شکوفه تقی – آدم خدا را در آینهی خود آفرید یا خدا آدم را؟ منظور پدر-خدایی است که بیشریک بر کل ادیان بدوی و قبیلهمدار حکومت کرده است. در جامعهای که زمین عرصهی فتوحات مردانه است بعید نیست که خدا شخصیتی مردانه و نیازهایی مردانه پیدا کند.
در چنین جوامعی اتفاق میافتد که تصرف دختر برای نخستین بار و مصرف دوشیزگی او، امتیازی محسوب میشود که مردان با برخوردای بیشتر از آن بر اهمیت و سروری خود در میان همگنان میافزایند. از این رو در مذاهبی که هستهی اصلیش در بیابان شکل گرفته است، دوشیزگی دختران نوجوان، اهمیتی قدسی یافته که میبایست با اسلحهی شرف مردان دفاع شود. تدریجاً در فرهنگ بومی مذاهب بدوی، چنان بر این ارتباط تقدس و شرف تأکید شده، که مهمترین دغدغهی زنان و مردان شده است. به طوری که حتی پادشاهان برای لکهدار کردن شرف دشمنانشان، دختران آنها را میدزدیدند و خود دخترانشان را در زیرزمینها بزرگ میکردند، تا دشمن پی به وجود آنها نبرد.
بقیهی مردم از ترس این دشمن، نه تنها پای دخترانشان را میبستند، یا آنها را در خردسالی به «خانهی بخت» میفرستادند، که با شیوههای مختلف میکوشیدند دختران را با تنبیه یا ترس از مجازات،گاه شوق پاداش، طوری آموزش دهند که «چشم و گوششان» بسته بماند. چگونه ساختن این فیلترهای تربیتی برای مربیان دختران پاداش و مجازاتهایی به دنبال داشته است.
دکتر شکوفه تقی، نویسنده، شاعر و مردمشناس
قصههای عامیانهای که قهرمان اصلی آن یک دختر نوجوان است، یکی از جاهایی است که در آن میتوان نه تنها با دستگاه ارزشگذاری مذهبی جامعه آشنا شد، که دید چگونه فیلترهای فرهنگی در رابطه با پرهیزهای جنسیتی دختران ایجاد میشدهاند و چطور در عمیقترین لایههای ذهنی کودکان رخنه میکردند.
از این رو در قصههای عامیانه هم میتوان قسمتی از تاریخ اجتماعی ملل را دید و هم کاربرد فیلترها را مطالعه کرد. در همین جاست که میتوان دید نیازهای مردانهی خدا همان برونفکنی امیال جنسی مردانه است که صورتی آسمانی یافته است.
برای مثال در قصهها، میتوان مشاهده کرد، زیباترین دختران را، در صورت دوشیزه بودن برای خدایان تقدیم میکردند، همانطور که در تاریخ میخوانیم پادشاهان تا همین یکی دو دههی پیش همسرانشان را از میان دوشیزگان بسیار جوان زیبا و والاتبار انتخاب میکردهاند. یا در قصه آموخت دخترانی که دوشیزگی خود را به هر دلیل از دست میدادند نه تنها نابود میشدند که خانوادهشان را هم به نابودی میکشاندند. در عین حال دوشیزگانی که در حفظ خود و ناموس خانواده میکوشیدند به پاداشهای بزرگ و سروری سایر زنان میرسیدند، تا جایی که پارهای از این دوشیزگان نوزاد قهرمانی که ناجی جامعه بوده را در بطن خود رشد میدادهاند.
در این مقاله سعی شده است با آوردن مثال از قصهها و روایت، به تصویر این مطلب پرداخته شود. مضافاً نشان داده شود بین اهمیت قدسی دوشیزگی در پارهای جوامع و تمنیات مردانه در جامعه بدوی ارتباطی مستقیم وجود دارد. مثالهایی که در قصهها و افسانهها وجود دارد بیشمار است. در این مقاله به دلیل تنگی فرصت تنها اندکی انتخاب شده است. (ر.ک: زنآزاری در قصهها و تاریخ)
ابنبطوطه در سفرنامهی خویش وقتی دربارهی آداب و رسوم مردم جزایر مالادیو مینویسد، دربارهی علت مسلمان شدن آنان میگوید وقتی مردم جزایر در ابتداء «کافر» بودند، هر ماه عفریتی از جنیان که شکل یک کشتی بود، از دریا بیرون میآمد. مردم دوشیزهای را زینت میکردند و به بتخانهای که در کنار دریا بود میبردند و یک شب در آنجا میگذاشتند. صبح که در بتخانه را باز میکردند، مردهی دخترک را مییافتند که دوشیزگی خود را از دست داده بود. این عمل هر ماه تکرار میشد.
