سارا شاد – فاطمه اختصاری میگوید شعرهایش توصیفی از انسانهاییست که در جهان سوم در حال تجربه مدرنیزاسیون وارداتی هستند و با این تجربه تلخی به پوچی، بیماریهای روانی و از دست دادن هویت فردی میرسند.
او از پست مدرنیسم به این دلیل دفاع میکند که معتقد است میتواند به این انسانها نه راهی برای فرار بلکه نگاهی نو و اندیشهای تازه را یاد بدهد. و در این میان، بیشترین توصیف را در شعرهایش از دنیای زنانهای ارائه میدهد که از زنهای اطرافش الهام گرفته و خودش را به نوعی محرم اسرار آنها میداند. اختصاری میگوید اتفاقهایی که در جامعه میافتد با آرمانشهر او تفاوت چشمگیری دارد و تا همه گیرشدن تغییر نگاه و رفتاری که در جامعه اتفاق افتاده راه درازی باقی است. با اینهمه او بر این باور است که هنرمند باید در پیمودن این راه در کنار مردم مشارکت داشته باشد.
شناختهشدهترین کتاب او با عنوان «یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینیها» دو سال پیش، پس از انتشار از نمایشگاه کتاب جمعآوری شد. از آن پس او بیشترین فعالیتهایش را در دنیای مجازی و تشکیل کارگاههای شعر و نوشتن در وبلاگش متمرکز کرد.
فاطمه اختصاری علاوه بر شعر، به نوشتن مقالههای ادبی درباره شعر پست مدرن نیز پرداخته که از جمله آنها میتوان به مقاله «روزی که زن شدم» اشاره کرد. او همچنین یکی از شاعرانی است که با شاهین نجفی در تازهترین آلبومش همکاری داشته است. آنچه در ادامه میخوانید گفتگوی من با این شاعر جوان است.
فکر میکنم «کورت ونهگات» بود که میگفت: اگر میخواهی خانوادهات را شکنجه کنی و جرأت همجنسگرا بودن را هم نداری برو سراغ ادبیات. فاطمه جان! این حرف خودت است اول مقاله «روزی که زن شدم». حالا واقعاً برای این رفتی سراغ ادبیات که خانوادهات را رنج بدهی؟
فاطمه اختصاری – خُب، اول از همه باید این مسأله را نفی کنم که «جرآت همجنسگرا بودن را ندارم!» اما مسلماً برای رنج دادن خانوادهام هم به سراغ هنر و ادبیات نرفتهام. به شعر چسبیدم چون همان چیزی بود که مدتها دنبالش میگشتم و پیدایش نمیکردم، نه در نقاشی، نه در ورزش، نه در گویندگی، نه در هیچ راه دیگری. اما متأسفانه وقتی هنر و ادبیات میشود تمام زندگیات، رنج بردن خانوادهات آیندهی گریزناپذیری خواهد بود!
منظورت از تمام زندگیات چیست؟ درس میخوانی و احتمالاً کار هم میکنی. ۲۵ ساله هستی. دانشجوی دکترای مامایی و اینهمه هم فعالیت ادبی داشتهای.
باز هم اول باید به یک نکته اشاره کنم که من در مقطع دکترای مامایی قبول شدم اما به دلیل ستارهدار شدن، ثبت نام نشدم. بهتر است بگوییم فوقلیسانس مامایی.
در جواب سؤالت باید بگویم: باید از چیزی کاست تا توانست به چیزی رسید. من هم خیلی وقتها از خوابم، از روابط خانوادگیام، از دلخوشیها و سرگرمیهای زندگیام، حتی از سایر هنرهایی که دوست دارم مثل نقاشی و موسیقی میزنم تا بتوانم به ادبیات بپردازم. تا بتوانم بنویسم و خلق کنم و آموزش دهم و در فضای هنر نفس بکشم.
با اینهمه در دنیالی مجازی خیلی فعال هستی. حتی کارگاه مجازی را هم اداره میکنی. توی دنیای واقعی چطور؟ میدانی چرا این را پرسیدم؟ چون کتابت پارسال از نمایشگاه جمع شد. میخواهم بدانم بعد از آن بود که به دنیای مجازی بیشتر روی آوردی یا هنوز هم توی دنیای واقعی به انتشار کارهایت فکر میکنی؟
فاطمه اختصاری:. فراروایتها از هر جنسی که باشند (علم، عقل، مذهب و…) محکوم به شکست هستند.
واقعیتش اگر بتوانم توی دنیای واقعی همینقدر فعال باشم، دنیای واقعی را ترجیح میدهم. ترجیح میدهم کتابم را چاپ کنم، شعرهایم را در روزنامه و مجلات منتشر کنم، توی جلسات مختلف حضور پیدا کنم و کارگاه واقعی داشته باشم، و تا حدی که سانسور نشوم در دنیای واقعی هم حضور داشته و دارم اما اینکه حضورم در فضای مجازی پررنگتر است یکی به دلیل حذف و سانسورم از دنیای واقعی است و دوم اینکه در فضای مجازی امکان برقراری ارتباط در سطح وسیعتری وجود دارد. در فضای مجازی میتوانید با دوستانی که در سایر شهرها و سایر کشورها هستند در ارتباط باشید و در زمان هم خیلی صرفهجویی میشود.
