دانا آلین − اختلاف در نوع نگاه آمریکا و اسرائیل به مسائل خاورمیانه به زودی حل نخواهد شد. اما مسئله ضروری تر این است که آیا آمریکا میتواند اجازه دهد که تشویش ساخته شده توسط اسرائیل، توازن میان سود و زیان آمریکا در منطقه را از طریق حمله نظامی به ایران برهم بریزد یا خیر. اسرائیل تجربه وحشتناکی از ملتی تار و مار شده توسط هولوکاست دارد و این تجربه به طرز قابل فهمی منجر به اغراق درخصوص قدرت ایران به عنوان کشوری ضد اسرائیلی میشود. این زوایه دید تصویری از یک جهان تا ابد خطرناک را شکل میدهد و مسئله این است که این امر هیچ چیزی را درست نمیکند.
یک
«حمله پیشگیرانه همواره فرجام بدی نخواهد داشت». این گزاره اسرائیلی مبتنی بر قرائتی “منصفانه” از تاریخ خود اسرائیل است. در سال ۱۹۸۱ هواپیماهای اسرائیلی رآکتور اوسیراک عراق را بمباران کردند. در سال ۲۰۰۷ اسرائیل یک مرکز هستهای سوریه را منهدم کرد و در این مورد حتی سوریه ترجیح داد سکوت کند. در سال ۱۹۶۷، اسرائیل در یک عملیات که با منطق جنگ پیشگیرانه انجام شد به نیروهای مصر وسوریه حمله برد. اگرچه به نظر میرسید که این اقدام در آن زمان نتایج سودمندی در پی داشت اما پس از ۴۳ سال، آن پیروزی مطلق به یک صلح شکننده با فلسطین منجر شد و اگر نگوییم دستاوردهایش کاملا محو شد اما حداقل تا مقدار زیادی از میان رفت.
اسرائیل اما از هر جهت یک مورد ویژه است. در “تراما” (Trauma، صدمه روانی) متولد شد و از آغاز خود را در محاصره و زیر حمله یافت. اسرائیل به ندرت به گونهای عمل کرده که نشان دهد به دنبال حفظ موقعیت، کسب سهم، و تثبیت مشروعیت خود در “نظم بین المللی” است، چرا که هیچگاه از این مسئله که در این نظم به طور کامل پذیرفته شده مطمئن نبوده است. اگرچه قسمتی از تقصیر این وضعیت متوجه خود اسرائیل است اما این “حالت روانیِ ملیِ انزوایِ اجباری” کاملا منفک از واقعیت نیست.
این دقیقا یکی از منابع شکاف میان رویکرد اورشلیم و رویکرد واشنگتن نسبت به تبعات عملیات نظامی علیه تاسیسات هستهای ایران است. رهبران اسرائیل به یک طرح جامع از حمله هوایی بدون تلفات سنگین ناشی از مقابله به مثل ایران اشاره میکنند. هرچند این طرح محتمل و پذیرفتنی به نظر میرسد اما یک دلیل که آمریکا نمیتواند با آن همراه شود این است که واشنگتن سهم بسیار بیشتری در قواعد نظم بین المللی دارد. از یک سو این ادعا ممکن است برای کسانی که آمریکا را به عنوان شمایلی از یک ابرقدرت محصور در جهان به مثابه یک بازار چینی (World’s china shop) در نظر میگیرند عجیب به نظر رسد. از دیگر سو همچنین این مسئله نیز صحیح است که به هنگام قضاوت در خصوص استفاده از زور، آمریکا متمایل به قرائتی قابل انعطاف از حقوق بین الملل است. با اینحال اما ایالات متحده خودش را به عنوان یک رکن اصلی نظم بین الملل با مسئولیتهایی که ضمیمه آن است میبیند و قطعا بازداشتن ایران از دستیابی به سلاح هستهای یکی از آن مسئولیتها است.
اما تجربه آمریکا از جنگ پیشگیرانه امری جدید و البته تلخ است. دولت فعلی ایالات متحده از جهات مختلفی میتواند در نظر بگیرد که به خاطر اقدام پیشگیرانه علیه تهدید عراق قدرتش تا حدود بسیاری تحلیل رفته است و اکنون مشخص است، آنچه تهدید از سوی عراق خوانده میشد در واقع بسیار خیالی تر و دوردستتر از ادعاها بود.