———————————————–
تصویر: «از دست دادن بکارت»، گوگن. شکوفه تقی: «در قصهها دختر بیگناه است. از این رو در پایان به سعادت و سربلندی میرسد.»
———————————————–
قرار گذاشتند که بین اهل محل قرعه بکشند و قرعه به هر خانوادهای اصابت کرد دختر آن خانواده را برای انجام مراسم ببرند. تا مردی از اهل مغرب به نام ابوالبرکات بربری به این محل رسید. وی مردی حافظ قرآن بود و در جزیره در خانهی پیرزنی سکنی داشت. روزی به خانه آمد و دید که قوم خویشهای پیرزن دور او جمع شده، مشغول گریه و زاریاند. علت را پرسید به او گفتند که قرعه به نام دخترشان افتاده است. مرد تصمیم میگیرد به جای دخترک به بتخانه برود. او آن شب تا صبح قرآن میخواند و «عفریت» به دریا فرو میرود و دیگر باز نمیگردد. با استناد به ابن بطوطه مردم جزیره پس از آن مسلمان میشوند (سفرنامهی ابن بطوطه ۶٠۴).
در قصهی «ملک محمد و دیو یک لنگو» دیوی یکبار در ماه به ولایت میآید و هر ماه یک دختر، یک سبد بزرگ خرما هفده منی، و یک طبق حلوای ده منی، از ولایت جیره میگیرد. وقتی ملکمحمد به آن شهر میرسد نوبت به دختر پادشاه رسیده است. دختر را با حلوا و خرما در گنبد گذاشتهاند تا به مصرف دیو برسد، که ملکمحمد وارد صحنه میشود و پای دیو را میبرد (گل به صنوبر چه کرد ١: ١: ١٣١١١۴).
شاهان و قدرتمندان نیز که خود را نمایندگان خدا در زمین میدانستند دوشیزگان در حیطهی فرمانروائیشان را، ملک خود به حساب میآوردند. در تاریخ بخارا میآید که المقنع و گماردگانش در خراسان حکم میراندند. یکی از این دستنشستهگان که بر جان و مال و ناموس مردم حق تام داشت، مقرر کرده بود تمام دوشیزگان شب اول عروسی، پیش از آنکه با داماد جمع شود میبایست به محل اقامت حاکم فرستاده شود (تاریخ بخارا ۸۹).
در جوامعالحکایات داستان مشابهی نقل میشود: «مر جهودان را ملکی بود نام او قنطور و او بر آن جماعت مسلط بود و اهل مدینه را در طاعت خود آورده بود و به انواع ظلم مر ایشان را میرنجانید و یکی از ظلمها که او میکرد آن بود که هرکس زنی خواستی نخست آن زن را آراسته نزدیک او بردندی تا او بکارت زایل کردی آنگاه شب دوم به خانهی شوهر رفتی» (جوامعالحکایات۲: ۲٠۵).
مارکوپولو میگوید که در «زیامبا»، کامبوج امروزی، هیچ دختری حق شوهر کردن نداشته، مگر اینکه اول از بوتهی آزمایش شاه بگذرد و مدتی در دربار باشد. بعد از مرخصی پولی دریافت میکند که در آینده بتواند با آن برای خود همسری بیابد. همچنین میآید که در چین، احمد نامی حاکم مطلق چین بود و او به دلیل اینکه مردم از فسق و فجور حاکم نسبت به زنان و دختران خود به عجز آمده بودند، او را سرنگون ساختند (سفرنامهی مارکوپولو ٢۴٨).
در هزار و یک شب میآید که دزدان دخترانی را اسیر گرفته، با خود برای فروش به قلعهی سمندر جادو که جادوگری را از هاروت بابلی آموخته بود میبردند. فروشندهی دخترها مردی به نام «دلاور گردن بند» میگوید که در قبال هر دختر هموزنش طلا دریافت میکند. «ببراز» که شنوندهی این راز است از مرد میپرسد که چرا سمندر دخترها را به این گرانی میخرد. دزد میگوید که سمندر جادو مردی شرابخوار است که باید روزی یک دختر باکره را با شرابش کباب کند و بخورد وگرنه میمیرد. (هزار و یک شب۵: ۳۳۸۳).
