توضیح مترجم:

اوتکو بالابان (Utku Balaban) در حال حاضر استاد میهمان در گروه انسان شناسی و جامعه شناسی در کالج آمهرست است. او به تدریس در رشته‌های جامعه شناسیِ کار، جامعه شناسیِ شهر، شهرنشینی و نژادپرستی و جامعه شناسی سیاسی مشغول است. او همچنین به کار بر روی کتابی با عنوان” اسلام گرایی صنعتی” برای انتشارات دانشگاه کالیفرنیا ادامه می‌دهد که انتظار دارد در سال ۲۰۲۳ تکمیل شود. گفت‌وگوی طولانی با او درباره فقر، طبقات اجتماعی و سیاست اتحاد داشتیم که می‌توان آن را یکی از بازتاب‌های تحولات سیاسی پنج تا ده سال اخیر دانست.

اوتکو بالابان  به دنبال پاسخ این پرسش است که به رغم اینکه از   آغاز دهه ی ۱۹۹۰ به این سو با حاکمیت فزونی طلب حزب عدالت و توسعه (AKP)، روند «پرولتاریایی شدن» درجامعه رو به فزونی بوده است، چرا به صورتی ناساز جریان چپ رفته رفته از صحنه ی اجتماع و سیاست روز هرچه بیشتر واپس رانده شده است. از نظر او به خصوص با ظهور تاچر و ریگان در صحنه ی سیاست بین الملل و تغییر اساسی روابط تولید، دیگر با تکیه به تقسیم بندی کلاسیک طبقاتی در مارکسیسم قدیم نمی توان به تبیین مسائل سیاسی-اقتصادی پرداخت، زیرا فاعلان در صحنه دچار دگردیسی شده اند. تصاحب‌کننده ارزش اضافی دیگر عمدتا طبقه‌ی بورژوازی نیست، و به کار بردن اصطلاح «طبقه متوسط»، انگار که در جایی بین طبقه ی بورژوازی و پروتاربا قرار داشته باشد، صحیح نیست، زیرا مخرج مشترکی بین طبقات یا اقشار میانی لااقل در جامعه‌ای چون ترکیه باقی نمانده و بخشی از این طبقه با حفظ ارزش های فئودالیِ فرهنگ خود، به جناح  بهره کشان  تغییر جایگاه داده است و با طبقه ی بورژوازی رقابت می کند.  بخشی دیگر هرچه بیشتر دچار فقر شده است.

البته بورژوازی طبقه ای است که در پروسه ی انباشت و تولید سرمایه نقش اساسی را همچنان ایفا می کند. و پرولتاریا همان طبقه است که مولّد ارزش اضافی است.

جنبه ی سومِ پروسه ی انباشت، گردش سرمایه است. شرح چگونگی این گردش سرمایه در گفت و گو آمده است.

لازم به ذکر است که از منظر بالابان در این بخش سه گروه وظیفه ی گردش سرمایه را بر عهده دارند: یکی بخش تکنوکراسی، یکی خرده بورژوازی و سوم «فابورژوازی». آنچه در بحث بالابان در شرایط جدید سیاسی-اقتصادی ترکیه بیش از هر چیز حائز اهمیت است، بخش سوم یعنی فابورژوازی است. ( پیشوند فا- fa در زبان لاتین در معنای «به اصطلاح/ مدّعی» است؛ فابورژوازی: شِبهِ بورژوازی).

تعریف بالابان از این طبقه ی نوظهور چنین است:  فا-بورژوازی طبقه‌ای است که در نتیجه ی دگرگونی‌های جهانی در فرآیند انباشت پدید آمد و ریشه های تاریخی و گسترشش به تمامی محلّی یا پیرامونی است. او از همین نقطه حرکت می کند و نتیجه می گیرد که اسلام سیاسی لااقل در ترکیه آن مفهومی نیست که ریشه در  تاریخ  کهن داشته باشد؛ اسلام سیاسی نه علت، که نتیجه ی توسعه و قدرت یابی طبقه ی فابورژوازی است.

منظور او از فابورژوازی به طور عینی، کلیه‌ی مالکان کارگاه های کوچک و متوسط صنعتی و به خصوص نساجی است که از  دهه ی ۱۹۹۰ به این سو عمده ترین سهم در تولید و صادرات ترکیه را ایفا کرده‌اند، و به همین میزان تاکنون بزرگ ترین سهم را در استخدام کارگران داشته اند.

مهم ترین علامت مشخص‌کننده فابورژوازی از بورژوازی در این است که این طبقه قادر به انباشت سرمایه نیست و درآمد ماهانه اش از یک پزشک که به طور خصوصی کار می کند، چندان بیشتر نیست.

بر طبق داده های آماری فقط در سال جاری بیش از دو میلیون کارگر در بخش صنعتی زیر مالکیت این طبقه به استخدام در آمده‌اند.

حزب عدالت و توسعه از همان آغاز پیوندی ارگانیک با این بخش داشته است، و به خصوص در  پنج- شش سال گذشته که اقتصاد ترکیه دچار بحران هر روز فزاینده بوده است، بده و بستان دولت وقت با این مجموعه به هر دو کمک کرده که سر پا باقی بمانند. به این ترتیب که به رغم تورم بیش از صد درصد موجود، و بالاتر رفتن هر روزه ی نرخ ارزهای خارجی، بانک مرکزی به جای آنکه نرخ بهره ی بانکی را افزایش دهد، با کاهش آن، سعی در بالاتر رفتن عایدی از صادرات و قوی تر شدن فابورژوازی کرده تا در فاصله ی کوتاهی که به انتخابات ریاست جمهوری مانده است، نرخ استخدام افزایش یابد، روند پرولتاریایی شدن در جامعه توسعه یابد، و  در نتیجه ی چیزی که دولت آن را  کارآفرینی می خواند، هوادارانش را افزایش دهد.

به این ترتیب بالاتر رفتن تورم در این سیستم بیش از آنکه طبقه ی کارگر را تحت فشار قرار دهد، خرده بورژوازی را کوچک تر می کند و در تنگنا قرار می دهد. همان خرده بورژوازی که از آغازِ سر کار  آمدن حزب عدالت و توسعه جدّی ترین مخالف آن بوده است. و به این ترتیب حکومت با یک تیر چند هدف را نشان می رود. خرده بورژوازی در تعریف بالابان آن طبقه است که سرمایه کالایی را به سرمایه مالی تبدیل می‌کند و در برپایی بازار ملی نقش اساسی را بر عهده دارد. این همان طبقه ای است که سازنده ی ملت- دولت در تاریخ بسیاری از کشورها و از جمله ترکیه بوده است و عمدتا بخش لاییک جامعه را تشکیل می دهد. این طبقه تا پیش از اقتدار حزب عدالت و توسعه ساختار دولت ترکیه را در اختیار خود داشته است، اما پس از آن به طرز فزاینده ای از صحنه ی اقتصاد و سیاست واپس رانده شده است.
حمید فرزانه


اوتکو بالابان، منبع: توئیتر @BalabanUtku
اوتکو بالابان، منبع عکس: توئیتر @BalabanUtku

گفت‌وگو با اوتکو بالابان

به خصوص در یکی دو سال اخیر، اما نه محدود به یکی دو سال اخیر، یک روند قابل توجه در جهان وجود دارد: پارامترهای اقتصادی، دستور کار سیاسی را تعیین می‌کند. فقر در دستور کار است. در لحظه‌ای هستیم که فقر رایج می‌شود، در بین بسیاری از طبقات. «قفسه‌ها، برچسب‌ها دست‌ها را می‌سوزاند، مردم به بازار نمی‌روند…» اما آیا می‌توان رواج فقر را تنها به همین دلیل نسبت داد؟ این امر در بحث‌های سیاسی جلوه‌های مختلفی دارد. حتی فوکویاما در تزهای خود تجدید نظر می‌کند. او می‌گوید ما باید کمی به طبقه‌های اجتماع نگاه کنیم. موضوع فقر را چگونه می‌بینید، چرا و چگونه مطرح می‌شود؟ هم اینجا و هم در دنیا؟

اول از همه از چارچوب ترکیه شروع می‌کنیم. بعداً بیایید به بُعد جهانی برسیم. دلیل اصلی رایج شدن موضوع فقر در ترکیه، فقیر شدن خرده بورژوازی است. یا اسمش را نگذاریم فقر، بگوییم کاهش سطح درآمد، کاهش سطح رفاه. سپس اعدادی در مورد آن خواهم داد. وضعیتی مانند این وجود دارد: اگر موضوع را بدون تمایز بین خرده بورژوازی و طبقه کارگر در نظر بگیریم، نه می‌توانیم جزئیات موضوع را بررسی کنیم و نه می‌توانیم به پرسش شما پاسخ قانع کننده‌ای بدهیم. ما نمی‌توانیم پاسخی برای این سؤال پیدا کنیم که چرا این موضوع ده پانزده سال پیش در دستور کار نبوده است، اما اکنون به مرکز بحث تبدیل شده است، زیرا یک مسئله بسیار ساده وجود دارد: اگر فقر طبقه کارگر دلیل اصلی رایج شدن این موضوع بود… بالاخره طبقه کارگر همیشه در فقر زندگی می‌کند.

سپس این سوال مطرح می‌شود که چه کسی این موضوع را مطرح کرده است… مظنونان معمول چه کسانی می‌توانند باشند؟ اگر از مفهوم طبقه اجتماعی حرکت کنیم، یک پاسخ می‌تواند بورژوازی باشد که من زیاد احتمال نمی‌دهم، زیرا با روال کار تجارت نمی‌خواند. بنابراین اگر این موضوع نتیجه‌ی مبارزه سازمان یافته طبقه کارگر و بورژوازی نباشد، عامل اجتماعی دیگری این موضوع را در دستور کار قرار داده است. در این زمینه، من نمی‌خواهم از واژه طبقه متوسط ​​استفاده کنم، اما مشکلی وجود دارد که خرده بورژوازی با آن مواجه است و آن را مطرح می‌کند.

حال، ما در اینجا از چه نوع گفتمانی صحبت می‌کنیم؟ از آنجایی که به طور مختصر در مورد عامل بحث کرده‌ایم، اجازه دهید کمی به سمت آن سوال حرکت کنم. گفتمان فقر که در دستور کار است حاوی روایتی جدا از مفهوم طبقه است. ما در مورد مقوله‌ای صحبت می‌کنیم که آن را فقرا یا تنگدستان می‌نامیم. در این گفتمان عمومی رایج، روایتی از دلیل فقر این افراد وجود ندارد. تاکید بر نتیجه است. این نیز بسیار قابل درک است زیرا خرده بورژوازی اساساً سعی می‌کند خود را به عنوان طبقه جهانی تعریف کند. پس گروهی که به آن «مردم» می‌گوییم چیست؟ خرده بورژوازی می‌کوشد این مفهوم را در خود مجسم کند. شهروندان در خیابان خرده بورژوا هستند، روشنفکران هم خرده بورژوا هستند. از این رو، این طبقه به جای جدایی از طبقه کارگر، با همکاری با این طبقه در روایت، سعی در ایجاد ابهام در گفتمان فقر دارد. این گفتمان بیشتر بر نتایج تمرکز دارد تا علل.

جالب اینجاست که قبلاً از من پرسیدید، سیاستمداران تمایل دارند که فقط در مورد فقر صحبت کنند و سایر موارد دستور کار را کنار بگذارند. بر فقر تاکید می‌شود، بله، اما بر موضوع طبقات اجتماعی نه. اقتصاد ذکر می‌شود، اما روابط تولیدی نه. اکنون، همه اینها جزئیات به نظر می‌رسند، اما این تمایزات در واقع منجر به بسته شدن آن پنجره فرصت می‌شود، در حالی که در حال حاضر به عنوان یک “پنجره فرصت” ایستاده است که واقعاً می‌تواند باعث دگرگونی اجتماعی شود. اینها چیزهای جزئی نیست، اینها مسائل مهمی است.