اسرائیل کمتر از آمریکا نگران عواقب یک حمله هوایی است که میتواند منجر به خروج ایران از معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای و اخراج بازرسان آژانس بین المللی انرژی هستهای از ایران شود. از نظر اسرائیل NPT تنها پوششی است که ایران از طریق آن تلاشهای خود برای دستیابی به قابلیتهای هستهای را ادامه میدهد. اما از نظر آمریکا عدم دسترسی بازرسان آژانس به تاسیسات ایران، کشیدن سیم ضامنی است که توانایی بالقوه هستهای را به سلاحی بالفعل تبدیل میکند.
با این وصف اصلا غافلگیر کننده نیست که آمریکا برای درگیر شدن در یک جنگ پیشگیرانه جدید حتی به صورت غیرمستقیم بیمیل باشد. کمی بیش از یک سال پیش انتشارات دانشگاه آکسفورد کتابی را منتشر کرد با عنوان “بحران ششم: ایران، اسرائیل، آمریکا و شایعات جنگ” که من یکی از دو نویسنده کتاب بودم. ما در این کتاب تلاش کردیم تا تعادلی میان سود و زیان یک حرکت نظامی علیه ایران برقرار کنیم و اکثر پیشبینیهای ما به نتایج منفی ختم شدند و آن “دفتر معین”
[1] (
Ledger) از نظر من هنوز به همان اندازه صحیح است که در زمان نگارش بود.
اسرائیلیها اما تماما این موضوع را انکار نمیکنند که حمله به ایران میتواند تبعات ناخوشایندی داشته باشد. یک مقام پیشین اسرائیل سناریویی را برای نیویورک تایمز طرح ریزی کرد که شامل حملات موشکی توسط حزب الله و بمب گذاری در مراکز اسرائیلی (مانند انفجار دو دهه پیش سفارتخانه و مرکز یهودیان در بوینس آیرس) با تخمین کشته شدن چند صد نفر است.
[2] از زاویه دید اسرائیل این میتواند هزینهای سنگین اما قابل قبول برای زندگی نکردن در سایه یک ایران اتمی باشد.
اما به طور کلی دلیل قانع کنندهای وجود ندارد که طرح حمله به ایران موفقیت آمیز خواهد بود. چنان که ما در کتاب بحران ششم بحث کرده ایم طنز تلخ این است که اسرائیلیها به احتمال زیاد نخواهند توانست جلوی دستیابی ایران به تسلیحات هستهای را بگیرند. برنامه ایران ممکن است برای چند سال به تعویق بیفتد اما ایران تلاش هایش را دو چندان خواهد کرد و احتمالا در شرایطی بسیار حساس تر از آنچه که قبلا با آن مواجه بودیم موفق خواهند شد.
[3] اسرائیلیها ممکن است برای این مشکل نیز راه حلی داشته باشند: تکرار مجدد عملیات نظامی.
آنها بحثی را طرح میکنند که مدتها پیش توسط مقامات مبارزه با تروریسم اسرائیل طرح شد: هرگونه تلاش برای مقابله با برنامه هستهای ایران مانند کوتاه کردن چمن است. به محض اینکه چمنها (بخوانید برنامه هسته ای) دوباره شروع به رشد کردند، اسرائیل دوباره آنها را کوتاه خواهد کرد. و اگر ایران برنامه بازسازی اش را “زیرزمینی” و سیستم دفاعی خود را تقویت کرد، سیستم اطلاعاتی و قابلیتهای نظامی اسرائیل متناسب با آن پیش خواهند رفت.
[4] و لازم به ذکر نیست که این دستور العملی برای جنگی بی پایان است.
دو
جان هارپر در همین شماره از مجله، نقدی خوب نوشته به کتاب زندگینامه جورج کِنان
[5] که توسط جان گاددیس نوشته شده است. چنان که هارپر در ابتدای مطلب خود مینویسد افسون کِنان بر تاریخنگاران بر میگردد به آخرین حرفه او به عنوان منقد گزنده سیاست خارجی ایالات متحده، دستاوردهایش به عنوان پژوهشگر و سخنوریاش با شیوهای منحصر به فرد در استفاده از کلمات. ما اما در اینجا به دلیل دیگری به جورج کنان بازمی گردیم. به خاطر عزم شدیدش برای اجتناب از تفکرات ابلهانه درخصوص طبیعتِ دشمن و نیز تشویش خودساخته درباره اغراض و تواناییهای دشمن.
