گروه فرهنگ – از کارافتادگی جسمانی و روحی یکی از مشکلات فردی و اجتماعیست. اما آیا معلولیت با بلاغت هم در پیوند است؟ آیا میتوانیم با یک دستگاه زیباشناختی به آثار ادبی بپردازیم با این قصد که از این طریق به ساز و کار رابطه قدرت سیاسی با انسان و تصوری که عموم مردم یک جامعه با یک پیشینه فرهنگی مشخص از «معلولیت» دارند، پی ببریم؟
آیا «معلولیت» ناتوانیست یا ما از پذیرش «معلولیت» ناتوانیم؟ سهم حکومتهای جبار که حقوق مدنی شهروندان را زیر پا میگذارند، در «معلول» کردن انسانها چیست؟ آیا توانستهایم در ادبیات معاصر ایران نشان دهیم که چگونه حکومتها در طول تاریخ تن و روح انسان را از کار انداختهاند، یا اینکه نویسندگان و شاعران ما همسو با قدرت حاکم ناتوانی روحی و جسمانی را تحقیر کردهاند؟
سعید سبزیان که دانشآموخته دانشگاه واترلوست و در زمینه نظریه ادبی و بلاغت پژوهش میکند، تلاش میکند در نظریهای که در چارچوب کار دانشگاهیاش ارائه داده، پاسخی برای اینگونه پرسشهابیابد.
سعید سبزیان را بهعنوان مترجم و منتقد ادبی میشناسیم. از او چند فرهنگ، از جمله فرهنگ نظریه و نقد ادبی با همکاری دکتر کرازی و نیز فرهنگ توصیفی اصطلاحات ادبی منتشر شده است. فرهنگ تشریحی ادبیات نوشته کادن را ترجمه و منتشر کرده و با همکاری دکتر جلال سخنور و الاهه دهنوی درسنامه نظریه ادبی به ترجمه او منتشر شده است. با او درباره «معلولیت و ادبیات» در چارچوب نظریهای که ارائه داده، گفتوگویی کردهایم که در دو بخش از نظر خوانندگان میگذرد. بخش نخست این گفتوگو را میخوانید:
آقای سبزیان، شما چندیست که پیرامون «معلولیت» و زیباشناسی یا بوطیقای آن پژوهش میکنید. لطفاً به ما بگویید انگیزه شما از روی آوردن به این موضوع چه بود؟
سعید سبزیان – شگفت این است که چرا همه ما تا به حال به این موضوع مهم به صورت جدی نگاه نکردهایم. انسان دستگاهی است که بالاخره خراب میشود. همه ما دیر یا زود معلول میشویم یا آنطور که ری بردبری در هنر نویسندگی میگوید: «در بین ما کدام خانوادهای است که خویشاوندی از او تا ابد ناقص نشده باشد؟». اما از «خراب شدن» این دستگاه، انسانی که ما باشیم، نباید تفسیر متافیزیکی کرد. این فریبی است که کار حکومتها را راه میاندازند نه کار مردم را. من انسان را قطعهای در نظام اجتماعی و سیاسی میبینم و عیوبش را در دستگاه حاکم بر آن میجویم.
یعنی منظور شما این است که حکومتها «تن» و «روح» انسان را از کار میاندازند و او را معلول میکنند، یا از وظیفه دولت نسبت به شهروندان معلول سخن میگویید و اینها چه ربطی به ادبیات دارد؟
نمیگویم حکومتها دست و چشم ما را از کار میاندازند. به این فکر میکنم که اگر چشممان یا پایمان کار نمیکند، حکومت چطور مسئولیت ما را به عهده میگیرد و هنر و ادبیات چه موضعی میگیرند. به نظرم معلولیت به اندازه عشق و سرکوب و سکس در زندگی ما مهم است. من در نظریه ادبی و بلاغت تخصص میگیرم و بنا به زمینه مطالعاتم به این هم توجه دارم که هنر و ادبیات چطور به آموزههای دینی و اجتماعی و پزشکی درباره معلولیت واکنش نشان میدهند. شعرا و نویسندههای معلولی را میشناسم که حاضر نیستند از مشکلات بدنشان بنویسند، اما نسلی از نویسندگان و شاعرانی را هم میبینم که درباره بدن خود وبلاگنویسی میکنند، اما ناشرانی را باید ترغیب کرد که آثار این افراد را چاپ کنند و فیلمسازانی را تشویق کرد که به «نهضت هنری معلولیت» بپیوندند.
