سارا شاد – محسن عاصی، از جوان‌ترین شاعران پرکار ایرانی‌ست. نخستین بار که شعرهای او را می‌خوانی، فکر می‌کنی به انباری وارد شده‌ای که پر است از اشیاء و حادثه‌های قدیمی؛ از جنگ ایران و عراق گرفته تا مسابقات جام جهانی فوتبال ۲۰ سال پیش، از فلسطین و لبنان تا حادثه یازدهم سپتامبر.

تازگی‌ها هم از حوادث دو سال اخیر در ایران می‌نویسد و شعر می‌گوید. شعرهایش‌ گاه مخاطب را گیج می‌کند و این به گفته خودش‌‌ هدفی‌ست که دنبال می‌کند. می‌گوید: «این دقیقاً‌‌ همان چیزی‌ست که در وضعیت پست مدرن وجود دارد: سرگشتگی انسان مدرن. مخصوصاً از نوعی که ما در کشورمان تجربه می‌کنیم، یک نوع گیج شدن بین باور‌ها و گذشته‌ای سنتی و ابزار‌ها و ارزش‌های دنیا مدرن؛ نوعی بلاتکلیفی و سردرگمی.»
 

عاصمی افزون بر شعر، دستی هم در نقد ادبی دارد و بر این باور است که این‌کار را از سر ناچاری انجام می‌دهد تا با وجود تمام شرایط حاکم بر صنعت نشر و با توجه به ممیزی شدید، کتابی که منتشر شده دست‌کم با نوشتن یک یادداشت و یا یک نقد مفصل‌تر دیده شود. به گفته او فعالان ادبی باید در شرایط موجود تمام تلاششان را برای دیده شدن آثار قابل دفاع به کار گیرند.
کتاب‌های او تا به حال مجوز چاپ نگرفته‌اند و او تمام فعالیت خود را در دنیای مجازی متمرکز کرده و در وبلاگ «میخکوبیسم» و در صفحه فیسبوکش می‌نویسد. با این‌همه در میان شاعرانی که فقط در اینترنت به انتشار آثارشان می‌پردازند از پرکار‌ترین‌ها به حساب می‌آید. در ادامه گفت‌وگوی من با این شاعر جوان را می‌خوانید.

خیلی پرکار هستی آقای عاصی؛ دقیقاً چند وقت است به سبک پست مدرن شعر می‌گویی؟

محسن عاصی – احتمالاً این تصوری‌ست که وقتی از بیرون به من نگاه می‌کنید به وجود می‌آید اما اگر تمامی پنج سال گذشته را شبانه‌روز به ادبیات اختصاص داده باشی این نتایج از لحاظ تعداد چندان هم چشمگیر نیست. غزل پست مدرن را تقریبا از سال ۸۵ آغاز کردم، اگرچه قبل از آن هم شعر می‌نوشتم اما ورود به عرصه‌ی حرفه‌ای ادبیات برای من از این سال آغاز شد.

نکته‌ای که در شعرهای تو توجه‌ام را جلب کرده، این است که گاهی از تاریخی که در آن حضور نداشته‌ای شعر می‌گویی. تو حدود ۲۵ ساله هستی و شاید کمتر. مگر از دوران کاباره‌ها، جنگ، سرباز‌ها و جبهه‌ها، شملچه و حلبچه و… چقدر می‌دانی که از آن‌ها شعر می‌گویی؟
 

این سؤالی است که معمولاً از من پرسیده می‌شود، جنگ و به طور خاص‌تر المان‌هایی که مثال زدید اگر چه تجربه‌ی شخصی من نبوده اما آثار و پیامدهایش در زندگی روزمره‌‌ام چشمگیر است. زمانی به دنیا آمدم که هنوز صدای آژیر و موشک‌باران و اخبار جنگ مهم‌ترین بخش از زندگی خانواده‌ام و مردم بود. کودکی‌ام را با نوستالژی جمعی جامعه‌ نسبت به جنگ سپری کردم و پیامدهای یک جنگ هشت ساله را به چشم دیدم، نوجوانی من پایان جنگ کویت را دیده و اخبار کشتار بوسنی شبانه‌روزش را پر کرده و به بمباران عراق توسط آمریکا و انگلیس ختم شده. یک عمر ده ساله را از یازده سپتامبر با جنگ افغانستان و عراق و صحنه‌هایش گذارنده‌ام و امروز و در این سن، هر صبح که از خواب بلند می‌شوم خبری از حمله احتمالی به ایران سر خط اخبار است. به همه این‌ها فلسطین و لبنان و اسرائیل را هم اضافه کنید. در ذهن من جنگ تصویر پررنگ و دردناکی دارد و باید به پیامدهایش پرداخت.

