نعیمه دوستدار – مسئولان حکومتی در ایران از آمار ازدواج نگران هستند. توصیه به ازدواج آسان و تشویق به تشکیل خانواده و ادعای تسهیل شرایط ازدواج هم فراوان است، اما ازدواج در شرایط اقتصادی امروز جامعه ایران سختتر از همیشه است.
بیکاری، بحران اقتصادی ناشی از تحریمها و تورم، تشکیل یک خانواده جدید را برای جوانان ترسناکتر از قبل میکند. بدون داشتن یک سرمایه قبلی و حمایت خانواده، تشکیل خانواده دشوار و این شرایط، باعث ایجاد بحران جنسی و عاطفی، بالا رفتن سن ازدواج، اختلاف در زندگی زناشویی و افزایش آمار طلاق و جدایی میشود. جوانان ایرانی با از دست دادن فرصتهای سنی مناسب برای تشکیل خانواده به تدریج به سمت دیدگاهی کشیده میشوند که ازدواج را بیهوده و بیفایده میداند و از این سو هم به فرار از مسئولیت متهم هستند.
این گزارش روایتی از چهار جوان ایرانی است که با مشکلات پیش از شروع زندگی مشترک دست و پنجه نرم میکنند.
روایت اول: عروسی بی ذوق و شوق
سهیل ۲۹ ساله است؛ تا مرحله دیپلم درس خوانده و یک مغازه در یکی از محلات متوسط تهران دارد. سه سال قبل نامزد کرده و قرار است آخر تابستان مراسم عروسی خود را بگیرند. از یک سال قبل، با کمک پدرش خانهای خریده، با قسطهای فراوان که قرار است بخشی را خودش بپردازد و بخشی را پدرش.
سهیل میگوید تا حالا غیر از هزینههایی که برای خانه کرده، پنج میلیون تومان صرف خرید طلا و حلقه و لباس و باقی خریدها کرده و هر دو خانواده تا حد ممکن صرفهجویی کردهاند. او میگوید: “واقعاً ارزانترین چیزها را انتخاب کردیم، چون اصلاً نمیتوانستیم سراغ چیزهای گران برویم. خانوادهها همه بازار را دنبال یک سرویس طلای مناسب گشتند و این چیزی هم که الان تهیه کردهایم، فقط یک گردنبند و گوشواره است بدون هیچ نگین جواهری.”
“یک میلیون تومان سهم خودم است، دو میلیون تومان را پدرم میدهد. خانهای که خریدیم خیلی هزینه داشت. برای اینکه بشود در آن زندگی کنیم حدود ده میلیون تومان خرج کردیم. همه این هزینهها را خودم دادم. با اینکه برای ماه شهریور قرارعروسی گذاشتهایم، اصلاً نمی دانم چطور میتوانم بقیه هزینهها را تامین کنم. چندین سالن عروسی را دیدیم، همه جا قیمتها گران بود. گروههایی که مراسم عروسی را برگزار میکنند که هزینههای کلانی میگیرند. معمولیترین سالنها قیمت منویشان از ۲۰ هزار تومان برای هر نفر شروع میشود، تازه به جز ورودی سالن و هزینه موسیقی و اتاق عقد و این چیزها. تعداد مهمانهای ما کم نیست. هر جایی هم نمیتوانستیم مراسم را برگزار کنیم. آخرش سر جایی توافق کردیم که منوی غذایش ۳۰ هزار تومان است.” او احتمال میدهد همان منوی غذا الان گرانتر هم شده باشد؛ چون قیمت مرغ و مواد غذایی بالا رفته است.
سهیل میگوید تا حالا غیر از هزینههایی که برای خانه کرده، پنج میلیون تومان صرف خرید طلا و حلقه و لباس و باقی خریدها کرده و هر دو خانواده تا حد ممکن صرفهجویی کردهاند. او میگوید: “واقعاً ارزانترین چیزها را انتخاب کردیم، چون اصلاً نمیتوانستیم سراغ چیزهای گران برویم. خانوادهها همه بازار را دنبال یک سرویس طلای مناسب گشتند و این چیزی هم که الان تهیه کردهایم، فقط یک گردنبند و گوشواره است بدون هیچ نگین جواهری.”
