چگونه سرمایه‌داری زمانی انتزاعی، مرده و کابوس‌وار را بر تولید تحمیل کرد؟ وپیامد این دیکتاتوری زمان انتزاعی بر زندگی چه بوده است؟ چرا علی‌رغم پیشرفت تکنولوژی، زمان کمتری در اختیار داریم؟ فشردگی، شتاب و تهی بودن زمان در دوران کنونی محصول چیست؟ و چرا افزایش زمان آزاد راه‌حل مسأله دیکتاتوری زمان انتزاعی نیست؟

اینها پرسش‌هایی است که روبرت کورتز، نظریه‌پرداز مارکسیست، طرح و به آنها پاسخ می‌دهد.

هارولد لوید در فیلم «ایمنی آخر از همه!»

در دهه‌های اخیر، شاهد زایش سرسام‌آور ادبیاتی تازه در مورد مقوله زمان بوده‌ایم. برنامه‌های رادیویی و نمایش‌نامه‌های تئاتر، سمینارهای دانشگاهی و حتی گفت‌وگوهای تلویزیونی نیز به موضوع «زمان» علاقه‌مند شده‌ و حالا زمان خود به ستاره رسانه‌ها بدل شده است. تجلی چنین علاقه‌ای تنها به ستاره «پاپ» مباحث علمی و فیزیک یعنی‌ استیون هاوکینگ، محدود نمی‌شود؛ اکنون حتی معنای فرهنگی و اجتماعی مفهوم زمان –که پویایی آن ناخرسندی عمیق از مدرنیته را آشکار می‌سازد— در کانون توجه قرار گرفته است. این مسأله اگرچه پرسشی تازه نیست، اما در پایان قرن بیستم ابعادی تازه یافته است. همانطور که می‌دانیم، زمان به پول شبیه است و درست به همین خاطر در نظام سرمایه‌داری نقشی تعیین‌کننده یافته است. با این حال، امروز این طور به نظر می‌رسد که استعمار منابع زمانی به حدود تاریخی خویش رسیده، و دیگر طفره رفتن از این مسأله ناممکن است که زمان، به شکلی اضطراری، در آگاهی اجتماعی ما نفوذ کرده است.

مهم‌ترین تأمل فلسفی در مورد مفهوم زمان را –که تا امروز نیز معتبر است— نزد کانت می‌توان یافت. کانت کشف کرد که فضا و زمان مفاهیمی نیستند که به محتوای تفکر بشری تعلق داشته باشند، بلکه آنها در اصل فرم‌های پیشینی‌اند که ما را قادر به مشاهده، درک و تفکر می‌سازند. توانایی ما برای شناخت جهان وابسته به فرم‌های زمان و مکان است که در خرد ما، مقدم بر هر شناختی درج شده‌اند.

با این حال، کانت این فرم‌های زمان و مکان را به طرزی مطلقاً انتزاعی و غیرتاریخی تعریف کرده است، همچون فرم‌هایی که برای تمام دوره‌ها، و همه فرهنگ‌ها و فرم‌های اجتماعی معتبر‌اند. زمان برای کانت، «زمان‌مندی ناب و صرف»، بدون هیچ بعد مشخصی است، چرا که فضا و زمان «فرم‌های ناب و خالص شهود»‌اند. در نتیجه، در نگاه کانت، زمان یک جریان زمانی انتزاعی، بدون هیچ محتوا و همواره یونیفرم و یکسان است، که واحدهایش همگی با هم برابر‌اند: «زمان‌های متفاوت صرفاً اجزای یک زمان واحد اند».

چرخه‌های کیهانی

تحقیقات تاریخی و فرهنگی از مدت‌ها پیش نشان داده‌اند که چنین تعریفی از درک و تجربه زمان قابل دفاع نیست. قبل از هر چیز، می‌دانیم که فرهنگ‌های کشاورزی پیشا-مدرن، نه برحسب زمان خطی یونیفرم، بلکه بر مبنای زمان چرخه‌ای ریتم‌های دائماً تکرارشونده، زندگی و فکر می‌کردند؛ چرخه‌هایی که بر اساس گردش‌های کیهانی و فصل‌ها تنظیم شده بودند.

روبرت کورتز متعلق به جریان wertkritik (نقد ارزش) در آلمان است، که پس از مشارکت در ماجراجویی نظری و سیاسی مجله Krisis، از سال ۲۰۰۴، به عضویت گروه-مجله !Exit درآمد. کورتز نویسنده آثاری از جمله «فروپاشی مدرنیزاسیون»، «کتاب سیاه سرمایه‌داری»، «سرمایه-جهان»، «مانیفستی علیه کار»، «خوانش مارکس»، «عادت‌های جدید امپراطوری: نکاتی در مورد نگری، هارت و روفن» است.