———————————————–
تصویر: ازاله بکارت در ترکیه «بزن بزن ای چوپان/ بزن بزن ای چوپان/ من دختر دال بودم/ در کمر غار بودم/ دایا منه اسیر کرد/ شیره منه ذلیل کرد» (افسانههای لری ١۰۶١١٢).
———————————————–
اما پاسخ این پرسش که منظور از خوردن دختر چیست را نه تنها میتوان در قصههای اروپایی مثل شنل قرمزی دید که در قصههای ایرانی هم مثالهای فراوانی در آن رابطه وجود دارد. قصهی دختر دال یکی از مثالهاست که نشان میدهد برای بسیاری از دختران زندگی و حفظ دوشیزگی قبل از ازدواج یکی بوده است. در قصهی «دختر دال» پیرزنی که دختر کچل خود را به جای «دختر دال» جا زده، تا عروس پادشاه کند، «دختر دال» را عریان کرده در جنگل به درختی میبندد. شب، شیری به سراغ دختر میآید تا او را بخورد. دختر میگوید: «حالا که میخواهی مرا بخوری طوری بخور که حتی یک قطره خون از من روی زمین نریزد». شیر هم قبول میکند. اما وقتی میرود کنار رودخانه تا آب بخورد سه قطره خون «دختر دال» از سبیلش میچکد. از آن سه عدد نی سبز میشود. شعری که نیها میخوانند نشان میدهد که مقصود از خوردن دختر و خون نریختن چیست.
«بزن بزن ای چوپان/ بزن بزن ای چوپان/ من دختر دال بودم/ در کمر غار بودم/ دایا منه اسیر کرد/ شیره منه ذلیل کرد» (افسانههای لری ١۰۶١١٢).
دختر همانطور که در سایر قصهها دیده میشود طرد یا آواره میشود، چوپانی که نی را شهر به شهر میبرد و مینوازد نماد آوارگی دختر است. اما قصه میگوید که دختر بیگناه است. از این رو در پایان به سعادت و سربلندی میرسد.
در قصه پیرزن از ترس اینکه مبادا رازش برملا شود نیها را میخرد و آنها را به آشغالدانی میاندازد. پیرزن دیگری نیها را مییابد و به خانه میبرد. «دختر دال» که روحش در نی بوده از آن بیرون میآید، با خدمتی که به پیرزن میکند و نجابتی که از خود نشان میدهد، تدریجاً به جایگاه از دست رفته باز میگردد.
قصهی «دختر غازچران» که روایتهای متفاوت آن در قصههای عامیانهی همهی کشورها یافت میشود، مثال بارز مطلب بالا است. در این قصه دختر با شاهزادهای عروسی میکند و روزی که قرار است دختر را به شهر شوهر آینده ببرند، مادر به او دستمالی میدهد که حاوی سه قطره خون است- نمادی برای سربلندی خود مادر در زناشوییاش. او از دخترش میخواهد که آن را نگهداری کند. قصه نشان میدهد خاله، که میخواهد دختر خود را به جای عروس به همسری پادشاه در آورد، دارویی به دختر میدهد تا او را تشنه کند و همان سبب میشود که دختر دستمالش را به آب بیندازد- به آبدادن نمادی برای از دست دادن- در نتیجه از جایگاه اجتماعی که برایش تدارک دیده شده است سقوط کند. هر دو قصه نشان میدهد که وقتی دختر عمداً کاری بر خلاف عرف نکرده، علیرغم بهایی که برای از دست رفتن دوشیزگی میپردازد سرانجام به سعادت میرسد.
در قصههای مشدی گلینخانم داستانی وجود دارد که نشان میدهد، حفاظت ناموس خانواده و نگهداری از دختر، وظیفهی مادر است. و دوشیزه نبودن دختر چه مصایبی میتواند برای خانواده به دنبال داشته باشد. در قصهی «عروسی که دختر نبود» میآید که داماد ساعتی بعد از ورود به حجله، از آن بیرون میآید و به زن برادرش میگوید که عروس باکره نبوده است. وقتی مادرشوهر از ماجرا خبردار میشود، حکم میکند جواهراتی که به سر و سینهی عروس زدهاند را بکنند و در صندوق مخصوص بگذارند. وقتی عمهی عروس میگوید که عقب «گل دختر» آمده، خواهر عروس با مصیبت بر سرش میزند که «خواهرش گه هم بالا نیاورده چه برسد به گل.» عمه میرود با مشت، بر سر همسر برادرش میکوبد و میگوید: «خاک بر سرت با این دختر بزرگ کردنت.» مادر که خود حامله بوده، بیسروصدا تریاک میخورد و خودکشی میکند. بعد معلوم میشود که پسرعمو دختر را دوست داشته. چون فقیر بوده، پدر دختر حاضر نمیشده دختر را به او دهد. پسرعمو هم برای اینکه «قیمت» دختر را بشکند، به او تجاوز کرده است (قصههای مشدی گلین خانم ٢٧٢).