سهیل ذوق و شوقی برای مراسم عروسی ندارد. مراسم را به اصرار خانوادهها برگزار میکند و میگوید سه سال است نامزدش را منتظر گذاشته و از این بیشتر دیگر نمیتوانند کشش بدهند. تا امروز موضوع ازدواج چندین بار باعث ایجاد اختلاف و درگیری بین او و همسرش شده است، اما هزینههای عروسی همچنان ادامه دارند و خودش محاسبه میکند که دست کم پنج میلیون تومان دیگر هم باید خرج کند تا مراسم به سرانجام برسد: “اگر هزینههای خانه را کنار بگذاریم، فکر میکنم تا روز عروسی ۳۰ میلیون تومان هزینه کردهام. البته این رقم پولی نیست. بعضیها فقط همین قدر برای سرویس جواهر عروس خرج میکنند، اما در شرایط عادی، این رقم برای یک جوان که درآمد زیادی ندارد، خیلی زیاد است. تازه من این شانس را داشتهام که پدرم برای خرید خانه کمکم کند.”
روایت دوم: زندگی از صفر
محسن، ۳۲ ساله است و در یکی از شهرهای شمالی زندگی میکند. لیسانش کامپیوتر است و در یک شرکت خدمات کامپیوتری کار می کند و ماهی ۶۵۰ هزار تومان درآمد دارد.
در شهرستانی که محسن زندگی میکند، دست کم باید هفت میلیون تومان به عنوان پول پیش خانه بدهند و اجازه یک آپارتمان معمولی کمتر از ۲۵۰ هزار تومان نیست. از حقوق او ۴۰۰ هزار تومان میماند که در آینده باید با آن زندگی کنند.
به اصرار خانوادهاش به فکر ازدواج افتاده و هرچند هنوز کسی را انتخاب نکرده، اما در حال بررسی هزینههای ازدواج است. محسن هفت سال است کار میکند، اما پساندازی ندارد. درآمد سالهای گذشته کفاف هزینههای خودش را هم نمیداده است و از قضا خرجهایی هم در خانواده داشتهاند که او مجبور بوده تامینشان کند: “من پدرم را از دست دادهام. مادرم تنهاست. هرچند کار میکند، اما مشکلاتی پیش آمد که مجبور شدم چند میلیون تومان پسانداز مرا صرف حل مشکل کنیم. الان خالی خالیام.”
در شهرستانی که محسن زندگی میکند، دست کم باید هفت میلیون تومان به عنوان پول پیش خانه بدهند و اجازه یک آپارتمان معمولی کمتر از ۲۵۰ هزار تومان نیست. از حقوق او ۴۰۰ هزار تومان میماند که در آینده باید با آن زندگی کنند.
قیمت سالنهای عروسی در شهر محل زندگی او هرچند ارزانتر از تهران است، اما در عوض تعداد مهمانها کم نخواهد بود. او میگوید: “باید ۴۰۰ نفر را دعوت کنیم. هشت تا ده میلیون تومان هزینه سالن و شام میشود. این جدا از خرجهای دیگر است. عکاسی و فیلمبرداری، لباس و آرایشگاه. من اصلاً فکر تجمل را هم نمیتوانم بکنم، اما معمولیترین چیزها هم هزینه دارد. اگر قرار است بعد از ۳۲ سالگی ازدواج کنم، چرا نباید بتوانم یک مراسم آبرومند بگیرم؟ دلم نمیخواهد بدون هیچ مراسمی ازدواج کنم. دوست ندارم از کسی بخواهم که همینجوری دست مرا بگیرد و بیاید توی خانهام، اما احتمالاً زمانی که مورد مناسب پیدا شود، باید مدت زیادی صبر کند تا من بتوانم کمکم پول مراسم را جور کنم.”