چرا به عنوان چیزهای جزئی دیده می‌شود، انگیزه از کجا می‌آید؟

به نظر من دلیل اصلی این امر تمایل خرده بورژوازی به مذاکره با دولت فعلی است. به عبارت دیگر، مسئله اصلی خرده بورژوازی آمدن یک قدرت جدید نیست. منظورخود از خرده بورژوازی را خواهم گفت… به عبارت دیگر، مسئله اصلی مذاکره با دولت فعلی، حفظ سهم خود در روند انقباض اقتصادی در حال ادامه – که من آن را “کوچک شدن پایدار” می‌نامم – و دیگر اینکه اگر تغییری در قدرت صورت گرفت، اطمینان حاصل شود که بلوک اپوزیسیون سیاست‌های دولت فعلی را اجرا کند… این بحث در مورد فقر در واقع به عنوان ابزاری برای این کار عمل می‌کند. مبارزه این طبقه اجتماعی برای محافظت از منافع خود، به جای ایجاد یک روایت سیاسی جدید وآغاز یک مبارزه سیاسی جدید.

حالا بیایید ببینیم که خرده بورژوازی با در دستور کار آوردن فقر از طرف طبقه کارگر چه هدفی دارد. فقر، فقیر شدن، از ۲۰۱۳، ۲۰۱۵ تا کنون طبقه کارگر انقباض اقتصادی را چگونه می‌بیند؟ اگر چنین سر و صدایی در مورد مفهوم فقر وجود داشته باشد، می‌توان گفت که این باید منجر به تغییر در ذهنیت طبقه کارگر، درک آن از سیاست، و تغییردر دیدگاه کلی آن شود. من در این مورد تردید دارم زیرا، بله، در بیست سال گذشته بهبودهای جزئی در درآمد طبقه کارگر وجود داشته است، اما در اصل، طبقه کارگر هم قبل و هم در زمان این دولت فقط برای بقا تلاش می‌کرده است. بنابراین می‌توانیم تعریف زیر را انجام دهیم. برای طبقه کارگر، چه بحران اقتصادی وجود داشته باشد و چه نباشد، درآمدی که او به دست می‌آورد درآمدی از جنس فقر است. ما هم می‌دانیم که هست. اعداد مشخص است.

مسئله حیاتی برای طبقه کارگر سطح دستمزد نیست، بلکه این است که آیا کاری برای انجام دادن وجود دارد یا خیر. البته این را در پرانتز می‌گویم. این مسئله در کشوری معتبر است که نرخ عضویت در سندیکا و اتحادیه زیر ۱۰٪ یا ۵٪ است. ما می‌توانیم در مورد پویایی‌های دیگری در اقتصاد ملی صحبت کنیم که در آن نرخ اتحادیه بالاتر است، اما اولویت اصلی طبقه کارگر تعداد مشاغل در ساختار اقتصادی مانند ترکیه است که در آن عضویت در اتحادیه وجود ندارد. بنابراین، گفتمان فقر که بر اساس کاهش دستمزد و کاهش درآمد ملی از مفهوم طبقه جدا شده است، روایت جذابی برای طبقه کارگر نیست که بتواند نظر آنها را تغییر دهد و آنها را به بسیج سیاسی سوق دهد. اثر آن محدود خواهد بود.

حال از ترکیه به بُعد جهانی برویم. پشیمانم که این را جایی ننوشتم: از اوایل دهه ۲۰۰۰ به مدت بیست سال از این موضوع دفاع کرده‌ام. در سال ۱۹۹۱ اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید و این تحول اساسی بود که همه چیز را تغییر داد و سنگ‌ها را جابجا کرد و ما هرگز نباید این را فراموش کنیم. می‌توان گفت دوره بعدی برای طبقاتی که سهمی از ارزش اضافی را دریافت کردند تا بحران ۲۰۰۸ و برای چهار تا پنج سال آینده از نظر اقتصاد جهانی بسیار خوب پیش رفت. حجم تجارت جهانی رشد کرد، پرولتاریایی شدن شتاب گرفت. استفاده از منابع، استفاده از منابع طبیعی، گسترش یافت. جنگ‌های منطقه‌ای هم بود، اما چیزی شبیه جنگ جهانی و غیره را تجربه نکردیم.

دینام اصلی این امر از همان ابتدا تقریباً یک پدیده واحد بود: ورود چین به سازمان تجارت جهانی و شروع یک روند مهاجرت داخلی گسترده در چین که از دهه ۱۹۵۰ به این سو مانندش مشاهده نشده است. چین در نتیجه اصلاحیه قانون اساسی در سال ۱۹۸۲ وارد سازمان تجارت جهانی شد. در نتیجه روند مهاجرت داخلی که با باز شدن همزمان «دروازه‌های سدّ» آغاز شد، اقتصاد جهان عملاً وارد روند متفاوتی شد.

حالا یک روایت کلی وجود دارد که می‌خواهم بر آن تاکید کنم. در جهان به طور کلی، [این روایت معتبر است]، برای ترکیه معتبر است، برای ایالات متحده معتبر است، برای بسیاری از کشورهای جهان معتبر است… دانشمندان علوم اجتماعی به نظر من یک اشتباه بزرگ مرتکب می‌شوند: آنها از روند مکانیزاسیون مداوم صحبت می‌کنند. ظهور رایانه ها، رواج این شعار که “روبات‌ها مشاغل ما را خواهند گرفت”…

عصر دیجیتال

بله، اما وقتی به اعداد نگاه می‌کنیم، یعنی می‌توانم یک متریک در مورد موضوع ارائه دهم… اگر به رابطه بین سرمایه گذاری سرمایه ثابت و کل ارزش اضافی تولید شده نگاه کنیم، می‌بینیم که این نسبت کاهش یافته است، به ویژه از دهه ۱۹۷۰، به نظر می‌رسد که اقتصاد جهانی به‌جای فرایندی که سرمایه متراکم تر باشد، به فرآیندِ کارمتراکم تر تبدیل شده است. این دارای دو لایه است. یکی لایه زیرین است. فرض کنید مثل یک کارگاه پوشاک است. یک انفجار جهانی در تعداد کارگاه‌های خارج از نظارت که به آنها ارگاه‌های “زیر پله ای” می‌گوییم، در این بخش و بخش‌های مشابه رخ داده است. وهمین منجر به گسترش باورنکردنی اشتغال به خصوص در چین شده است.

دومی در لایه بالایی قرار داشت. به عنوان مثال، افرادی که نرم افزار تولید می‌کنند… تنها چیزی که برای این کارمندان لازم است یک کامپیوتر است. اما آنها سهم بزرگی در فرآیند ایجاد ارزش دارند زیرا شدت کار را تقریباً در همه بخش‌ها افزایش می‌دهند. مثلا گوشی هوشمند و غیره استفاده از دستگاه‌ها سومین مرحله مهم را نشان می‌دهد، شاید کنترل را در فرآیند کار سرمایه‌داری، پس از سیستم‌های کارخانه و مزارع و تسمه نقاله تشدید کند. به عبارت دیگر، ارزیابی تولید در این رأس نه تنها از نظر نتایج آن در بخش خود، بلکه از نظر تأثیرات آن بر فرآیندهای کار سایر بخش‌ها ضروری است، زیرا رشد شدت کار، حداقل به طور بالقوه می‌تواند، دینامیکی باشد که با رشد در ترکیب آلی مقابله کند.

به طور خلاصه، گسترش زیادی در فرآیندهای کارفشرده در هر دو قشر بالا و پایین طبقه کارگر وجود داشته است. در همین زمان، حجم اشتغال نیز افزایش یافت. اما زمانی که مهاجرت داخلی در چین شروع به نزدیک شدن به یک نقطه اشباع مشخص کرد که با روند پس از سال ۲۰۰۸ مطابقت دارد، برای اولین بار در جهان کاهشی در روند رشد رخ داد. در نتیجه وضعیتی که ما در آن قرار داریم با این امر مطابقت دارد.

حال بیایید به پیامدهای این کندی از نظر طبقات اجتماعی نگاه کنیم. در شرایط کنونی، نه طبقه سرمایه‌دار فراملی و نه طبقه کارگر جهانی به طور چشمگیری تغییر نکرده است. می‌توان گفت که در ده سال گذشته. همان طور که قبلاً اشاره کردم، رشد در دهه ۲۰۰۰ منجر به رشد طبقه کارگر نه در موقعیتی برای انباشت (که نشان دهنده وضعیت استثنایی است) بلکه از نظر تعداد و متناسب بود. از سوی دیگر، طبقه سرمایه‌دار فراملی نیز نسبتاً بزرگ شد و (برخلاف طبقه کارگر) پیوندهای فراملی خود را تقویت کرد. در حالی که در سال ۲۰۰۰ حدود پانصد میلیاردر در جهان وجود داشت، اکنون این تعداد به ۳۰۰۰ نفر رسیده است. بنابراین، در حالی که رشد فوق‌العاده‌ای در میزان و حجم استثمار صورت گرفته است، جای تعجب نیست که کنترل طبقه سرمایه‌دار (فراملی) بر روابط تولید به طور کلی افزایش یافته است.

اما خرده بورژوازی که در مقیاس جهانی در دولت-ملت‌ها قرار دارد و عمدتاً ناسیونالیست است (چون طبقه ممتاز آن موقعیت خود را مدیون وجود دولت-ملت‌ها است) یک انقباض نسبی در سطح رفاه تجربه کرد. علت این، کاهش رشد حجم ارزش اضافی در نتیجه کاهش رشد اقتصادی بود. به همین دلیل، در بسیاری از کشورها، گفتمان فقر، فارغ از مفهوم طبقه، به منصه ظهور رسید. به فوکویاما اشاره کردید: این و افراد مشابه به خوبی می‌دانند که خرده بورژوازی دریافت کننده چنین ایده‌هایی است، اینها افراد باهوشی هستند. بنابراین، آنها شروع به توسعه این گفتمان‌ها و گفتمان‌های مشابه کردند که مفهوم طبقه را جعل می‌کرد. بنابراین وقتی به این موضوع در مقیاس جهانی نگاه می‌کنیم، ما می‌توانیم استدلال کنیم که گفتمان فقر مطلق، جزء گفتمانی مهم یک «قیام خرده بورژوازی» است. یکی از پیامدهای اصلی این “قیام” این بود که خرده بورژوازی پشت سر دولت‌هایی ایستاد که تمایل به اقتدارگرایی داشتند. برای ترکیه، این وضعیت خود را در حمایت ضمنی خرده بورژوازی از دولت فعلی با پیروی از «سیاست عدم فعالیت» نشان داد.

گفتید یکی از دغدغه‌های اصلی طبقه کارگر شغلی است که در آن کار کنند. شما می‌گویید اشتغال بیمه شدگان در سال ۲۰۲۱ نسبت به سال ۲۰۲۰ به میزان ۷.۲ درصد رشد داشته است. چگونه باید این را بخوانیم؟ زیرا در عین حال کسانی هستند که می‌گویند کیک نسبت به قبل از سال ۲۰۰۸ کوچک تر شده است. از طرفی لزوماً تضاد ایجاد نمی‌کند، اما چگونه باید این داده را تفسیر کنیم، آیا داده مهمی است؟

بگذارید ابتدا کمی در مورد داده‌ها صحبت کنم. سپس بیایید ببینیم که آیا مهم است یا چه نوع اهمیتی دارد. اما در عین حال آنها را به عنوان یک حکم شناخته شده می‌دیدم. من واقعاً فکر می‌کردم که همه کسانی که در این زمینه صاحب نظربودند از این موضوع آگاه‌اند. اما در نتیجه برخی بازخوردهای غیرمستقیم و مستقیم، متوجه شدم که بسیاری این موضوع را نادیده گرفته‌اند. یکی از این اظهارنظر‌های غیرمستقیم از مدیران ارشد یک بانک بود. برخی از اپراتورها نظرات مشابهی را ارائه کردند. گفتند خیلی تعجب کردند. البته من تعجب کردم که آنها تعجب کردند. مثلاً ایالات متحده را در نظر بگیریم. همان طور که اداره آمار کار ایالات متحده توضیح می‌دهد، اولین داده‌ای که همه به آن نگاه می‌کنند، تعداد مشاغل تولید شده برای هر ماه است. چشم همه آنجاست به عنوان مثال، این داده‌ها مهمتر از تورم هستند. مهمتر از تراز تجاری خارجی است. زیرا همه می‌دانند که سطح «بی اتحادیه» – که در ایالات متحده آمریکا و ترکیه بسیار بالاست – نقطه اصلی ای است که سیاست جناح راست می‌تواند با تکیه برآن مردم را به ویژه در اشتغال بگیرد. یکی دیگر از نظرات به اشتراک گذاشته شده با من این است که این داده‌ها ممکن است صحیح نباشد. تا زمانی که این دولت بر سر کار است، ما نمی‌توانیم به چیزی اعتماد کنیم، درست است، اما این منبعی مانند داده‌های تورم نیست. توازنِ اکتوریل باید حفظ شود… از طرف دیگر، من فکر می‌کنم که اگر مردم اینقدر نسبت به داده‌های اشتغال بی تفاوت باشند، دولت به خود زحمت نمی‌دهد این داده‌ها را جعل کند.

