بُنِ دندان مسلّح ایستاده‌اند و در اعتراض و حضور خیابانیِ خویش پایدار اند؟ در کدامین زمان و مکانیم که فرزندان ما نه تنها در پیکار و روریارویی با سرکوبگرانِ “حکومت اسلامی” دلاورند، بلکه، و مهمتر از آن، در اندیشیدن دلاورند و در رویارویی با مبلّغان و مروّجان “اسلام حکومتی-سیاسی” مرزهای اندیشه را آنچنان در نوردیده‌اند که فریاد “زن، زندگى، آزادى” شان جهانیان را به اعجاب‌ و شگفتی وا داشته است؟

راستی “زن، زندگى، آزادى” یعنی چه؟ این دیگر چه حکایتی است؟ این زنان که “زن، زندگى، آزادى” را فریاد می‌زنند، چه می‌خواهند؟ و چرا اینهمه مردان با آنها هم صدایند؟ آیا آنها واقعاً خواهان لغو همهِ تبعیضات جنسیتی و فراتر از آن خواهان لغو همهِ تبعیضات‌ اند؟ شاید هم اینگونه دلاورانه برخاستن برای نجات زندگی و آزادیِ زیستن باشد؟ مگر زندگی در میهن ‌مان تهدید و ویران و آزادی بیرحمانه سرکوب نمی‌شوند؟

“زن، زندگى، آزادى”؟ راستی گروه‌های مختلف زنان و مردان میهن ‌مان در نقاط مختلف ایران چه برداشت و چه تصوّری از این شعار دارند؟ ارتباط این شعار با شعارهای دیگر این خیزش مثلاً با شعار “می‌جنگیم می‌جنگیم ایرانو پس می‌گیریم” در چیست؟

این پرسش‌ها به پرسش‌های دیگری در رابطه با چیستی این رویداد و در رابطه با نامگذاری این رویداد و در رابطه با چگونگیِ شدن و یا توانِ شدن۟ و به عبارت دیگر به گزینه‌های پیشِ رویِ آن پیوند می‌خورند.

آنچه در میهن ما می‌گذرد را چه بنامیم؟ اعتراض۟ شورش۟ یا عصیان جوانان؟ خیزش؟ جنبش؟ انقلاب؟

با آنچه در میهن ما می‌گذرد چه می‌شود یا چه می‌تواند بشود؟

آیا جنبش “زن، زندگى، آزادى” برآمدی ست از عصیان و طغیان زنان و جوانان ایران بر علیهِ نظامِ مرد و پیر سالار ولایی۟ یا این که جنبشِ همهِ جان به لب رسید گانِ میهن مان علیهِ حکومت الله و نظامِ سلطه و تبعیض و فساد و جهل و ضدّ زن و اساساً ضدّ انسان است؟

آیا این جنبش در نابرابری و عدم توازن قوا با حکومت اسلامی۟ فرسوده و سرکوب می‌شود و یا در جریان پیشرفت و گسترش خویش به جنبشی سراسری فرا می‌روید؟

آیا “زن، زندگى، آزادى” فقط خیزشی یا جنبشی ست که در مخالفت با حجاب اجباری آغاز گشته و پس از مدت زمانی فروکش کرده و یا کاملا” سرکوب می‌شود؟

و یا با عقب نشینی رسمی یا غیررسمی حکومت اسلامی، به خواست خود رسیده و پایان می‌یابد؟

آیا جنبش زن، زندگی، آزادی جنبش سراسری مردم ایران است، عزم سرنگونی “حکومت اسلامی” را دارد، آغازش فروپاشی “حکومت اسلامی” را نوید می‌دهد و به انقلابی تبدیل شده و یا خواهد شد که کار “حکومت اسلامی” را یکسره می‌کند؟ یا اینکه مراحلی دارد و با تعیین خواست هایی۟ مرحله‌ای و راهبردی (استراتژیک) پیشرفت‌ها و احتمالاً (بنا به ضرورت) عقب نشینی‌هایی خواهد داشت.

آیا واقعاً ناگزیریم پیروزی این خیزش را و یا بهتر بگویم پیروزی فاز اولش را با سرنگونی “حکومت اسلامی” گره بزنیم؟

اگر این خیزش در بعدِ خیابانی خویش، بدون اینکه “حکومت اسلامی” را سرنگون کرده باشد، (تا حدودی) فروکش کند، شکست خورده است؟

آیا اصلاً ممکن است بدون تعیین هدف‌های استراتژیک مرحله‌‌ای، و تلاش برای رسیدن به آنها و یا احتمالاً تغییر و تعویض آنها، به هدفِ سرنگونیِ “حکومت اسلامی” رسید؟ آیا در این صورت از آغاز این خیزش، شکست آن را، اگر نگوییم حتمی، بسیار محتمل‌ تر نکرده ‌ایم؟

پیروزی و یا شکست این خیزش۟ هر کدام چه معنایی دارند؟

با نامگذاری این رویدادی که در ایران می‌گذرد به نام‌‌هایی چون اعتراض، شورش، طغیان یا عصیان، “خیزش”، “جنبش” و یا حتی “انقلاب” چه چیزی نصیب ‌مان می‌شود؟ و احتمالاً چه چیزی را از دست می‌دهیم؟

آیا می‌توانیم تصوّر کنیم که رویدادِ “زن، زندگى، آزادى” آشکار کنندهِ فصل جدیدی از دورانِ نوین در میهن ما باشد؟ − فصل جدیدی که دورانِ نوینی را می‌سازد، دورانِ یک دگرگونی بزرگِ اجتماعی، دورانی که با خیزش جوانان و همهِ مردمان دلاور و روشن اندیش میهن‌مان۟ برایِ بی اعتبار ساختن هرگونه تبعیض و نابرابری، برایِ به چنگ ‌آوردن زندگی و آزادی آغاز گشته و در مسیر خویش با پیوستن همهِ “جان به لب رسیدگان” میهن‌مان۟ به دورانی آگاهی بخش و آزادی بخش فرا می‌روید. دورانِ بشارت دهنده و آشکار کنندهِ فروپاشی هیولایِ “اسلام حکومتی-سیاسی” و نوید دهندهِ پیدایش و سر برافراشتنِ بیشتر و گسترده ترِ انسانِ‌های نوینی که در همین دوران، راهِ خویش را به سویِ پذیرشِ مسئولیت‌های اجتماعی سترگی هموار می‌کنند. پذیرش مسئولیتی برای یکسره کردن کار “اسلام حکومتی-سیاسی” و “حکومت اسلامی” و پذیرش مسئولیتی برایِ رهبری و ادارهِ جامعهِ ایران به سویِ آزادی و دموکراسی، زندگی، دادگستری و کرامت انسانی.