تلگراف بلند (The Long Telegram) او که یک منشور در آستانه جنگ سرد است بر آن بود تا موهومات رسوب شده “روزولتیسم” را که معتقد بود روابط عادی با روسیهی استالین امکان پذیر است از میان ببرد. در عین حال این تلگرام همچنین توجه خاصی به محدویتهای تهدید از سوی شوروی داشت.
تلگراف بلند با ایجاد یک تمایز میان شوروی و آلمان نازی، معتقد بود که شوروی برخلاف آلمان هیتلر ماجراجو نیست و ریسکهای غیرضروری را انجام نمیدهد. بر این مبنا غیرمحتمل بود که اتحادجماهیر شوروی آغاز گر جنگ باشد و روشهای سیاسی را به راه حل نظامی ترجیح میداد. شوروی به خاطر گسترشش زیر فشار بود و ابتدا باید خود را به عنوان یک قدرت داخلی اثبات میکرد و در مقایسه با غرب به مثابه یک کل هنوز قدرتی ضعیف تر به حساب میآمد.[6]
کنان بعدا متهم شد که در عقاید خود تجدید نظر کرده است اما در حقیقت او به نوعی در عقاید خود ثابت قدم ماند. او معتقد بود که چالش همواره میتوانست روندی نزولی داشته باشد و جلوگیری از گسترش شوروی بدون نظامی گری و گرفتار کردن استالین و اخلافش در شرایطی که گمان کنند که به جز جنگ راه دیگری ندارند، ممکن بود.
اکنون میتوان اینها را با وضعیت ایران مقایسه کرد. سنجش این استدلال که نمیتوان ایران را متوقف کرد دشوار است. سبعیت، ضدیت با اسرائیل و ضدیهود بودن حاکمان ایران را نمیتوان نادیده گرفت اما باید توانایی ها، ناتوانیها و شیوههای رفتاری ایران برای محافظت از خود را نیز لحاظ کرد.
این مسخره است که ایران را با هیتلر مقایسه کنیم اما از آنجا که نخست وزیر اسرائیل بنجامین نتانیاهو و جناح راست آمریکا دائما این مسئله را تکرار میکنند اشارتی به این امر خواهیم داشت. هیتلر قویترین کشور اروپا را هدایت میکرد و تقریبا اکثر کشورهای اروپایی را شکست داده بود. با ماشین جنگی خود در شرف مقهور ساختن شوروی و بریتانیا بود و پس از آن میتوانست تبدیل به حریف آمریکا گردد. با این وصف تلاش برای ترسیم ایران به عنوان چنین قدرتی اینقدر مضحک است که این تلاش زیر بار سنگین این قیاس فرومی پاشد.
همچنین مقایسه ایران با تلاش در زمان جنگ سرد برای متوقف کردن شوروی نیز گمراه کننده است، چراکه متوقف کردن ایران بسیار ساده تر از آن است که بخواهد با شوروی مقایسه شود. در حقیقت ایران کشوری ضعیف است و روز به روز ضعیف تر میشود. اگرچه بهار عربی در ابتدای امر به خاطر به خطر انداختن رژیمهای سنی ضد ایران و سرنگونی متحد آمریکا در مصر امیدهایی اولیه به ایران داد اما رژیمهای عرب خلیج فارس اوضاع را تحت کنترل دارند و ایران نیز هیچگونه ارتباطی با انقلاب مصر ندارد. تنها متحد ایران در جهان عرب رژیم در حال سقوط سوریه است که سبعیت آن تا حدود زیادی ایران را بی اعتبار کرده است.
زمانی که یکی از فرماندهان ارشد ایران تهدید به بستن تنگه هرمز کرد ایالات متحده به شدت واکنش نشان داد و ایران وادار به عقب نشینی گردید. هرچند ایران از توان تروریستی برخوردار است اما در مقابله با ناوگان پنجم آمریکا که مستقر در خلیج فارس است و نیز سایر تجهیزات فوق قدرتمند ایالات متحده، توان محدودی دارد. ایران همچنین به جز یک استثنا هیچ پیامی که بتواند در جهان عرب طنین انداز شود ندارد و آن استثنا نیز مسئله فلسطین است که روزبه روز بیشتر به مسئلهای عربی تبدیل میشود.