با اینحال باید به این نکته اشاره کنیم که شما در چارچوب بلاغت و نظریه ادبی به معلولیت میپردازید و نه یک حرکت اجتماعی یا یک نهضت هنری…
دقیقاً. برای ما روابط انسانها و نمود آنها در هند و ادبیات مهم است و همانطور که درباره ادبیات فلسطین یا رابطه «پزشکی و هنرها» یا رابطه «مهندسی ژنتیک» و هویت، یا جنگ در عراق یا سرکوب نظر میدهیم، به تحلیل معلولیت هم توجه میکنیم. اما اینکه در آینده شاعران و هنرمندان بخواهند یک گفتمان اجتماعی درباره معلولیت شکل بدهند به آنها ربط دارد، ولی تحلیل اینکه چه ابزار و فنون ادبی را برای تأثیرگذاری بهکار میگیرند کار منتقد خواهد بود. مثلاً با تحلیل هنرها و اجتماع، «علتهای اجتماعی، زبانی و هنری» تعلیل را روشن میکنیم.
شما به ناتوانسازی یا به گفته خودتان «تعلیل» در مفهوم «معلول» ساختن جسم انسان اشاره میکنید. این ناتوانسازی به نظر شما چگونه عمل میکند و این موضوع در هنر و ادبیات چگونه جلوهگر شده است؟
سعید سبزیان:
● معلولیت به اندازه عشق و سرکوب و سکس در زندگی ما مهم است.
●ادبیات، معلولیت را اغلب به شکل استعارهای از مکافات، تنبیه و شکنجه نشان میدهد.
●بلاغت به دنبال شگردهای تأثیرگذاری است و من شخصاً شعر و ادبیات و حتی نقاشی را «نمایش اجتماع» میدانم.
منظور من از «تعلیل»، همه جریانهای زبانی و سیاسی و اجتماعی است که معلول را از عرصه زندگی خارج میکند و به حاشیه میراند. یکی از علتهای اجتماعی برای مثال عبارت است از نگاه منفی و ترحمآمیز به معلولیت، چون با ترحم سبب ناتوانی را در فرد میبینند و نه در اجتماع و سیاست. علتهای دیگر عبارت است از برنامهریزی شغلی و شهرسازی و معماری. ادبیات و هنرها هم به این علت که از زاویه دید افراد سالم تألیف میشوند به این باور دامن میزنند که معلولیت، ناتوانی است به جای اینکه «نظام» را ناتوان نشان دهند. ادبیات، معلولیت را اغلب به شکل استعارهای از مکافات، تنبیه، شکنجه، و از کارافتادگی نشان میدهد. متأسفانه به این علت که معلولان وارد عرصه هنر و نویسندگی نشدهاند یا اگر شدهاند هویت خود را پشت ایدئولوژی گروه سالم پنهان میکنند و از نوشتن درباره تجربه بدن خودشان امتناع میکنند، ما ادبیات معلولی هنوز نداریم و من و شما و همه باید به شکلگیری آن کمک کنیم.
شاعران معلولی که از نوشتن درباره جسم خودشان امتناع میکنند، محکوم به همدستی با اردوی سالمان هستند. بدبینان شاید اینجا برداشت کنند «بوطیقای معلولیت» در صدد جداسازی خود از هنر سالمان است اما آرمان هنری و ادبی معلولیت قرار گرفتن در کنار هنر و ادبیات سالمان است. مثلاً باید هر چه سریعتر شاهد انتشار شعر و داستان و کانون نویسندگی و بنیاد جوایز برای شعر و داستان معلولی بود و آن را از عرصه ترحم و تحت الحمایتی اداره بهزیستی به عرصه جدی ادبیات و هنر راه داد. اصطلاح «تعلیل» که من به کار بردهام ناظر بر این است که آکادمی و کانون نویسندگان غافل از این قشر مردم است و برای تبری از آن باید به کشف و پرورش معلولان شاعر کمک کند و البته حق ندارد در آموزش داستاننویسی و شعرسرایی آموزههای خود را دخالت دهد چون توان درک دنیای معلولی را به اندازه معلولان ندارد: رابطه تجربه و دانش انکارکردنی نیست.
خب، این خواسته شما چه ربطی دارد به زیباشناسی و بحث بلاغت در ادبیات؟
ربطش این است که بلاغت به دنبال شگردهای تأثیرگذاری است و من شخصاً شعر و ادبیات و حتی نقاشی را «نمایش اجتماع» میدانم. این آثار به ما نشان میدهند که چطور دنیا را میشناسند، به بیانش درمیآورند و با اینها در دانش ما تأثیر میگذارند که ما هم با آن جهان را ببینیم. فیلم بارزترین مثال است. در این آثار شما افراد را در روابط میبینید و این آثار به مخاطب نشان میدهند که چرا فلان شخصیت شعر یا داستان در فلان موقعیت است. تحلیل اینها را زیباشناسی یا سیاستشناسی و بلاغت بر عهده میگیرد.