 بیایید اعداد را در اینجا بررسیم. سازمان تامین اجتماعی ماه به ماه اعلام می‌کند. چند کارمند ثبت نام شده در این ماه وجود دارد… که آنها را به دسته‌های 4A، ۴B،  ۴ C تقسیم می‌کند. به عنوان مثال، اجازه دهید به تغییرات سالانه از سال ۲۰۱۰ نگاه کنیم. تعداد دارندگان بیمه اجباری تحت بیمه دولتی در سال ۲۰۱۳ ۵۹۷ هزار نفر افزایش یافت. سال بعد ۶۴۸ هزار. این تعداد در سال ۲۰۱۶ به ۶۲ هزار کاهش یافت. میانگین تغییرات سالانه بین سالهای ۲۰۱۲ تا ۲۰۲۰ تقریباً ۴۲۰ هزار است. وقتی از ۲۰۲۰ به ۲۰۲۱ می‌رسیم، رشد ۱.۴ میلیونی است. به عنوان مثال، از سال ۲۰۱۹ تا ۲۰۲۰ ۵۰۰ هزار افزایش یافت و در سال بعد تقریباً ۱.۵ میلیون افزایش یافت. این عدد وحشتناکی است.

چرا؟

تعداد کل بیمه شدگان ۲۲ میلیون نفر است. ۲۰,۵ میلیون در سال ۲۰۲۰، ۲۲ میلیون در سال ۲۰۲۱. بنابراین یک تغییر بزرگ در یک سال وجود دارد. به طور خلاصه، در حالی که اقتصاد برای چندین دهه شکاف شغلی ایجاد کرده است، به نظر می‌رسد این روند در دو سال گذشته معکوس شده است: رونق اشتغال وجود دارد.

چه چیزی باعث این انفجار شد؟

در واقع من در پاسخ به این سوال چیز جالبی نمی‌گویم. یک توضیح بسیار ساده برای این وجود دارد. خود همین فرآیند فقیرسازی… اقتصاد ترکیه دو ویژگی نسبی دارد. اول، ما در مورد اقتصاد نسبتاً باز صحبت می‌کنیم. اینجا هیچ چیز جالبی نیست. عامل دوم و متمایز کننده این است که سهم سرمایه گذاری مستقیم خارجی بسیار پایین است. منظورم چیست؟ ترکیه چیزی را به خارج از کشور می‌فروشد، اما این فرآیند فروش توسط بنگاه‌های تحت کنترل سرمایه خارجی انجام نمی‌شود، بلکه توسط افراد، خانواده‌ها و غیره در کشور انجام می‌شود. در نتیجه فعالیت‌های تجاری آن. بنابراین، رشد یا کوچک شدنِ تعداد کسب‌وکارها در ترکیه می‌تواند به ما کمک کند تا به سؤال «چرا» که در ابتدا مطرح کردید، پاسخ دهیم.

اکثر این شرکت‌ها فناوری پایینی را صادر می‌کنند. با توسعه فناوری خود را به خط مقدم نمی‌رسانند. آنها ارزش افزوده بالایی تولید نمی‌کنند، بنابراین بین بقای این شرکت ها، افزایش تعداد آنها و کاهش ارزش لیر ترک رابطه یک به یک وجود دارد. برخی از مردم این را تله درآمد متوسط ​​و غیره می‌نامند. اما من فکر می‌کنم با مفاهیم نسبتاً خالی سعی در درک آن دارند.

به نظر من، عامل اصلی این رونق اشتغال در ترکیه، انفجار در تعداد مشاغلی است که اشتغال ایجاد می‌کنند. بگذارید اینطور بیان کنم: شرکت‌هایی که بیشترین سهم را در تجارت خارجی در ترکیه به عهده می‌گیرند، شرکت‌های کوچک و متوسط ​​در صنعت تولید هستند. تقریباً ۳.۳ میلیون تجارت در ترکیه وجود دارد. از این تعداد، ۳ میلیون نفر کمتر از ده نفر را استخدام می‌کنند که می‌توان آنها را شرکت‌های خرد نامید. اشتغال ثبت نشده نیز وجود دارد. بنابراین، حجم اشتغال بیشتر از آن چیزی است که در سوابق رسمی دیده می‌شود.

آنچه باید مورد توجه ما باشد، تعداد بنگاه‌های تولیدی است، زیرا بیش از ۸۰ درصد صادرات توسط بخش‌های صنعتی انجام می‌شود. حدودا ۴۰۰۰۰۰ بنگاه تولیدی هست. تقریباً ۳۵۰ هزار از این ۴۰۰ هزار بنگاه دارای میانگین حجم اشتغال تقریباً بیست کارگر هستند. تعداد شرکت‌هایی که در مجموع بیش از ۲۵۰ نفر را استخدام می‌کنند تنها حدود ۳ هزار نفر است. اکنون این مشاغل در حال باز شدن و بسته شدن هستند. اگر از معیاری مانند «تعداد کسب‌وکارهای افتتاح‌شده منهای تعداد کسب‌وکارهای بسته‌شده»، یعنی «تعداد خالص کسب‌وکارهای جدید صنعت تولید» از سال به سال استفاده کنیم، چه می‌بینیم؟

ما چیزی شبیه به این را می‌بینیم.مرکز آمار اقتصادی از سال ۱۹۸۵ داده‌ها را ارائه می‌دهد. بین سال‌های ۱۹۸۵ و ۱۹۹۱، تعداد خالص شرکت‌های جدید صنعت تولید در ترکیه در مجموع حدود ۲۷ هزار نفر است. از آنجایی که ۹۹ درصد آنها SME هستند، می‌توانیم همه آنها را به عنوان کارگاه در نظر بگیریم. من روی این موضوع تاکید می‌کنم تا وقتی اعداد را به اشتراک می‌گذاریم، تجارت بزرگ را نادیده بگیریم. در فاصله سال‌های ۹۲ تا ۹۸ این تعداد از ۲۷ هزار به ۹۱ هزار افزایش یافته است. بین سال‌های ۱۹۹۹ تا ۲۰۰۵ به ۴۵ هزار کاهش می‌یابد. تا سال ۲۰۱۵، این تعداد به نصف کاهش یافته است. اگرچه این رشد ادامه دارد، اما کاهش قابل توجهی در نرخ رشد وجود دارد. بین سال‌های ۲۰۱۳ تا ۲۰۲۱، در مجموع ۸۶ هزار کسب و کار افتتاح شد. به عبارت دیگر، ما شاهد انفجار مشابهی در اواسط دهه ۹۰ در چهار پنج سال اخیر هستیم. در دهه ۹۰ به اوج خود می‌رسد، سپس نزول می‌کند، تا سال ۲۰۱۰ در سطح مشخصی ادامه می‌یابد و در سال‌های اخیر بدون هیچ کاهشی دوباره به اوج خود می‌رسد. حالا ربط این همه را با سیاست ببینیم.

چه زمانی اسلامگرایان در انتخابات پیروز شدند؟ اسلام گرایان با پیروزی در شهرداری‌های استانبول و آنکارا در انتخابات محلی ۱۹۹۴ به اولین پیروزی انتخاباتی خود دست یافتند. درست در وسط این رونق کارگاهی. پس از مصاحبه دو نمودار از این ارتباط را با شما به اشتراک می‌گذارم. نمودار اول تعداد خالص بنگاه‌های صنعتی تولیدی جدید و میزان آرای حزب اسلام‌گرا (یعنی حزب رفاه، حزب فضیلت، حزب عدالت و توسعه) را نشان می‌دهد که بیشترین آرا را در انتخابات به دست آورده‌اند.

با قضاوت بر اساس این داده ها، آرای حزب اصلی اسلامگرا در انتخابات ۲۰۰۲ و ۲۰۰۴ تقریباً سه برابر شد که مطابق با رشد تقریباً چهار برابری تعداد کارگاه‌ها در سال‌های ۱۹۹۱-۱۹۹۷ است. به عبارت دیگر، بین رشد تعداد کارگاه‌ها و رشد نرخ رأی اسلام گرایان با فاصله چند ساله همپوشانی وجود دارد. در سال‌های بعد، آرای اسلام‌گرایان حدود ۴۰ تا ۵۰ درصد بود. اکنون گفته می‌شود که میزان آرا به ۳۰ درصد کاهش یافته است. از سوی دیگر، تنها معادل افزایش تعداد کارگاه‌ها در دوره ۲۰۱۳-۲۰۲۰، رشد در دوره ۱۹۹۱-۱۹۹۷ است. به عبارتی در سال‌های اخیر شاهد رشد استثنایی تعداد کارگاه‌ها بوده‌ایم.

نمودار دومی که من به اشتراک خواهم گذاشت، میانگین نرخ سالانه تغییر در تعداد خالص شرکت‌های صنعت تولید جدید بین سال‌های انتخابات و نرخ تغییر نرخ رأی حزب اسلام‌گرا با بالاترین نرخ رای را نشان می‌دهد. برای اینکه روندها را واضح تر نشان دهم، تعداد شرکت‌ها برای دوره ۱۹۹۹-۲۰۰۱ و نرخ رای دوره ۱۹۹۸-۲۰۰۲ را در نمودار درج نمی‌کنم – ما روند متفاوتی را در دوره مذکور مشاهده نمی‌کنیم. این تصویر همپوشانی چشمگیر بین نرخ آرای احزاب اسلام گرا و تغییر در تعداد کارگاه‌ها را نشان می‌دهد.

اگر این یک معیار معنادار باشد، می‌توان استدلال کرد که فرآیندی مشابه با دهه ۱۹۹۰ را طی می‌کنیم. اتفاقی که برای بار دوم می‌افتد همیشه شبیه کمدی قبلی است، تاریخ هرگز تکرار نمی‌شود، ما این چیزها را می‌دانیم، اما اگر شباهتی بین روند فعلی و دهه ۹۰ وجود داشته باشد، چیزی از انتخابات آینده به ما می‌گوید.

مهمتر از آن، چه بگوید و چه نگوید، من معتقدم که دولت رابطه‌ای بین موفقیت دهه ۹۰ و انفجار تعداد کارگاه‌ها در صنعت تولید در آن زمان برقرار کرد و سعی کرد با بازتولید یک مورد حمایت جمع آوری کند. رابطه مشابه در این دوره بنابراین، اگرچه پیش بینی نتایج دشوار است، اما این رابطه می‌تواند به ما در درک استراتژی فعلی قدرت کمک کند.

برگردیم به این سوال: آیا این داده‌ها مهم هستند؟ مهم است. از اواسط دهه ۱۹۸۰، ما شاهد همپوشانی شگفت‌انگیزی نه تنها بین تعداد کارگاه‌ها، بلکه حجم صادرات صنایع تولیدی و میزان رأی حزب حاکم بوده‌ایم. به عبارت دیگر، نرخ رای حزب حاکم در دوره‌های رشد حجم تولید صنعت تولید افزایش یافت. زمانی که انقباض وجود داشت، یا در نرخ رأی کاهش می‌یافت یا بی تغییر بود.

این همپوشانی‌ها شاخص مهمی را در خصوص انتخابات به ویژه در زمینه اشتغال بیمه شدگان و اشتغال در صنعت تولید به دست می‌دهد. در کشورهایی مانند ترکیه، انقباض اقتصادی حجم اشتغال را کاهش نمی‌دهد، برعکس، در بسیاری از موارد آن را افزایش می‌دهد، زیرا باز هم، ترکیه دارای یک اقتصاد کم فناوری، مبتنی بر نیروی کار کم دستمزد و صادرات محور است. کاهش ارزش لبر ترک و در نتیجه فقیر شدن، در واقع به پدیده‌ای اشاره دارد که می‌تواند باعث اشتغال کامل شود و باعث اشتغال طبقه کارگر شود. دلیل اصلی همین است. این یک اهمیت سیاسی نیز دارد. به طور کلی گسترش اشتغال عاملی است که قدرت دولت را تسجیل می‌کند.

