برگرفته از تریبون زمانه *  

هست شدنِ آنچه تاکنون نیست بوده، مستلزم روایتی نقادانه از گذشته است. روایتی نقادانه که به ایدۀ آینده‌ای برابر می‌پیوندد و نظمی متفاوت را جستجو می‌کند.


تابستان سال ۱۳۵۳ بود که زندان قصر شاهد نخستین بار دستگیر شدن زنانی بود که به جرم فعالیت سیاسی بازداشت می‌شدند. زنانی که نه تنها خانه‌ها بلکه کارخانه‌ها و ادارات هم برایشان تنگ شده بود، آنها آنقدر از گوشه‌های امن تدارک دیده برایشان بیرون آمده بودند که امنیت حاکمیت را به چالش کشیده بودند. آنقدر به صحنه آمده بودند که دیده شده بودند، دستگیر شده بودند و بخشی از تنها زندان سنتی که زندانیان سیاسی مرد را در خود داشت، به آنها اختصاص داده شده بود. این متن را به بهانۀ چهل و پنجمین سالگرد این رویداد می‌نویسم.

تاریخ واژۀ سهل ممتنعی است که بسادگی به چنگ نمی‌آید. پرسش از تاریخ اما ناگزیر است، چرا که برای تصمیم‌هایی که اکنون می‌گیریم و می‌پنداریم که با بازنگری گذشته آینده خود را تعیین می‌کنیم، نیازمند بازگشت به آنچه روی‌داده هستیم. تصویر ما از گذشته، تصویری از «کلیت هستیِ» ماست است… اینکه در یک تصویر منسجم چگونه هستیم و چگونه باید باشیم؟ اینها ناگزیر پرسش‌هایی از تاریخِ ماست.

اما امر کلی که در روایت خود از خود می‌سازیم نه فقط حامل آنچه هستیم، بلکه بیانگر آن چیزی است که نیستیم. پس تصویر کلی ما از خودمان نه فقط هستی‌های ما که نیستی‌هایمان را هم دربر می‌گیرد و نیستی‌ها همان وجه سلبی وجود ما است که حرکت ما به سوی آینده را تعیین خواهد کرد. جهتی که به سویش می‌رویم تا آن چه نداریم را بدست بیاوریم. اما آیا مختصات آنچه نداریم برایمان روشن است؟ در واقع ما دربارۀ ایده‌ای عالی از خود می‌اندیشیم یا دربارۀ تعریفی دقیق از آنچه باید بشویم؟

پاسخ این پرسش‌ها در بازنگری ما از تاریخ نهفته است. اما این پرسش درباره تاریخ هم مطرح می‌شود؛ اینکه تاریخ برای ما ایده است، یا مفهوم؟ یعنی ما با پرسش‌هایی نقادانه بسوی آنچه تا کنون بوده‌ایم بازمی‌گردیم؟ یا آنچه از گذشته تا لحظۀ کنونی هستی ما را رقم زده در روایت دقیقی نشان می‌دهیم؟ به سخن ساده، آیا تکلیف ما با گذشته روشن است یا همواره درگیر پرسش و نقادی آن هستیم؟

اگر روایتی مشخص از تاریخ خود داشته باشیم، آنگاه احتمالاً دربارۀ آنچه که بیش از این نمی‌خواهیم باشیم، تصویر دقیق‌تری داریم. اما اگر دربارۀ آنچه بوده‌ایم و متعاقب آن آنچه هستیم چیز چندانی ندانیم، آیندۀ چیزی که می‌خواهیم به آن برسیم در ابهام بیشتری فرو خواهد رفت. ممکن است روایت حاضر و آماده‌ای از تاریخ‌مان به ما داده شود یا خود با کنکاش در خلل و فرج خاطرات فردی و جمعی روایتی از آنچه بر ما گذشته ارائه دهیم؛ فرقی نمی‌کند، آنچه در ما بایستن یا نفی‌ آنچه باید یا می‌خواهیم بشویم را شکل می‌دهد، داشتن تصویری نسبتاً شفاف از تاریخ است.

برای مثال زنی را در نظر بگیرید که در کودکی پدری تسلط‌جو و کنترل‌گر داشته و در عنفوان جوانی به عقد مردی بدبین درآمده است. او به میانسالی می‌رسد در حالی که در تمام سال‌های زندگی مشترک‌اش گرفتار خشونت خانگی بوده است. مرد که فاصله سنی زیادی با همسرش داشته، دچار بیماری صعب‌العلاجی می‌شود و به بستر می‌افتد… حالا زن در حالی که هنوز توانایی های جسمی دارد و نیز می‌تواند کنترل اموال خانوادگی را نیز به دست بگیرد، چه خواهد کرد؟

اگر زن مورد اشاره، آگاهانه تصویری انتقادی از آنچه بوده و در واقع آنچه نبوده (یک انسان آزاد که می‌تواند برای خود تصمیم بگیرد) داشته باشد، می‌تواند از این امکان بهره بگیرد برای آن که تعیین‌کنندگی خود در مقام مادر خانواده را افزایش دهد، منابع مالی را بدست بگیرد و مدیریت فرزندان را برعهده بگیرد. این وضعیت البته به معنای رد تصویر ایده‌آل از آینده نیست. زن می‌تواند تصویری نه چندان دقیق اما مبتنی بر ایده‌های آزادی و استقلال از خود داشته باشد و بنابر آن تصویر و نقد گذشته، برای اکنون خود تصمیم بگیرد.