سه
دولتهای اوباما و نتانیاهو بحثهای زیادی درخصوص خطوط قرمز و محدودیتهای زمانی در مواجهه با ایران داشتهاند. در خصوص محدودیتهای زمانی، رهبران اسرائیل به نقطه بی بازگشت اشاره میکنند و آن زمانی است که ایران بتواند به اندازه کافی سانتریفیوژهای غنی سازی را در سایت فوردو که در اعماق کوهها است مستقر کند.
این امکان وجود دارد که آمریکا زمانی در دور دوم دولت اوباما یا دور اول رئیس جمهور جایگزین او دست به اقدام نظامی بزند. در اواخر ماه فوریه اوباما در مصاحبهای با جفری گلدبرگ تاکید کرد: «به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده بلوف نمیزنم. همچنین درخصوص اینکه واقعا چه خیالی داریم نیز تبلیغات نمیکنم. اما گمان میکنم که هم اسرائیل و هم ایران دریافتهاند وقتی که ایالات متحده میگوید این غیر قابل قبول است که ایران به تسلیحات هستهای دست پیدا کند، دقیقا همان منظوری را دارد که به زبان میآورد.» او همچنین در جای دیگری از مصاحبه میافزاید ” وقتی من میگویم این مسئله به منافع آمریکا مربوط میشود منظورم این نیست که این موضوعی است که ما تمایل به حل آن داریم بلکه این مسئلهای است که ما باید آنرا حل کنیم.”
اختلاف آمریکا و اسرائیل در این خصوص بیش از آنکه به نوع نگاه آنها درباره جدیت این خطر باشد مربوط به تواناییهای آنها است. جنگ افزارهای آمریکایی از این امکان برخوردارند که برای انهدام این تاسیسات به عمق کوهها نفوذ کنند و دقیقا نگرانی اسرائیل هم از این است که اگر ایران به این نقطه برسد آنگاه اسرائیل دیگر قادر نخواهد بود مستقلا اقدامی کند و کاملا وابسته به عملیات آمریکا خواهد شد. و این وابستگی برای کشوری که همواره تاکید داشته است درخصوص مسائلی که به امنیت اش مربوط است خودمختار عمل کند پذیرفتنی نیست.
از دیگر سو اسرائیل کمتر از آمریکا نگران عواقب یک حمله هوایی است که میتواند منجر به خروج ایران از معاهده منع گسترش سلاحهای هستهای و اخراج بازرسان آژانس بین المللی انرژی هستهای از ایران شود. از نظر اسرائیل NPT تنها پوششی است که ایران از طریق آن تلاشهای خود برای دستیابی به قابلیتهای هستهای را ادامه میدهد. اما از نظر آمریکا عدم دسترسی بازرسان آژانس به تاسیسات ایران، کشیدن سیم ضامنی است که توانایی بالقوه هستهای را به سلاحی بالفعل تبدیل میکند.
از اینجا میتوانیم به خطوط قرمز رهنمون شویم. اسرائیل بر آن نیست که میان سلاح اتمی بالفعل و توان بالقوه هستهای برای مقاصد صنعتی و غیرنظامی تمایز قائل شود، اما دولت اوباما گمان میکند که این تمایز بسیار مهم است. دیوید پترائوس (
CIA Director, David Petraeus) و جیمز کلاپر مدیر اداره اطلاعات ملی (
Director of National Intelligence) هر دو در ژانویه ۲۰۱۲ تصدیق کردند که هنوز دلیل قانع کنندهای مبنی بر اینکه تهران عزم خود را برای گذر از توان بالقوه هستهای به بمب اتم جزم کرده است، در اختیار ندارند. [۵]
[7] براین مبنا برنامه آمریکا برای بازداشتن ایران از گذرکردن از مرز میان توان هستهای و دستیابی به تسلیحات اتمی، تداوم فشار و نیز تهدید تلویحی به حمله نظامی است.
اسرائیل میتواند اعتراض کند که آیا تمام مخالفتها با یک حمله پیشگیرانه بر سر این است که باید صبر کرد تا ایران از این مرز بگذرد؟ و از برخی جهات پاسخ مثبت است چرا که دلیل مهمی وجود دارد که نشان میدهد حمله به ایران در آن زمان موثرتر است تا اکنون. چونان که مارک فیتزپاتریک، کارشناس منع گسترش سلاحهای اتمی موسسه بین اللمی مطالعات استراتژیک (
IISS) مطرح میکند: یک حمله پیشگیرانه به ایران در زمانی که هنوز قصد ندارد از موقعیت توان بالقوه به سمت تولید تسلیحات اتمی حرکت کند و نیز آنگاه گه ممکن است اگر چنین قصدی دارد از آن صرف نظر کند، قطعا آنرا مصمم میکند که در این راه قدم بگذارد، اما اینبار کاملا مخفیانه.