در اهمیت دوشیزگی و احترام به حق مردی که صاحب دختر است در تورات میآید اگر دختر باکرهای که نامزد مردی است، با مرد دیگر جمع شود، زن و مرد را دم دروازهی شهر میباید آنقدر سنگ بزنند که کشته شوند. اما اگر مردی با دختر باکرهای که نامزد کسی نیست بخوابد، آن مرد باید آن دختر را به زنی بگیرد و به پدر دختر پنجاه مثقال نقره بدهد (تثنیه٢٢: ٢٢-۲۴). اما اگر مردی زنی را بگیرد و شب عروسی دریابد زن باکره نبوده است، باید دختر را به خانهی پدرش پس بفرستند و اهالی شهر باید دختر را آنقدر سنگ بزنند که بمیرد (تثنبه ٢٠: ۲١-۲۲).
———————————————–
شکوفه تقی: در تورات آمده اگر دختر باکرهای که نامزد مردی است، با مرد دیگر جمع شود، زن و مرد را دم دروازهی شهر میباید آنقدر سنگ بزنند که کشته شوند.
———————————————–
در «قصهی هفت برادر و یک خواهر»، دختر همهی دنیا را دنبال برادرهایش میگردد و وقتی آنها را پیدا میکند، همه کار از جمله همسر هم برایشان پیدا میکند. اما زنانِ برادران، از فرط حسادت، به دختر که شکمش به دلیل غذا باد کرده، تهمت حاملگی میزنند. برادران بدون تحقیق، برای از میان برداشتن «این لکهی ننگ» تصمیم به کشتن او میگیرند. برادر کوچک وقتی دختر را به ده دیگری میبرد، تصمیمش عوض میشود. دختر را در ده غریبه رها میکند. مردی او را به خانهاش میبرد و وقتی میفهمد که بیگناه است، «حلال پسرش میکند» دختر صاحب دو پسر میشود و به پسرهایش یاد میدهد قصهی مادرشان را با زبان بچهگانه بگویند. خبر به گوش برادرها میرسد. آنها زنان خود را طلاق میدهند، خواهر را بر میدارند و در سفر قشلاقی با خود میبرند (افسانه های لری ١٧٠١٧٣).
در الهینامهی عطار قصهای در رابطه با باکره بودن زنان و اهمیت آن میآید که از هر جهت قابل توجه است. در آن قصه نشان داده میشود حتی اگر شوهر آنقدر «جوانمرد» باشد که بتواند با «کمال بزرگواری» زن را ببخشد، زن به دلیل عذاب وجدان، نمیتواند خود را ببخشد. در این حکایت زن روز بعد از ازدواج به حال مرگ میافتد. در همانجا میآید درمان هیچ طبیبی هم نمیتواند او را یاری کند:
«ولی من این خجالت را چه سازم
که میدانم که میدانی تو رازم
چو تو هستی خبردار از گناهم
کجا برخیزد این آتش ز راهم
بگفت این و ز خجلت بیخبر گشت
سیه شد رویش و حالش دگر گشت
چو هر چیزی که بودش را ببخشید
نماندش هیچ دیگر جان ببخشید» (الهینامه ١۴۴).
نماد دوشیزگی
در قصه معمولاً از اشارات مستقیم به رفتار جنسی پرهیز میشود، به خصوص که مخاطب قصه بسیار اتفاق میافتد که دختران کم سال باشد از این رو برای بیان مطالب از نمادهایی آشنا کمک گرفته میشود. یکی از اینها نماد کفش است. در قصهها زنی شایسته زناشویی است که «کفشی کوچک و بلورین» داشته باشد. و زنی که «کفشی گشاد و گلی» دارد فاقد هر نوع احترامی است. در این رابطه گیلگمش برای توهین به ایشتر، ایزدبانوی باروری، او را «کفشی که پا را آزار میدهد» مینامد.
