صمد چیذری – در شرایطی که معلوم نیست سال پیش‌رو باید مقدمات جشن پایان  “پوپولیسم فریب‌کارانه” را محیا کنیم یا به فکر عزاداری برای امتداد حیاتش با هیبتی جدید در سیاست‌ورزی ایرانی باشیم، خواندن تحلیلی توصیفی بدون جزئیات و با نگاهی کلی به هفت سال ریاست جمهوری احمدی‌نژاد می‌تواند به قدر خودش در تصمیم‌سازی‌هامان مفید باشد.

انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ و چهارپارگی سپاه
 
داستان از انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ شروع شد. کروبی آمد. میرحسین نیامد. هاشمی که گفته بود” تنها اگر میرحسین بیاید من ثبت نام نمی کنم”، به قولش عمل کرد.
 
معین به پشتوانه مشارکت و سازمان مجاهدین انقلاب و نهضت آزادی، خوش‌بینانه وارد انتخابات شد و مجمع روحانیون مبارز را بین کروبی، هاشمی و معین سرگردان کرد. مهرعلی زاده هم بنا بر سنت توهمی روسای ورزش و به امید جمع‌آوری آرای قومی قصد ریاست جمهوری کرد.
 
بر اساس این آرایش سیاسی اصلاح‌طلبان که سرشار از اعتمادبه‌نفسی بی‌پشتوانه بود، آن طرف دیگر هم فضا را برای رقابت سالم و متکثر آماده دید. انتخابات فرصتی برای رهبری و شورای نگهبان شد تا به شبهات پایان دهند و بدون تخلف و تقلب پیروز شوند. محسن رضایی آمد. قالیباف به پشتبانی مجتبی خامنه‌ای وارد صحنه شد.
 
از سوی دیگر، اتصال لاریجانی و راست سنتی و رهبر غیرقابل‌انکار بود و همین، باعث تشویش در فهم “کاندیدای نظام” شد.
 
 احمدی نژاد هم با تکیه بر منابع مالی و غیرمالی شهرداری، فضا را برای سرمایه‌گذاری مناسب دید. صحنه‌ای که قرار بود نمایش رقابت سالم باشد یک‌باره به‌هم خورد. سپاه، چهارپاره شد.
 
لاریجانی، قالیباف و رضایی که هرکدام سابقه‌ای درسپاه داشتند و حتی هاشمی، پایگاه‌هایی برای خود در سپاه دست و پا کردند. متضرر اصلی این تکثر در سپاه، خامنه‌ای بود که سپاه برایش از ریاست جمهوری مهم‌تر است.
 
انتخاب احمدی نژاد توسط خامنه ای؛ سه فایده، دو ضرر
 
انتخاب احمدی نژاد توسط خامنه‌ای سه فایده مشخص داشت؛ 1. شکاف در سپاه معضلی شد که برای متحد کردن دوباره آن راهی به جز انتخاب گزینه پنجم نبود و ازقضا آرایش نیروهای سپاه هم عیان شده بود و کار برای تصفیه در دوره بعد راحت تر.
 
اگر هاشمی صندلی ریاست جمهوری را دوباره به دست می‌آورد، مهار کردن او، که به‌روشنی سابقه‌ای پرنفوذ‌تر از خامنه‌ای در انقلاب و سال‌های پس از آن داشته، برای خامنه‌ای که تاحدی در جایگاه رهبری تثبیت شده بود، مشکل‌تر می‌شد
 
۲. از طرف دیگر، وی که سلسله‌مراتب سیاسی را جهشی طی کرده بود، همواره بعد از انقلاب ۵۷ در تلاش برای کسب مدیریت اجرایی کشور بود. دوره‌ای به خاطر رابطه میرحسین و امام، دوره‌ای به واسطه احساس دِین (یا تهدید پنهان) برای رهبری‌اش به هاشمی و دوره‌ای هم به‌واسطهٔ حمایت کم‌نظیر مردم از ریس جمهوری وقت، یعنی خاتمی، از نیل به این هدف ناکام مانده بود. انتخابات ۸۴ بهترین فرصت برای وی در تحقق این آرزو بود و احمدی‌نژاد بهترین گزینه برای نیل به این آرزو.
 