من از گزینه‌های برشمرده در رابطه با جنبشِ “زن، زندگى، آزادى”، گزینه آخری را محتمل‌ترین گزینه می‌دانم و به این جهت است که ترجیح می‌دهم آن را دورانِ “زن، زندگى، آزادى” بنامم. در این نوشته برآنم که توضیح دهم چرا این گزینه مطلوب‌ترین است و چگونه می‌توان آن را، بهتر ساخت.

دورانِ نوین، دورانِ دگرگونی و دورانِ انسانِ نوین

از ویژگی‌های دوران نوین، پیچیدگیِ آن و شتاب دائماً افزایندهِ دگرگونی هایش است. پیچیدگیِ جوامعِ دورانِ نوین هم حاصل عوامل بی شمار و گوناگونی، که در دگرگونی نقش دارند، و همچنین درهم تنیدگی این عوامل نهفته است. پیش‌بینیِ چیستی و چگونگیِ دگرگونی‌ها و به تبع آن پیش بینی آینده تقریباً غیر ممکن است. آن چنان است که گویی در هوایی مه آلود و در راهی ناشناخته، سنگلاخ و کوهستانی به سویِ قلّه‌ای که فقط گاهگاه خویش را می‌نمایاند، روانیم. دائماً در چند راهه‌ایم، چند راهه به قلّه‌های میانی، که با رسیدن به برخی از آنها، راهمان به سوی قله اصلی آشکارتر می‌شود. یعنی که بارها می‌توانیم فقط گزینه‌های محتمل را حدس بزنیم و تلاش کنیم برای محتمل تر کردن و ساختنِ گزینهِ مطلوب و یا ایجاد و ساختن گزینه‌های راهگشا به سوی آینده‌ای کمی روشنتر. در واقع بهترین روش پیش بینی آینده، تلاش برایِ یافتن و دیدن گزینه‌های مختلف، کشف بهترین و مطلوب‌ترین آن‌ها و تلاش برایِ ساختن و نزدیک شدن به بهترین گزینه میانی به منظور توانا شدن برایِ دیدن گزینه‌های بعدی آینده است.

دورانِ نوینِ جهان، دورانِ دگرگونی‌ها ست. دگرگونی‌های شتاب یابنده‌، آنچنان که هیچگاه در گذشته اینگونه پرشتاب نبوده‌اند و هیچگاه در آینده اینگونه کم شتاب نخواهند بود. یعنی حال همواره از گذشته پرشتاب تر و از آینده کم‌شتاب ‌تر است. گرانیگاه این دگرگونی‌ها و پیچیدگی‌ها هم، پیچیدگی و دگرگونیِ دائماً افزایندهِ خودِ انسان است.

دورانِ نوین، دورانِ سر برافراشتن انسان است برایِ آشکار ساختنِ پوچی آن موجودات موهوم، برایِ در هم شکستن هیولا‌های متکی به آن موجودات موهوم و مدافعان آنان و برایِ دگرگون ساختنِ و بهتر ساختنِ دنیایِ دور و برِ خویش. دورانِ سر برافراشتنِ من‌ها ست، انسان‌هایِ نوینی که از سویی آگاه به “منِ” خویش و ضرورتِ تکاملِ آنند و به آزادیِ “منِ” خویش ارج بسیار می‌گذارند و از سویِ دیگر دریافته‌اند که می‌توانند، و ضروری ست، در همراهی و همگامی با من‌های دیگر، “ما” شوند، موجودی فراتر و نیرومند تر از من‌های جدا جدا. ما یی که گروه‌ها و انجمن‌ها و سازمان‌ها و احزاب اجتماعی را بنا می‌کند و با نیروی این نهادهای اجتماعی، جهانِ پیرامونِ خویش را می‌سازد و پی در پی دگرگون می‌کند.

دورانِ “زن، زندگی، آزادی”

دورانِ زن، زندگى، آزادى چون رودخانه‌ای ست که بر بسترِ دگرگونی‌های دورانِ نوینِ جهان (جنبشِ روشن‌اندیشی، مدرنیسم و فمینیسم جهانی و…)، در زمینهِ تکنولوژیک دهه سوّم قرن بیست و یکم و با پشتوانه مبارزات و جان فشانی‌های حدود صد و پنجاه سال اخیرِ جامعهِ ایران جریان یافته و در جریانِ خویش، در رویارویی سهمگینی با حکومت اسلامی و اسلام حکومتی-سیاسی است و باید به ناگزیر سنگ‌ها و صخره‌های سر راهش را بکوبد و بساید و پیش برود.

زن، زندگی، آزادی دوران نوینی از زندگی مردمان میهن ‌مان را اعلام می‌کند، خواستی ست بسیار ضروری و حیاتی، بزرگ و با شکوه، زندگی در این دوران و رسیدن به این خواست، و بهتر بگویم، حرکت به سوی آن مستلزم پذیرش مسئولیّتی سترگ از سوی مردمان میهن‌ مان و تدارک و انجام کاری مستمر و دراز مدّت و اساسا انجمنی/گروهی/تیمی و سازمانی/حزبی ست.

دورانِ زن، زندگی، آزادی انسان هم ‌ارز خویش را نیازمند است و باید او را بیافریند. انسان اجتماعیِ و سیاسیِ خودآفرین، خودبازنگر و خودبازآفرین. به عبارت دیگر در جریان این دوران۟ هزاران انسان هم‌ارزِ این دوران پیدایش می‌یابند و برمی‌آیند و بارور می‌شوند.

چالش‌های رویارویِ انسانِ دورانِ “زن، زندگی، آزادی

باری که بر دوش جنبش “زن، زندگی، آزادی” ست به مراتب سنگین تر و سهمگین تر از باری ست که بر دوش انقلاب مشروطیت و یا هر کدام از جنبش‌های بعد از انقلاب مشروطیت بود.