بنابراین در واقع یک خوش‌بینی وجود دارد که بیشتر در اقشار مخالف جامعه دیده می‌شود، یعنی می‌توان ابعاد مختلف این بحران اقتصادی (تورم، بیکاری، بیکاری جوانان، نگرانی‌های آینده در بین دانشجویان) را در نظر گرفت. وقتی همه آنها را به عنوان یک کل در نظر بگیریم، نتیجه‌ی سیاسی اش این است که: “این بار آنها خواهند رفت”. من می‌فهمم که به نظر می‌رسد شما مخالف این نتیجه گیری هستید. به طور خلاصه، آیا می‌توانید این داده‌ها را به سیاست ترجمه کنید و پیش بینی‌ها و فرضیات خود را با ما در میان بگذارید؟

البته همه ما به نظرسنجی نگاه می‌کنیم. می‌بینیم که این داده‌ها، برخلاف انتخابات قبلی، نشانه‌های امیدوارکننده‌ای دارد و انتخابات ۲۰۱۵ را کنار می‌گذارد. من شخصاً دوست دارم با وجود تمام حاشیه‌نویسی‌هایم، چنین فرآیندی انجام شود. با این حال، من نمی‌توانم بر اساس این داده‌ها در مورد نتیجه انتخابات پیش بینی کنم، زیرا دو عامل وجود دارد که پیش بینی را دشوار می‌کند.

اولین عامل این است که اگر دولت در حال حاضر آرای خود را از دست می‌دهد، این ضرر ناشی از مدل گسترش و رشد توسعه یافته‌ی بلوک مخالف نیست. این کاملا معلوم است. همه ما می‌دانیم. اما این را باید به خاطر داشت. چرا این مهم است؟ فکر نمی‌کنم جناح مخالف هیچ ایده‌ای داشته باشد. در واقع، می‌دانم که آنها ایده‌هایی دارند که ممکن است کارساز باشد. چرا می‌دانم؟ زیرا، متواضعانه، درگیر برخی از این فرآیندهای ایده پردازی بودم. من شاهد برخی از آن بودم. بنابراین یکی از دلایل این سکوت در شرایط کنونی ممکن است این زیرمجموعه باشد که «اگر به قدرت برسیم، نمی‌خواهیم به عناصر اصلی توزیع و رشدی که قدرت فعلی ساخته است دست بزنیم.»

این خود یک نگرش مشکل ساز است. چرا مشکل دارد؟ قبل از هر چیز اجازه بدهید نظری را به اشتراک بگذارم: البته تغییر قدرت باعث تسکین بسیاری از مردم خواهد شد، زیرا مشکلاتی که تجربه کرده‌اند فقط مربوط به سطح دستمزد، شرایط کار و اشتغال و معیشت نیست. مشکلات ابعاد مختلفی دارند. یکی از آنها عنصر جنسیت است و دیگری فرآیندهایی است که شهروندان کرد تجربه می‌کنند.

حال اجازه دهید به این سوال برگردم: اگر به ساختار فعلی از نظر روابط بین طبقاتی ادامه دهیم، حتی اگر در انتخابات بعدی دولت تغییر کند، نمی‌توانیم بدانیم در انتخابات بعدی چه اتفاقی می‌افتد. به عبارت دیگر، به نظر می‌رسد حداقل در بخش‌های خاصی این تصور وجود دارد که «اگر قدرت اسلام‌گرا در انتخابات بیرون برود، یک کاتارسیس به وجود می‌آید و اسلام‌گرایان به خاک می‌افتند. کادرها نظر خود را تغییر خواهند داد و از سیاست کنار خواهند رفت.» چنین چیزی وجود نخواهد داشت. بنابراین، این واقعیت که بلوک اپوزیسیون در برابر دولت مجموعه کاملی از پروژه‌های جایگزین را توسعه نمی‌دهد و تمایلی به ایجاد چشم‌انداز بدیل ندارد، هم برای انتخابات آینده و هم برای انتخابات بعدی نگران‌کننده است.

عنصر دوم در مورد تصور مخالفان از دولت است. این باور قوی در میان پر سر و صداترین بخش‌های اپوزیسیون وجود دارد که دولت نمی‌داند چه می‌کند. جدیدترین و شناخته شده‌ترین مثالی که می‌توانم برای این موضوع بیاورم، این جمله طیب اردوغان است که می‌گوید: “علت بهره و تورم نتیجه است”. خیلی از دوستان ما (که خیلی با تجربه تر از من هستند) این عبارت را خیلی دوست داشتند. چون به نظر می‌رسد در آن یک خطای منطقی بسیار ساده وجود دارد و همین است… در نتیجه نرخ سود افزایش پیدا نکرد، بلکه نرخ ارز و تورم منفجر شد. به عبارت دیگر، این یک ایده‌ی آنقدر آشکار اشتباه است که… این گفتمان در مورد سیاست نرخ بهره به طور مکرر برای حمایت از این ایده که دولت استراتژی ندارد مورد تاکید قرار می‌گیرد. طیب اردوغان می‌گوید که او یک اقتصاددان است، ولی آیا ممکن است چنین چیز ساده‌ای را درک نکند؟ من می‌خواهم این سوال را بپرسم. حتا اگر تو نفهمی اطرافیان شما هم نمی‌فهمند؟ آنها ممکن است درک نکنند، اما اکنون نتایج را می‌بینند. هنوز نفهمیده اند؟ پس چرا اینطور است؟ چند ایده وجود دارد. مثلا اسلام گرایی. و منع بهره، و غیره. اما این رویکرد اشتباه است. ما اطلاعات کافی داریم که فکر کنیم حکومت استراتژی دارد. همچنین داده‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد دولت به نوعی در تلاش برای رسیدن به هدف است. نکته این است که بفهمیم این استراتژی چیست.

به عبارت دیگر، کاری که دانشگاهیان، روشنفکران و متفکران فعال در ترکیه باید انجام دهند این است که به جای تمسخر دولت، تلاش کنند تا بفهمند دولت می‌خواهد چه کار کند. و بعد این را با عموم به اشتراک بگذارند. یک گزاره بدیهی در ذهن قشر باسواد دگراندیش است، شاید در ذهن همه ما برای مدت بسیار طولانی. منظور من این گزاره است: «هر دولتی باید اقتصاد را رشد دهد تا در انتخابات پیروز شود. اگر اقتصاد منقبض شود، دولت سقوط می‌کند..» این گزاره در واقع محصول روایتی است که می‌توان آن را توسعه‌گرایی نامید که در ساختار اقتصادی-سیاسی جهانی به نام رژیم انباشت فوردیستی نضج یافته است که در فرآیند استعمارزدایی به‌ویژه پس از دو جنگ جهانی تجسم یافته است. اما از نظر اقتصاد و سیاست جهانی خیلی چیزها تغییر کرده است. اولینش، همان طور که اخیراً تأکید کردم، ممکن است با افزایش حجم تولید فشرده شاهد انقباض در ترکیب ارگانیک باشیم. دوم، توسعه‌ای در توزیع درآمد به ضرر کشورهای آتلانتیک شمالی وجود دارد. به طور خلاصه، ما در دنیای جدیدی زندگی می‌کنیم، و اجازه دهید ایده‌ای را که به اشتراک گذاشتم دوباره تکرار کنم: نه، دولت‌ها در قدرت نمی‌مانند چون اقتصاد را رشد نمی‌دهند. دولت‌ها از آن روی در قدرت می‌مانند که می‌توانند شغل ایجاد کنند.

بنابراین، اگر انقباض اقتصادی بتواند اشتغال ایجاد کند (نه «علیرغم انقباض» بلکه «به دلیل کوچک شدن»)، ممکن است یک دولت دست راستی در مواقع لزوم به چنین مسیری متوسل شود. می‌تواند در چنین مسیری بلغزد. در واقع این یک طرح فوق العاده جذاب به خصوص برای دولت فعلی است. این خطرناک است، بسیار خطرناک است، بنابراین پیش بینی در مورد سال آینده دشوار است، اما من فکر می‌کنم آنها می‌توانند به چنین روشی متوسل شوند، حتی اگر بدانند که این روش خطرناک است. همان طور که قبلاً به اختصار اشاره کردم، با فروتنی برای توصیف این وضعیت یک اصطلاح ساختم: انقباض یا کوچک سازی پایدار.

مفهوم “رشد پایدار” وجود دارد که به ویژه توسط اقتصاددانان توسعه استفاده می‌شود. تخریب منابع طبیعی و انسانی رشد، استقراض بی رویه و غیره همه قادر به ادامه در یک خط است که می‌تواند به طور مداوم در طول روند رشد حفظ شود. اگر رشد پایدار یک پدیده، حداقل یک هدف است، می‌توان این سوال را مطرح کرد: چرا انقباض پایدار نباشد؟ وقتی از این منظر به موضوع نگاه کنیم، می‌توان ادعا کرد که هدف اصلی دولت مدیریت تدریجی و کنترل‌شده انقباض با بحران ۲۰۰۸ است تا اطمینان حاصل شود که با کاهش دستمزدها کاهش می‌یابد و در نتیجه اشتغال ایجاد می‌شود. به نظر می‌رسد این روند در چند سال گذشته قوی تر شده است. دولت همچنان به این بازی مخاطره آمیز ادامه می‌دهد. در این راه تلاش می‌کند تا بخشی از حمایت‌هایی را که از دست داده است به دست آورد.

اگر بپرسید معنای سیاسی این چیست، و با چه چیزی مطابقت دارد، یادآوری مجدد داده‌های قبلی مفید خواهد بود. اگر بتوان بیکاری را کاهش داد، دولت می‌تواند حمایت فعلی خود را در میان طبقه کارگر حفظ کند. اجازه دهید سعی کنم با یک محاسبه ساده توضیح دهم: زمانی که حزب عدالت و توسعه به قدرت رسید، حداقل دستمزد در ترکیه حدود ۲۰۰ دلار بود. در سال ۲۰۰۴ هم همینطور بود. پس از بحران ۲۰۰۱، انقباض بسیار جدی رخ داد و سپس سنگ‌ها در جای خود قرار گرفتند. تا سال ۲۰۱۰، تقریباً ۴۰۰ دلار بود. از سال ۲۰۲۲ دستمزد به زیر ۳۰۰ دلار کاهش یافته است. این یک واقعیت و یک موقعیت چالش برانگیز برای طبقه کارگر است، اما بیایید از این منظر به وضعیت نگاه کنیم. فرض کنید ۲۵ درصد کاهش دستمزد وجود دارد: این یعنی دستمزدهای فردی در حال کاهش است و نرخ استثمار در حال افزایش است، زیرا کارگران کم کارتر یا بیکار نخواهند بود منتها دستمزدهایشان کاهش یافته است. از سوی دیگر، اگر در چارچوبی که گفتم انفجاری در حجم اشتغال رخ دهد، ممکن است به دلیل رشد تعداد شاغلان، مجموع درآمد ورودی به کشور کاهش پیدا نکند. این انقباض ممکن است حداقل باقی بماند، یا حداقل این احتمال وجود دارد که منجر به فرسایش عمده در کل مقداری که وارد جیب طبقه کارگر می‌شود، نگردد.

چطور؟ اگر در حالی که فقط یک نفر در یک خانوار چهار نفره کار می‌کند، ناگهان دو نفر شروع به کار کنند، حتی اگر ۳۰ درصد دستمزد افراد کاهش یابد، ممکن است در واقع درآمد آن خانوار افزایش یابد، زیرا دو حقوق وارد خانوار می‌شود. البته نباید یک واقعیت را نادیده گرفت: به جای یک نفر، دو نفر شروع به کار می‌کنند. وقتی به شاخصی که به آن نرخ بهره کشی می‌گوییم نگاه می‌کنیم، البته افزایش وحشتناک و غیرقابل قبولی وجود دارد. اینجا بحثی وجود ندارد، اما اگر موضوع را از طبقه جدا کنیم، فقر را از طبقه جدا کنیم (که اکنون در حال رخ دادن است)، طبقه کارگر می‌تواند رشد نرخ استثمار را نادیده بگیرد. زیرا ورودیِ دستمزد به خانوار کاهش جدّی نداشته و یا حتی ممکن است رشد هم داشته باشد.