 ۳. اگر هاشمی صندلی ریاست جمهوری را دوباره به دست می‌آورد، مهار کردن او، که به‌روشنی سابقه‌ای پرنفوذ‌تر از خامنه‌ای در انقلاب و سال‌های پس از آن داشته، برای خامنه‌ای که تاحدی در جایگاه رهبری تثبیت شده بود، مشکل‌تر می‌شد.
 
 اما در عین حال خطراتی هم در این راه خامنه‌ای را تهدید می‌کرد؛
۱. رنجش شدید “نیروهای خودی” مشخصا راست سنتی،  که به آن اشاره خواهم کرد.
 
۲. برتری جایگاه رهبری نسبت به دیگر جایگاه‌های حکومتی، مسئولیت‌ناپذیری آن و درعین‌حال اختیار داشتن در مدیریت سیاست‌گذاری‌های کلان کشور که از طریق بازوهای سپاه پاسداران، وزارت خارجه، وزارت اطلاعات و صدا و سیما این امکان برای خامنه‌ای فراهم می‌شود.
 
 در این شرایط، وجود ریس جمهوری دست‌بوس و بی‌اختلاف با رهبر، و ورود رهبری به مدیریت اجرایی می‌توانست مسئولیت همهٔ نابسامانی‌های کشور را متوجه شخص رهبر کند و انگشت اشارهٔ همگان را به سمت او ببرد.
 
انتخابات برگزار شد و برای خامنه‌ای زمان برطرف کردن رنجش نیروهای خودی رسید. لاریجانی که مدعی بود ستادهای تبلیغاتی‌اش در هفته آخر با دستور تشکیلاتی فرماندهان سپاه و بسیج برای احمدی نژاد تبلیغ کرده‌اند، قهر کرد و به کرج رفت.
 
با میانجی‌گری باجناقش عباس‌پور به تهران برگشت و با حکم رهبر برای کرسی ریاست شورای عالی امنیت ملی تطمیع شد تا برایش سکوی پرتاب دوباره‌ای باشد به سمت ریاست مجلس و بعدتر هم [احتمالا] ریاست جمهوری.
 
محسن رضایی که در فیلم تبلیغاتی‌اش در جواب سوال ملاقلی‌پور در مورد انصراف گفته بود: “ببین آقا رسول! من یا با گلوله کنار می‌رم یا با رای مردم” به محض اطلاع از تصمیم سپاه در واقع رهبر، انصراف داد و هیچ نگفت
 
 از طرف دیگر، قالیباف هم که به شدت اعتراض داشت به شهرداری رفت تا برنامه‌ای بلندمدت برای ریاست جمهوری طراحی کند.
 
اما سرنوشت محسن رضایی از همه اصول‌گرایان جالب‌تر بود. او که در فیلم تبلیغاتی‌اش در جواب سوال ملاقلی‌پور در مورد انصراف گفته بود: “ببین آقا رسول! من یا با گلوله کنار می‌رم یا با رای مردم” به محض اطلاع از تصمیم سپاه در واقع رهبر، انصراف داد و هیچ نگفت.
 
سکوتش را به رهبر نسیه داد تا شاید بعدها بتواند آن را نقد کند. کاری که در انتخابات 88 هم تکرار کرد و  باعث شده نام “بازنده قبل از مسابقه” را در سیاست ایران داشته باشد.
 
 

استقرار و بقای احمدی نژاد
 
رهبر خطا کرد؛ تصور کرد آخرین کسی که از این سوراخ گزیده شده هاشمی بوده و خواهد بود. به‌این‌ترتیب احمدی نژاد در دو مرحله، رییس جمهوری منتخب رهبر و مردم شد و خیلی زود مشخص شد که عمده  محبوبیتش نزد بخشی از مردم و رهبر به‌واسطه هتاکی به اصلاح‌طلبان، خاتمی و به‌ویژه هاشمی بوده است.اما او برای اسقرار و بقا علاوه بر حفظ این روش، شیوه‌های دیگری هم به کار بست.
 