جنبش زن، زندگی، آزادی یک انقلاب تماماً اجتماعی ست و قرار است تمامی جامعه ایران را دگرگون کند، یعنی جنبشی سکولار، مدرن و جامعه گرا ست. انسان روشن ‌اندیشِ نوینِ هم‌ارزِ آن هم۟ انسان سکولارِ مدرن و جامعه گرا ست و می‌خواهد، و باید بتواند، جایگزین الله شود و همهِ مسئولیت‌هایی را که “این الله“، در طول قرون و اعصار، از پذیرش آنها شانه خالی کرده است، و اساساً از پذیرش آنها ناتوان بوده است، را بپذیرد و در رابطه با آنها پاسخگو باشد. این مسئولیت هم به سرنگونی حکومت الله خلاصه نمی‌شود، بلکه مسئولیت رهبری و ادارهِ امور جامعه ایران پس از سرنگونی حکومت الله را هم در بر می‌گیرد.

وقتی که از این بارِ سنگین و سهمگین سخن می‌گوییم، باید ببینیم چالش‌های اساسی که رویاروی جنبش قرار دارند کدامند.

مهمترین و اساسی‌ترین چالشِ رویاروی جنبش۟ آگاهی بخشی در تمامی عرصه‌های جامعهِ ایران[1] است. جنبش باید بتواند پوسته اُمّت الله را کاملاً بشکافد، گریز ناپذیری مبارزه با حکومت الله را برای گروه‌های متفاوت مردم آشکار و آنان را به امکان پیروزی در این مبارزه معتقد سازد. جنبش باید بتواند آگاهی را در میان جان به لب رسیدگان و اتکاء و اعتقاد به خویش را در میان آگاهان بگستراند. جنبش باید بتواند مردمان میهن مان را به سوی همیاری و همفکری و اتکاء به خویش و به همدیگر بکشاند. آن چنان که دیگر هیچ آیتِ الله (و یا حتّی همهِ آیت‌های الله با هم) نتواند بار دیگر۟، اُمّت اسلام را از چراغ مکر و جادوی خویش بیرون بیاورد و دیگر هیچ ظلّ الله و یا فرّهِ ایزدی هم نتواند ملّت ایران را در هیولایی چون خدا شاه میهن، یا چیزی شبیه به آن، ذوب کند و در نهایت مُهرِ فرّهیِ خویش را بر جامعه و قراردادهای اجتماعی بکوبد.

از جمله چالش‌های اساسی رویارویِ جنبش این‌ها هستند:

  • شناسایی و پردازش ویزیون (چشم‌انداز، ستارهِ قطبیِ راهنما، چراغ راه آینده) و معنای شعار زن، زندگی، آزادی در ارتباطِ با آن ویزیون
  • پردازش و تقویت گفتمان مرتبط با ویزیون، تعمیق و گسترش آن و ایجاد برداشت و تصوّر هماهنگ از آن، در تمامی عرصه‌های جامعه ایران، لایه ها، اقشار، طبقات و اقوام مختلف ایران
  • شناسایی و پردازش یک پیمان اجتماعی (پیش در آمد قانون اساسی نوین ایران) که رهایی و آزادی و امنیت و صلح و رفاه و کرامت انسانی و لغو هرگونه تبعیض و همیاری همه ایرانیان را تأمین و تضمین و آنان را برای ساختن و پیشبرد زندگی در ایران و حفظ محیط زیست و تمامیت ارضی ایران و زندگی صلح آمیز با ملت‌های دیگر بسیج و متّحد کند.
  • واکاوی پیوسته و پی در پیِ راه مبارزه خشونت پرهیز و نافرمانی مدنی برای دریافتن و کشف همه امکانات و فرصت‌های آن و بهره گیری از آنها برای اهداف جنبش
  • سازماندهی و سازمان یابی (در گروه‌های سیاسی، احزاب، جامعهِ مدنیِ خودگردان)
  • پیدایش و آفرینش توان و ظرفیت‌های رهبریِ متناسب این دوران، در سطوح مختلف عرصه‌های سیاسی و اجتماعی؛ تعلیم و تربیت کادر ها، هم در عرصه احزاب سیاسی و هم در عرصه جامعه مدنی
  • ·          شناسایی و پردازش اهداف استراتژیکِ (فاز ها، مراحل) جنبش۟ مانند آزادی همه زندانیان سیاسی، بی اعتبار کردن (برچیدن) همه بیدادگاه‌های امنیتی و احکام همه بیدادگاه‌های حکومت اسلامی، بی اعتبار ساختن و ابطال پایه‌های اسلام حکومتی-سیاسی در تمامی جامعه ایران (بیرون راندن آخوندها از همه محل‌های کار و آموزش و موسسات دولتی و نیروهای نظامی و انتظامی و از همه عرصه‌های سیاست، به عقب راندن و انحلال هیئت‌ها و انجمن‌های اسلامی، ارگان‌های سیاسی ایدئولوژیک، حراست دانشگاه‌ها و مدارس و محل‌های کار و محل‌های سکونت، وادار کردن مساجد و امامزاده‌ها و غیره به عدم دخالت در امور جامعه و سیاست،…)، مبارزه برای شفّاف کردن دفاتر مالی همه افراد و نهاد‌ها و موسسات و سازمان‌ها از جمله همه نهاد‌های مذهبی، مبارزه با فساد در تمامی عرصه‌های جامعه و دشوار ساختن رانت خواری دائما افزاینده، رفع سانسور و وادار کردن حکومت اسلامی به پذیرش رسانه‌های آزاد و…
  • جلب و جذب همکاری و همیاری همه سکولار‌ها و دیگر بخش‌های جامعه برای پشتیبانی از جنبش و مبارزان آن (سمپاتی عمومی با مبارزان، دفاع از مبارزان در مقابل رژیم، وثیقه گذاشتن برای بیرون آوردن زندانیان، کمک‌های مالی به مبارزان و به ویژه دادن جا و امکانات زندگی به مبارزان مخفی و…)
  • شناسایی و پردازش سبک (روش، راه) نوین زندگی در دورانِ زن، زندگی، آزادی، انعطاف پذیری و خود دگرگون سازی، آن چنان که زندگی و مبارزه را در هم آمیزد و راه دشوار این دگرگونی سهمگین را امکان پذیر و تحمّل پذیر سازد
  • شناسایی و پردازش تاکتیک‌های متناسب زمان و مکان به منظور پیشبرد اهداف استراتژیک