بُعد دیگرِ این فرآیند به قضاوت‌های ارزشی غالب در مورد کار مزدی مربوط می‌شود. در واقع، بیکاری جوانان یک مشکل بسیار جدی است. یک عنصر ناامیدی نیز وجود دارد. مفهوم کار در روابط تولید سرمایه‌داری یک مفهوم مشهور است. کار مزدی یک مفهوم مشهور است. جوانان بیکار افسردگی شدیدی را تجربه می‌کنند. عبارت «جوانان کار را دوست ندارند» این روزها بسیار رایج است. در واقع، این بازتاب گفتمانی است که زمینه پرولتاریایی شدن نسل جوان را فراهم می‌کند.

مردم با خوشنودی پرولتاریایی نمی‌شوند. آنها باید با روند کار سرمایه‌داری سازگار شوند. این روند انطباق (پس از جنگ جهانی دوم) یک عنصر اساسی است که زندگی حداقل یک نسل را در بسیاری از دولت-ملت‌های تازه تشکیل شده شکل داده است، زیرا مردم نمی‌خواهند پرولتاریایی شدن را بپذیرند، نمی‌خواهند برای یک رئیس کار کنند، ارزش اضافی را که تولید می‌کنند، نمی‌خواهند دیگری آن را تصاحب می‌کند. این اعمال باید در حافظه اجتماعی جای گیرد و به لطف هنجارها و ارزش‌های اجتماعی جدید برای افراد قابل قبول باشد. تقدیس کار مزدی نیز عنصر کلیدیِ این مجموعه‌ی جدید از هنجارها و ارزش‌ها است.

از این منظر، “کوچک سازی پایدار” نه تنها جزء اصلی استراتژی بقای دولت فعلی است، بلکه بخشی از بازپرولتاریزاسیون نسل جوانِ متولد شده در دوره کوتاه و نسبی رونق دهه ۲۰۰۰ است. به همین دلیل، «کوچک سازی پایدار» را نباید فقط به این دولت و به طور کلی اسلام گرایان نسبت داد. بسیاری از مولفه‌های مهم اپوزیسیون نیز موافق ادامه این روند هستند.

و از نظر نگاه اقتصادی-سیاسی… احزاب سیاسی باید چه تفاهمی نسبت به این موضوع فقر داشته باشند؟ آیا آنها ظرفیت دارند؟ من مستقیم می‌پرسم، اما در نهایت، فقر در واقع یک وضعیت است، بله، اما چیزی نیست که فقط از درون بتوان آن را درک کرد. بیایید آن را یک رابطه نیز بنامیم… از منظر اجتماعی-طبقه ای، چگونه باید آن را ببینیم و چگونه باید برای یک دگرگونی اجتماعی واقعی، یک «روایت» جدید برنهیم، نه فقط برای موفقیت در چارچوب «سیاست واقع‌بین»؟

به نکته‌ای اشاره کردید، که می‌خواهم زیر آن خط بکشم. شاید لازم باشد مفاهیم «فقر» و «فقیرشدن» را از هم جدا کنیم. چنین تمایزی را باید برای کسانی قائل شد که به طبقه کارگر تعلق ندارند، زیرا کارگران همیشه فقیر بوده و هستند. طبق تعریف فقیر‌اند. بگذارید اول این را بپذیریم و از آن بگذریم.

حالا در اینجا و در چارچوب این سوال، اگر اجازه دهید، می‌خواهم موضوع را کمی بیشتر انتزاع کنم، زیرا نظراتی در مورد مقیاس ترکیه و مقیاس جهانی به اشتراک گذاشتم، اما هنوز داخلِ مفهومِ «خرده بورژوازی» را پُرنکرده ام که ابتدای مصاحبه به آن اشاره شد. برخی از سرنخ‌ها برای پاسخ به سؤال شما ممکن است از طرح واره‌ای انتزاعی که در مورد آن صحبت می‌کنم بیرون بیاید.

البته

از اوایل دهه ۲۰۱۰، من سعی کردم تز زیر را پردازش کنم: اگر بخواهیم تحولات سیاسی درازمدت در ترکیه را درک کنیم، مجموعه اصلی کارگزارانی که باید به آنها نگاه کنیم نه بورژوازی هستند و نه پرولتاریا. موضوع اصلی که باید با آن بپردازیم، روابط بین بخش‌هایی از جامعه است که می‌توانیم آن‌ها را غیربورژوایی و غیرپرولتری بنامیم. این تز ما را تشویق می‌کند که نگاهی کوتاه به «تاریخ قدیم ترکیه» بیندازیم. اگر از راه میانبر برویم، از این سوال شروع کنیم که «جمهوری ترکیه چیست؟». بر اساس این تز می‌توان گفت که جمهوری ترکیه موجودیتی است که توسط خرده بورژوازی تأسیس شده است که در نیمه اول قرن نوزدهم شروع به طبقه شدن کرده بود، یعنی با ورود امپراتوری عثمانی در اقتصاد جهانیِ سرمایه‌داری توانست یک طبقه اجتماعی شود..

این ایده‌ی جالب یا جدیدی نیست. لنین این را در دهه ۱۹۲۰ مطرح کرد. به گفته لنین، ترکیه کشور جدیدی است که در آن دهقانان و خرده بورژوازی حضور دارند. خرده بورژوازی این دولت را پایه گذاری کرد. به نظر من، دلیل اصلی این وضعیت، که این تصور را ایجاد می‌کند که سنگ‌ها سر جای خود قرار نمی‌گیرند، دلیل اصلی این بحران سیاسی که ما سال هاست در تلاش برای درک آن هستیم، این است که حکومت خرده بورژوایی که تا دهه ۱۹۸۰ حداقل برای یک قرن ادامه داشت، برای اولین بار شروع به فرسایش کرد.

منظورم چیست؟ در اینجا باید سعی کنیم چند طبقه را تعریف کنیم. اغلب در این مورد اتفاق نظر دارند: ما با مفهوم طبقه متوسط ​​در نظریه مارکسیستی مشکل داریم. موضوع آنقدر علنی شده که مثلاً یک کار زیبا از کاریکاتوریست معروف Umut Sarıkaya وجود دارد، شاید یادتان باشد. کارل مارکس در بستر مرگ ناگهان از رختخواب بیرون پرید و با فحاشی گفت: طبقه متوسط ​​چیست؟ او می‌پرسد و فرد کناری به مارکس می‌گوید: آرام باش لطفا. به طور خلاصه، این موضوعی است که مدت هاست در مورد آن بحث شده است که تقریباً بخشی از فرهنگ عامه ما شده است.

حالا من یک پیشنهاد در رابطه با این موضوع دارم. از آنجایی که معتقدم این موضوع باید فوراً در ترکیه مورد بحث قرار گیرد، طرح کلی این ایده را در سال ۲۰۱۳ در مجله پراکسیس منتشر کردم. این پروژه هنوز تمام نشده است، اما چارچوب کلی ایده در آن متن ظاهر شد.

من می‌توانم این پیشنهاد را به صورت زیر خلاصه کنم: طبقه کارگر طبقه‌ای است که ارزش اضافی تولید می‌کند. از سوی دیگر بورژوازی طبقه‌ای است که هدف آن تصاحب ارزش اضافی است که دلیل اصلیِ بقایش تصاحب ارزش اضافی است و در این چارچوب عمل می‌کند؛ که در جلد اول و سوم کاپیتال به ترتیب به این دو موضوع اساسی پرداخته شده است. اما روند «گردش سرمایه» در جلد دوم کاپیتال مورد بحث قرار گرفته است.

این چیزی نیست که بتوان آن را ساده انگاشت. زیرا در حالی که طبقه کارگر ارزش اضافی تولید می‌کند، تحقق این ارزش اضافی و ایجاد شرایط لازم تولید مستلزم دگردیسی بین اشکال مختلف سرمایه است تا به آرامی هر چه بیشتر صورت گیرد… در واقع، نُه دهم مسائل مربوط به سیاست، یعنی «سیاست بورژوایی» مربوط به غلبه بر اصطکاک‌ها و مشکلات مربوط به جنبه‌های مختلف این فرآیند گردش است. به عنوان مثال، دولت-ملت‌های پسااستعماری را در نظر بگیرید. هدف اصلی این ساختارهای نهادی و سرزمینی ساخت بازارهای ملی بود. چرا ساختن بازار؟ حداقل در آن زمان، پرولتاریایی شدن تنها با ساخت بازار ملی امکان پذیر بود، زیرا برای ظهور کار مزدی باید یک بازار ملی مبتنی بر رژیم مالکیت سرمایه‌داری پدید می‌آمد.

اکنون مارکس ایده زیر را مطرح می‌کند. او می‌گوید که سرمایه یکی است، تکینه است، اما ما نمی‌توانیم فرآیندهای بسیاری را که با این سطح از پیچیدگی پیش می‌روند، عمیقاً درک کنیم: باید مفهوم سرمایه را به سه بخش به‌عنوان سرمایه پولی، سرمایه کالایی و سرمایه تولیدی تقسیم کنیم. هر شکلی از سرمایه باید به شکل دیگری تبدیل شود، دگردیسی شود تا به عنوان یک رابطه به حیات خود ادامه دهد. مارکس تقریباً روند گردش را اینگونه توصیف می‌کند.

اگرچه متون و عباراتی وجود دارد که در آنها به طور تحلیلی امکان وجود مسیرهای مختلف را مورد بحث قرار داده است، اما مارکس، همان طور که مشخص است، پیش بینی کرد که این روند دگردیسی در شرایط زمان او به تدریج در ساختارهای بزرگ بزرگ جذب خواهد شد و بنابراین طبقات اجتماعی بورژوازی و غیر پرولتاریا با وضعیت شان در آن زمان منحل خواهند شد.

در حالی که روندی که تا رکود بزرگ ۱۹۲۹ رسید، پیش‌بینی مارکس را تأیید کرد، آنچه در بقیه قرن بیستم اتفاق افتاد ما را مجبور می‌کند در این پیش‌بینی تجدید نظر کنیم. متفکرانی هستند که عمیقاً به موضوع می‌پردازند. به عنوان مثال نیکوس پولانزاس. اریک اولین رایت اخیرا درگذشت. من به طور خلاصه در مورد این ایده‌ها در مقاله منتشر شده در Praxis بحث می‌کنم. یک مشکل بزرگ در این رویکرد و رویکردهای مشابه می‌بینم. اینها رویکردهای کاتگوریک هستند. به نظر من با طرز فکر مارکس همخوانی ندارند. رویکرد ارائه شده باید شامل عنصر تحرک باشد زیرا سرمایه به معنای تحرک است.

فرمول ساده‌ای که من پیشنهاد می‌کنم این است: هر دگردیسی، یعنی تبدیل هر شکلی از سرمایه (کالا، پول، مولّد) به دیگری، در واقع مکانی تحلیلی را برای هر طبقه اجتماعی آماده می‌کند. ما در اینجا در مورد یک واقعیت تاریخی یا یک الزام صحبت نمی‌کنیم. این طبقه‌ها ممکن است ظهور یابند یا نه. نتیجه در شرایط تاریخیِ مبارزه بین بورژوازی و پرولتاریا روشن می‌شود. بنابراین، بخش‌های غیرپرولتری و غیربورژوایی مورد بحث ما را نباید «طبقه متوسط» نامید، زیرا آنچه این بخش‌ها را طبقه‌بندی می‌کند این نیست که آنها «وسط» پرولتاریا و بورژوازی ایستاده‌اند، بلکه این است که آنها نقشی منحصر به فرد در فرآیند انباشت بازی می‌کنند، که شرایط تاریخی مبارزه بین بورژوازی و پرولتاریا را تعیین می‌کند. به بیان دقیق تر، آنها عملکردهایی را انجام می‌دهند که انباشتگی را در فرآیند گردش سرمایه تسهیل می‌کند.