گاهی فکر می‌کنم در بعضی از شعر‌هایت عمداً این‌ مضامین را می‌گنجانی. چرا؟ تو جوان هستی و دنیای جوانی تو در جامعه امروز خیلی با دنیای جوانان ۱۰ سال پیش فرق دارد. اینطور نیست؟

بله. اما نوع نگاه من هم با جوان‌های ۱۰ سال پیش متفاوت است و همین دلیل خوانش جدیدی است که تلاش دارم ارائه بدهم. خوانشی جدید از چیزی که نسل پیش از من تجربه و روایت کرد اما بیانش بیشتر یک بیان مبالغه‌آمیز از جنگ است. تصویری که به نسل من ارائه شده تصویر گزینش‌شده از آن چیزی‌ست که اتفاق افتاده؛ تصویری پاکسازی شده از اشتباهات، شکست‌ها، خرابی‌ها و دردهایی که هر کشوری در خلال جنگ و بعد از جنگ به آن مبتلا می‌شود و شرایط امروز من بخشی از همین پیامدهای جنگ است. از طرف دیگر اتفاقاتی که دارد ما را به سمت یک تجربه‌ی خونین دیگر پیش می‌برد این دغدغه‌ها را برای من پررنگ‌تر می‌کند.

با وجود اینکه در کارگاه‌های مهدی موسوی شعر را آغاز کرده‌ای اما زبان خودت را داری. البته نه در فرم؛ بلکه در محتوا. فرم که به نظرم یکی است و فکر می‌کنم همه آنهایی که غزل پست مدرن می‌گویند توی یک فرم کار می‌کنند و از این همنوایی گریزی نیست. اما جهان‌بینی‌ات، جهان‌بینی خاص خودت است. چیزی که به نظرم خاص توست، نگاه متمرکزت روی پدیده‌های تاریخی است. تو کمتر در بی‌زمانی و بی‌مکانی سیر می‌کنی و عموماً با شعر‌هایت داری به یک حادثه یا یک زمان یا مکان آدرس می‌دهی. خودت چطور فکر می‌کنی؟

محسن عاصی: در زندگی من شعر همه چیز است و همه چیز خواهد بود.

در مورد اینکه به زبان خودم دست یافته‌ام با شما هم‌عقیده نیستم. چون اگر اینطور باشد، منی که در شعر‌هایم از راوی کودک، تا راوی مرد سنتی، زن روشنفکر و به‌طور کلی طبقات مختلف اجتماعی را تجربه کرده‌ام، نمی‌توانم زبان یکسانی داشته باشم. زبان به اقتضای راوی، ویژگی‌های شخصیتی، لوکیشن و سایر المان‌های شعری در حال تغییر است. اما اگر منظور شما نوعی جهان‌بینی و خط فکری خاص حاکم بر اثر است که در تمامی این آثار به چشم می‌خورد، باید بگویم حق با شماست. مجموعه‌ شعر‌هایم در ذهن مخاطب یک شخصیت شعری ایجاد می‌کند.
 

دنیایم و دغدغه‌هایم مرا به این سمت سوق داده و اگر ردپایی از نوعی درد جهان‌شمول در آثارم می‌بینید ناشی از نگاه شخصی‌ام است، اما همیشه تلاش کردم که این حرف‌ها را «لوکالیزه» کنم. شما تجربیات بی‌شمار تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی در اطراف خود دارید که می‌توانید با وام گرفتن از آن‌ها شعر را از آسیب کلی‌گویی نجات دهید و با یک تجربه‌ی عینی، تصویر ملموس‌تری برای مخاطب بسازید و از طرفی به بخشی از روایت آن حادثه تبدیل شده و نگاه خودتان را بیان کنید. این شیوه‌ای‌ست که در پرداخت به مفاهیم کلی نظیر جنگ، حوادث اجتماعی و سیاسی و پدیده‌هایی از این دست مورد استفاده قرار می‌دهم. اما، با این‌حال و با توجه به شخصیت شعری که به آن اشاره کردید هنوز تجربه‌گرایی را دوست دارم و این شخصیت شعری، مرا از وارد شدن به عرصه‌های جدید و تجربه کردن دور نکرده است.