احمدی نژاد، که بر بام قدرت پریده بود، دربه‌در دنبال پایگاهی که از قبل می‌بایست آن را می‌داشت، می گشت. ایده سفرهای استانی و نحوه اجرای آن را می‌توان از این دست شمرد.
 
او در سفرهای استانی از خود تصویر یک مدیرخدمت‌گزار را ارائه می‌کرد که در کنار مردم، دولت را نقد می‌کند؛ دولتی که خود رئیسش بود.
 
به وزرا و استانداران خودش توهین می‌کرد. از جلسات چندین ساعته و آمارهای نجومی بی هیچ‌ضمانت اجرایی حرف می‌زد و در سخنرانی‌های عمومی، گه‌گاه، نه به عنوان مدیر اجرایی کشور، بلکه در نقش رهبری، رهنمودهای کلی بی‌ثمر می‌داد، یا در مسائل روزافزونی دخالت می‌کرد که خامنه‌ای آنها را تنها تحت امر خود می‌دانست.
 
مانند مسئله هسته‌ای و رابطه با آمریکا و اسرائیل و … . رفته‌رفته  مسائل و درگیری‌ها با سپاه و صدا و سیما  و سررسیدن موعد وعده‌ها باعث شد سفرهای استانی از رونق بیافتد.
 
او که حزب و گروه سیاسی مشخصی را پشت خود ندارد و عمده مردان سیاسی‌اش گماشتگان یا نزدیکان خود اویند، به‌صورت دوره‌ای درایجاد تقابل با اشخاص و نهادها و جنبش‌ها و سنت‌ها و دیگر منابع مشروعیت بخش در ساختار جامعه، پایگاه موقتی می‌سازد و پیش می‌رود.
 
این نحوه از سیاست‌ورزی همان‌طور که احمدی نژاد و اطرافیانش راهش را درست آمده‌اند، پول زیاد و  افراد کم اما قابل اعتماد می طلبد. مسیری که خرابی بزرگی به جا می‌گذارد و می‌رود.
 
در مثل مناقشه نیست اگر بگوییم، مانند بچه‌گرازی که وارد عتیقه‌فروشی شد و هر طرف سر می‌گرداند چیزی را از بین می‌برد.
 
کشوری که در آستانه‌ جهش اقتصادی‌ست و قدمی در راه توسعه سیاسی برداشته است و قدری وضعیت آزادی‌های مدنی‌اش بهتر شده را تحویل گرفت و “هر طرف سر چرخاند” …  از سازمان برنامه بودجه گرفته تا خانه سینما و فدراسیون فوتبال یا هرچیز دیگری، برای او فرقی نمی‌کند.
 
نحوه سیاست‌ورزی احمدی نژاد و اطرافیانش، پول زیاد و  افراد کم اما قابل اعتماد می طلبد. مسیری که خرابی بزرگی به جا می‌گذارد و می‌رود
 
 سعید حجاریان سال ۸۴ در یک جلسه خصوصی گفته بود : “دستش نذارید! بگذارید خودش در را پیدا کند! هر چه سمتش بروید عصبانی‌تر می‌شود! بیشتر می‌شکند!  که البته این «دستش نذارید!» بحث دیگر مفصلی می‌طلبد. “
 
فحش دادن و هتاکی کردن، اجرای تصمیمات خلق‌الساعه‌ایِ نادرست و لحن نامناسب، روزی برای احمدی نژاد ابزار مطرح شدن و رئیس جمهوری شدن بود. اما بعد از آن، وسیله برای استقرار و بقای وی شد و به بزرگان محدود نماند.
 