زمان فرمی است که به طور پیشینی در قوه شناخت انسانی درج شده، اما در عین حال، تغییرات تاریخی و فرهنگی تحت این فرم را نیز نمی‌توان انکار کرد. تحقیقات اخیر در مورد تفاوت‌های فرهنگی زمان این مسأله را تأیید می‌کنند. در همه این فرهنگ‌ها –که تحت تأثیر مدرنیته سرمایه‌داری قرار نگرفته‌اند— زمان نه فقط به شکلی متفاوت «جریان دارد»، بلکه علاوه بر آن، فرم‌های کاملاً متفاوتی از زمان وجود دارند که به طور موازی در جریان‌اند، و کاربردشان متناظر با ابژه‌ها یا سپهرهای مختلف زندگی –که ادراک زمانی به آنها معطوف است— فرق می‌کند: «هر چیزی زمان خاص خودش را دارد».

انقلاب سرمایه‌داری اساساً عبارت بوده است از بریدن بند ناف آنچه اقتصاد نامیده می‌شود از هر زمینه فرهنگی و از هر نیاز انسانی‌. [آن هم در حالی که خاستگاه اقتصادeconomy /برگرفته از واژه eco به معنای بوم) همان چیزی است که یونانیان به آن «ایکونومیا» یا تدبیر منزل می‌گفتند]. با تبدیل انتزاع اجتماعی پول، که بدواً ابزاری حاشیه‌ای بود، به غایتی فی‌نفسه همانگویانه [ tautologique/ به چیزی که جز تکرار خویش نیست] اقتصاد خودآئین سرمایه‌داری، رابطه میان امر انتزاعی و امر انضمامی را واژگونه ساخت: دیگر این جهان انضمامی و ملموس نبود که انتزاع را تجسم می‌بخشید، بلکه کلیه روابط انضمامی و تمام ابژه‌های ملموس به تجلی انتزاعی اجتماعی بدل شدند که ذیل سیمای شیئی‌شده پول بر جامعه تسلط یافته بود. نسبت تازه‌ای که انتزاع پول میان فعالیت‌های فرهنگی –که تا آن زمان انضمامی بودند— برقرار کرد، باعث شد تولید به «کاری» عمومی و انتزاعی بدل شود، کاری که سنجه آن زمان بود. این زمان اما دیگر زمانی انضمامی –و بر حسب روابط، به لحاظ کیفی گوناگون و متنوع— نبود، بلکه جریانی انتزاعی از انباشت سرمایه‌دارانه بود، به همان گونه‌ای که کانت بدون آگاهی و توجه به این موضوع، از آن یک پیش‌فرض [امری پیشینی] ساخته بود.

این دیکتاتوری زمان انتزاعی، که مکانیسم ظرفیت بی‌نام کار آن را پیش می‌برد، فضای انتزاعی خاص خویش را خلق کرد: فضای کاربردی سرمایه، که از باقی زندگی منفک و جدا بود. بدین ترتیب، نوعی فضا-زمان سرمایه‌دارانه پدیدار شد، فضا-زمانی بدون روح و بدون چهره فرهنگی که شروع به سائیدن و قالب‌ریزی کالبد جامعه کرد.

«کار»، به منزله فرم فعالیت انتزاعی و محبوس در این زمان-فضای خاص، باید هر عنصر غیرکارآمدی را از زندگی می‌زدود تا در جریان زمان خطی اختلال ایجاد نشود: پیوند میان کار و خانه، کار و زندگی شخصی، کار و فرهنگ و الی آخر به شکلی نظام‌مند باید گسسته می‌شد. جدایی مدرن میان ساعت‌های کار و زمان فراغت جز با این واسطه ممکن نبوده است.

دلالت ضمنی این جدایی، حتی اگر بدان آگاه نباشیم، آن است که زمان کار زمانی بدون آزادی است، زمانی تحمیلی بر فرد (که در سرچشمه‌هایش، با خشونت به فرد تحمیل شده) به نفع غایتی خودهمانگویانه (tautologique)؛ زمانی تحمیلی که فرد از آن بیگانه است، و به‌واسطه دیکتاتوری واحدهای زمانی انتزاعی و یونیفرم تولید سرمایه‌داری تعین یافته است.