به همین دلیل شعر‌هایت خیلی شلوغ‌اند؟ مثل این است که آدم را انداخته باشی توی یک انباری پر از وسایلی که در ذهن آدم خاطره‌ای را تداعی می‌کند و تو این‌بار داری با آن‌ها یک روایت دیگر رقم می‌زنی و البته آدم را گیج هم می‌کنی.

اگر شعر من مخاطب را به اینجایی که می‌گویید رسانده باشد اتفاق خوبی است. چون این دقیقاً‌‌ همان چیزی‌ست که در وضعیت پست مدرن وجود دارد: سرگشتگی انسان مدرن. مخصوصا از نوعی که ما در کشورمان تجربه می‌کنیم، یک نوع گیج شدن بین باور‌ها و گذشته‌ای سنتی و ابزار‌ها و ارزش‌های دنیا مدرن؛ نوعی بلاتکلیفی و سردرگمی. احساس وابستگی به هر دو و عدم تعلق به هیچکدام. این دنیایی‌ست که اگر در شعری با قالب کلاسیک ساخته شده باشد، فارغ از سایر تکنیک‌ها و المان‌ها می‌توان به آن گفت غزل پست مدرن.

 —————————————————————–

محسن عاصی: حوض بی‌کاشی‌ام بدون ماه/حوض بی‌ماهی‌ام پر از‌ ای کاش ↓
بود اگرچه شبیه رؤیا بود/خفه شد شهری از نبودن‌هاش

—————————————————————– 

البته این موضوع تا حدی به فرم اثر هم مربوط است، بیشتر آثاری که چنین فضایی را ایجاد کرده‌اند فرمی غیر خطی دارند و المان‌های فرمی اثر نظیر ارجاعات درون و بیرون متنی و همچنین چندصدایی، میان‌متن‌ها، نمادگرایی‌ها و تأویل‌ها، همگی مخاطب را به چنین حسی می‌رساند.

تو یکی از شاعرانی هستی که از حوادث اخیر جامعه و کشور هم زیاد روایت کردی. در کل من تو را یک شاعری اجتماعی می‌دانم – تمام و کمال. این مسأله با توجه به صراحتی هم که داری برایت دردسرساز نشده تا به حال؟ مثلاً اگر بخواهی شعر‌هایت را منتشر کنی مطمئن هستی با مشکل مواجه نخواهی شد؟

پاسخ دادن به این سؤال کمی دشوار است ولی همین نکته که شما آثار زیادی از من خوانده‌اید اما هنوز موفق به انتشار کتابم نشده‌ام خیلی از مسائل را روشن می‌کند.

این موضوع ناامیدت نکرده؟

اتفاقاً خیلی وقت‌ها نا‌امید شده‌ام، خیلی وقت‌ها نفس کم آورده‌ام. شاید تا جایی بشود به یک حضور مجازی اکتفا کرد؛ شاید ممکن باشد که آدم از حضور در جلسات و رسانه‌ها محروم بماند، ولی من به عنوان یک هنرمند دوست دارم زمانی که کتابم از زیر چاپ بیرون می‌آید آن را لمس کنم، صفحاتش را ورق بزنم و حاصل تلاش‌هایم را پیش رویم ببینم. زمانی که بار‌ها و بار‌ها تلاش می‌کنی اما موفق به این‌کار نمی‌شوی چیزی جز حس سرخوردگی سراغتان نمی‌آید. اما دو نکته هست که همیشه آن را به خودم یادآوری کرده‌ام و دوباره از جا بلند شده و مسیر قبلی را ادامه داده‌ام: اولاً من تنها نیستم و این شرایط برای بسیاری از هنرمندان وجود دارد و دوماً اوضاع همیشه این‌طور نمی‌ماند.

گاهی فکر می‌کنم تو کار دیگری هم به جز شعر گفتن داری؟ خودت بگو جواب این سؤالم چیست؟

امروز و در همین لحظه‌ای که به سؤال شما پاسخ می‌دهم خیر، تمام زندگی من ادبیات است. رشته‌ی دانشگاهی‌ام مهندسی مکانیک بوده و چند ماهی هست که دوره‌ی سربازی‌ام به پایان رسیده اما اوضاع اقتصادی کشور و مجموعه‌ای از شرایط باعث شده که هنوز نتوانم وارد عرصه‌ی کاری مرتبط با رشته‌ام بشوم. اما اگر دیر یا زود این اتفاق هم بیفتد باز هم لذت و هدف زندگی من شعر است و اگر روزی کاری غیر از آن انجام دهم برای این است که بتوانم به راحتی و با دغدغه‌ی کمتری به ادبیات بپردازم. برای من همانطوری که در بسیاری از پست‌های وبلاگم گفته‌ام شعر همه چیز است و همه چیز خواهد بود.