به همین دلیل است که من از این بخش‌ها با عنوان “طبقه‌های منشأ گرفته از گردش سرمایه” یاد می‌کنم. در اینجا سه ​​طبقه مختلف وجود دارد: اول، یک عامل اجتماعی که سرمایه پولی را به سرمایه مولّد تبدیل می‌کند یا نقشی کلیدی در این دگرگونی ایفا می‌کند. پس از جنگ جهانی دوم، این عامل به طور فزاینده‌ای در روند انباشت موثر واقع شد. “این عامل دقیقاً چیست، کیست؟ ” اگر بی مقدمه چینی بگوییم، مدیران شرکت‌های بزرگ به نام «سی سوئیت» با مخفف انگلیسی آن، افرادی هستند که برای استفاده از سرمایه پولیِ تعداد کمی از خانواده‌های دنیا مجوز می‌گیرند و خدمات مشورتی می‌دهند. اینها افراد خلاق، افراد باهوشی هستند، سطحی بالا از دانش و تجربه دارند. این افراد با گرفتن این سرمایه پولی، زنجیره‌های کالایی جهانی را برای بورژوازی ایجاد می‌کنند. در مقابل از بورژوازی سهم می‌گیرند و این سهم گاهی آنقدر زیاد است که برخی از آنها می‌توانند به بورژوازی بپیوندند. می‌توان به ایلان ماسک یا جف بزوس به عنوان نمونه‌ای از این وضعیت نادر در ایالات متحده اشاره کرد. اینها افرادی نیستند که کسب و کار خود را با پول واقعاً کلان شروع کرده باشند، بلکه بعد به آن طبقه رسیده‌اند. از سوی دیگر، بخش قابل توجهی از این طبقه این نوع تحرک طبقاتی رو به بالا را تجربه نمی‌کنند. متوسط ​​درآمد سالانه افرادی که در ایالات متحده آمریکا می‌توانیم آنها را مدیر عامل بنامیم از ۳۰۰ تا ۴۰۰ هزار دلار تجاوز نمی‌کند. البته اینها برای ما مبالغ هنگفتی است اما برای آن دنیا نه.

دومی که آشناتر است، طبقه‌ای است که به دگردیسی سرمایه‌ی کالایی به سرمایه‌ی پولی کمک می‌کند. یعنی خرده بورژوازی. منظور ما از این مفهوم «دگردیسی» چیست؟ فرض کنید من یک فنجان قهوه در دست دارم. دگردیسی، فروش این کالاست در بازار و رسیدن پول به دست فروشنده: کالا به پول تبدیل می‌شود. یک “چیز” با نوعی ارزش استفاده به یک “نماد” بدون ارزش مصرف تبدیل می‌شود.

این یعنی چی؟ من فکر می‌کنم که این دگردیسی اساساً با دو عنصر برای خرده بورژوازی مطابقت دارد. اولین عنصر و از نظر تاریخی مهم ایجاد بازارها، اقتصاد بازار است. ایجاد نهادهای لازم برای شکل گیری اقتصاد بازار و فعالیت این موسسات پس از این روند ساخت و ساز. این طبقه اکثر فرآیندهای دولت- ملت سازی را که در طول تاریخ جهان مدرن دیده‌ایم، بر عهده گرفته است. دوره‌ای که رابطه خرده بورژوازی و دولت-ملت بیش از همه نمایان شد، پس از سال ۱۹۴۵ بود که ده‌ها دولت- ملت پس از استعمار در مدت کوتاهی ساخته شدند، اما می‌توان جمهوری ترکیه را در این دسته قرار داد. آنها ایدئولوژی‌های مستقل تولید کردند، سرودهای ملی، پرچم ها، یونیفرم ها… می‌توانیم از اینجا شروع کنیم و به پروژه‌های توسعه‌ای دیگر برویم. راه آهن، پالایشگاه، سد و غیره

یک عنصر ساختاری نیز وجود دارد. می‌توانم آن را این‌طور خلاصه کنم: لاکان مفهوم میل را دارد. خرده بورژوایی میل تولید می‌کند. “چیزهایی” را تولید می‌کند که قبلاً نمی‌خواستیم. اینها می‌توانند روابط یا اشیاء باشند. اجازه دهید در اینجا به عنوان مثال، روی گروه محدودتری در خرده بورژوازی تمرکز کنیم. بیایید روی دانشگاهیان تمرکز کنیم. به روشنفکران، نویسندگان، موسیقیدانان، هنرمندان… من نیز می‌توانم خودم را جزئی از این گروه ببینم. ما میل تولید می‌کنیم. به طرق مختلف، در هر کاری که می‌کنند. یک میل و مصرف بی پایان. این برای یک فرآیند انباشت نامحدود ضروری است. این خرده بورژوازی است…

قدرت خرده بورژوازی در ترکیه تا دهه ۱۹۸۰ متزلزل نشد. در روندی که می‌توانیم به دهه ۱۹۳۰ برگردیم، پروژه‌ای برای ساختن یک بورژوازی ملی انجام شد. این بورژوازی نبود، بورژوازی کمپرادور بود. چرا که او عاملی نبود که مسیر روند انباشت جهانی را تعیین کند، بلکه دست نشانده‌ای بود که به عنوان واسطه در ساخت بازار داخلی عمل می‌کرد. متفکران آن دوره نظرات متفاوتی داشتند، اما نکته‌ای که عموماً روی آن اتفاق نظر داشتند این بود که بورژوازی کمپرادور به هر طریقی بال‌های خود را گسترش می‌دهد، پرواز را یاد می‌گیرد و در نهایت اقتدار دولتی را به دست می‌گیرد. این یک انتظار بود و کودتای ۱۹۸۰ در این چارچوب انجام شد. بر این اساس، بورژوازی سرانجام به طبقه‌ای مستقل تبدیل شد و دستگاه دولتی را در اختیار گرفت.

بعد از سال ۱۹۸۰ اتفاق جالبی افتاد. روندی که می‌توانیم آن را توسعه گرایی بنامیم دچار وقفه شد. رژیم جهانی به نام رژیم انباشت فوردیستی از دهه ۱۹۷۰ تضعیف شد و مهمتر از همه این وضعیت به تقویت جنبش‌های سوسیالیستی در ترکیه انجامید. خرده بورژوازی و البته پاشاهای نیروهای مسلح ترکیه نیز در این طبقه قرار دارند، در نتیجه مجبور شدند راه حلی برای این توسعه/معضل ایجاد کنند. به هر حال، آنها پنجره‌ای از ترتیبات را باز کردند تا قبر خودشان را بکَنند. برخی افراد این فرآیند را نئولیبرالیسم نامیده‌اند. اتفاقی که در ادامه افتاد این بود: خود بازی ساختار مستفل خود را از دست داد. بخش بزرگی از آنچه قبلاً در ترکیه بورژوازی کمپرادور می‌نامیدیم از بین رفته است. یک جزئیات مهم در واقع، سهم بخش‌هایی که می‌توان آنها را بورژوازی نامید در تولید ارزش افزوده ملی در ترکیه پس از دهه ۲۰۰۰ و به ویژه پس از سال ۲۰۰۸ به طور منظم کاهش یافت. تاکید می‌کنم روی این.

این برای ما یک نشانه است. به پدیده‌ای بر خلاف داستانی که می‌شناسیم اشاره می‌کند. طبق داستانی که با آن آشنا هستیم، سیر تاریخی مناسبات تولیدی سرمایه‌داری باعث تمرکز و تراکم سرمایه می‌شود.

چرا تمرکز معکوس در حال وقوع است؟

برسیم به نقطه‌ای که سعی می‌کنم به آن برسم. دگردیسی سومی نیز وجود دارد. تبدیل سرمایه مولّد به سرمایه کالایی. ما می‌توانیم این را به عنوان فرآیند کار سرمایه‌داری خلاصه کنیم. طبق پیش‌بینی بسیاری از متفکران قرن نوزدهم، به‌ویژه مارکس، فرآیند کار سرمایه‌داری در آینده عمدتاً تحت نظارت مستقیم بورژوازی انجام خواهد شد. این پیش بینی برای مدتی درست به نظر می‌رسید و واقعیت‌ها نیز از آن پشتیبانی می‌کردند.

اما اکنون به گذشته که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که این یک روند بی پایان و بی حد و حصر نبود. در نتیجه فرآیند همکاری عالی بین مؤسسات مالی، یعنی ساختارهایی که امور مالی را کنترل می‌کنند و ساختارهایی که تولید را کنترل می‌کنند، اقتصاد جهان در جهت دیگری تکامل یافته است و چیزی شبیه به این پدیدار شده است: من سعی کردم که از ابتدای گفتگو این را بگویم که تولیدکنندگان خُرد که به آنها اشاره کردم، رفته رفته نقش مهمی دارند به دست می‌آورند. این موضوع جنبه‌های مختلفی دارد. بخش‌هایی که از فناوری پیشرفته، فرآیندهای راه اندازی و غیره استفاده می‌کنند. اما موضوع اصلی که بیشتر ترکیه را نگران می‌کند، بنگاه‌های فعال در این صنعت تولیدی است.

بر اساس گزارش سازمان بین‌المللی کار، در حال حاضر بیش از ۱۰ درصد از کارگران جهان در کارگاه‌های صنعتی تولیدی کار می‌کنند. ما می‌توانیم چنین نسبتی را تعیین کنیم. ما در مورد طبقه اجتماعی ای صحبت کردیم که در ایجاد دولت-ملت نقش داشت: خرده بورژوازی. این طبقه‌ای است که میل را تولید می‌کند. ما در مورد طبقه‌ای صحبت کردیم که معماری کلی زنجیره‌های کالای جهانی را ترسیم می‌کند، ایده پشت آن را ایجاد می‌کند و آن را تجسم می‌دهد: من آن را تکنوکراسی می‌نامم، می‌توانیم آن را طبقه‌ی مدیران عامل یا هر چیز دیگر نامگذاری کنیم.

برای دگردیسی سوم یک شکاف وجود دارد. این شکاف باید توسط عاملی پر شود که هم در چارچوب ترسیم شده توسط دولت-ملت‌ها و هم در زنجیره کالاهای جهانی عمل می‌کند. سپس باید روی سؤالات زیر تمرکز کنیم: این کارگاه‌های کوچک تولیدی چگونه زنده می‌مانند و چه کسی سازمان تولید را در آنجا کنترل می‌کند؟

اگر به خاطر داشته باشید، ابتدا گفتم یکی از ویژگی‌های بارز ترکیه این است که اگرچه پیرو اقتصاد باز است، اما سهم سرمایه گذاری مستقیم خارجی در کل اقتصاد پایین است. ترکیه کشوری است که از نظر سرمایه گذاری مستقیم خارجی جذابیتی ندارد که در دوره حاکمیت فعلی نیز همین طور بود.

سپس باید به این ۴۰۰ هزار بنگاه بازگشت. اگر کسری حساب جاری ترکیه به سقف نرسید، دلیل آن اکثراً همین ۴۰۰ هزار بنگاه اقتصادی مستقر در شهرهای بزرگ است. افرادی که نان به حومه شهر می‌آورند صاحب این ۴۰۰ هزار تجارت هستند… پیمانکارانی که با ارز خارجی که این صاحبان مشاغل به اقتصاد کشور می‌آورند، تاجرانی که با پرداخت یومیه به کارگرانشان از ورود آنان به صحنه‌ی سیاست چپ جلوگیری می‌کنند… این بخش‌ها اجزای یک طبقه اجتماعی مستقل هستند. اگر قرار است من در این مصاحبه ایده اصلی ام را ارائه می‌کنم، این است.

من این طبقه را «فابورژوازی » می‌نامم. بازی با واژه بورژوازی. طبقه‌ای خارج از مدار خود و نه داخل آن. هر جا که بتوانیم یک حومه خارج از مرکز یا حاشیه بنامیمش. بیایید استانبول را بررسیم، مناطق خارج از دیوارهای حصارکهن استانبول. اِسَنلر، گونگورن، باغجیلار… و این طبقه اجتماعی پس از دهه ۱۹۸۰ در یک مدل رشد اقتصادی پس از توسعه که تحت هدایت و اداره خرده بورژوازی توسعه یافت، شکوفا شد. از سال ۱۹۹۵ به این سو، این بخش صنعتی به تنها بزرگترین صادرکننده‌ی کولکتیو تبدیل شد. به همین ترتیب، به بزرگترین کارفرمای اشتغال تبدیل شده است. این پیشرفت نباید برای کسی غافلگیر کننده باشد، اما معماران کودتای ۱۹۸۰ و تحولی که پس از آن رخ داد، از این روند شگفت زده شدند، زیرا هدف آنها این نبود. جای تعجب نیست که پس از مدتی، فابورژوازی شروع به یافتن جایگاهی در سیاست کرد. در واقع مجبور شد وارد سیاست شود.