زمان مرده و خالی

علی‌رغم آن که بیشتر زمان روزمره غالباً به کار اختصاص می‌یابد، اکثریت قریب به اتفاق کسانی که کار می‌کنند، زمان کار را نه همچون زمان زندگی، بلکه به منزله زمانی مرده، کابوس‌وار و ربوده‌شده از زندگی احساس و تلقی می‌کنند. در مقابل، از منظر فضا-زمان سرمایه‌دارانه، زمان فراغت کارگران، زمانی خالی است که هیچ استفاده‌ای ندارد.

از آنجایی که اصل و اساس این غایت خودهمانگویانه –که تن به هیچ کنترلی نمی‌دهد— نابودی هر محدودیت و مرزی است که بتواند آن را در بر بگیرد، در سرمایه‌داری گرایش عینی نیرومندی به کاهش زمان فراغت یا دست‌کم عقلانی‌سازی دقیق و اکید آن وجود دارد. این پارادوکس که اشخاص در جهان مدرن، در مقایسه با جوامع کشاورزی پیشا-مدرن باید زمان آزاد بسیار بیشتری را صرف تولید کنند –آن ‌هم علی‌رغم توسعه فوق‌العاده عظیم نیروهای تولید‌– از همین‌جا می‌آید.

این بیهودگی خود را هم به طور کمی و هم به طور کیفی نشان می‌دهد. در دوران باستان و در قرون وسطی —علی‌رغم آن که سطح فنی شرایط تولید پایین‌تر بود— زمان تولید روزمره، هفتگی و سالانه پایین‌تر از همین زمان در سرمایه‌داری بود. از آنجایی که مذهب مقدم و مرجح بر اقتصاد بود، زمان جشن‌ها و آئین‌های مذهبی از زمان تولید اهمیت بیشتری داشت؛ روزهای تعلطیل زیادی در کار بود، که رفته‌رفته در مسیر مدرنیزاسیون از تعدادشان تا حد قابل ملاحظه‌ای کاسته شد. وانگهی، وجه مشخصه جوامع کشاورزی اروپای کهن تفاوت و اختلاف بسیار زیاد میان حجم فعالیت‌ها در فصل‌های مختلف سال بود. در فصل‌های گرم‌تر، فعالیت‌ها و وظایف بیشتری در کار بود، که خود البته باعث می‌شد جمعیت دهقان زمستانی نسبتاً آرام را بگذراند؛ زمستاتی که غالباً صرف جشن‌ها و مهمانی‌هایی می‌شد که ما امروز به لطف چند ترانه مشهور از آنها باخبر‌ایم.

زندگی جمعیت پیشه‌ور شهرها کمتر بر مبنای این تفاوت‌های فصلی ساختار یافته بود، اما در عوض روزهای کار در کارگاه‌ها کمتر بود. اسناد بریتانیای قرن هجدهم نشان می‌دهد که صنعتگران آزاد بیشتر از سه یا چهار روز در هفته —آن هم با توجه به خواست و نیازهایشان— کار نمی‌کردند. مرسوم بود که آخر هفته شامل دوشنبه هم بشود. تاریخ انضباط سرمایه‌دارانه، تاریخ مبارزه‌ تلخ علیه این «دوشنبه آزاد» نیز هست؛ این دوشنبه‌های آزاد در زمان کار قدم به قدم و با اعمال مجازات‌های بسیار شدید ادغام شدند، و البته هنوز هم در قرن بیستم در برخی مناطق می‌توان رد آنها را یافت (آرایشگرانی هستند که تا امروز این رسم را نگاه داشته‌اند).

تفاوت کیفی میان زمان تولید سرمایه‌داری و زمان مدرن از این هم واضح تراست. سطح نه چندان بالای نیروهای تولید در بخش کشاورزی با محدودیت‌های بزرگی (از جمله، قیود سنتی و روابط خونی) و بعضاً با مشکلات مربوط به تأمین منابع (مثلاً، محصولات زراعی خراب‌شده) روبرو بود. با این حال، هدف تولید، حتی با آن ابزارهای ساده و پیش‌پاافتاده، هرگز مثل امروز غایتی انتزاعی و خودهمانگویانه نبود، و حتی به لذت و فراغت نیز مربوط می‌شد. مفهوم کهن و قرون وسطایی فراغت را البته نباید با مفهوم مدرن زمان آزاد اشتباه کرد. فراعت بسته‌ای از زندگی منفک از فرایند فعالیت‌هایی نبود که پاداش و پرداخت به همراه داشت، بلکه حتی در به اصطلاح شکاف‌ها و منافذ فعالیت تولیدی نیز حاضر بود. نظر به اینکه انتزاع فضا-زمان سرمایه‌دارانه هنوز زمان زندگی بشری را دوپاره نکرده بود، ریتم تلاش و استراحت، تولید و فراغت درون یک فرایند حیاتی گسترده و فراگیر جاری بود.