بلاغت بر این باور است که صناعات ادبی و هنری و فیلمسازی و زبان روزمره در هر تصویری و گفتهای «قصدی» دارند که میخواهند به گوش کسی برسد و او را به حرکتی وادارند یا از کاری بازدارند یا او را به باوری و نظری متمایل و همراه کنند یا ریشه باور او را متزلزل کنند یا دستکم او را به بیطرفی برسانند. یعنی شما نمیتوانید تصویری، کلمهای یا نشانهای را پیدا کنید که به یکی از نتایج بالا منجر نشود. پس این شد زمینه بلاغت برای دخالت در همه چیز حتی اختراعات علمی و بمبسازی.
ادبیات و هنرها با تصاویری که از معلولیت بهدست میدهند در سرنوشت و جایگاه و وضعیت واقعی معلولان مؤثرند. شعر و هنرهایی که معلول را در یک زندگی خانوادگی و اجتماعی تصویر میکنند، این فرد را چگونه تصویر میکنند؟ اگر مردی یا زنی با معلولیت کاملاً واضح مثل سایر مردان و زنان آرایش کند و خود را سکسی نشان دهد، مردم این را عجیب میبینند؟ چرا؟ نویسنده بدون مشکل بینایی به نظرتان چگونه یک فرد نابینا را توصیف میکند؟ دقیقاً چه کلمههایی ممکن است به کار ببرد؟ به نظر من و آنچه از «فعالان معلولیت» خواندهام این تصاویر از نگاه هنرمند سالم در موقعیت واقعی معلولان نقش دارد.
نویسنده باید بداند کلماتش در جامعه «کار انجام میدهند»، مثلاً باور ایجاد میکنند. امروز علم نورولوژی [مغز و اعصاب] به ما میگوید به نسبت نوع بدن تواناییهای شما و درک و تجربه جهان متفاوت است.
بگذارید مثالی بیاورم: استعاره قیاسی است برآمده از برداشت خاص و منحصر به فرد شاعر. یک نویسنده که فاقد مشکل بینایی است نمیتواند تجربه فردی را که بهام اس مبتلاست و بیماری او در مراحل پیشرفته است بفهمد. حال آنکه این فرد دارای ام اس دنیایی را که میبیند سراسر استعاره است. اما کلاً هم استعاره نیست. اصلاً استعاره و واقعیت در این جور شعری آمیخته و درهم است. کلماتش هم معنای موضوعه دارند هم خلاقه.
پس بوطیقای معلولیت به دنبال این است که ادبیات چگونه دنیای او را ترسیم میکند. فردی که دارای ام اس است چگونه سکس را تجربه میکند؟ کسی کهام اس ندارد شاید خیالپردازی کند. اما فرد مبتلا به ام اس ممکن است زبان باز کند و بگوید در رابطه عشقی او نوازش جسمی مثل دست کشیدن روی دیوار است، لذتی ندارد. اما ممکن است در این رابطه چیزی را پیدا کند که خاص فلسفه اوست.
شما در واقع میگویید بیماری و اصولاً معلولیت جسمانی را باید به عنوان یک «تجربه» دید و ادبیات و هنرها هم میبایست میدانی برای به بیان درآوردن اینگونه تجربهها ایجاد کنند. «جنون» از دیرباز، همواره یکی از درونمایههای قابل تأمل ادبیات داستانی و دیگر هنرهاست. به قهرمانان و ضد قهرمانانی مثل بنجی و مالون و مالونه فکر کنید…
●کلمات نویسنده در جامعه «کار انجام میدهند»، مثلاً باور ایجاد میکنند.
●نوشتن درباره معلولیت به معنای ورود در گفتمان سیاسیشده معلولیت است؛ درست مثل نوشتن درباره زنان.
●شخصیت «بوف کور» هم مشکل ذهنی دارد ولی هدایت به او توهین نمیکند، بلکه بسیار گنگ او را تصویر میکند.