او روی وام ازدواج اصلاً حسابی نکرده است: “رقمش خندهدار است. به هیچ چیز نمیرسد. تازه همان مبلغ قبلی را هم با هزار دردسر میدهند. توقع دارند همه آدمها به روش خیریهها عروسی کنند. چیزی که به عنوان ازدواج آسان تبلیغ میکنند اصلاً غیرممکن است. حتی اگر کسی هیچ مراسمی برگزار نکند، برای اینکه بعد از محضر بتواند برود توی یک خانه، ده میلیون تومان پول لازم دارد.”
روایت سوم: جهیزیه از جیب عروس
عاطفه ۲۸ ساله است و در شیراز زندگی میکند. یک سال است عقد کرده است و در یک شرکت مهندسی کار میکند. درآمدش ۷۰۰ هزار تومان است. پدر و مادرش هر دو دبیر بازنشستهاند و او فرزند آخر خانواده است. قرار است تا چهارماه دیگر عروسی کنند و او مشغول خرید جهیزیه است.
عاطفه: قیمت وسایل برقی خیلی زیاد است، هربار میرویم خرید، چند تا کاسه و بشقاب که میخریم، ۲۰۰ هزار تومان از جیبمان میرود. من از پسانداز و حقوق خودم خرید میکنم و پدر و مادرم فقط بخشی از هزینهها را میتوانند بدهند.
او میگوید: “برآورد کردهایم که ۲۰ میلیون تومان هزینه جهیزیه میشود. ما قرار است در یک خانه ۶۰ متری زندگی کنیم، اما برای همان خانه ۶۰ متری هم مجبورم وسیله تهیه کنم. قیمت وسایل برقی خیلی زیاد است، هربار میرویم خرید، چند تا کاسه و بشقاب که میخریم، ۲۰۰ هزار تومان از جیبمان میرود.
من از پسانداز و حقوق خودم خرید میکنم و پدر و مادرم فقط بخشی از هزینهها را میتوانند بدهند. بعضیها میگویند همین چیزها را هم نخرید، اما حساب میکنم و میبینم اگر همین الان این چیزها را تهیه نکنم، با درآمد همسرم و خودم نمیتوانیم به مرور هم لوازم زندگی بخریم. بیشتر درآمد همسرم را باید برای اجاره خانه و قسط وام بدهیم، حقوق خودم هم باید توی خانه خرج شود. همین الان هم چند تا وام گرفتهام تا بتوانم لوازم زندگی بخرم. یعنی از حقوق خودم هم چیزی نمیماند.”
روایت چهارم: عروسی بی عروسی
شیرین ۲۵ ساله است. لیسانس زبان انگلیسی است و در موسسه زبان تدریس میکند. درآمدش ۳۵۰ هزار تومان است. یک سال و نیم است نامزد دارد. پدرش را از دست داده است و چهار برادر دارد که همه ازدواج کردهاند.
شیرین: “مادرم برای خریدن خانهای در یک محله فقیرنشین تا خرخره زیر بار قرض است. با این حال میخواهد به من جهیزیه هم بدهد. تا الان هم فقط توانسته یک چیزهایی را با کمک آدمهای خیر برایم جور کند.”
تاریخ ازدواجشان معلوم نیست، چون نه خودش، نه شوهرش آمادگی شروع زندگی را ندارند. شوهرش معلم حقالتدریسی است و ماهی ۶۰۰ هزار تومان درآمد دارد. او میگوید: “ما نمیخواهیم هیچ مراسمی برگزار کنیم. فقط میخواهیم یک خانه اجاره و کمی وسیله تهیه کنیم و برویم سر زندگیمان. من پدرم را چند سال پیش از دست دادهام. او نگهبان یک اداره دولتی بود و حقوقش خرج روزمره مادرم را هم تامین نمیکرد. ما را از یک خانه سازمانی که سالها در آن زندگی کرده بودیم بیرون انداختند و مادرم برای خریدن خانهای در یک محله فقیرنشین تا خرخره زیر بار قرض است. با این حال میخواهد به من جهیزیه هم بدهد. تا الان هم فقط توانسته یک چیزهایی را با کمک آدمهای خیر برایم جور کند.”