هر کدام از این چالش‌ها مجموعه‌‌ای از پروژه‌ها و واحد‌های کاریِ سیاسی و اجتماعی هستند که باید در عرصه‌های مختلف جامعه ایران انجام شوند. چه میزان از این کارها پیش و چه میزان از آن‌ها پس از فروپاشی یا سرنگونی حکومت الله انجام خواهند شد، نمی‌دانم. شاید هم هیچکس این را نداند. آن چه را که من می‌دانم این است که اگر چه فروپاشی حکومت الله رویداد بسیار مهمی ست و تاثیر شگرفی بر روند جنبش خواهد داشت، امّا به هیچ وجه همهِ آن نیست. خلاصه کردن تمام جنبش در هدف سرنگونی، و به ویژه در سرنگونی قریب الوقوعِ رژیم و ریختن همه سرمایه‌ها و منابع جنبش به پای چنین هدفی، چیزی جز اتلاف انرژی و گمراهی جنبش را در پی نخواهد داشت و در نهایت آن را به سوی شکست پیش می‌برد. جنبش زن، زندگی، آزادی نمی‌تواند حکومت الله را در آینده‌ای نزدیک سرنگون کند. حضور خیابانی جنبش، که فقط یکی از نمودهای ابراز وجود اش می‌باشد، کاهش می‌یابد و شاید هم کاملاً فروکش کند، تا در آینده‎ای نه چندان دور، و شاید هم خیلی نزدیک، دوباره برآید. اما به هر حال نمی‌توانیم در آینده‌ای نزدیک از شرّ حکومت الله خلاص شویم. آشکار است که حکومت الله نمی‌تواند، و اساساً نمی‌خواهد مشکلی از مشکلات جامعه را حل کند. اما هنوز می‌تواند در خیابان بُکُشد، در زندان۟ شکنجه و تجاوز و اعدام کند و از آنجایی که جایگزینی واقعی و قابل اعتماد وجود ندارد، حکومت الله می‌تواند هنوز جلوی شکافته شدن پوستهِ اُمّتِ الله را بگیرد و آن را در چراغ جادویی خویش نگه‌ دارد.

انسانِ نوینِ اجتماعی سیاسی، گروه‌های خودگردانِ سکولار‌های جامعه گرا۟ شایستهِ رهبریِ جنبشِ “زن، زندگی، آزادی”

رهایی از شرّ حکومت الله تنها با ساختن نیروی جایگزین ممکن می‌شود. برای ساختن نیروی جایگزین هم باید بیشترین منابع جنبش را در سازمان یابی، سازماندهی و ایجاد توانایی‌ها و ظرفیت‌های رهبری جنبش و جامعه، سرمایه گذاری کرد. و این هم کاری ست پیوسته۟ کوتاه- میان- و دراز-مدت. برای انجام آن‌ها هم۟ انسانِ نوین باید اجتماعی و سیاسی باشد (یا بشود)، یعنی آمادهِ سازمان یابی، سازماندهی و رهبری به منظور دگرگون ساختن و به پیش بردن جامعه ایران به سوی مدنی شدن.

این انسان با اجتماعی بودن و سیاسی بودن خویش، با سازمان‌های اجتماعی و سیاسی خویش، با توانایی‌ها و ظرفیت‌های رهبریِ خویش ابراز وجود می‌کند و عزم و اراده آن را دارد که جایگزین حکومت الله شود، سرنوشت خویش را از شرّ حکمرانی الله برهاند و آن را خود بنویسد. یعنی اینکه حال و آینده میهن مان ایران را برای مردمان اش بسازد.

جامعهِ ایران برای دگرگونیِ اجتماعیِ فراگیر و بزرگی که در پیش رو دارد، دیگر نه به رهبر (یا به رهبرانی چند)، بلکه به “رهبری” نیازمند است. این رهبری در عرصه‌ها و سطوح مختلف جامعه، از توانایی‌ها و ظرفیت‌ها و پیوندهای اُرگانیکِ هزاران انسان نوینِ اجتماعی و سیاسی تشکیل می‌شود. این توانایی‌ها و ظرفیت‌ها و پیوندهای اُرگانیک، به یک رهبر یا رهبرانی چند به ارث نمی‌رسند و یا یکباره در رهبر یا رهبرانی چند۟ ظهور نمی‌کنند، بلکه به تدریج در روند کار اجتماعی و سیاسی، در گروه‌های (تیم های) انسان نوین، هم پیدایش می‌یابند و هم آفرینش می‌شوند. پیدایش به این معنا که ضرورت، چیستی و ایجاد این توانایی‌ها بر اساس نیازهای آشکار شده در روند کار شکل می‌گیرند. و آفرینش به این معنا که باید اساساً خودِ این گروه‌ها زمینه‌ای را که در آن چنین توانایی‌هایی شکل می‌گیرند، آگاهانه ایجاد کنند. شاخص نرمش و انعطاف پذیری و توانایی دگرگون ساختنِ خویش۟ از جمله عناصر بسیار مهم چنان زمینه‌ای ست که این گروه‌ها باید آگاهانه در خویش بیافرینند.