بگذارید اول بگویم انتساب دیوانگی و جنون چه ریشهای دارد: تفکر ما همیشه بر اساس «قالبهای استعاری» شکل میگیرد، و یک قالب استعاری این است که انسان حیوان است. تلویح این قالب این است که فرمان یا «رانه» ما در دست غریزه است و تصور ما از غریزه یک مایع یا روح است که اخلاق و انتخاب درست را از ما سلب میکند. پس تفکر استعاری، انسان را به «علت و معلول» تقلیل میدهد. ادبیات و فیلم انسان را در چرخه این «تعلیل» به ما نشان میدهد. مثلاً رمان «خشم و هیاهو» یا «مالون میمیرد» یا «مالوی» باید چند «چرایی و چگونگی» را در باب افراد معلول به ما بدهند: چرا این افراد به روش متفاوتی رفتار میکنند و افراد دیگر چگونه با آنها رفتار میکنند. البته اشتباه نکنیم. من نمیگویم ادبیات شرح پزشکی از معلولیت بدهد، بلکه حاصل و «علت و معلول اجتماعی» معلولیت و موقعیت معلول را باید نشان بدهند، همانطور که موقعیت و روابط یک کمونیست یا لزبین یا روحانی یا نیروی انتظامی را نشان میدهند. پس تز من همان است که شکسپیر میگوید: «جهان یک نمایش است و مردان و زنان بازیگران آناند» این صحنه روابط را برای ما نشان میدهد.
نقش ادبیات و هنرها این است که انسانهایی را روی صحنه داستان میبرند بر آنها نام میگذارند و اینجا دقیقاً دغدغه بلاغت است که نویسنده چه نامی بر معلول میگذارد و چگونه او را توصیف میکند، یا از زاویه دید چه کسی آن صحنه و آن شخصیت را توصیف میکند. مجموعه اینها موضع نویسنده را در قبال معلولیت مشخص میکند. ریموند ویلیامز میگوید همین «نمایش آگاهی است که واقعیت را میسازد.» بنجی، یکی از راویان رمان «خشم و هیاهو» به هیچوجه تصویری واقعی از یک فرد با مشکل ذهنی را به ما نمیدهد. فاکنر نشان میدهد که ذهن این فرد فراتر از تحلیل لحظهای نمیرود پس او توان این را ندارد که یک رابطه را با تسلسل زمانی در ذهنش درک و تجربه کند. اما جهل فاکنر در نورولوژی وی را به تناقضگویی درباره این نوع معلولیت میکشاند. کل استخوانبندی داستان بنجی در عشقی است که به خواهر و یکی از برادرانش دارد ولی با زمینهای که فاکنر شخصیت بنجی را پرورانده، او توان نورولوژیک عشق را نباید داشته باشد. پس فاکنر هم درباره معلولیت خیالبافی کرده است.
اما بحث ما که الان نورولوژی نیست کتاب فاکنر هم مورد استفاده پزشکان نیست. حال آنکه همین کتاب فاکنر چند دهه است ذهنیت مردم عادی و برخی نویسندهها را درباره دیوانگی شکل داده است. فاکنر یکی از فحاشترین نویسندهها به معلولین ذهنی و ایجاد سوءتفاهم نسبت به کارکرد ذهن است. اگر یادتان باشد، فاکنر، بنجی را «حیوانی» میداند (همان استعارهای که گفتم) که قدرت تشخیص هیچ چیز را ندارد. او وی را «idiot» مینامد که لفظی توهینآمیز است. این همان تفاوتی است که برایتان گفتم. چنین نویسندهای معلولیت ذهنی را با رکیکترین صفات میخواند. نوشتن دربار معلولیت به معنای ورود در گفتمان سیاسیشده معلولیت است؛ درست مثل نوشتن درباره زنان. وقتی نویسندهها زن را احساساتی و مایه تباهی و ناتوان تصویر میکنند نهضت فمنیسم یقه آنها را میگیرد و آنها را از عناصر سرکوب زنان برمیشمرد. ما وقتی از جنون سخن میگوییم، غالباً واژه دیوانه را در نظر داریم، بیآنکه توجه کنیم درباره کدام مسأله ذهنی حرف میزنیم. هزار جور مشکل ذهنی وجود دارد. پس چرا این مشکلات را با کلمه «دیو» + «انه» توصیف میکنیم و چگونه است که انسان رنجور را با دیو یکی میکنیم؟ از نویسنده کمترین انتظاری که داریم این است که به کلماتی که به کار میبرد توجه کند و گرنه فرق او با کسی که با کلمات سر و کار ندارد چیست؟
به نظر شما کلاً چه تصوری از معلولیت در ادبیات و هنر ایران وجود دارد؟