اما اگر نتواند نقادانه به گذشته خود بیندیشد، نخواهد توانست با سلب داشته‌هایش (شاید عدم نیاز به تامین مالی خود و یا حس راحتی ناشی از محول کردن همه تصمیم‌ها به دیگری و نداشتن مسئولیت سنگین انتخاب و دفاع از آن) به نداشته‌ها (اراده آزاد و استقلال در تصمیم‌گیری) بیندیشد. در چنین حالتی او تصویری مشابه آنچه تاکنون داشته از آینده خود خواهد ساخت، تصویر دقیقی مبتنی بر هنجارها و کلیشه‌هایی که در آن زندگی کرده است. ممکن است مهار زندگی را بدست پسر بزرگش یا برادر خود یا برادر شوهرش بسپارد و توقع داشته باشد که کماکان از حاشیه امن تصمیم‌گیری توسط دیگری (مرد دیگر) بهره‌مند شود.

تاریخ از منظر زنان در صورت کلی آن نسبتی چنین دارد و از آنجا که مفهومی است از آنِ سوژۀ آگاه، محصول دوران مدرن جوامع بشری است. تا پیش از تاریخ به معنای مدرن آن که جویای روابط علت و معلولی در رویدادها و وقایع گذشته بوده، تاریخ وجهی داستان‌گونه و عبرت‌آمیز داشته است. اما در تاریخ دورۀ مدرن آنچه تا کنون به مثابه نظم مسلط جریان داشته و ارزش‌های داوری را شکل داده، مجموعه‌ای از هست‌ها و نیست‌ها است؛ همین هستیِ هرلحظه موجود که نیستی‌ها را حمل می‌کند، دربردارندۀ بایدهایی برای آینده است. اما چگونه می‌توان از بند این بایدها رهید و به آینده‌ای دیگرگون رسید؟

آنچه از تاریخ زنان در ایران ترسیم می‌شود، چند گونه دارد؛ یکی روایت‌های اغراق‌گونه‌ای از زنان مدرن و آزاد در پیش از انقلاب که زن سنتی آموزش ندیده و اندرونی‌نشین قاجاری را از زندان تحجر به در آورده و به مدد قرار گرفتن در فرم‌های به‌روز دنیا بسرعت از دروازه‌های تمدن گذشته، اما با وقوع انقلاب در سال ۱۳۵۷ دچار خسران شده و حالا باید برای بازگشت به آن گذشته طلایی نافرمانی کند. یکی از وجوه تفاخربرانگیز این گذشته، قانون خانواده‌ای پیشرو نسبت به جامعه است که اگرچه بدون دخالت و خواست زنانی منتقد ولی با الهام از جهان پیشرفته غرب به ارمغان آورده شده بوده است. قانونی که گرچه در بسترهای اجتماعی چندان قابل اجرا نبوده اما جز تاریخ قدرتی مصلح است.

دومین روایت بر زنِ منکوب‌شده توسط جریان‌های غرب‌زده پیش از انقلاب دلالت دارد که از امنیت لازم در فضای آموزشی و کار برخوردار نبوده و با وقوع انقلاب توانسته به عرصه‌های اجتماعی وارد شود و به عنوان یک نیروی جدی در میدان عمل اجتماعی مطرح شود. این الگوی دوم باید برای جلوگیری از بازگشت فضاهایی که در پیش از انقلاب او را محدود می‌کردند، مبارزه کند و برای پیشرفت خود در آینده از نیروهایی حمایت کند که این امکان را برای او فراهم کردند؛ هرچند که در برخی موارد مانند قانون خانواده برای او جایگاهی درجه دوم و محدودیت‌هایی ناعادلانه را بوجود آورده‌اند. هر دو این نگاه‌ها فاقد نگرش نقادانه به تاریخ خود هستند و تاریخ زنان را به عنوان بخشی از روایت جریان مردانه می‌خوانند.

اما تاریخ زنان به مثابه تاریخ جایگزین، در واقع تاریخِ نداشته است. تاریخی که آنچه نبوده‌ایم و وجه نیستی وجود ما را بازگو می‌کند و از این طریق موجد تغییر در نگاه اکنون ما به خود و در نتیجه شکل‌گیری تصمیم‌هایی متفاوت برای آینده می‌شود. کتاب «زنان سیبیلو و مردان بی‌ریش» نوشته افسانه نجم‌آبادی بازگوکننده وجهی از تاریخ است که تاکنون دیده نشده و از آنجا که مورد مشاهده و نقد قرار نگرفته، ناتاریخ است. «حکایت دختران قوچان» لحظه‌ای از نیست بودن در تاریخ مسلط است؛ دخترانی که بخشی از دلیل مبارزه برای آزادی‌اند اما در تاریخ مشروطیت نیستند چون هستی جامعه، هستی مردانه است.

پس هست شدنِ آنچه تاکنون نیست بوده، مستلزم روایتی نقادانه از گذشته‌اش است. روایتی نقادانه که به ایدۀ آینده‌ای برابر می‌پیوندد و نظمی متفاوت را جستجو می‌کند. تاکنون چنین تصویری از تاریخ نزدیکِ زنانِ درگیر در انقلاب ایران نگاشته نشده است. تاریخی از نبودن‌ها، نداشته‌ها و تکاپویی که موجب زاده شدن ارزش‌هایی در نسل‌های پس از انقلاب شد. جای روایتی از تاریخ زنان در سال‌های ملی شدن صنعت نفت، گسترش شهرنشینی در ایران، وزیر و وکیل شدن و مبارزات سیاسی زنان خالی است که در آن، از آنچه نبوده‌ایم و دیگر نمی‌خواهیم باشیم سخن بگوییم. تاریخی که به ما نشان دهد تناقض در سوژگی زنان، تناقض میان دو مردسالاری پیشین و پسین نبوده، بلکه تناقضی در فقدان خودبنیادی ارزش‌های زنانه و نخواستن ارزش‌های مردانه بوده است.

منبع: میدان

لینک مطلب در تریبون زمانه