در جهان پیچیده ما، که با شتاب دائماً افزاینده‌ای دگرگون می‌شود، تقریباً در تمامی عرصه‌های اجتماعی، تنها گروه‌های خودگردان‌اند که می‌توانند چنان زمینه‌ای را بیافرینند و خود۟ در روند پیدایش و آفرینش توانایی‌ها و ظرفیت‌های سازماندهی و رهبری، در آن زمینه جریان یابند. همانند رودخانه ایی که بسترش را به مرور می‌آفریند و می‌ساید و پیچ و تاب و پالایش و شکل می‌دهد و خود۟ در آن بستر جریان می‌یابد. این گروه‌های خودگردان۟ خود۟ چشم‌انداز راه خویش را تبیین و تدوین و خود۟ خویش را سازماندهی، اداره و کنترل می‌کنند. این گروه‌های خودگردان می‌توانند خود را، بر اساس ضرورت ها، گستردگی و فراگیریِ واحدهای کاری و پروژه‌های شان، با گروه‌های دیگر همآهنگ و همتراز ‌سازند. آنچه که بیش از همه۟ همآهنگی و همترازی این گروه‌ها را۟ ضروری و امکانپذیر می‌سازد و تضمین می‌کند، بدون آنکه به خود گردانی آنها لطمه‌ای وارد سازد، ویزیون (چشم‌انداز) مشترک آنها ست. این چشم‌انداز مشترک که می‌تواند با قرارداد کاری هر گروه، یا مجموعه‌ای از گروه ها، ترکیب شود، منشورِ کارِ گروهی و یا سازمانی را می‌سازد.

جامعه ایران، و به تبع آن ایرانیان، در پیچ و تاب یک چرخش و دگرگونی تاریخی و دوران ساز قرار دارند. نشانه‌های زیادی حاکی از آنند که جنبش زن، زندگی، آزادی پتانسیل آن را دارد که میهن ما را به جامعه‌ای سکولار دگرگون سازد. این جنبش به منظور گردآوری و همبستگیِ توانایی‌ها و ظرفیت‌های سازمان یابی، سازماندهی و رهبری، به منشوری متناسب خویش نیازمند است.

امید این است که پیش‌نویس‌های اولیه چنین منشوری در آینده‌ای نزدیک آماده شوند و در جریان سنجشگرانهِ اندیشه و کارِ گروه‌های موجود به یک منشور عمومی برای همه گروه‌های سکولار جامعه گرا تکامل یابد و زمینه‌ را برای رشد بیشتر جامعه مدنی سکولار و به هم پیوستگی آن و برای تشکیل حزب سکولار سراسری ایجاد کند.

البته انسان‌های نوین سکولار و جامعه گرای ایران، همچنان که تا کنون نشان داده اند، نیازمند آن نیستند که برای شروعِ و ادامه کارِ گروهی خویش منتظر انتشار چنین منشوری بمانند. امّا چنین منشوری هماهنگی و همترازی سکولار‌ها و توانایی سازمان یابی و سازماندهی آن‌ها را ارتقاء می‌دهد و رهبری را در همهِ سطوح جامعه مدنی و حزبی امکانپذیر تر می‌سازد.

 از جمله مهمترین عناصر ضروری برای دگرگونیِ سکولار، رشد و گسترش جامعه مدنی سکولار در همه عرصه‌های اجتماعی و کنش گری سیاسی سکولار‌ها (گروهی سازمانی حزبی)، آن هم در همه عرصه‌های اجتماعی، هستند. جامعه مدنی سکولار و سازمان‌های سیاسی سکولار از شاخص‌ها و رکن‌های اساسی سکولاریسم در یک جامعه هستند. این‌ها یکروزه پیدایش نمی‌یابند و از آسمان هم نمی‌افتند. انسان‌های سکولارِ جامعه گرا آن‌ها را با آگاهی، اراده، پایداری و دلاوری خویش می‌سازند. در عرصه کار مستمر و انجام پروژه‌های اجتماعی و در روندی سرشار از آزمون و خطا، اندیشیدن و باز اندیشیدن، خود باز نگریستن و خود باز آفریدن، خود گردانی و همکاری و همیاری و همترازی. آنچه که امروز، بیش از هر زمان دیگر، جامعه ایران به آن نیازمند است.

می‌توانم به جرأت بگویم که در صد و پنجاه سال اخیر و به ویژه در چهل و چهار سال گذشته در میهان ما، انسان نوین را هیچگاه سر باز ایستادن نبود. امّا به دلایلی چند۟ جامعه مدنی سکولار در داخل ایران ضعیف است. اسلام حکومتی-سیاسی و حکومت اسلامی تقریباً تمامی سنگرهای جامعه را اشغال کرده‌‌اند و هنوز گستاخانه و بیرحمانه می‌تازند. انجمن‌های اسلامی، هیئت‌های مذهبی، شبکه اجتماعی مدّاحان، مساجد، امامزاده‌ها و… در همه جا پراکنده‌اند و تمامی عرصه‌های جامعه را در چنگال اُختاپوس حکومت الله اسیر کرده‌اند. در حالی که حکومت الله به ضرورت حفظ سنگرهای اجتماعی خود کاملاً آگاه است، بسیاری از سکولار‌ها و بخش بزرگی از دیگر مخالفان رژیم اهمیت چندانی به باز پس گرفتن جامعه مدنی و سکولار کردن آن نمی‌دهند. مبارزان مدنی سکولار در داخل کشور، در دهه‌های گذشته با تلاشی خستگی ناپذیر و پرداخت هزینه‌های هنگفت، بخش کوچکی از جامعه مدنی سکولار را ساخته‌اند و با چنگ و دندان از آن محافظت می‌کنند. ایرانیان سکولار خارج از کشور هم، اگر چه بخشی از آن‌ها در جامعه مدنی و سیاسی کشورهای محل اقامت خویش فعّالند و از امکانات بسیاری برای پشتیبانی از جامعه مدنی ایران و همیاری و همکاری با آن برخوردارند، عملاً بسیار کم و ناچیز به ساختن جامعه مدنی داخل و خارج کشور و سکولار کردن آن‌ها توجّه دارند. اصلاً چنین عزم و اراده ایی هم ندارند و ضرورت آنرا هم نمی‌دانند. بیشتر امید آنرا دارند بتوانند به دولتهای خارجی بقبولانند حکومت اسلامی رفتنی ست و آنها باید از جنبش ایران، تا حد دخالت برای سرنگونی حکومت اسلامی، پشتیبانی کنند.