چرا مجبور شد؟

خیلی ساده است… ما در مورد کسب و کارهای بسیار ضعیفی صحبت می‌کنیم که به طور متوسط ​​هر چهار تا پنج سال یکبار بسته می‌شوند. کارگرانی را استخدام می‌کند و مجموعاً بزرگترین کارفرما هستند، اما به طور خاص بسیار ضعیف هستند. هنگامی که دولت تعرفه‌ها را تغییر می‌دهد، برخی موانع محافظتی را از بین می‌برد، برخی از یارانه‌های مالیاتی را کاهش می‌دهد، تعداد قابل توجهی از این مشاغل می‌توانند ناپدید شوند.

برای یافتن جایگاهی در سیاست، این طبقه اجتماعی شروع به مراوده با عوامل سیاسی مختلف کرد – اکنون می‌توانیم در مورد احزاب سیاسی صحبت کنیم – به گونه‌ای که پس از دهه ۱۹۹۰ شتاب گرفت. نکته خنده دار این است که در دهه ۱۹۸۰، زمانی که این گروه هنوز در مراحل اولیه توسعه خود بود، اولین حزبی که این گروه با آن مراوده کرد، SHP (حزبی با گفتمان چپ که بعدتر در CHP ادغام شد.م.) آن زمان بود. از سوی دیگر، حزب راست افراطی MHP تشکیلاتی نبود که بتواند ستون سیاسی چنین تحولی باشد، زیرا منافع بورژوازی مستلزم انحلال اقتصاد ملی توسعه‌یافته بود. با این حال، MHP نیز تشکیلاتی بود که از توسعه گرایی سود می‌برد. در حالت مراوده با این تشکل‌های مختلف، سرانجام مشارکت با اسلام گرایان صورت گرفت و این مشارکت اسلام گرایان را نیز متحول کرد. در اینجا، انحلال نجم الدین اربکان توسط طیب اردوغان به عنوان یک چهره، نتیجه این اتحاد بود که در دهه ۱۹۹۰ شکل گرفت.

این اتحاد چه ترکیبی ایجاد کرد. در مقابل و غیره؟

مثلاً تضاد اسلام گرایان و سکولارها در واقع تنش بین اسلام گرایی و سکولاریسم از این منظر چیزی جز بازتابی از مبارزه خرده بورژوازی و طبقه کارگاهی و یا بورژوازی برای تقسیم سهم کل نیست. مبارزه برای تصاحب ارزش اضافی ای که تا آن روز تنها در اختیاربورژوازی بود و حالا جلوی پای آنان نیز افتاده بود.

عاملان، به ویژه SHP/CHP، که بر مبنای مفهوم سکولاریسم سیاست می‌کردند، مخالفتی اساسی با مجموعه سیاستی که عموماً نئولیبرال خوانده می‌شد، نداشتند. هرگز اعتراضی نکردند. آنها مخالف خصوصی‌سازی بودند، زیرا خصوصی‌سازی به معنای انحلال شرکت‌هایی بود که زیر نظر خرده‌بورژوازی تأسیس شده بود، بنابراین تأثیر خرده‌بورژوازی بر اقتصاد و سیاست را محدود می‌کرد. فراتر از کند کردن خصوصی‌سازی‌ها، آنها تقریباً هیچ خروجی دیگری در چهل سال گذشته نداشته‌اند. بنابراین، آنها در طرح کلی شریک شدند و برای سهم خود در زمینه اقتصاد سیاسی جدید مذاکره کردند. در دهه ۲۰۱۰، خرده بورژوازی تا حد زیادی سلطه فابورژوازی، یعنی این طبقه کارگاهی را پذیرفت. دقیقاً به همین دلیل است که ما در دهه گذشته شاهد سیاست اتحادها و ائتلاف‌ها بوده‌ایم. مثلا، حزب سعادت و CHP شروع به وارد شدن به یک اتحاد علیه AKP کردند. AKP شروع به همکاری با حزب چین مدارِ دوغو پرینچک کرد. تضاد بین سکولاریسم و ​​اسلام گرایی ناگهان به خاک تبدیل شد.

اکنون، وقتی از این منظر به مسئله اسلام‌گرایی-سکولاریسم نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که رقابت بین اتحادهای حزبی در ترکیه هنوز هم بیشتر خود را محصول فرآیند چانه‌زنی خرده بورژوازی و بورژوازی نشان می‌دهد. در چارچوب این روند، اتحادهای «ملت» و «جمهور» (اولی مخالفان اردوغان، و دومی حامیان او.م) به ترتیب منافع خرده بورژوازی و فابورژوازی را نسبتاً سرلوحه کار خود قرار می‌دهند. اما باید بر کلمه «نسبتا» تأکید کنم زیرا البته این جدایی به معنای همپوشانی مستقیم بین طبقات و احزاب نیست: طبقه‌ی کارگاهی در اتحاد «ملت» و در CHP وجود دارد. همزمان، برخی از خرده بورژواها در اتحاد «جمهور» هم وجود دارند.

بنابراین، بیشتر از رقابت بین این اتحادها، روند تأسیس آنها مهم است. زیرا ایجاد این اتحادها این را به ما نشان می‌دهد: این دو طبقه که نزدیک به چهل سال است که به هر نحوی با یکدیگر در تنش و درگیری بوده اند، در چارچوب هر دو اتحاد به سازش رسیده‌اند. به نظر می‌رسد که این اتحادها با یکدیگر بطور نمایشی رقابت می‌کنند و گاهی تا حدودی رقابت واقعی، اما این دیگر اهمیتی ندارد. نکته مهم این است که هر اتحاد به طور جداگانه سعی می‌کند انتظارات هر دو طبقه را برآورده کند. بنابراین، در این یکپارچگی، ما قبلاً شاهد یک تغییر بزرگ در سیاست بوده‌ایم. پس از این، دگرگونی، تنها و تنها با دخالت مستقیم طبقه کارگر در سیاست امکان پذیر است.

شما در مورد دیدگاه سیاسی که احزاب سیاسی جریان اصلی باید در چارچوب طبقات اجتماعی درباره موضوع فقر ایجاد کنند، سوالی کردید. شما پرسیدید: “آیا آنها می‌توانند چنین دیدگاهی را ایجاد کنند؟ ” اجازه دهید بر اساس ایده‌هایی که در این قسمت آخر به اشتراک گذاشتم به این سؤال پاسخ دهم: نه، آنها نمی‌توانند.

آیا آنها می‌توانستند آن را تولید کنند؟

متأسفانه می‌توانستند. اجازه دهید به یک موضوع مرتبط دیگر برویم. یک جنبش اجتماعی در سال ۲۰۱۳ وجود داشت، اعتراضات گَزی. بیش از ۵ میلیون نفر در ۷۹ استان از ۸۱ استان شرکت کردند. تقریبا ده سال از آن زمان می‌گذرد. اگر پنج میلیون نفر به خیابان‌ها ریخته باشند، غازیانتپ، قیصری… حتی در محافظه‌کارانه‌ترین مکان‌ها… من حدس می‌زنم بایبورت وجود نداشت. درهر کدام از کشورها تظاهراتی در این مقیاس برگزار می‌شد، اقتدار سقوط می‌کرد. در ترکیه نکرد!

چرا نکرد؟

یک زاویه‌ی مفهومی بین اعتراض و سازماندهی پدیدار شد. تاکید اصلی راهبردیِ بسیاری از رهبران افکار عمومی که در حال حاضر مخالفان را هدایت می‌کنند (اگر نگویند: منتظر انتخابات باشید) دعوت به اعتراض است، نه سازمانیابی؛ زیرا برای اینکه بتوانید سازماندهی کنید به یک نظریه نیاز دارید. برای توضیح وضعیت ترکیه به ایده‌های ابطال پذیر نیاز دارید.

اعتراض‌ها عمدتاً برای معرفی تکرار اتفاقاتی است که برای مردم پیش آمده است. آیا هر دو لازم است؟ البته لازم است، اما بارها دیده‌ایم که اعتراض، افکار سیاسی را تغییر نمی‌دهد. به عنوان مثال، مطالعه‌ای در ایالات متحده انجام شده است. جنبش “زندگی سیاهان مهم است” رخ داد، کشور ازدحام کرده است، تظاهرات در همه جا. وقتی به صندوق‌ها نگاه می‌کنیم، می‌بینیم که نرخ رأی‌دهی تغییری نکرده است. معلوم می‌شود که وقتی این تظاهرات اتفاق می‌افتد، افراد بیشتری به تشکل‌هایی رای می‌دهند که از ایده‌های آنها به نفع این جنبش حمایت می‌کنند، اما مردمی که در طرف مقابل ایستاده‌اند نیز به پای صندوق‌های رای می‌روند. بنابراین خود اعتراض نظرات را تغییر نمی‌دهد، فقط علاقه افراد با عقاید مختلف را به سیاست افزایش می‌دهد.

برای سازماندهی، همان طور که گفتم، یک نظریه خاص لازم است. پس آیا می‌شود، آیا می‌توان آن را تولید کرد؟ اگر بخشهایی که در دوره ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۵ در کنار طبقه کارگر در مبارزه قرار گرفتند و خود طبقه کارگر در مبارزه فکری و نمایشی که با معترضان خرده بورژوا در جریان اعتراضات گزی ادامه یافت پیروز می‌شدند، آنگاه همه میدان را خالی نمی‌کردند و به خانه هایشان نمی‌رفتند. و روند بی تحرکی و رخوت در دوره بعد شروع نمی‌شد: در همان دوره خرده بورژوازی پیام «منتظر انتخابات ۲۰۱۵ باشیم، رأی می‌دهیم، آنها می‌روند» را به شدت بر زبان می‌آورد. جو سیاسی حاکم این بود… دیدیم که نرفتند.

اگر بحث‌های جدی در مورد روند سازماندهی آغاز می‌شد، افراد در راس تشکل‌های بزرگ سیاسی در ترکیه باید به این موضوع پاسخ می‌دادند. روند تسریع می‌شد. حوزه نفوذ قدرتمندترین احزاب سوسیالیست گسترش می‌یافت و مدیران CHP باید به این فشار پاسخ می‌دادند.

اما پس از این روند تنها سیاست اتحاد بین احزاب ماند.

شما در حال صحبت از بی تحرکی اپوزیسیون در این لحظه هستید که بحران اقتصادی، خود را به همه تحمیل می‌کند. در نهایت درباره معادله «بحران = فقیر شدن، و همین اقتدار را عمیقاً متزلزل می‌کند» چه می‌گویید؟

لازم است بر رخوت و فقر نظریه تأکید کرد. می‌توان گفت که بخش قابل توجهی از افراد چپ که معتقدند روابط تولید سرمایه‌داری ریشه‌ی بخش قابل توجهی از مشکلاتی است که ما تجربه می‌کنیم، دنیا را سیاه و سفید می‌بینند. آنها می‌خواهند دو عامل را شناسایی کنند، بد و خوب را، آنها در یک جنگ ابدی هستند، همه چیز جز این جزئی به نظرشان می‌رسد. این روایت به قدری برایشان قانع‌کننده است که بیکاری را در یک موقعیت حماسی در روایتشان قرار می‌دهد. این به شما کمک می‌کند تا تردیدهای معرفتی خود را کنار بگذارید.

در مورد مسائل عملی. اتحادیه‌ها و سندیکاها چه می‌کنند؟ من تا اینجا نظراتی در مورد احزاب سیاسی به اشتراک گذاشتم. همان طور که تصورِ “ناتوانی و ناکارآمدی” در مورد دولت فعلی در برخی از اقشار اپوزیسیون رایج است، این تصور هم که مدیریت ارشد CHP نماینده پایگاه خود نیست بسیار رایج است. چرا؟ ۱۰ میلیون نفر به CHP رأی می‌دهند. تعداد کل رأی دهندگان در یونان کمتر از این است. در بین این ۱۰ میلیون طبقه کارگر جایگاه مهمی دارد. در واقع، خرده بورژوازی در میان رای دهندگان CHP دراقلیت است، اما حزب نماینده‌ی منافع خرده بورژوازی است. از این نظر، مدیریت ارشد حزب تنها خواسته‌های مرکّب پایگاه خود را نمایندگی می‌کند: به عبارت دیگر، خواسته‌های کسانی را که حرف نمی‌زنند در نظر نمی‌گیرد، بلکه کسانی را که حرف می‌زنند، گرامی می‌دارد. به طور خلاصه، می‌توان گفت که مدیریت ارشد CHP نماینده بخش‌های خواستار و مشارکت کننده پایگاه خود است، همان طور که دولت فعلی یک استراتژی خاص خود دارد.