در آن نظام مبنی بر این‌همانی و درهم‌تنیدگی تولید، زندگی شخصی، و فرهنگ، آنچه امروز به چشم ما یک روز کاری ۱۲ ساعته به نظر می‌رسد، به معنای ۱۲ ساعت فعالیت ممتد، تحت نظارت یک قدرت اقتصادی عینیت‌یافته نبود. زمان تولید حاوی دقایق فراغت قابل توجهی بود؛ مثلاً وقفه‌های طولانی به ویژه برای نهار وجود داشت و ساعت‌های وعده‌های غذای جمعی نسبتاً طولانی بود؛ عادتی که در کشورهای مدیترانه‌ای در قیاس با شمال دوام بیشتری یافت، و البته جنوبی‌ها نیز در نهایت مجبور شدند به ریتم جریان کار تحت انتزاع صنعتی ‌شدن سرمایه‌دارانه تن دهند.

وجه مشخص دیگر فعالیت تولیدی پیشا-سرمایه‌دارانه، علاوه بر تنیدگی‌اش با فراغت، فشردگی کمتر آن است: کار و فعالیت شدت و سرعت کمتری در مقایسه با امروز داشت. ریتم معتدل کنش تولیدی، در آن فعالیت‌های خودتعین‌یافته که تحت فشار رقابت نبودند، به وضوح حاکی از شیوه «طبیعی» رفتار انسانی است.

پل ویرلیو: «در حالی ‌که نیروی هیولاوش سرعت ما را از جا کنده، در حال حرکت‌ایم، بی آن که مقصدی داشته باشیم و به جایی برسیم؛ و از بر دوش کشیدن بار سنگین زندگی در خدمت و به نفع خلأ سرعت خشنودیم.»

امروز ما با این طرز عمل و شیوه زندگی بیگانه ‌ایم. زیر فشار خاموش رقابت بازارهای بدون چهره، غلظت روز کاری مدرن، که به لحاظ کارکردی تنزل یافته، بیشتر و بیشتر شده است؛ نخست، نظر به نرخ مکانیکی شدن کار، و سپس، درنتیجه شیوه بهبودیافته مصرف انرژی حیاتی با کمک به اصلاح عقلانی‌سازی. پس از آن که مهندس آمریکایی فردریک تیلور (۱۸۵۶-۱۹۱۵) در ابتدای قرن بیستم «علم کار» را توسعه داد –علمی که برای نخستین بار در کارخانجات اتومبیل‌سازی فورد (۱۸۶۳- ۱۹۴۷) در مقیاس وسیع به کار گرفته شد— روش‌های این «عقلانی‌سازی زمان» بدون هیچ گونه اصلاحی عمیقاً به کالبد جامعه تلقین شدند.

یک روان‌نژند جوان

خصلت پوچ این فشردگی هیولاوش فضا-زمان سرمایه‌دارانه امروز برای ما روشن نیست. تیلور دیوانه‌ای بود که در زمان جوانی به شکلی وسواسی-اجباری قدم‌هایش را می‌شمرد. در آلمان، فشردگی زمان کار مشروعیتش را مدیون اتحادیه علمی به اصطلاح «انرژی‌باوران» است که رهبرشان ویلهلم استوالد (۱۸۵۲-۱۹۳۲) که به شکلی فلسفی همان شیوه کار تیلور و فورد را با نوعی «دستورالعمل انرژتیک» بنیان گذارد.

این شعار به روشنی رویکرد آنها را نشان می‌دهد: «انرژی را هدر نده، از آن استفاده کن!»، با انتزاع و استقلال مطلق از نیازهای انضمامی. با توجه به این که شاید در ده میلیون سال آینده، جهان در نتیجه فقدان «انرژی آزاد» به نوعی آنتروپی کامل درافتد و تسلیم شود، گردش «بدون هدف» یا گذراندن زمان زیادی در حمام به معنای دقیق کلمه به معنای هدر رفتن انرژی است! خصلت عصبی و جنون‌آمیز چنین تفکری –که خود بازنمای جنون عینیت‌یافته عقلانیت کارفرمایی و منطق «اقتصاد زمان» آن است— به نظر در پایان قرن بیستم به حدود پارانوئیک خود رسید.