[8]
پس خطوط قرمز در یک سطح مربوط به واهمه اسرائیل است از اینکه در موقعیت خطر تنها بماند و در یک سطح مربوط به آمریکا است که پس از جنگ عراق و افغانستان به دنبال یافتن نقشی معتدل و قابل تحمل برای خود در خاورمیانه است. این تلاش آمریکا برای بازتعریف جایگاه خود اکنون همراه با پرسشهای بی شماری درخصوص این است که استفاده از نیروی نظامی چه زمانی لازم و ضروری است.
ایران کماکان جسورانه مصوبات شورای امنیت سازمان ملل درخصوص برنامه هستهای خود را نقض میکند و از آمریکا به عنوان استوانه نظم بین المللی انتظار میرود که در این زمینه اقدامی کند. همین انتظارات یکی از دلایلی است که بسیاری از لیبرالهای آمریکایی از جمله خود من در ماههای منتهی به حمله به عراق اعتراض جدی نسبت به حمله از خود نشان ندادند. اما ماجرای عراق نشان داد که یک ابرقدرت اگر از محدودیتهای خود پا فراتر بگذارد- حتی برای از میان برداشتن اسب چموشی که مطالبات بین المللی را نقض میکند- این مسئله هم برای ثبات بین المللی و هم برای منابع داخلی قدرت آن ابرقدرت مضر است. مسئله این است که اگر آمریکا بخواهد در مقابل هرگونه تهدید بالقوه جدی از نقش خود به عنوان “پلیس جهان” استفاده کند، به راحتی وارد توالی بی پایانی از جهنگهای پیشگیرانه خواهد شد.
این امکان اما وجود دارد که آمریکا زمانی در دور دوم دولت اوباما یا دور اول رئیس جمهور جایگزین او دست به اقدام نظامی بزند. در اواخر ماه فوریه اوباما در مصاحبهای با جفری گلدبرگ تاکید کرد: «به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده بلوف نمیزنم. همچنین درخصوص اینکه واقعا چه خیالی داریم نیز تبلیغات نمیکنم. اما گمان میکنم که هم اسرائیل و هم ایران دریافتهاند وقتی که ایالات متحده میگوید این غیر قابل قبول است که ایران به تسلیحات هستهای دست پیدا کند، دقیقا همان منظوری را دارد که به زبان میآورد.»
او همچنین در جای دیگری از مصاحبه میافزاید ” وقتی من میگویم این مسئله به منافع آمریکا مربوط میشود منظورم این نیست که این موضوعی است که ما تمایل به حل آن داریم بلکه این مسئلهای است که ما باید آنرا حل کنیم.”
[9]
نکته مهم اما در اینجا این است که ایران نتوانسته از چیزی فرار کند. دولت اوباما با موفقیت توانسته است که ایران را در عرصه بین المللی به طرز موثری ایزوله کند. اتحادیه اروپا دیگر از ایران نفت نخواهد خرید و آینده برای حکومت ایران تیره و تار است: صادرات نفت به شدت کاهش یافته، واحد پولی سقوط کرده و بانکها قادر به فعالیت در خارج از کشور نیستند.
تئوری عملیاتی دولت اوباما این است که شرایط را چونان دشوار کند که حکومت ایران نگران بقای خود شود و این قطعا یک تئوری است که تهران برای فرار از مخمصه وارد مذاکراتی راهگشا خواهد شد. از منظری روانشناسانه اما ممکن است رهبران ایران موقعیتی که بقای شان در خطر است را عملا نوعی جنگ قلمداد کنند و در این شرایط به احتمال زیاد هیچ نقطه ضعفی نشان نخواهند داد و تمایل برای مذاکره میتواند نقطه ضعف قلمداد گردد. بنابراین هرچند تحریمهای فلج کننده امری باب میل اسرائیل است و دولت اوباما هم موفقیت آمیز آنرا پیش برده اما نمیتوان گفت که تحریمها دریچهای به سوی صلح خواهد گشود- اگر نگوییم که جنگ را نزدیک تر میکند.- و این دقیقا همان دلیلی است که دولت اوباما از هر موقعیتی استفاده میکند تا به ایران یادآوری کند که خواست اولیه اش اجتناب از جنگ است و آماده و مشتاق برای هرگونه مذاکرهای است، اما اینکه رهبران ایران این پیام را به درستی دریافتهاند خود مسئله دیگری است.