طبقه کارگر که رای دهندگان CHP هستند، به دلایل مختلف نمی‌توانند با خرده بورژوازی وارد مبارزه برای جلوگیری از این بی عدالتی شوند، از آن بگذریم، اما چرا خرده بورژوازی که ادعا می‌کند طرفدار کارگران است، تلاش سازمان یافته‌ای برای تغییر واقعیِ روند نمی‌کند؟ چرا چنین انصرافی وجود دارد، این پیش فرض‌ها از کجا می‌آیند؟ این باور که “هیچ چیز نمی‌تواند تغییر کند” از جزئیاتی تغذیه می‌شود که در دنیای امروز معادل تجربی ندارند و دنیایی را که ما در آن زندگی می‌کنیم به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم محدود می‌کند.

حال برگردیم به سوال قبلی: اتحادیه‌ها به ویژه DİSK (بزرگ‌ترین سندیکای کارگری ترکیه.م.) چه نوع کار سیستماتیکی برای ساماندهی کارگاه‌های کوچک در چهل سال گذشته انجام داده اند؟ تا چه اندازه و با چه منابعی با دانشگاهیان فعال در این زمینه همکاری داشته است؟ بیایید بگذریم از دانشگاهیان. چند درصد از بودجه خود را صرف سازماندهی مشاغل کوچک می‌کنند، چند تحقیق / آزمایش انجام داده اند؟ اتحادیه‌ها می‌توانند این کار را انجام دهند، آنها منابع دارند. آنها همچنین امتیاز این کار را دارند. آنها حتی موظف به انجام این آزمایشات سازمانی هستند. زیرا پاداش این است که بتوانیم از این اشتباهات درس بگیریم و استراتژی موثری را توسعه دهیم.

 تقریباً به شرح زیر است ایده‌ی من برای سندیکاها: رساندن پیام زیر به طبقه کارگر که اتحادیه‌ها موظف‌اند انجام دهند: باید بگویند: هرکسی که به قدرت برسد، کارگاه‌هایی را که میلیون‌ها نفر را استخدام می‌کنند ما به تعاونی تبدیل می‌کنیم و دولت را برای تسهیل این روند تحت فشار قرار خواهیم داد. از صاحبان آنها، که اکثرشان به هر حال ثروتمند نیستند، وسایل تولید را می‌گیریم و اتحادیه‌های تعاونی تشکیل می‌دهیم… هفت تا هشت میلیون نفر در محله‌های کارگری سمت «روملی» استانبول زندگی می‌کنند. این معادل یک اقتصاد ملی در برخی کشورهاست. این منطقه بسیار کوچک است و بنابراین سازماندهی آن آسان است. گام بعدی بازطراحی تمامی این فرآیندهای تولید، توزیع، صادرات است. چنین تجربیاتی هم در تاریخ کشورهای دیگر و هم در این کشور وجود دارد.

این از روایت فقرِ توخالی که اکنون در حال تسلط بر افکار عمومی است مؤثرتر خواهد بود…. مردم فقیرند؟ نه، مردم همیشه فقیر بودند، تو فقیر نبودی و الان هم کمی فقیرتر شدی. شما از مشکلاتی که در فرستادن فرزندتان به مدرسه خصوصی دارید شکایت می‌کنید. شما نمی‌خواهید شخصی که با دستمزد بسیار کم به عنوان نظافتچی به خانه تان می‌آید، به درستی دستمزد بیشتری مطالبه کند. شما این را نمی‌خواهید

در واقع، درآمد سرانه در ترکیه در حال کاهش است، به وضوح از سال ۲۰۱۵ کاهش یافته است. اما به دلیل توزیع نابرابر خود این انقباض، در واقع، ممکن است بهبود قابل توجهی در استاندارد نسبی زندگی خرده بورژوازی رخ داده باشد. زیرا اگرچه اقتصاد به بیرون باز است اما بخش قابل توجهی از خدمات به طور طبیعی در داخل کشور ارائه می‌شود. ارتباطش با نرخ ارز ضعیف تر است. شما به یک نفر پول می‌دهید و او برای شما فعالیتی انجام می‌دهد.

اجازه بدهید دو نرخ به شما بدهم. نسبت حداقل دستمزد به درآمد سرانه ۴۶ درصد در سال ۲۰۰۹ است. در حال حاضر، این نرخ تا سال ۲۰۲۲ به طور تقریبی به ۳۳ درصد کاهش یافته است. ما می‌دانیم که ۵۰ درصد کارگران در ترکیه حداقل دستمزد دارند، این همان چیزی است که می‌توانیم طبقه کارگر بنامیم، و حتی می‌تواند بزرگتر باشد. برخی از بقیه خرده بورژوا هستند و درآمدشان نزدیک به درآمد ملی است. هرچه شکاف بیشتر می‌شود، بله، عاملان خرده بورژوای ما نمی‌توانند در تابستان به تعطیلات خارج از کشور بروند، برای فرستادن فرزندان خود به مدارس خصوصی مشکل دارند، اما از خدمات ارائه شده توسط طبقه کارگر خشنودند. پس چه کسی می‌خواهد این دولت را سرنگون کند؟ در محدوده استراتژی «کوچک سازی پایدار»، دولت نیز چیزی به این بخش می‌دهد که انتقال ارزش مستقیم به خرده بورژوازی را فراهم می‌کند.

بگذارید جمع بندی کنم: ما بین یک روایت توخالی از فقر و یک روایت طبقاتی که سعی می‌کند مفهوم طبقاتی را از منظر «جنگ بد در مقابل خوب» بخواند، گیر کرده‌ایم. این گیرکردگی مهم است زیرا نه روایت اول و نه روایت دوم نمی‌تواند ایده‌ها و نگرش‌های سیاسی طبقه کارگر را تغییر دهد. نگرش طبقه کارگر البته ممکن است تغییر کند، اما نه از رهگذر این روایت ها. از سوی دیگر، اگر این پیام داده شود که «ما بعد از انتخابات آینده دیگری به شما قول می‌دهیم، شاید چند سال دیگر با مشکل مواجه ‌شویم، اما با هم بر مشکلات شما فائق می‌شویم، زیرا تحول ساختاری در روابط تولیدی محقق خواهد شد»، و اگر این پیام بتواند توسط یک مدل پایه پشتیبانی شود، آنگاه همه چیز می‌تواند تغییر کند.

پس آیا می‌توان گفت که «وعده‌های ضد فقر» در واقع رابطه غالب‌تری با مدیریت فقر دارد؟ بنابراین موضوع ریشه کن کردن فقر نیست، زیرا این نوعی رابطه است، که طرز سیاست اپوزیسیون معطوف به مدیریت کردن آن است؟

مدیریت جدید که در اوایل دهه ۲۰۱۰ ریاست CHP را بر عهده گرفت، با مفهوم بیمه خانواده ظهور کرد. در ۲۰۱۴-۲۰۱۵، از ما خواسته شد تا به همراه اساتید ارزشمندمان آن را اصلاح کنیم. ما با این سوال شروع کردیم: آیا می‌توانیم یک برنامه بازتوزیع ایجاد کنیم که اگر زیرساخت‌های سازمانی لازم وجود داشته باشد، بتواند درآمد خانوارهای فقیر را به ۶۰ درصد درآمد متوسط ​​مطابق با لنگر فقر اتحادیه اروپا برساند. چگونه با استفاده بهینه از منابع به این امر دست یابیم؟ در نتیجه مطالعات خود، مدلی را ایجاد کرده‌ایم که با تقسیم خانوارهای فقیر به سه گروه درآمدی، منابع بی قید و شرط و مستمری را فراهم می‌کند که به تدریج درآمد از گروه بالا به گروه پایین افزایش می‌یابد. طبق محاسبات ما، این مدلی است که می‌تواند با بودجه‌ای تقریباً معادل هزینه‌های جاری کمک‌های اجتماعی دولت، نرخ فقر را ۹۲ تا ۹۳ درصد کاهش دهد. هزینه‌های رفاهی فعلی بسیار زیاد است، اما تنها ۷ درصد فقر را کاهش می‌دهد. پیش‌بینی می‌کنیم با سیاست‌های تشویق اتحادیه‌ها و تعاونی‌ها به همراهی این برنامه‌ها، تعداد خانوارهای ذی‌نفع و بودجه برنامه‌ای مورد نیاز نیز کاهش یابد.

این مدل ممکن است کاستی‌هایی داشته باشد، اما مدلی مانند بولسا فامیلیا نبود. ما سعی کردیم چیز اصلی را پیشنهاد کنیم. هنگام کار خطاها به مرور زمان ظاهر می‌شوند، اما این خطاها قابل اصلاح خواهند بود. در حال حاضر، همان طور که ادعا می‌شود، روند فقیرسازی سریع و عمیقی در جریان است، اما اگر این مدل و مدل‌های مشابه به طور جدی مورد بحث قرار نگیرد و تنها مستندسازی فقر فقرا به عنوان یک راهبرد سیاسی مطرح شود، اگر این ترجیح داده شود، فکر می‌کنم پاسخ سوال شما این باشد: «بله». گفتید مدیریت فقر، بله…

در انتزاعی‌ترین سطح، از فقر به عنوان عنصری در معامله خرده بورژوازی با فابورژوازی استفاده می‌شود. هدف اصلی، تولید راه حل ساختاری و تغییر ذهن طبقه کارگر نیست، بلکه استفاده از مضمون فقر به عنوان ابزار چانه زنی علیه فابورژوازی و نماینده اصلی آن، حزب حاکم است. اما من می‌خواهم یک چیز تلخ بگویم. همان طور که دولت کنونی تصوری از کاری که انجام می‌دهد دارد، در برابر چنین بلوفی سر فرود نمی‌آورد، آن را خواهید دید.

در نهایت باید این توضیح را بدهم. وقتی این ایده‌ها را با مردم به اشتراک می‌گذارم، پاسخی که معمولا می‌گیرم این است: «یواش عزیزم! شما در یک دنیای فانتزی زندگی می‌کنید، فرض می‌کنید که دولت متشکل از افراد عاقل است که می‌توانند برای پنج یا شش سال برنامه ریزی کنند. با این حال سخنان نمایندگان دولت روز به روز تغییر می‌کند. چگونه می‌توانید تصور کنید که دولت می‌تواند چنین برنامه‌های بلندمدتی داشته باشد؟ » این تقریباً همان چیزی است که به من گفته شد.ه است. بنابراین، طبق معمول، تمرکز بر روی سوال “چه کسی” است تا سوالات “چگونه” و “چرا”. آنچه در اینجا باید ببینیم زاویه بین سیاست طبقاتی و سیاست حزبی است. تا زمانی که این موضوع را نادیده بگیریم، می‌توانیم به چنین نتایج کوتاه مدتی برسیم. منافع طبقات با تأخیر معینی گاه در نتیجه‌ی بینیِ ادارات حزبی را به خاک مالاندن و گاه انحلال تیم‌ها و دسته‌ها شروع به تعیین طرز فکر و عمل جمعی احزاب می‌کند. برای درک جزئیات این روند، لازم است به رابطه بین طغیان‌های گاه و بیگاه نمایندگان فابورژوازی و تغییر مسیر سیاسی حزب عدالت و توسعه نگاهی بیندازیم. اسلام گرایی توانست به جایگاه کنونی خود برسد زیرا بخشی از این روند تعیّن بود. تفاوت این دوره با دهه گذشته برای اسلام گرایان افزایش هزینه‌ها و خطرات ناشی از پیگیری منافع طبقاتی است که وجود و قدرت خود را مدیون آن هستند. دولت حاضر است این هزینه را بپردازد و ریسک کند زیرا می‌داند تضعیف جایگاه این طبقه در مناسبات تولید پایان اسلام گرایی خواهد بود. زمان نشان خواهد داد که آیا این موضع از نظر اقتدار موفق خواهد بود یا خیر. از سوی دیگر، اگر دیدیم مدل «کوچک سازی پایدار» ماندگارتر از دولت فعلی است، تعجب نخواهیم کرد یا نباید تعجب کنیم.

منبع: Birikim