آشنایان مادر شیرین توانستهاند از چند صندوق قرضالحسنه برایش وام بگیرند که قسط وامها را خود شیرین باید بدهد. با اینکه مقداری جهیزیه با کمک فامیل و دوستان برایش تهیه شده است، اما هنوز لوازم اصلی زندگی را ندارند؛ چیزهایی مثل گاز و یخچال.
شوهر شیرین تا حالا هفت میلیون تومان برای پول پیش خانه جمع کرده اما اگر بخواهند با همین رقم جایی را اجاره کنند باید پول زیاد بابت اجاره ماهانه بدهند. شیرین امیدوار است تا شش ماه دیگر سه میلیون تومان دیگر به پولشان اضافه شود:” تازه آن موقع هم باید ۳۰۰ هزار تومان اجاره بدهیم؛ جایی نزدیک مادرم، در کیانشهر.”
یک گزارش واقعی از زندگی مردم. دست تان درد نکند.
سارا زندی / 08 August 2012
یک روایت از ازدواج به سبک جدید:
سباستین در آلمان دانشجوی دکتراست و ماهی حدود 900 یورو حقوق بورسیه ای دارد (حدود نصف درآمد یک کارمند متوسط در آلمان). ساندرا هم دانشجو است ولی بدون بورسیه و کاری پاره وقت در یک مدرسه دارد با حقوق حدود 500 یورو. با 500 یورو خانه ای دو اتاقه اجاره کرده اند در لایپزیک. هردوی حسین و ساندرا یک سری وسایل در خانه مجردی خودشان داشتند و آنها را با خود به خانه مشترکشان آوردند و باحدود 700 یورو هم بقیه وسایل لازم را از ایکئا (فروشگاه زنجیره ای وسایل خانه) تهیه کردند. برای هدیه و میهمانی (15 نفر زا دوستان مشترک) حدود 300 یورو هزینه شد.
این روایت، سبک ازدواج شاید 60 درصد جوانان آلمانی/اروپائی است. باید در ایران بالاخره بر علیه این آداب و رسوم عهد بوقی ازدواج کاری بشود. البته من مطمئنم که هستند جوانان و خانواده هایی در ایران که از این ریتوالهای خنده دار سنتی خود را آزاد کرده اند. ای کاش نویسنده متن، یکی از آن روایتها را هم در گزارش خود می آورد.
حیدر / 09 August 2012
در سطر چهارم کامنت قبلی جای “سباستین”، “حسین” نوشته شده است. لطفا آن را اصلاح کنید.
حیدر / 10 August 2012
من مدرک کارشناسی دارم ولی کار آزاد دارم درآمدم ماهی حدود 1میلیون هست همسرم نیز مدرک کارشناسی ارشد دارد و اونیز حدود 1 تومان درآمد دارد قبل از ازدواج خانه خریده بودیم و پدرو مادرم نیز وضع مالی خوبی دارند و هردو مدرک کارشناسی دارند و میتوانستیم یک عروسی مجلل بگیریم ولی پول آنرا در خرید خانه سرمایه گذاریکردیم پدرم نیزدر خرید یک خانه 400 متری مرا کمک مالی کرد با این همه عروسی نگرفتیم و فقط در دفتر اسناد رسمی ازدواجمان را ثبت کرده به خانه خودمان رفتیم درست هست که فامیل و دوستان گاهی اذیتمون میکنند و میگویند شما هنوز نامزدید ما که عروسیتون رو ندیدیم ولی از این که هزینه های اضافی نکردیم خوشحالیم ما برای خودمان زندگی میکنیم نه برای مردم . من یک آتئیست هستم وهمسرم یک شیعه معتقد ولی با هم کنار میآئیم امیدوارم روزی همه جوانها همانند ما سر زندگی مشترکشان بروند وبدانند که بهتر هست پولشان را برای خودشان صرف کنند نه برای حرف مردم
بابک / 10 August 2012