در ادبیات ایران معلولیتهای متفاوت با نگاههای متفاوت وجود دارد. همه نویسندههای ما یک نظر به معلولیت ندارند ولی آنچه مشخص است دیدگاه نویسندههای ما نسبت به معلولیت مثل سایر کشورها، برگرفته از نظر پزشکی (یعنی اینکه معلولیت عیب است و باید رفع شود) یا برآمده از نظر جمعی مردم است (یعنی معلولیت با شرارت، تاوان گناه، ناتوانی ربط دارد یا مردم ار این افراد دوری میکنند.) از طرف دیگر فرد معلول را همچون یک موجود بیخاصیت و بیآرزو نشان میدهند. آنها معلول را در معضلات واقعی باید نشان دهند که چه مشکلی با شغل و فقر ناشی از معلولیت دارند. بحث طبقاتی در معلولیت جدای از مفاهیم مارکسیستی، یک حقیقت تلخ در زندگی معلولان است. من با رمانی یا فیلمی برخورد نکردهام و مشتاقم ببینم که کسی هست که مسائل را باز کرده باشد. وضعیت این شخصیتهای معلول همواره در طول تاریخ بر اساس تضاد عقل/جنون و سلامت/ ناهنجاری مورد قضاوت قرار گرفته است. یعنی معلول در ادبیات ایران عضوی از دنیای ارواح و اجنه است و نه یک انسان واقعی. شما «عزاداران بیل» نوشته غلامحسین ساعدی و فیلم «گاو» را در نظر بیاورید که مردم چگونه با «مش حسن» رفتار میکنند. «مردم داستان» در حقیقت گسیختگی روحی او را مایه شرمساری میدانند و میترسند که این بلا هم سر آنها بیاید و برداشت غلط آنها این است که «دیوانگی» مسری است و در حقیقت بردن او به سمت تیمارستان استعارهای از همین نگاه است که فرد مشکلدار را باید منزوی کرد. اگر توجه کنید شخصیت «بوف کور» هم مشکل ذهنی دارد ولی هدایت به او توهین نمیکند، بلکه بسیار گنگ او را تصویر میکند.
یعنی شما ادعا میکنید که نویسندگان موظفاند نسبت به معلولان از جمله بیماران روانی که معلولیت ذهنی دارند، نگاه مثبتی داشته باشند. حال بماند که غلامحسین ساعدی که روانپزشک هم بود باور عوام و واهمههای بینام و نشان آنها را در برخی از آثارش از جمله در «عزاداران بیل» بازتاب میداد…
ابداً. ادبیات تجویزی نیست. هرکس موضوعی در معلولیت سراغ دارد میتواند آن را بنویسد. تجویز یا ممانعت در ادبیات فاشیسم ادبی است که کار اداره ممیزی است. سالمان وقتی از معلولیت بنویسند وارد گفتمان «ادبیات بیمارستانی» یا «ادبیات معلولیت» میشوند ولی بعداً به تناسب عملکردشان در زمره سرکوبگران یا فعالان معلولیت دستهبندی میشوند، چون نوشتن از معلولیت، نوشتن از هویت آنان است. پس نویسنده امروز کارش سختتر شده است، باید از دغدغه معلولان با خبر باشد. بعداً منتقدان و مردم نظر خواهند داد که فلان نویسنده چه موضعی نسبت به معلولیت داشته است. آن وقت ما نویسنده را دارای «سبک واقعگرا» یا «سبک مضحکهای» یا «سبک وحشت» و غیره در قبال معلولیت خواهیم داشت. معلولیت دیگر آن بیصدای بینظر نیست و برای هویتش منتقدانه به میانه خواهد آمد. از سویی این حق فرد معلول هم هست که درباره بدنش بنویسد و قطعاً تجربه او درباره بدنش اعتبار دارد نه اینکه لزوماً حقیقت باشد چون بحث میزان آگاهی را هم داریم. نویسنده نامعلول یا معلول اگر نگاه ترحمآمیز به معلول را در مخاطب ایجاد کند به معلولیت خیانت کرده چون نگاه خیریهای به معلولیت، شخص معلول را ناتوان جلوه میدهد و حکومت را از تقصیر مبرا میکند. از همه مهمتر این است که نگاه خیریهای به معلولیت، ستیز واقعی در اجتماع میان سالم و معلول و اغفال حکومت را مخفی میکند. این سبک ادبی را «سبک عیبگرا» مینامیم چون ریشهاش در نقصبینی در معلول است و خود و اجتماع را از تقصیرا مبرا میکند. نویسندهها گاهی هم با این انگیزه درباره معلولیت مینویسند که به آثارشان جذابیت بدهند. این سبک را هم «سبک شگفتیگرا» مینامیم. نمایش معلول برای جاذبه داستان خیانتکارانه و سادیستی است.
ادامه دارد