او از همان‌ روز که در شهرداری تهران همه را دزد می‌خواند و قول داد که ۴۵ روزه تهران، بی‌چاله خواهد شد، منوریل خواهد آمد، طرح بین الحرمین برای تجریش داد و از طرح جاده سبز برای ورود امام زمان گفت و… تا همین اسفند ۹۰ که گذشت، شیوه‌اش تغییر نکرده است.
 
 

پول احمدی نژاد و تیمش، از کدام خزانه؟
 
او که شیوه‌ مدیریتی‌اش پول زیاد و افراد کم لازم داشت، در بدترین زمان ممکن برای ایران و البته بهترین زمان برای خودش، صندلی ریاست را به‌زیر داشت؛  یعنی زمان نفت بشکه‌ای ۱۲۰ دلار!  
 
دولتی که در طول شش سال خود، هم به قیمت “تاریخ فروش نفت ایران” از ابتدای اکتشاف تا آن موقع، نفت فروخته بود، اقتصادش همزمان با بیماری هلندی به بیماری ایرانی– که ویژگی اصلی‌اش فساد اقتصادی افسارگسیخته جهان سومی است- دچار شد.
 
 بزرگ‌ترین اختلاس در ایران، بحران‌های ریز و درشت اقتصادی را برای کشور به وجود آورد که هرکدام گلوله زمهریری در بهار اقتصادی ایران بود و با بازگشتی به عقب، ما سرمای آن را احساس کردیم و طبقات محروم، آن را زندگی کردند.
 
از طرح‌های بی‌مطالعه و اجراهای بی‌برنامه دولتی مانند سهمیه‌بندی سوخت و صندوق مهر رضا و مسکن مهر و وام‌های زود‌بازده و هدف‌مندی یارانه‌ها و … گرفته تا بحران ارز و توسعه قارچ‌گونه موسسات مالی و بانک‌ها.
 
بزرگ‌ترین اختلاس در ایران، بحران‌های ریز و درشت اقتصادی را برای کشور به وجود آورد که هرکدام گلوله زمهریری در بهار اقتصادی ایران بود و با بازگشتی به عقب، ما سرمای آن را احساس کردیم و طبقات محروم، آن را زندگی کردند
 
پروژه‌های اقتصادی ملی که هر کدام باید حاصل تحقیق و بررسی چند ساله دپارتمان‌های دانشگاه‌های کشور با بررسی تجربیات مشابه کشورهای دیگر زیر نظر استادان زبده اقتصاد باشد، چند ماهه در دولت احمدی نژاد مسیر ارائه تا شروع اجرا را طی می‌کرد. ناگفته پیداست که این پروژه‌های کارشناسی نشده به کجا می‌رود و پولش چگونه صرف می‌شود.
 
این را نمی‌شود به پای نادانی رئیس جمهوری گذاشت که از دانشگاه معتبر علم و صنعت ایران دکترا گرفته و آنجا تدریس کرده است. الزاما باید نیاز و هدف دیگری غیر از آبادانی ایران وجود داشته باشد که رفتار او توجیه‌پذیر شود.
 
 

فحش بخور و مدیریت کن!
 
چند نمونه از کارهای ریس جمهوری و تیمی که شب‌های آرام‌ترشان شب‌هایی بود که فحش می‌خوردند و حیات‌شان در درگیری همگان و جهیدن از یک‌سو به یک‌سوی دیگر بود: دولت او هم “دولت هر نه روز، یک بحران” بود اما با این تفاوت که بحران‌هایش خودخواسته و خودساخته بود.
 
با شروع دوره‌اش حواشی بی‌موردی با بیان کردن “محو شدن اسرائیل از روی کره زمین” و “افسانه هولوکاست” برای ایران درست کرد. بعدتر، فیلم قدیمی‌ای از مشایی که در آن گفته بود “دوران اسلام گرایی به سر اومده و ..”، دعوا درست کرد.
 