توان تقبل صورت حساب استراتژیک استفاده از نیروی نظامی اولین شرط برای یک ابرقدرت با دوام است اما این مهم برای آمریکا به خاطر رابطه ویژه اش با اسرائیل پیچیده است. این برآمده از زندگی سیاسی و روابط ملی است که آمریکا توجهی ویژه به تعریف اسرائیل از مشکلات امنیتی اش دارد در مقابل اما متاسفانه اسرائیل در زمان دولت فعلی توجه کمی به مشکلات آمریکا میکند.
رهبران فعلی اسرائیل روش سیاسی آمریکا در مواجهه با جهان اسلام را که در سخنرانی اوباما در قاهره در سال ۲۰۰۹ مطرح شد نمیپسندند. دولت نتانیاهو معتقد است که چنین رویکردی به خاطر “دشمنی کینه توزانه” اعراب جواب نخواهد داد. مخالفت اوباما با ادامه شهرک سازیها نیز بدین دلیل بود که از نظر او این امر چشم انداز صلح را تیره خواهد کرد و به طور گسترده منافع آمریکا در خاورمیانه را به خطر خواهد انداخت.
این اختلاف در نوع نگاه به زودی حل نخواهد شد. اما مسئله ضروری تر این است که آیا آمریکا میتواند اجازه دهد که تشویش ساخته شده توسط اسرائیل، توازن میان سود و زیان آمریکا در منطقه را از طریق حمله نظامی به ایران برهم بریزد یا خیر. اسرائیل تجربه وحشتناکی از ملتی تار و مار شده توسط هولوکاست دارد و این تجربه به طرز قابل فهمی منجر به اغراق درخصوص قدرت ایران به عنوان کشوری ضد اسرائیلی میشود. این زوایه دید تصویری از یک جهان تا ابد خطرناک را شکل میدهد و مسئله این است که این امر هیچ چیزی را درست نمیکند.
منبع:
Survival: Global Politics and Strategy, 54:2, 211-220
پانویسها:
[1]اشاره نویسنده به دفاتر حسابداری است که در آن شرح بدهیها و بستانکاریها نوشته میشود تا در نهایت میزان درآمد و سود استخراج شود. (توضیح مترجم)
[2] Tom Shankar, Helene Cooper and Ethan Bronner, ‘U.S. Sees Iran Attacks as Likely if Israel Strikes’,
New York Times, 29 February 2012
[3] Dana H. Allin and Steven Simon,
The Sixth Crisis: Iran, Israel, America, and the Rumors of War (New York: OxfordUniversity Press, 2010), p. 5
[5]جورج کنان (۱۹۰۴-۲۰۰۵ ) دیپلمات، دانشمند علوم سیاسی و تاریخدان آمریکایی است. قسمت اعظم شهرت او به خاطر تلگراف بلندی است که در سال ۱۹۴۶ به عنوان دیپلمات مستقر در مسکو برای وزارت خارجه آمریکا فرستاد. او در این تلگراف هشت هزار کلمهای مطرح کرد که شوروی رژیمی توسعه طلب است و باید جلوی نفوذش را گرفت. تلگراف او در زمان ریاست جمهوری ترومن سیاست خارجی آمریکا در مقابله با شوروی را شکل داد که تا سالها ادامه یافت. کنان اما به زودی نظر خود را تغییر داد و به منتقد سیاست خارجه آمریکا در مواجهه با شوروی تبدیل شد. کنان در سال ۱۹۴۸ اکیدا مطرح کرد که باید دیالوگ با شوروی را حفظ کرد اما در آن زمان او به نیرویی حاشیهای در وزارت خارج تبدیل شده بود و نفوذی نداشت. (توضیح مترجم)
[6] John L. Harper, ‘The Kennan Century’,
Survival: Global Politics and Strategy, vol. 54, no. 2, March–April 2012, p. 157
[7] James Risen and Mark Mazzetti, ‘U.S.Agencies See No Move by Iran to Build a Bomb’, New York Times, 24 February 2012
[8] Mark Fitzpatrick, personal communication with author, 2 March 2012
[9] Jeffrey Goldberg, ‘Obama to Iran and Israel: “As President of the United States, I Don’t Bluff”‘,
Atlantic, 2 March 2012