در قصهی سیندرلا آنچه مانع میشود جای سیندرلا را زنی دیگر اشغال کند، کوچکی پای او است. و کفش بلورینش که نشان دوشیزگی اوست، همان هم وسیلهی پیدا کردن او میشود. در قصهی سیندرلا یا خاکسترنشین میخوانیم که شاهزاده لنگه کفش بلورین سیندرلا را یافته، با همان لنگه کفش به جستجوی او میرود. دو خواهر بزرگتر که پاهای بزرگی دارند، برای اینکه کفش اندازهی پایشان بشود، ناچارند انگشت پایشان را ببرند. وقتی پرندهها خبر میدهند که کفش پر از خون است، خواستگار متوجه میشود دختری را که جستجو میکند، هنوز نیافته است. تا اینکه سیندرلا یا خاکسترنشین پای ظریفش را در کفش بلورین میکند و به دنبال آن به همسری شاهزاده در میآید.
همانقدر که در قصهی سیندرلا کفش سبب خوشبختی و سعادتش میشود، در قصهی کفش سرخ، زندگی دخترک فقیری به نام کارن، بوسیلهی کفشش تباه میشود. به این معنا که دخترک در روز به خاکسپاری مادرش با پیرزنی آشنا میشود. پیرزن او را به فرزندی قبول میکند. به دختر کفشی از تیماج سرخ میدهد که بسیار زیبا و برازنده است. کارن با همان کفشها به مراسم جشن بلوغ خود به کلیسا میرود. کفشها به هر طرف که خودشان بخواهند حرکت می-کنند، و دختر را به رقص و جست و خیز وا میدارند، بیآنکه دختر بتواند آنها را از پای خود بکند. دختر جوان آنقدر با آن کفشها میرقصد که از پاهای مجروحش خون میآید. در پایان او از دژخیمی میخواهد که پاهایش را با تبر قطع کند. آنگاه به کلیسا میرود و به عنوان راهبه آرامش مییابد (هزاردستان ١٢۵١٣۵). این قصه که بنظر میرسد در دوران قرون وسطی صورتی مذهبی یافته، از همان دسته قصههاست که قصد آموزش اخلاقی به دختران نوجوان دارد.
در حالی که در قصههای قدیمیتر مطلب به این وضوح مطرح نمیشود و خبری از مکانهای مذهبی در آنها نیست و اخلاقیاتی مستقیما مطرح نمیشود. مثلا در قصهی باغ گل زرد میآید پینهدوزی کفشهای کهنهاش سبب زمین خوردن پسر پادشاه می-شود. او از پیرمرد میخواهد که برایش لباسی از گل بدوزد تا او را ببخشد. پیرمرد به دخترش میگوید او لباس را برای شاهزاده آماده میکند. نامزد شاهزاده میشود. در ایام نامزدی پسر پادشاه برای دختر سیبی میفرستد تا گاز بزند. و کفشی تا اندازهاش را امتحان کند. کنیز پادشاه سیب را گاز میزند «به طوری که هستهاش بیرون میپرد». وقتِ امتحانِ کفش هم، پایش را در گل کرده، باعث کثیفی و پارگی آن میشود. این هر دو از دید شاهزاده دلالت بر دوشیزه نبودن دختر کفاش میکند. همین در وقت ازدواج مانع نزدیکی پسر پادشاه به عروس میشود. تا اینکه ملکه تدبیری میاندیشد. بر آن اساس دختر در سه رنگ باغ متفاوت، پسر را ملاقات میکند. در هر باغ، لباسی به همان رنگ میپوشد، در باغ گل یاس، انگشتش را میبرد. گوشهی لباسش را پاره میکند و خون را بند میآورد.
وقتی پسر دیر وقت به خانه بر میگردد آنچه سبب میشود که با همسرش آشتی کند تصنیفی است که دختر میخواند: «آخ دستم، واخ دستم جام زرنگار پسر پادشاه بریده شستم.» بعد شست بریده-ی دختر را میبیند که در یک روایت با تکهای از شال مرد بسته شده و در روایتی دیگر با گوشهی لباس دختر. در واقع آنچه سبب آشتی مرد میشود باور این نکته است که دختر دوشیزه بوده است.
در قصهی «ننه ماهی» دختری میرود لب آب ماهی بشوید. سر میخورد و آب کفشش را میبرد. پسر پادشاه لنگه کفش را می-یابد. به جستجوی دختر بر میخیزد. نامادری دختر، به او تهمت حاملگی میزند. اما ننه ماهی که در واقع فرشتهی بخت دختر بوده، به یاریش میآید. باعث میشود پسر پادشاه با او عروسی کند (افسانههای لری ۹۵).