خودش کمی بعد با “هاله نور”، و پشتوانه روحانیت بنیادگرا، به جنگ روحانیت سنتی در قم رفت. مشایی داستانی عکس برای اسرائیل ساخت و حرف از “دوستی با اسرائیلی‌ها” زد. “مکتب ایرانی” را طرح کردند و با روحانیون گلاویز شدند.
 
حتا در انتخبات ریاست جمهوری برخلاف اینکه می‌توانست خود را در کانون درگیری‌ها قرار ندهد و از همان ابتدا مسئولیت را به سَمت رهبر و شورای نگهبان و سپاه بیشتر سوق دهد، شخصا مردم را عصبانی‌تر کرد.
 
برای تندترین حامیانش در میدان ولی عصر سخنرانی کرد و شال سبز انداخت و مردم را “خس و خاشاک” نامید.
 
بعدتر با حمله به وزارت خارجه و عزل متکی در حین ماموریت، زمین بازی دیگری (درگیری با رهبری) را هم محک زد البته صالحی را جایگزین کرد که مورد تایید رهبر بود. و بعد سپاهیان را با تعبیر “برادران قاچاق‌چی” هدف گرفت.
 
محصول دعوا را که برداشت کرد، وزارت نفت را به همان‌ها که قاچاق‌چی خوانده بودشان هبه کرد و سردار رستم قاسمی، فرمانده پیشین قرارگاه خاتم الانبیاء و مسئول قرارگاه نوح وابسته به نیروی دریایی سپاه را به وزارت نفت منصوب کرد.
 
بعد از سپاه سراغ وزارات اطلاعات رفت و آن را پیراهن عثمانی برای مقابله یک‌به‌یک با رهبری کرد که با سرشکستگی از قهر ظاهرا بی‌ثمر یازده روزه اش ماجرا را پایان داد.
 
منهای درستی و غلطی مواضع متناقض احمدی نژاد و اطرافیان قلیلش، او این همه  شکست در منازعه را چرا جمع می کند؟ سودش چیست؟ او بعد از هاشمی، قم، جنبش سبز، سپاه و خامنه‌ای، بروکراسی خارج از کنترلش –مجلس، مجمع تشخیص و دیوان محاسبات- را با لحن توهین آمیزش تحریک کرد.
 
 حرف‌های احمدی نژاد در ۲۴ اسفند سال گذشته، در اولین حضور ریاست جمهوری در سوال و جواب در مقابل خانه ملت، واکنش‌های سریع و تند اما مطلوب برای وی به همراه داشت.
 
نامه تعدادی از نماینگان مجلس و “موجب وهن جمهوری اسلامی” خواندن لحن احمدی نژاد، بیانیه مجع تشخیص، که با تعابیر “غیر واقعی” ،”توهین‌آمیز” ، “کاملا تکذیب”، “اهانت به اعضای کل مجع” و “خلاف واقع” همراه بود، و بیانیه رییس کل دیوان محاسبات کشور – که در آن ادعای احمدی نژاد مبنی بر اعلام تخلف یک هزار میلیارد دلاری دولت از رییس دیوان محاسبات، تکذیب شد.
 
اخیرا هم در جمع ایرانیان مقیم تاجیکستان گفت “فردوسی شاعر ایرانی مکتب پیامبر اسلام را نجات داد”. به این امید که باز کسی با فحشی او را به صدر اخبار آورد.
 
وی که از این منظر، نه اعتقادی به عدالت دارد، نه باوری به آزادی ، نه تعهدی به تاریخ دارد، نه علقه‌ای به ایران دارد و نه التزامی به قانون اساسی، آمد و انشاءالله دارد می‌رود! اما رفتنش به‌این‌سادگی‌ها نخواهد بود. هزینه گزافی را به ایران تحمیل خواهد کرد.
 
که امیدوارانه جنگ نخواهد بود. شناخت احمدی نژاد و فهمیدن نظم رفتار سیاسی او ما را برای بهتر عمل کردن چه له، چه علیه او آماده‌تر می‌کند.