جامعه سیاسی سکولار در داخل ایران بسیار ضعیف است. احزاب تقریباً همه پس یا پیشوند اسلامی دارند و یا با آرزوی علنی و قانونی کار کردن، در چهارچوب قانون اساسی حکومت الله سرگردانند. معدود سیاسیون سکولار منفرد که بطور علنی گاهگاهی اظهار نظر می‌کنند و معدود گروه‌های سیاسی سکولار که مخفیانه فعّالند، به دلایلی چند، (از جمله فقدان منشور دموکراتیکی از سکولار‌ها و عدم پیوند آزادی‌خواهان با یکدیگر و اساساً عدم اعتقاد به ضرورت تشکیل یک حزب سراسری سکولار)، هنوز توانایی و ظرفیت سازماندهی و رهبری برای سکولار کردن جامعه و به پیش بردن جنبش زن، زندگی، آزادی را ندارند. در خارج از ایران هم افراد و گروه‌های سیاسی فعّال متعدّد با عنوان‌های متفاوت (جمعیت، سازمان، شورا، دولت در تبعید،… و حتّی حزب) وجود دارند و معمولاً هر کدام خود را سکولار و در جایگاه یگانهِ رهبران و یا حداقل نمایندگان مردم ایران می‌بینند. هر کدام از این شورا‌ها و سازمان‌ها و دولت ها، و یا همگی با هم، نه تنها توانایی و ظرفیت سازماندهی و رهبری برای سکولار کردن جامعه و به پیش بردن جنبش زن، زندگی، آزادی را ندارند، بلکه فرسنگ‌ها از آن فاصله گرفته‌اند. آنچه که بیشتر آن‌ها در آن مشترک اند، آرزو و وعده سرنگونی بسیار نزدیک حکومت اسلامی و ادّعای شان برای رهبری انقلاب و اداره جامعه پس از آن است. به نظر می‌رسد که بخش بزرگی از فعالیت هر کدام از آنها هم این است که به هر ترتیبی دیگران و بخصوص دولت‌های خارج از ایران را قانع کند، تنها آلترناتیو مناسب برای حکومت اسلامی ست. تقریباً اکثر آنها هم مدعی ارتباط با داخل، سازماندهی گسترده در داخل، در دست داشتن رهبری و حتّی به راه انداختن جنبش‌ها هستند. تصوّر شان از جامعه۟ تصوّری ولایتی-امّتی است. خیلی بزرگ منشی اگر داشته باشند، می‌خواهند رهبریِ نه یکنفره بلکه چند نفرهِ خودشان را به جای ولایت فقیه بنشانند.

به نظر می‌رسد هنوز هم خود را از شرّ هیولایِ اُمّت اسلام (بخوان مردم، بخوان خلق، بخوان ملّت، بخوان توده، بخوان مستضعفان) رها نکرده ایم.

عدم رهایی از شرّ هیولایِ اُمّت اسلام، یک سیستم فکری-ایدئولوژیکِ جنبشی-خیابانی را شکل داده است. “اگر جنبشی آغاز شود، مردم، حتّی در صد کمی از مردم، به خیابان بیایند و چند هفته تاب بیاورند، رژیم سقوط خواهد کرد“. برخی‌ها کمی فراتر می‌روند. “اگر جنبشی آغاز شود، مردم، حتّی در صد کمی از مردم، به خیابان بیایند، برخی از نهاد‌های حکومتی و برخی از شهر‌ها را تصرّف کنند و چند هفته تاب بیاورند، رژیم سقوط خواهد کرد”. برخی‌ها باز هم کمی فراتر می‌روند. “اگر جنبشی آغاز شود، مردم، حتّی در صد کمی از مردم، به خیابان بیایند و چند هفته تاب بیاورند، جوانان انقلابی به منظور دفاع از حضور خیابانیِ مردم کمیته‌های مسلّح تشکیل دهند و برخی از نهاد‌های حکومتی و برخی از شهر‌ها را تصرّف کنند، رژیم سقوط خواهد کرد”.

این سیستم فکری-ایدئولوژیکِ جنبشی-خیابانی بیشتر از همه در میان سیاسیون خارج از کشور رواج دارد، توسّط آنها از کانال‌های مختلف، تبلیغ و ترویج می‌شود، شوربختانه مبارزان داخل کشور را تحت تاثیر قرار می‌دهد و غالباً پرداخت هزینه‌های هنگفتی را هم بر آنان تحمیل می‌کند.

حالا که جنبشی آغاز گشته و مردم همبهخیابان آمده‌اند پس حدّ اکثر تلاش مان را بکار ببندیم و مردم را در خیابان نگه‌داریم، تا رژیم سقوط کند. می‌توانیم هم با یاد و خاطره اعتصاب‌های پیش از فاجعه انقلاب اسلامی، از عموم مردم بخواهیم اعتصاب عمومی کنند.” بدون آنکه بدانیم و یا حتّی بخواهیم بدانیم آنها چقدر در گروه‌ها و سازمان‌های مدنی خویش سازمان یافته‌اند و چقدر به منافع و مصالح گروهی و سازمانی خویش آگاهی دارند.

اصلاً این نسل، نسل دیگری ست. تا آخر پیش می‌رود و به سرعت هم کار را یکسره می‌کند. اگر همه چیز آنطور که پیش بینی کردیم نشد، باید روحیه جنبش را نگه‌داریم و آنطور وانمود کنیم که حضور خیابانیِ جنبش۟ با همان شدّت و حدّت ادامه دارد. اگر هم آشکار شد که جنبش نمی‌تواند در زمانی محدود سازماندهی کند و رهبری اش را شکل دهد و به تبع آن کار را تمام کند، ائتلاف می‌کنیم و رهبری را ایجاد می‌کنیم. ما همه جور افراد خیلی مهم[2] داریم. جمعی از افرادی که این همه جور را داشته باشد (فرّه ایزدی و قهرمان فوتبال و هنر پیشه و ژورنالیست و ارتباط گیر بین‌المللی و مشاور سازمان‌های امنیتی دولت‌های دیگر). اصلاً ائتلاف خواست عاجل مردم است. و صدایشان در تظاهرات‌ها هم، در داخل و خارج، به گوش می‌رسد و در واقع ما با ائتلاف به خواست مردم عمل می‌کنیم.

چنین تصوّری و یا چیزی شبیه به آن، انگار در ذهنِ خیلی‌ها و بویژه در ذهن آنان که خود خویش را به مقام معظّم رهبری و یا نمایندگی مردم مفتخر کرده اند، وجود دارد.

چه باید کرد؟

با جنبشی بزرگ که توانایی و ظرفیت سازمان یابی و سازماندهی و رهبریش ضعیف است، چه می‌توان کرد؟

می‌توان وجود جنبش را در حضور خیابانی خلاصه دید و، بدون در نظر گرفتن خطرات و ریسک‌های آن، بر تداوم بی وقفه آن پای فشرد و نیروی جنبش را تحلیل برد.

می‌توان ناامید شد، دردمندانه گریست، به خانه بازگشت و زانوی غم در بغل گرفت.

می‌توان به آسمان و معجزه دل بست.

می‌توان به دولت‌های خارج دل بست تا آنها عزم خود را جزم کنند و به منظور تأمین و تضمین حقوق بشر در ایران (! ) حکومت اسلامی را سرنگون کنند و یکی از این دولت‌های در تبعید و یا شوراهای گذار و تصمیم و انتقال را و یا ترکیبی از چند تایشان را بر گزینند و یا اصلاً دولت نو ظهوری از سلبرتی‌های ایرانی خارج از کشور، البته با رزرو کردن چند صندلی برای سلبرتی‌های داخل کشور، به جای حکومت اسلامی بنشانند.[3]

می‌توان هم۟ تمام جنبش را در حضور خیابانی اش و پیروزیِ قریب الوقوعِ اش خلاصه ندید و هوشیارانه و دلاورانه، اگر ضروری شد، کمی از خیابان عقب کشید و زمان برای بازنگری ایجاد کرد، “کس نخارد پشت من جز ناخن انگشت من” را به یاد آورد و با عزم استوار۟ نیروی جایگزین حکومت الله را ساخت.

چه کسانی نیروی جایگزین حکومت الله را در ایران می‌سازند؟ ایرانیان؟ کدام ایرانیان؟ ما (من، تو، او) کیستیم؟ ما چه می‌خواهیم؟ آیا واقعاً می‌خواهیم از شرّ حکومت الله رها شویم؟ آیا عزم و اراده آن را داریم که از شرّ حکومت الله رها شویم؟ می‌خواهیم جایگزین حکومت الله بشویم که چه بکنیم؟ می‌خواهیم چه تغییری در ایران صورت بپذیرد؟ و چگونه؟ می‌خواهیم با ارتش آزادی بخش خلق (کمیته‌های مسلّح محلّات و یا با هر نام دیگری) نیروی نظامی و انتظامی رژیم را در هم بشکنیم و جایِ آن را بگیریم و یا اینکه در راه مبارزه خستگی ناپذیرِ خشونت پرهیز و نافرمانی مدنی۟ میلیون‌ها مردم ایران را به جنبش جذب کنیم و جامعه ایران را جایگزین حکومت الله سازیم؟

اگر عزم و اراده آن را داریم که حکومت الله را به زیر کشیم و جای آنرا بگیریم تا بتوانیم دست در دست یکدیگر با فکر و اندیشهِ خودمان و با پذیرش آگاهانهِ مسئولیت‌های اجتماعی۟ جامعه ایران را به سویِ

  • زندگی مشترک با همکاری و همیاری۟ و بر مبنای قرارداد اجتماعی تدوین شده به دستِ خودمان؛
  • تأمین و تضمین حقوق بشر بدون هیچ استثنایی برای تمامی افراد جامعه و رفع هرگونه تبعیضِ جنسیتی، قومیتی، مذهبی، طبقاتی و…؛
  • پاسداری از صلح و امنیت فردی و اجتماعی؛ تأمین آزادی و دادگستری و برابری و دموکراسی؛
  • پاسداری از زندگی و زیست بوم ایران؛ تأمین و تضمین تمامیت ارضی ایران؛
  • همیاری و همکاری با تمام ملّت‌ها برای پاسداری از صلح، زندگی و زیست بوم جهانی و تأمین و تضمین حقوق بشر برای تمام انسان ها؛

رهنمون شویم، آنگاه انسان نوینِ دورانِ نوین هستیم. سکولار، مدرن و جامعه گرا، انسانِ هم‌ارزِ جنبش زن، زندگی، آزادی. و می‌توانیم در هر کجای این کره که باشیم به منظور ساختن و بارور کردن جامعه مدنی ایران (اجتماعی و سیاسی) در میدان عمل اجتماعی مسئولیت بپذیریم و نقش فعّال، خلّاق، همفکر، همراه و سنجشگرِ اجتماعیِ خویش را ایفا کنیم. برای پذیرش مسئولیت۟ در میدان عملِ اجتماعی۟ نیازی نیست به احزابی که در پیش یا پسِ نامشان اسلام را یدک می‌کشند و یا به احزاب دیگر و شورا‌ها و جبهه‌ها و دولت‌های در تبعیدِ خارج از کشور بپیوندیم. هیچکدام اینها جنبش زن، زندگی، آزادی را به وجود نیاورده‌اند و نمایندگی نمی‌کنند. جنبش اساساً بر بخش سکولار مردم ایران تکیه دارد و این بخش هم دیگر اُمّت نیست که در یک رهبریِ “تاریخ مصرف تمام شده” و یا متوّهم ذوب شود.

جنبشِ زن، زندگی، آزادی بستر پهناوری ست که، بویژه، سکولار‌ها می‌توانند در آن جریان یابند. هیچگاه در تاریخ ایران این گونه نبوده است. این جنبش بار سنگینی بردوش دارد امّا دریچه‌های امکانات و فرصت‌های فراوانی را هم به رویِ سکولار‌ها گشوده است.

آیا بخش سکولار مردمِ ایران می‌تواند سازماندهی و رهبریِ این دگرگونی سهمگین را، که تار و پود جامعه ایران را در می‌نوردد، بر دوش گیرد و مسئولیت آنرا بپذیرد؟

آنطور که پتر درا کر می‌گوید: “بهترین راه پیش بینی آینده، ساختن آن است.”[4]

اگر بخش سکولار مردم ایران۟ آگاهانه۟ برای پس گرفتن جامعه مدنی (اجتماعی و سیاسی) ایران از دست هیولا‌ها‌ی اسلام حکومتی-سیاسی و حکومت اسلامی به پا خیزد، آنگاه در جایگاهِ رهبریِ جنبشِ زن، زندگی، آزادی قرار می‌گیرد. در اینجا لازم است باز هم تأکید کنم که بخش عمده جامعه مدنی ایران هنوز در اشغال این هیولا‌ها ست.