دوشیزگی و بارداری مقدس
حفظ دوشیزگی برای زنان، در پارهای فرهنگها چنان اهمیت قدسی پیدا کرد، که در باور مذهبی، قهرمان دینی و ملی، میبایست از دوشیزهای به دنیا بیاید.
بارزترین نمونهی آن داستان مریم و تولد عیسی است، که با استناد به کتب دینی از روحالقدس، وقتی که جامهاش را در میآورد تا تن بشوید، باردار میشود. دیگر تولد سوشیانس «ناجی مذهبی ایرانیان» است، که دوشیزهای در دریاچه اساطیری کیانسه یا در دریاچه هامون فرو میرود و باردار میشود.
در قصهی «اژدهای زرد» دختر جوانی در کنار چشمه مشغول شستن سبزی است، در آب هلوی سبزی را میبیند. با خودش میگوید داشتن هلوی سبز بهتر است از نداشتن هلو. هلو را میخورد و باردار میشود. خانمِ خانه وقتی متوجهی بارداری دختر میشود، او را از خانه بیرون میکند. دختر دردش را به پیرزنی میگوید او بیآنکه حرفهای دختر را باور کند از سر دلسوزی او را به کلبهی مخروبهای میبرد، و روی تشکی از کاه جا میدهد.
وقتی زمان وضع حمل دختر میرسد پرندهای درخشان به کمک دختر میآید. پس از سه روز پرنده ناپدید میشود و دختر جوان که ناچار بوده در مزرعه کار کند، بچهاش را کف جویی میخواباند. ماری به پسر نوزاد شیر میدهد. این پسر کسی است که اژدهای بزرگ را میکشد و مردم را از شر او خلاص میکند (افسانههایی از تبت۲: ۱۳-۳۱). جزئیات این افسانه با داستان مریم، شستشو در کنار آب، باردار شدن، به بیابان پناه بردن، در طویلهای وضع حمل کردن و سپس یک ناجی را بدنیا آوردن که بهوسیلهی روحالقدس معجزاتش را انجام میدهد قابل مقایسه است.
به این ترتیب در قصهها میتوان دید بین نگاهی که در عرف جامعه به نیروی جنسی مردانه وجود دارد و ارزش قدسیی دوشیزگی زن ارتباطی مستقیم وجود دارد.
کتابهای مرجع
ابن بطوطه، سفرنامه ابن بطوطه، ترجمه محمد علی موحد، تهران ١٣٣٧.
ابوبکر محمدبنجعفر نر شخی، تاریخ بخارا، ترجمه ابونصر محمدبننصر القباوی، تهران، انتشارات توس.
انجوی شیرازی، سید ابوالقاسم، گل به صنوبر چه گفت، دو جلد، تهران ١٣۵٩.
آندرسن، هانس کریستین، هزار دستان، ترجمه مسعود حاتم، تهران ۱۳۳۵.
تقی، شکوفه، زن آزاری در قصهها و تاریخ، نشر باران استکهلم، ١٣٨۶.
رحمانیان، افسانههای لری، تهران ١۳٧٩.
سفرنامه مارکوپولو ترجمه حبیب الله صحیحی، تهران ١۳۵٠.
شتوویچکووا، دانا ومیلادا، افسانههایی از مردم تبت دو جلد، ترجمه اردشیر نیکپور، تهران ۱۳۷۹.
عوفی، محمد، جوامعالحکایات، ج اول ودوم تهران ١۳۵۵.
عطار، فریدالدین، الهینامه به تصحیح فواد روحانی، تهران ١۳۵٩.
عهد عتیق کتاب تورات، سفر پیدایش، سفر تثنیه.
مشدی گلین خانم، قصههای مشدی گلینخانم، گردآوری ل. پ. الول ساتن، تهران ١٣٧۶.
هزارویک شب به کوشش بهرام افراسیابی جلد ١-۵، تهران ١٣٧٨.
در همین زمینه:
این مقاله بسیار غنی و پرده در است. تا جایی که می توانم آن را پخش می کنم تا همه بخوانند.
ممنون و صد سپاس
صدف / 05 May 2012
این مقاله عالی بود و رفرنسها کاملا دقیق و حساب شده بودند.
واقعا ممنون
omid / 05 May 2012
جالب بود.البته بعضی تفسیرها بی منبع بودند اما روی هم رفته مطلب قابل تاملی بود. سپاس
مرمر / 05 May 2012
جنس ماده از توانایی فیزیکی کمتری برخوردار است و این عاملی شده تا در جوامع بیفرهنگ و بدوی بازیچه دست مردسالاری شوند . در حقیقت تبعیض نقش اساسی را بازی میکند.متاسفانه حتی زمانی که مذهب یکتا پرستی هم وارد جوامع میشود ، زن را در مقام دوم جای میدهد . خدا هنگام گل بازی اول آدم را میآفریند و آفرینش حوا در مرحله بعد برای سرگرمی آدم به انجام میرسد . در جایی دیگر خدا در مقابل شیطان کم میاورد و شیطان موفق به گول زدن حوا میشود و تقصیر سیب خوری به گردن حوا میافتد .
بدین ترتیب در جوامع بیفرهنگ مرد به عنوان مالک و کسی که خیلی عقل دارد معرفی میشود و حقوقی را به خود اختصاص میدهد و زن بیچاره به شکل کالا درمآید و دست دومش کمتر ارزش پیدا میکند. ایبجاست که نوبری خوری خاص خدایان و حاکمان میشود . اما مردم عادی هم آرزوهایی دارند که مثل شاهان زندگی کنند و گرچه زور و مال حاکمان و خدایان را ندارند ولی در خانه خود میخواهند حکومت کنند. اینجاست که مردها هم نوبری خوری را در ابتدای زندگیشان مهم مینگارند .
عامل دیگری که میشود نام برد و حس مالکیت در آن نقش بازی میکند بچه دار شدن است . بکارت لازمه فرزند خودی داشتن است .
هرگاه این احساس مالکیت از مرد گرفته شود احساس غیرت خود را نشان خواهد داد . در حقیقت بکارت و غیرت لازم و ملزوم یکدگر میشوند. جالب اینجاست که اینگونه مردها که بکارت را خیلی مهم میدانند ، خود را مالک زنان و دایه زنهای دیگر هم میدانند. مثل عکسهای خانم فراهانی که غیرت خیلیها را برانگیخت .
چاپ عکسهای نیمه برهنه گلشیفته ای خار چشم خود شیفتهگان شد و بانی اشگ تمساح برای غیرت انان.غیرتی که همیشه در مقابل زنان قد علم میکند . اگرزنان در جایی بخندند / حجاب رعایت نکنند / با غریبه ای حرف بزنند تا عریان شوند و…… در کل اگر زنان خود را مانند گوسفند تابع خواسته های مردسالاران نکنند حس غیرت تحریک میشود . فرقی هم نمیکند چه در خانه و در دسترس باشند و چه فرسنگها دور . چه زن و دختر خودی یاشد و چه غریبه . غیرت غیرت است و بقول بعضیها برای جمعی در ایران مایع افتخار .جالب آن است که این غیرت برای اثبات خود در بعضی مواقع حتی حاضر است جان انسان دیگری را هم بگیرد و یا شاید جان خودشخص را. مثلاً اگر گروهی مسلح در مقابل چشم شوهر قصد تجاوز به زنی را بکنند ، مرد باغیرت مرگ را برمیگزیند . اینکه زن بیچاره نه تنها مورد تجاوز قرار گرفته بلکه باید در شوک مرگ شوهر هم بنشیند و دیگر پناهی هم نخواهد داشت به مقام دوم نزول میکند . . در کل احساس مالکیت بر هر چیزی غیرت برانگیز است . ولی غیرت هم گاه میتواند دو بام داشته باشد و بسته به شرایط تعقیر میکند . به عنوان مثال اگردختری در فرانسه نیمه عریان میشود میتواند غیرت این باغیرتان را برانگیزد ولی اگر حتی همزمان بسیجیی باغیرت در خیابان همین خانم را زیر کوبه باتون بگیرد و یا زیر باد فحشهای رکیک ، غیرت این باغیرتان زکل تکان نمیخورد ، گویی وجود ندارد و یا اینکه مرده . .
شاید بهتر باشد در اینجا ازحق آزادی هم صحبت کنیم چرا که خودشیفتگی و خودپسندی دشمن آزادی هم هستند . افرادی که فکر میکنند بهتر ازبقیه میدانند / میبینند و میفهمند سعی در تزریق افکار خود به دیگران میکنند . خودشیفتگان برای دیگران کاسه داغتر از آش هم میشوند و قوانینی که فقط در چهارچوبه باورهای آنها جا میگیرد را لازم به اجرا میدانند . مثلاً غیرت مسلمانانی که حجاب را اجباری میدانند بند به روسری میشود و با شعار (یا روسری یا توسری) خیابان را قرق میکند . .غیرت ریشه در فرهنگ جامعه دارد ولی شاید آن را بتوان یکی از شاخه های خودشیفتگی و خودپسندی بعضی از مردهاا هم نامید .
مشکل در خودپسندی / خودخواهی / خودشیفتگی وغیرت که من امروز همه را در یک ظرف ریختم این است که اشخاص مبتلا ارزشی برای آزادی و حق انتخاب دیگران غائل نیستند
فریاد / 06 May 2012
*** اگر كسي كتاب تاريخ تمدن ج 1 را بخواند مي تواند متوجه شود كه تمام اين داستان قداست باكرگي فقط مربوط به منطقه خاورميانه و بينالنهرين مي باشد تازه آن هم تا زماني كه مادر خدايي در اين منطقه رواج داشت كه چيزي به نام باكرگي بي معنا بوده است.در فرهنگ بومي مذاهب بابلي اگر دختري باكره بود خانواده او مورد تحقير قرار مي گرفت يا در مصر باستان و الي آخر منبع تاريخ تمدن ج 1 مشرق زمين گهواره تمدن ص 57 يا"مفهوم عفت نيز از آن چيزهاست كه تازه پيدا شده است. آنچه دختر بكر در زمانهاي اوليه از آن نگراني داشت از كف دادن بكارت نبود، بلكه از آن ميترسيد كه مبادا شايع شود فلان دختر نازاست. غالباً چون زني پيش از ازدواج فرزندي ميآورد، اين عمل بيشتر به شوهر رفتن وي كمك ميكرد؛ چه آنگاه معلوم ميشد كه اين زن عقيم نيست و فرزنداني خواهد آورد كه وسيلة جلب مال و ثروت براي پدرشان خواهند بود. حتي اجتماعات اوليه، پيش از ظهور مالكيت خصوصي، به دختر بكر با نظر تحقير مينگريستند و اين را دليل عدم توجه مردان ميدانستند؛ در قبيلة كامچادال، اگر داماد عروس خود را بكر مييافت برآشفته ميشد و «مادر عروس را از اينكه دختر خود را بكر به تصرف وي داده به باد دشنام ميگرفت»؛ در بسياري از موارد، بكر بودن مانع ازدواج ميشد، چه بار سنگيني بر دوش شوهر ميگذاشت؛ يعني بايد برخلاف تحريمي كه وجود دارد خون يكي از افراد قبيلة خود را بريزد، به همين جهت غالباً دختران، قبل از رفتن به خانة شوهر، خود را به فردي بيگانه از قبيله تسليم ميكردند تا اين مانع ازدواج را از پيش پايشان بردارد. در تبت، مادران با كمال جديت دنبال كسي ميگردند كه مهر بكارت از دخترانشان بردارد، و در مالابار، خود دختران از رهگذران خواهش ميكنند كه كسي اين جوانمردي را در حق آنان انجام دهد، «چه تا چنين نشود، قادر به رفتن به خانة شوهر نخواهند بود.» در بعضي از قبايل، عروس ناچار است پيش از رفتن به حجلة زفاف، خود را به مهماناني كه در عروسي حاضر شدهاند تسليم كند؛ در بعضي ديگر، داماد شخصي را اجير ميكند كه بكارت عروس او را بردارد. در فيليپين مأمور خاصي براي اين كار وجود دارد كه حقوق خوبي ميگيرد و كارش آن است كه به نيابت از داماد با عروس بخوابد و بكارت او را زايل كند."
fgy / 06 May 2012
فریاد @
بسیار با کامنت شما بسیار مواققم این غیرت مردان ایرانی و ابرو داری انها باعث جنایت های وحشتناکی شده و هر روز هم این جنایت ها ادمه دارد
کاربر مهمان / 07 May 2012
***بر چه اساسی میفرمایید که منظور از کفش کوچک در داستان سیندرلا بکارت است؟ ***
کاربر مهمان / 07 May 2012
عالی بود، خسته نباشید
کاربر مهمان / 07 May 2012
جالب بود. لازمه تحقیقات بیشتری بر اساس منابع تاریخی و اجتماعی صورت بگیره
مجید / 29 September 2012