نتیجه این منطق جنون‌آمیز، «تراکم و فشردگی» بیش از پیش فضای درون واحدهای همانند جریان انتزاعی زمان –به نام این‌همان‌گویی سرمایه‌دارانه— بوده است. آنچه با آن روبرو هستیم، نتیجتاً، نوعی نظام شتاب‌ دائم و بی‌معناست. بنیاد این ترجیع‌بند جهان‌شمول که «جهان ما به سرعت در حال تغییر است» نوعی پارانویای جهان‌شمول عینیت‌یافنه است، که پل ویرلیو به درستی آن را نوعی «اینرسی با تمام سرعت» نامیده و پارادوکس‌هایش را شرح داده است: «در حالی ‌که نیروی هیولاوش سرعت ما را از جا کنده، در حال حرکت‌ایم، بی آن که مقصدی داشته باشیم و به جایی برسیم؛ و از بر دوش کشیدن بار سنگین زندگی در خدمت و به نفع خلأ سرعت خشنودیم.»
با این حال، ویرلیو نیز همان اشتباه دیگر نظریه‌پردازان این شتاب‌ پوچ از ابتدای دوران صنعتی‌ شدن را مرتکب می‌شود. او با نوعی بی‌واسطه‌گرایی نادرست، فشردگی زمان را به تکنولوژی گره می‌زند، بدون آن که فرم تاریخی فضا-زمان سرمایه‌دارانه را در نظر بگیرد. در حالی که این تکنولوژی نیست که فی‌نفسه ضرورت این شتاب تهی را دیکته می‌کند؛ اگر چنین بود می‌توانستیم ماشین‌ها را از برق بکشیم و یا کندتر از آنها کار بکشیم. در واقع، این خلأ فضا-زمان سرمایه‌دارانه است، که منفک از زندگی و بدون پیوندهای فرهنگی، چنین ساختاری را به تکنولوژی تحمیل کرده، و آن را به مکانیسمی خودآئین نسبت به جامعه بدل ساخته است؛ مکانیسمی که از برق کشیدن آن ناممکن است.

خلأ شتاب

عدم تناسب عجیب و غریب میان افزایش دائم نیروهای تولیدی و افزایش مداوم کمبود زمان حتی نزد اذهان غیرمنتقد نیز موجب ناخوشایندی و ناراحتی شده است. اما از آنجایی که فرم زمان سرمایه‌داری در فضای کارکردی کار انتزاعی تعرض‌ناپذیر به نظر می‌رسد، امید افراد در قرن بیستم بیشتر معطوف به زمان آزاد شده است، زمانی که به زغم نظریه‌پردازی مثل جان فوراستیه یا دانیل بل افزایشی پیوسته داشته است.

این امید اما به شکلی مضاعف به یأس گراییده است. با تبدیل شدن زمان آزاد به زمانی برای مصرف دائماً در حال افزایش کالاها، خلأ شتاب توانسته باقی‌مانده زندگی را در اختیار بگیرد؛ اشکال نصفه‌نیمه استراحت جای خود را به نوعی هدونیسم دیوانه‌وار ابلهان مصرف داده، هدونیسمی که زمان آزاد را به همان طریقی فشرده می‌سازد که برنامه زمانی کار را. از طرف دیگر، همین منطق پارانوئیک «اقتصاد زمان»، افزایش بهره‌وری انقلاب صنعتی سوم [انقلاب میکرو-الکترونیک] را به نوعی رابطه جدید نامتناسب بدل ساخته است. نتیجه اما بر خلاف انتظار افزایش زمان آزاد برای همه نبوده، بلکه شتاب بیشتر در فضا-زمان سرمایه‌داری برای برخی، و یک بیکاری ساختاری گسترده برای دیگران بوده است.

بیکاری در نظام سرمایه‌داری البته نه به معنای زمان آزاد، بلکه به منزله نوعی زمان کمبود و محرومیت است. جاماندگان و طردشدگان شتاب تهی هرگز از لذت فراغت بهره‌مند نخواهد بود، بلکه همچون ناانسان‌هایی بالقوه تلقی می‌شوند. بدین ترتیب، پس از یوتوپیای کار یوتوپیای زمان آزاد نیز شکست خورده است. با افزایش زمان آزاد –زمانی که صرف مصرف کالاها می‌شود— نمی‌توان ترور و وحشت این اقتصاد بدون ترمز را مهار کرد؛ این امر مستلزم جذب و ادغام دوگانه دوپاره کار و زمان آزاد در نوعی فرهنگ گشاده‌دست، دربرگیرنده و فراگیر است که از ولع و اشتیاق رقابت خالی باشد. راه فراغت از مسیر رهایی از فرم زمانی سرمایه‌داری می‌گذرد.


این مقاله نخستین بار در سال ۱۹۹۹ در مجله برزیلی «برگه» در سائوپائولو منتشر شده است.


بیشتر بخوانید: