نیچه در نقد غار افلاطون گفته بود: آیا در پشت هر غار، غاری دیگر وجود ندارد؟ این سوال ماست. آیا در پس و آینده هر انقلاب، انقلاب دیگری وجود ندارد؟ این سوالی‌ست ایجابی که ما را از دولت‌گرایی به سوی انقلابی مشترک و هرروزه، به مقاومت در هر موقعیتی سوق می‌دهد؛ و زمان آن زمانی انقلابی ست که در تمامی لحظات تکثیر می‌شود، و سوژه‌های آن جوانانی که چون شبح این انقلاب‌ها را پیش می‌برند.

آن چه تحت عنوان جوانان و جوانی در این متن می‌آید، فرو کاستن مفهوم جوانی به یک نسل یا سنی معین یا به بیان دیگر فروکاستن آن به شاخص‌های زیست‌شناختی نیست. جوانی در اینجا یعنی نیرویی که با تمامی محدودیت‌ها و سرکوب‌ها به دنبال رهایی و برابری‌ست، قلمرو‌های مقاومت را شکل می‌دهد، مقاومت را به پیش می‌برد و بار‌ها با سبعیت و توحش حاکمیت‌ها رو‌به‌رو می‌شود. جوانی نه یک سن بلکه یک نیرو، «شدن» و «رخداد» است: و جوانان آنان‌اند که بی هیچ خستگی جریان‌های زیرزمینی و اجتماعی سیاست‌ رهایی را سازماندهی می‌کنند؛ آنان که به دنبال تغییر حاکمیت‌ها نیستند بلکه ارزش را در بطن خود مقاومت و «انقلابی-شدن» قرار می‌دهند.

جوان‌ها و نو‌جوان‌ها چه چیز را در سیاست‌ رهایی‌بخش یافته‌اند که مبارزه می‌کنند و انقلابی درونماندگار و رادیکال  را تداوم می‌بخشند یا به بیان دیگر آن را از تاریخ سلطه بازپس‌گیری می‌کنند؛ چه چیز آن‌ها را موجب کرده است که بالقوه‌گی مبارزه طلبانه‌ی همراه با خشونتی الهی و ناب را در موقعیت کلان‌شهرها، حاشیه‌شهر و روستا‌ها بالفعل کنند؟

امر مشترک:‌ علیه دوگانه خصوصی / عمومی

انقلاب در وضعیت کنونی ما از بین بردن دوگانه‌ی امرعمومی و امر خصوصی به مثابه بازپس‌گیری و تولید فضای آزادی و امر مشترک است. در روابط و اجتماعی که تمام اجزا، فضا و کنش‌های آن به استیلای خصوصی‌سازی و تحت فرمان دولت به استیلای امر عمومی درآمده تولید فضای خلاقانه و مشترک خود را به یک انقلاب تمام عیار متصل می‌سازد. و همین جوانان را به نابودی امر خصوصی سوق می‌دهد؛ آنها که آپاراتوس‌ها و روابط شبکه‌‌ای که حکمرانی استخراجی-خصوصی، مالکیت مادی و غیر مادی را که از خطوط تشکیل‌دهنده‌ی نظام مستقر جهانی هستند، با رقص دست‌جمعی به سخره می‌گیرند، شادی و سرپیچی را در هم می‌آمیزند و روابط و نسبیت‌های جدید را می‌سازند.

https://www.radiozamaneh.com/754210

بیش از هر چیز باید گفت که ولایت‌گرایی و بنیادگرایی هیچ حد فاصلی با کاپیتالیسم جهانی ندارد، بلکه دیگر قطب این شبکه است که بازوی آن را از نیرو غنی می‌کند. ولایت‌گرایی که با آرایش بنیاد‌گرایی اسلامی خود را در کاپیتالیسم جهانی ادغام می‌کند، در همین نظم امپراتوری دست به عمل‌هایی جنگ‌آورانه برای تثبیت قدرت ایدئولوژیک خود در برابر دیگر بازوی قدرت دارد. تنها مواجه افراد جامعه با این وضعیت خرد شدن در وضعیت جنگ‌آورانه است که توان زیستن از آن‌ها سلب می‌شود. بنیادگرایی دینی شاید در ظاهر هدفش بازگشت به گذشت و خواست سنت مذهب است اما در حقیقت این آرایشی پسامدرن برای گذر از مدرنیته‌ست که در ستیز با مدرنیته برای قوام و قدرت بخشیدن به نظم پسامدرن و امپراتوریایی تلاش می‌کند. با وجود این، چنان که آنتونیو نگری و مایکل هارت می‌گویند در نظم امپراتوری جنگ نه نبرد دولت-ملت‌ها بلکه شبکه‌ها است. حال قدرتی متکثر به وجود آمده که جوانی را در مقابل با جنگ‌آوری، ولایت‌گرایی و ادغام کاپیتالیسم با آن قرار می‌دهد. آن قدرت در مرحله اول مقاومت در برابر تمام اجزا و امور است، اما پس از آنی به سوی تولید هستی‌شناسی جدید در مقابل برساختگی اجزا جامعه پیش می‌رود. حال عده‌ای در نهایت بی‌طرفی و خرفتی می‌گویند:«این جوانان هیچ نمی‌فهمند، تنها افرادی هستند که هیجانی شدند.هیچ خردی در کارشان نیست.»

انقلاب چیزی جز شدت یافتن نیرو‌ها نیست که قدرت برساخته عقل سلیم را در هم می‌شکند. شدت‌ها و نهایت‌ها است که نیروی برسازنده را به سوی ساختن امر مشترک هدایت می‌کنند و استحاله پیدا کردن جامعه را سبب می‌شوند. شدت پیدا کردن نیروها و از بین رفتن حد‌ود و مرز‌ها جامعه برساخته را دچار فروریزی می‌کند، اما جامعه برساخته در حین فروریزی خود شمایل خویش را حفظ می‌کند. در همین حال حاکمیت در تلاش است که کنش‌ها و شدت‌ها را به حاشیه براند، تنها به آنها واکنش نشان می‌دهد تا از دوباره قلمرو حکمرانی‌اش را بسازد، در تلاش است حفظ شدن خود را تثبیت کند، قدرت خود را به مانند شبکه‌هایی گسترش دهد که موجب سرکوب و تصاحب آرایش‌های انقلابی رادیکال و زیبایی برسازنده زندگی شود و مدام نیروی واکنشی سرکوب خود را بازتولید کند و در نهایت انتحاری عظیم را علیه تمامی میل‌ها سازمان بدهد.

انقلاب چیزی جز شدت یافتن نیرو‌ها نیست که قدرت برساخته عقل سلیم را در هم می‌شکند. شدت‌ها و نهایت‌ها است که نیروی برسازنده را به سوی ساختن امر مشترک هدایت می‌کنند و استحاله پیدا کردن جامعه را سبب می‌شوند.

اما جوانی برخلاف آن است. می‌توان ادعا کرد که آن‌ چه سیاست را برای نیروی کهن‌سالان امر مبهم و ناشناخته کرده است جوانان شکافته و در آن «شدن انقلابی» را تجربه می‌کنند. آنها پادقدرت‌هایی متکثر را ایجاد می‌کنند و وضعیت استثنایی را که حاکمیت موجبش شده‌ است، با احیای یک وضعیت استثنایی جدید و برسازنده تضعیف می‌کنند و وضعیت استثنایی واقعی و برسازنده را در زیست خود همراه ‌می‌کنند.

یکی از روش‌ها را می‌توان ساخت سیاست‌های رادیکال خرد که یک کل سیاسی را تشکیل می‌دهد دانست. دیوارنویسی، درآوردن حجاب از سر (یکی از اجزا ولایت‌گرایی)، محرک‌هایی که خودآیینی سیاسی افراد و سلاح خروج از کنترل دولت را سبب می‌شوند. به بیانی دیگر باید گفت مقاومت جوانان در زیست روزمره تکثیر می‌شود. زیست روزمره مربوط به پیش از شهریور ۱۴۰۱ به تعلیق در می‌آید. جوانان آن چیزی را می‌خواهند که هیچ صورتی از آن در واقعیت نگنجیده است. آن‌ها به دنبال تولید هستند: اما تولید و بازتولید در بطن اجتماع و امر مشترک و ویران کردن دستگاه‌های سرکوب دولت.

کاپیتالیسم جهانی از ما به نفع مالکیت خصوصی بهره می‌بر‌د، امر مشترک را با استخراج و بعد به‌واسطه‌ی خصوصی‌کردن از بین می‌برد. خلاقیت اما تجربه امر مشترک و برساختن آن چیزی است که روابط اجتماعی آن را محکوم به ماندن در قلمروی امر خصوصی کرده اند یا به کل از بین برده اند: به انزوا فرو بردن اقلیم‌هایی مانند کُردستان و حواشی خوزستان و بلوچستان؛ آپارتمانی شدن بدن‌ها و عشق‌؛ برداشت و انباشت مالیه؛ … اما از سوی دیگر و در برابر این روند، دست نهادن در دست دیگری، بیگانه‌زدایی از دیگری که خیال باطل زیست-قدرت است، از نیرو‌های مرکب «شدن» انقلابی‌ جوانان ایران است.

https://www.radiozamaneh.com/754048/

‌کارخانه و سندیکا به تنهایی نمی‌توانند تحقق وضعیت انقلابی را در جنبش اجتماعی-سیاسی توضیح دهند، زیرا اقلیت‌ها و نهفتگی‌های سیاسی کلان‌شهرها و حاشیه‌شهر‌ها کماکان از این طریق در انزوا باقی می‌مانند. به بیان دیگر اگر ما برای انقلاب و ایجاد امر مشترک تنها بر اتحادیه کارگری تکیه کنیم، دوباره انقلاب را در سوژه‌ی واحد توضیح می‌دهیم. اما رخدادی که همه ارتباط‌ها و سرهم‌بندی‌ها را در امر سیاسی چکیده می‌کند، می‌تواند به ما در درک و ساختن سوبژکتیویه انقلابی یاری رساند. و آنجا نقش حسیات انقلابی برجسته خواهد شد.

حس و عاطفه در بالقوه‌گی انبوه خلق باعث پیشروی و شورش علیه قدرت برساخته می‌شود. ما در جایی چشم‌هایمان را باز می‌کنیم که با خون‌ پاشیده بر دیوار‌های کنارمان رو‌به‌رو می‌شویم. آیا باید سوگوار بود یا آن که بگذاریم روزمرگی برساخته ما را زیر پای خود له کند یا باید دست به یک کشف عملیاتی انقلابی بزنیم و تشکیل تار و پود اجتماعی نوین را پیش ببریم که تمام فرضیات و پیشبینی‌ها را به کناری می‌زند تا بالقوه‌گی انقلابی خود را در پرفورمنسی متکثر بالفعل کند، حسیات برساخته را به لرزه، و زبان جمعی را به ارتعاش در آورد و حسیات مشترک بسازد؟

این شورش انبوه خلق است که فرضیات روزمره و برساخته را به کناری می‌گذارد تا از خون نیاکان خویش توان مبارزه خود را بازیابد و توامان سوگواری و شورش را برقرار می‌کند.

Ad placeholder

از چه باید کرد به چه می‌توان کرد؟

جوانان آن چه را یافته‌اند که متمرکز‌سازی و ثبات بوروکراسی را بحرانی می‌کند. آنها نه به دنبال راه چاره یا بیان مشهور «چه باید کرد؟» بلکه به بیان اسپینوزا به دنبال «چه می‌توان کرد؟» هستند؛ به دنبال توانایی بالقوه خود و کشف آن، تولید و بازتولید و از دوباره کشف کردن نیروی موسس خود تا نسبت به تمامی اجزا قدرت و نهاد‌ها خودآیین شوند. آن‌ها مدام در حال ایجاد خطوط جدید مقاومت و فضایی برای بیانگری هستند. ما هنوز نمی‌دانیم بدنی که از انضباط و کنترل رها می‌شود چه توانایی‌هایی دارد.

بدن جوان، تکین و مرکب با کهن‌سالی و دولت‌گرایی و رهبرگزینی کنار نمی‌آید بلکه دشمن آن‌ها است. به دنبال آن نیست که به دنبال رهبر و ارباب جدید بگردد. بدن‌های خودآیین شورش را تداوم می‌بخشند، آن‌ها به دنبال فضای جدید آزادی می‌گردند. در این  فضا جوانان پایشان را فراتر از امر خصوصی و عمومی می‌گذارند و درخشندگی امر مشترک را می‌یابند. در این لحظات شگرف است که ارزش‌های عقلانیت برساخته و آپولونی زیر سوال می‌رود، و عشق خصوصی و آپارتمانی که در حکمرانی نئولیبرال و پدرسالاری ولایت‌گرایانه به اوج و اقتدار رسیده است به هوا می‌رود؛ عشقی که ساز و کار‌های اقتصادی در تعیین کردنش ارج داشته است. ارزش‌های دهه‌های اخیر در روابط آپارتمانی، باید ویران شود تا بتوان ارتباط نوین و آزادی میل را پدید آوریم.

https://www.radiozamaneh.com/746559

پس جوانان به دنبال دست “دیگری” هستند تا امر مشترک را قوام ببخشند و تمامیت این هژمونی آتش‌زای مالکیت‌‌های خصوصی را بحرانی کنند. در اینجا نکته‌ای را باید گویا شد. بنیادگرایی دینی نه تنها از حکمرانی آزادی‌های فردی و خصوصی‌شده دفاع می‌کند، بلکه حتی آن را تشدید می‌کند. با سلب حق به شهر و آزادی جمعی و امر مشترک افراد را به تکاپو می‌اندازد که به جای آن که دست به مقاومت مشترک و شورش بزنند، با مال‌اندوزی به دنبال گوشه‌ی خصوصی خویش بگردند و آن را محکم کنند. در اینجا انزواسازی سیستماتیک شروع می‌‌شود و از طرف دیگر رواج کلبی‌مسلکی دینی و معنوی این انزوا را تشدید می‌کند.

«قیام ژینا» نفی هرگونه انزواسازی سیستماتیک است که در جریان مبارزه ایجابیتی انقلابی پیدا می‌کند و گسست از انزوا و مالکیت خصوصی را نشان می‌دهد. حتی اگر در روز‌های اول ما شاهد اعتراض‌های دانشجویان و جوانان بودیم، آنها پیوندی ناگسستنی با رانندگان و کارگران و معلمان و… داشتند. این پیوند‌ها نشان از یک انقلاب جمعی و اشتراکی‌ست که فضا-زمانی را آفریده که همگی هویت‌ها و طبقات و میل‌ها در آن برای آفرینش انقلابی مشارکت جویند.

پس در وهله اول شاهد امکان‌هایی برای به اشتراک گذاشتن بودیم که مالکیت‌زدایی می‌کند. همزمان اقلیت‌ها در صیرورت انقلابی خود شبکه‌‌ای گسترده از فریاد‌های اعتراضی را در خود جای داده اند. حال در شبکه‌‌ای که نه سلسله‌مراتبی است و نه شاخه و شاخه، بلکه همچون ساقه‌هایی در‌هم‌تنیده یا خطوطی به‌هم‌پیوند‌خورده سازمان یافته است، خود انقلاب سازماندهی می‌شود. از طرف دیگر شاهد نوعی اعلام همگانی را برای خروج از کلیه ساز و برگ‌های حاکمیت هستیم که نفی ساز و کار‌ها و در تداوم آن تخریب تمامی آن‌ها را می‌خواهد، از جمله حکمرانی نئولیبرالیسم و ادغام آن با ولایت‌گرایی. با تخریب تمامی این‌ها در «قیام ژینا» است که ایجابیت انقلابی افق آینده را برای ما می‌گشاید.

حال باید دید که نهفتگی این انقلاب مشترک، یعنی از بین رفتن سیطره‌های مالکیت خصوصی بر نسبیت‌ها و ارتباطات اجتماعی، و محو شدن زیست برساخته از کجا به وجود آمده؟ جواب آن است که انقلابی که در اکنون خود در آن مشارکت می‌جوییم از زیست «زنانه» و صیرورت انقلابی «زن شدن» به‌مثابه کلیت نهفته در انقلاب برآمده و از طرفی دیگر خیزش و سیاست رادیکال حاشیه و طردشدگان و اقلیت‌های جغرافیایی و زبانی است. زبان‌های گوناگون در پهنه ایران شدت پیدا می‌کنند، به ارتعاش در می‌آیند، همگی با هم فریاد می‌زنند،گریه می‌کنند، می‌رقصند. یک وضعیت انقلابی تماما اقلیتی.

این نهفتگی بیانگر از بین رفتن هر گونه مرکز‌گرایی و رهبرگزینی و سر واحد است. همزمان آگاهی شناور انبوه خلق، استراتژی و تاکتیک‌های خود را سریعا می‌چیند و بداهه‌پردازی می‌کند؛ برای مثال شعاری مانند «ما همه مهسا هستیم، بجنگ تا بجنگیم» هویتی فردی را به فضا و نامی مشترک بدل می‌کند و شبکه‌‌ای تو در تو و گسترده از مبارزات را شکل می‌دهد. الگوریتم‌های سیال به وجود آمده متکثر بودن انقلاب را شدت می‌بخشند مثل الگورتیم‌های شکل گرفته در فضای مجازی که همگی در آن مشارکت می‌جوییم و نهفتگی‌های فردی را با بیانگری به اشتراک در می‌آوریم، تاکتیک‌هایی سریعاً از درون الگوریتم‌ها به وجود می‌آیند و تغییر شکل می‌دهند و دوباره خود را مستحکم می‌کنند و دوباره تغییر شکل می‌دهند؛ همانند درامی نیمه‌تمام که مدام به‌صورت بداهه تغییر شکل دهد، یا پرفورمنسی شورشی که در خیابان شکل گیرد و همان لحظه به تعلیق در آید تا دوباره شکل دیگری به خود بگیرد. این‌ها ابرهایی شناور است که ما را با خود از جایی به جای دیگر می‌برد تا به تداوم انقلاب یاری رساند و لحظه به لحظه جمعیت و مشارکت و تفکر و حسیات جمعی را تحقق بخشد.

اما در نهایت تمامی این الگوریتم‌ها و پرفورمنس‌ها از «زن شدن» نهفتگی خود را یافته‌اند. «زن شدن» حاوی یک «شدن» متکثر است و به ایجاد همیاری برای مبارزه می‌انجامد. این همیاری‌ها نیرو‌های واکنش‌گر تصاحب‌کننده امر مشترک را درجا می‌کوبند و وسایل و سلاح جمعی را برای شورش قوام می‌بخشند. بدن‌ها توانا هستند هرچند بوروکراسی سلطه‌یافته بر بدن‌ها می‌تواند آن‌ها را با باز کنترل‌گذاری کند و اخلاقیات ولایی نیز می‌تواند بدن‌ها را تحت یک چارچوب تعین‌یافته برساخته قرار دهد. از طرف دیگر بی‌ثبات کاری و تکثیر شدن قدرت در روابط و خطوط اجتماعی این بهنجار‌سازی و منضبط‌سازی بدن‌ها را امتداد می‌بخشند. در نهایت در فشارهای روزمره بدن‌ها فرسوده می‌شوند.

Ad placeholder

انقلاب مولکولی

در اینجا به پرسش اول برمی‌گردم «چه می‌توان کرد؟» این پرسش در ارتباط است با همین بس‌گانگی‌ها و نیرو‌ها و مرکب بودن بدن‌ها. وقتی بدن‌ها حرکت می‌کنند و حجاب در فضایی مشترک برداشته می‌شود و زبان‌ها و دهان فریاد می‌زنند، تمامی ارزش‌های برساخته و ارگانیسم‌های ولایی را می‌فرسایند. جوانی در واقع یعنی تولید بدنی مرکب، تشکیل‌شده از بس‌گانگی نیرو‌های برسازنده، ویرانی ارگانیسم‌ها و تشکلیل کارخانه درونی، خودآیین و تکین که مدام در حال تولید و بازتولید استِ یعنی بدنی که فرسوده نمی‌شود، بلکه فرسوده می‌کند.

https://www.radiozamaneh.com/734578

اما پلیس ناظر بر بدن‌ها، پلیسی‌شدن جامعه را تداوم می‌دهد و سلطه را مدام احیا می‌کند. در چنین شرایطی است که مخالف‌خوانی و شورش انضباط پلیسی را برهم می‌زند تا نیروی میل‌ورز اکنون را برسازد. زن‌ها هر لحظه سرکوب پلیسی را در جامعه تجربه کرده‌اند و وقتی مخالف‌خوانی و تخطی می‌کنند، در واقع امکان و گشایش‌ای برای دیگری فراهم می‌سازند تا بدن‌های مرکب و متکثر به اشتراک برسند و انضباط را در هم شکنند. همین یعنی «زن شدن».

هنگامی در اول نوشته از جوانان نام بردم، نمادی بود برای تولید عنصر‌های پادقدرت و ایجاد خطوط پرواز و خروج از ساز‌و‌برگ‌های قدرت برساخته. ما به انقلاب نه به عنوان قسمی از استحاله قدرت در نبردی در یک زمان متعین، بلکه به عنوان نیروی استحاله در زمان هر روزه و رخداد‌های روزمره نگاه می‌کنیم؛ نیرویی که مدام در حال تولید دگرگونی و مسبب رخ دادن انقلاب مولکولی است. این نیرو در بطن زیست هر روزه در پرفورمنس‌های نابهنگام مدام تولید و بازتولید می‌شود، درتمامی مکان‌ها حضور می‌یابد و نیرو‌های انسانی و ناانسانی را سرهم‌بندی می‌کند. در این شرایط، هیچ چیز دیگر عادی نمی‌شود، بلکه مدام نوعی وضعیت استثنایی برسازنده تحقق می‌یابد. انقلاب مولکولی یعنی استحاله از پایین‌ترین سطوح نسبیت‌ها و روابط اجتماعی و فلیکس گتاری آن را نیروی دگردیسنده‌ی خرد و متکثری‌ می‌شمرد که ساختار‌های هرمی مانند خانواده، حزب، مدرسه، مجلس و… را واژگون می‌کند. انقلاب مولکولی فراروی خرد و میل‌ورزانه از دولت است، چرا که هیچ دولتی توان انقلابی شدن را ندارد. گتاری در اثرش درباره‌ی انقلاب مولکولی، انقلاب آینده را انقلابی زنانه می‌پندارد که امکان چند صدایی شدن را ایجاد می‌کند.

 رخداد «قیام ژینا» این انقلاب مولکولی است و گرچه توسط دولت انتحاری سرکوب می‌شود اما خود را بازسازی می‌کند و از مکانی جدید با آرایشی جدید سر بر می‌آورد. قیام از کُردستان شروع شد، در تهران بلوار کشاورز به کلان‌شهر رسید، و حال می‌بینیم که تن‌ها تکثیر شده‌اند و مدام در حال جا‌به‌جایی هستند: از بلوار کشاورز به نازی‌آباد و اکباتان؛ و از کردستان به بلوچستان؛ و از فارس به خوزستان و گیلان و کرمانشاه و خراسان و … هر بار با این جابجایی روند انقلاب مولکولی دوباره تغییر می‌کند، و روش‌ها و قلمرو‌های خود را با توجه به بستری که به آنجا رسیده، بازسازی و دگرگون می‌کند.

در این بین ما همواره تاکید بر عقلی جمعی و خاطره‌ای جمعی را مشاهده می‌کنیم که همچون ابری شناور درون ما حرکت می‌کند. هنگامی که شعاری مثل «۱۵۰۰ نفر، کشته آبان ما» را می‌شنویم، تاکید بر سوگواری مشترک آن لحظه انقلابی را شکل می‌دهد؛ یا شعاری مانند «مرگ بر‌ ستمگر چه شاه باشه چه رهبر» بیان گویای خواست دموکراسی از پایین و حکمرانی خود بر خود است ــ یک سیاست خودآیین ناب. از دل این سیاست است که «ما» در حال اجرا است و شکل می‌گیرد.

Ad placeholder