به اعتقاد من تنها گروه‌های خود گردان سکولار هستند که می‌توانند بخش سکولار مردم را سازماندهی کنند و از این طریق۟ جامعه مدنی (اجتماعی و سیاسی) را در تمامی عرصه‌های جامعه ایران بگسترانند و پیوسته حقانیت جنبش را در بخش‌های وسیع تری از مردم ترویج و آنان را به طرفداری و همراهی جنبش جذب و سازماندهی کنند.

به تدریج ده ها، صدها و، بدون اغراق می‌گویم۟، هزاران گروه خود گردان (واحد‌ها یا هسته‌های سکولار) شکل می‌گیرند و توانایی‌ها و ظرفیت‌های سازمان یابی، سازماندهی و رهبری جنبش را می‌آفرینند، می‌سازند و بارور می‌کنند.

این آموزهِ جنبشِ زن، زندگی، آزادی را از یاد نبریم. در درون جنبش، و به ویژه در زنان و جوانانش، پتانسیلِ اعجاب انگیزی از جستجو گری، آفرینش گری، نوآوری و سنجش گری وجود دارد که اگر میدان برای جولان بیابد، دوران ساز می‌شود و امّا، اگر در چهارچوب‌های بوروکراتیک محصور و یا به پیروی از “رهبران” و “تصمیم گیرندگان” و “بازیگران سیاسی” کشانده شود، سترون می‌شود و چیزی از او در نمی‌آید.

میدان جولان این پتانسیلِ اعجاب انگیز هم۟ خودگردانیِ او ست برای پیدایش یا آفرینش خویش؛ برای تنظیم ویزیون (چشم انداز) و منشور خویش؛ برای حفاظت و امنیت خویش؛ برای آموزش و پرورش خویش، برای تنظیم کار و برنامه و پروژه‌های خویش و انجام آنها؛ برای سازماندهی، ادارهِ امور و کنترل خویش؛ برای آزمون و خطا؛ برای وا کاوی پیوسته جامعه و باز نگری خویش؛ همهِ اینها یعنی خود گردانی.

یک چیز می‌ماند و آن اینکه چگونه این گروه‌های خودگردان، در صورت نیاز، همراه و همکار و همآهنگ و همتراز می‌شوند؟

ویزیون‌ها (چشم انداز ها) و منشور‌های مشترک سکولار‌ها در سطوح متفاوت (بین چند گروه و یا برای همه سکولار ها) مهمترین عامل همآهنگی و همترازی ست. برای همیاری و همکاری واحد‌های سکولار، به ویژه در داخل کشور، به مکانیسم‌های ارتباطی بسیار مطمئن و قابل اعتماد در دنیای حقیقی، و نه مجازی، نیازمندیم.

گروه‌های خود گردان سکولار، که هم در داخل و هم در خارج از کشور شکل می‌گیرند، همه در بالاترین سطح یک ویزیون مشترک، یک چشم انداز، یک ستاره قطبی و یک چراغ راهنما دارند و آن سازمان یابی و سازماندهی و رهبری سکولار‌های ایران برای ساختن و بارور کردن جامعه مدنی ایران (اجتماعی و سیاسی) به منظور جایگزینی حکومت الله و و رهبری و اداره جامعه به سوی آینده‌ای درخشان است.

باید تأکید کنم که گروه‌های خودگردان داخل کشور کاملاً مخفی شکل می‌گیرند و مخفی می‌مانند. اعضای این گروه ها، بطور علنی۟ زندگی و کار می‌کنند، در مبارزه برای تشکیل جامعه مدنی و یا در حضور خیابانی جنبش، به گونه ایی و تا حدی که خود تشخیص می‌دهند، شرکت می‌کنند و ضرورتی برای مخفی شدن ندارند تا هنگامی که احساس کنند یا دریافته باشند که رژیم ردّ آنها را یافته است. آنگاه باید موقتاً، و در صورت قطعی شدن لو رفتن شان کاملاً، مخفی شوند. مبارزه مخفی و در صورت ضرورت زندگی مخفی جزء جدایی ناپذیر زندگیِ مبارزان راه آزادی ست و بی اعتبار شمردن همهِ مصوبه‌ها و تصمیمات بیداد گاه‌های امنیتی و سیاسی حکومت الله هم۟ جزئی جدایی ناپذیز از نافرمانی مدنی.

گروه‌های خودگردان خارج کشور هم، تا زمانی که علنی شدن و یا نیمه علنی شدن ضرورتی ندارد و دردی از درد‌های شان را درمان نمی‌کند، مخفی می‌مانند. برای ارتباط گیریِ با هم به منظور همیاری و همکاری در انجام پروژه‌های بزرگتر۟ بخشی و فقط بخشی از گروه را، تا آن حدی که لازم است و در آن جایی که لازم است، علنی می‌کنند.

در نوشته بعدی۟ بیشتر به چگونگی تشکیل و پرورش گروه‌های خودگردان در داخل و خارج کشور و نقش آن‌ها در ساختن جامعه مدنی و تدارک برای همآهنگی و همترازی گروه‌های خودگردان تا حد تشکیل یک حزب سکولار سراسری خواهم پرداخت.

––––––––––––––––––––––––––––

پانویس‌ها


[1] تمامی عرصه هایِ اجتماعی یعنی محل های سکونت در شهرها و روستاها، محل های کار درهمه نهادها و وزارت خانه ها و موسسات و رسانه ها و سازمان های دولتی، همه محل های کسب و کار خصوصی در شهر ها و روستاها (مراکز تولید،ی و خدماتی، مراکز خرید و فروش، رسانه ها، …)، محل های آموزش و تحصیل (مدرسه، دانشگاه، مراکز آموزش حرفه ایی، حوزه های علمیه)، نهاد های نظامی و انتظامی (همه آن ها بدون هیچ استثنایی)، همه مراکز و نهادهای مذهبی (از همه مذهب ها)

[2] VIP (Very Important Person)

[3] نمونه و تجربه دولت حمید کرزای در افغانستان

 [4] Peter Drucker

Ad placeholder