فاطمه اختصاری، محمد حسینی مقدم و محسن عاصی

از ادبیات که نمی‌توانی پول دربیاری. می‌توانی؟ پس زندگی‌ات را چطوری تأمین می‌کنی؟

البته آن زندگی که نیاز به تأمین کردن داشته باشد هنوز برای من به طور کامل شکل نگرفته و همراه خانواده‌ام زندگی می‌کنم اما همین امروز هم از ادبیات درآمد دارم و به طور کل با این نوع نگاه که اتفاقاً در بین جامعه هم پذیرفته شده است بسیار مشکل دارم. چرا نمی‌شود از ادبیات درآمد داشت؟ شما اگر به طور جدی به ادبیات بپردازید راه‌های زیادی برای تبدیل شدنش به حرفه‌ی اصلی‌تان وجود دارد. شما با انتشار آثارتان نظیر شعر، مقاله، داستان، نقد، تحلیل، گزارش در نشریات می‌توانید حق‌التحریر دریافت کنید. می‌توانید شعر و ترانه‌هایتان را برای آثار موسیقایی واگذار کنید، می‌توانید کتاب بنویسید و حق‌التألیف بگیرید، می‌توانید کار پژوهشی انجام دهید و می‌توانید تدریس کنید، همه‌ی این‌ها و ده‌ها مورد دیگر راه‌های کسب درآمد از ادبیات است. البته اگر بگویید که در برخی از این موارد بازار کاری خیلی محدود است و یا درآمدشان کافی نیست می‌توانم با شما هم‌عقیده باشم اما این به معنی عدم وجود درآمد در ادبیات نیست.

نقد ادبی هم می‌کنی؟ یک شاعر چطور با این کار کنار آمده؟

از روی ناچاری بله، علاقه‌ی شخصی من خود شعر است و پرداخت تئوریک به آن را با توجه به شرایط حاکم بر ادبیات دنبال می‌کنم. شما بهتر می‌دانید که تقریباً در عرصه‌ی ادبیات کسی که صرفاً به نقد و مسائل تئوریک بپردازد وجود ندارد و در واقع ما منتقد ادبی صرف نداریم. در بهترین و معروف‌ترین نمونه‌ها نظیر دکتر براهنی، بابک احمدی، محمد حقوقی و… شاعرانی بوده‌اند که وارد عرصه‌ی نقد هم شده‌اند. اگرچه این مسأله در ایران و در سایر رشته‌های هنری نوعی اپیدمی است اما شعر و به طور کلی‌تر ادبیات از این معضل رنج بیشتری می‌برد.
 

به شخصه ترجیح می‌دهم مسائل تئوریک و نقد و بحث را در اتاق خودم و در برنامه‌های مطالعاتی شخصی‌ام دنبال کنم اما امروز که شرایط مهیا نیست، نگفتن و ننوشتن از برخی مسائل ظلم به ادبیات است.

منظورت کدام مسائل است؟ هیچ منتقدی را ندیدم که از سر ناچاری نقد کند. منظور تو چیست؟

فرض کنید که با وجود تمام شرایط حاکم بر صنعت نشر و با توجه به ممیزی شدید، کتابی منتشر می‌شود و از قضا کتاب خوب و تأثیرگذاری هم هست، حالا اگر شما با نوشتن یک یادداشت و یا یک نقد مفصل به تحلیل المان‌های فنی و معرفی نقاط قوت و ضعف کتاب نپردازید در حق آن ظلم کرده‌اید. در شرایط موجود باید تمام تلاشمان را برای دیده شدن آثار قابل دفاع انجام بدهیم. عکس این مورد هم صادق است. در مورد جریان‌های ادبی هم اوضاع به همین ترتیب است، در فضای تک‌صدایی ادبیات کشور که تمامی امکانات در انحصار نوعی ادبیات دولتی است اگر جریانی شکل گرفته و در حال رشد است می‌توان با پرداختن به مسائل فنی و تئوریک آن در مقام دفاع و یا نفی و یا حتی تحلیل صرف، کمکی به چندصدایی شدن فضای ادبیات کرد و وارد نشدن به این عرصه در چنین شرایطی حاصلی جز هدر رفتن پتانسیل‌های شکل گرفته در ادبیات ندارد.

 —————————————————————–

محسن عاصی: من/خوابیده‌ام /و نگاه می‌کنم/به ترک‌های خورده بر دیوار/به دَرَک‌های مانده روی لبم/به سیاهی چشم یک کوسه/که سرک‌ها کشیده توی شبم/آرزوهای مانده در بطری/به حبابی میان امیدم/به‌‌ همان روز خوب و آرامی/که نمی‌دیدی و نمی‌دیدم

 —————————————————————–

آقای عاصی؛ از زن و مرد توی شعر‌هایت خبری نیست‌ ها. خودت قبول داری؟ یک جورایی فراجنسیتی داری می‌نویسی. و من این را دوست دارم.

بله، البته من در آثارم هم راوی و شخصیت مرد دارم و هم زن. اما تلاش کردم که شخصیت‌های مرد و زن در آثارم حضوری به فراخور درون مایه و محتوا داشته باشند و نه به منظور بخشیدن هویت جنسیتی به شعر. این نگاهی است که در زندگی روزمره‌ام هم دارم و به نوعی‌‌ همان نقدی است که به جریانات فمینیستی هم وارد می‌دانم. جریانی که به اسم فمینیسم، تبعیض جنسیتی علیه زنان را نفی می‌کند اما خودشان مروج نگاه جنسیتی هستند. من دوست دارم انسان را در جایگاه انسان ببینم و روایت کنم. گاهی این روایت نیاز به ویژگی‌های معطوف به جنسیت هم دارد، مثلاً یک مرد سنتی در شعر دارم که زنش را کتک می‌زند، یا یک زن فمینیست دارم که از مرد‌ها متنفر است، در این مواقع و همانطوری که گفتم به فراخور ویژگی‌های اثر، جنسیت را در آثارم پررنگ می‌کنم اما به هیچ عنوان تلاشی برای جدا کردن زن از مرد با هدف رسیدن به زبانی مردانه، یا زنانه نمی‌کنم.

انگار اصلاً این دغدغه‌ات نیست. یعنی در نگاهت یک مسأله دیگر پررنگ‌تر است. حتی من هیچ تلاش عمدی در این نمی‌بینم. گاهی به نظرم می‌رسد به عشق، به رابطه عاطفی، به مسائلی که خیلی از شاعران غزل پست‌مدرن به آن بدبین هستند، خوش‌بین هستی. یأس و تاریکی توی شعر‌هایت به مسائل اجتماعی اختصاص دارد و بس.

همه چیز به شرایط اثری که می‌نویسم بستگی دارد، با هیچ نوع قضاوت و جبهه‌گیری از پیش تعیین‌شده‌ای وارد فرآیند نوشتن یک شعر نمی‌شوم یعنی تصمیمم این نبوده که همیشه شعر عاشقانه‌ی مثبت بنویسم و یا همیشه مسائل اجتماعی را با دیدگاهی منفی روایت کنم. تصمیمی که برای نوع نگاه اثر می‌گیرم کاملاً تابع درونمایه‌ی شعر و به فراخور روایت است. اگر لازم باشد یک شعر در مورد خیانت می‌نویسم مثل شعر «خون به پا خواهد شد» و اگرمحتوا مرا به سمت نوشتن با نگاهی مثبت نسبت به عشق سوق بدهد این‌کار را انجام می‌دهم، مثل شعری با مطلع «پشتت خمه از غصه و این درد صافت کرد/ دستات پر از میله است، زندون اعترافت کرد» که در آن همه چیز روایت عاشقانه‌ی یک زن از شوهر زندانی‌اش است. پس من از هر نوع قضاوت قبلی در آثارم پرهیز می‌کنم چون مانعی برای روایت حقایق است و اگر نگاهم به شرایط اجتماعی بدبینانه و سرشار از سرخوردگی است دلیلش شرایط موجود است. چیزی که می‌بینم و تجربه می‌کنم سیاه است و نه به دلیل تصمیم و یا ذهنیت قبلی.

  منبع عکس و ویدئو: فیسبوک محسن عاصی (+)

در همین زمینه:
::سارا شاد در زمانه::

::میخکوبیسم، وبلاگ محسن عاصی ::

ویدئو: زندونی بی‌ملاقاتی، محسن عاصی