من هر بار با خواندن شعرهای تو شخصیتهایی را کشف میکنم که عادی نیستند. حالا تو بگو عادی هستند اما من میگویم نیستند. انقدر تلخیهای زندگی امانشان را بریده که غیر عادی شدهاند. هذیان میگویند. خواب میبینند. با خودشان حرف میزنند. و اتفاقی هم نیست که بیشترشان زن هستند. فکر میکنی چه بلایی سر زنهای جامعهات آمده که اینطور توی شعرهایت توصیفشان میکنی؟ میدانی که داری یک بخشی از زنان ایرانی را بازگو میکنی که شاید برای خود آنها هم مستتر باشد؟ یک شخصیت خسته، رو به افسردگی که میخواهد عصیان کند اما دچار رنجهای بسیار است.
در واقع توصیف من از انسانهایی هست که در کشورهای جهان سوم درحال تجربهی مدرنیزاسیون وارداتی هستند. و در حال تجربهی تلخترین بخشهای مدرنیسم! همان بخشهایی که انسان مدرن را به پوچی، بیماریهای روانی و از دست دادن هویت فردی رساند. حالا پست مدرنیسم به وجود آمده تا به این انسان نه راهی برای فرار بلکه نگاهی نو و اندیشهای تازه را یاد بدهد. اینکه شخصیت شعرهایم اکثراً زن هستند، شاید به این خاطر باشد که من یک زن هستم، اطرافیانم را بیشتر زنها تشکیل میدهند و به علت شغلم (مامایی) با آنها حتی از لحاظ کاری بیشتر در تماس بوده و به نوعی محرم اسرار آنها هستم. اما قصد من بیان دردهای کل انسان هاست.
حالا اگر بخواهیم چیزهایی که انسان امروز را به این روز کشانده بررسی کنیم، به نظرم همانجور که قبلاً اشاره کردم باید اول بر از دست رفتن هویتهای فردی تأکید کنیم. روابط انسانی معاملهگرایانه که با تأکید بر علم و عقل، بخش متافیزیک از آن حذف شده و انسان را در نهایت دچار استیصال و سردرگمی میکند. اگر بخواهیم خیلی جزءگرایانه و موردی مثال بزنیم همین اتفاقات دور و بر ما مثل نظام توتالیتر در خانواده و جامعه، مثل ترافیک، مثل گرانی و… بخشی از آن بوده و بخش مهمتر آن، از دست رفتن باور به هر گونه آرمان و افق رهاییبخش است.
شعر پست مدرن تو چطوری میخواهد و میتواند به این انسان، افق رهاییبخش را نشان بدهد؟
شعر پست مدرن به طور کلی هر نوع فراروایت و اندیشهی افق رهایی بخش را کنار میگذارد. فراروایتها از هر جنسی که باشند (علم، عقل، مذهب و…) محکوم به شکست هستند. در مقابل پست مدرنیسم، نوعی زندگی کردن در لحظهی حال را به جای زل زدن به آینده پیشنهاد میدهد. نوعی لذتمحوری و به ریشخند گرفتن جهان و بازیهایش. تأکید پست مدرنیسم به جای حل شدن در جمع، بر حفظ هویت فردی در حضور جمع است.
«به من نگاه بکن واقعاً ته آبم»… این بخشی از یکی از شعرهایت است. فکر میکنی روزی از زنی حرف بزنی توی شعرهایت که ته آب نباشد؟
این رؤیا برای انسان بوده و هست و خواهد بود. من خودم شخصاً ممکن است به بهبودها و تغییرهایی امید داشته باشم. اما فکر میکنم تا وقتی که انسان در حال نفس کشیدن است این وضعیت ادامه خواهد داشت. اگر بخواهیم حتی قضیه را جنسیتمدارانه هم نگاه کنیم در حالی که با جامعهی مردانه، قانون مردانه، زبان مردانه، آموزش مردانه و… روبرو هستیم، بدون هیچ انقلاب و دگرگونی زیربنایی در همهی رکنهای تمدن، تغییری اصیل و کارآمد در وضعیت زن رخ نمیدهد.
یعنی میخواهی بگویی اصلاً از خودت نمیگویی و فقط درباره وضعیت کلی زنان در جامعه ایران حرف میزنی؟ هیچ کدام از شعرهایت فقط یک حرف شخصی نیستند؟
انکار نمیکنم که فاطمه اختصاری در شعرهای من وجود دارد و نفس میکشد.
من در شعرهایم از اتفاقها و اندیشههای شخصیام الهام میگیرم اما شعر من دفتر خاطرات شخصی من نیست. این تجربیات شخصی با چند بار تغییر و تلفیق و به شکلهای مختلف در شعر حضور مییابند مثلاً از ترکیب یک خاطره، یک تصویر سینمایی به همراه تخیل ممکن است تصویری خلق کنم که در عین حال که تصویر تجربهشدهای توسط من نیست، رد پای «من» در آن احساس میشود. البته در خیلی از جاها که من از راویهایی متفاوت مثل مرد، کودک، دیوانه و… استفاده کردهام به کارگیری تجربیات دیگران و تخیل پررنگتر از دیگر شعرها بوده است. اما انکار نمیکنم که فاطمه اختصاری در شعرهای من وجود دارد و نفس میکشد.
اتفاقاً باید بگویم که همیشه با خواندن بیشتر شعرهای تو فکر میکنم تو کمتر از خودت مینویسی. از قصد این کار را میکنی و پشت حرفهایی که حرف دل دیگران است پنهان میشوی و نمیخواهی شعرت اصلاً شخصی بشود. من چنین اصراری را میبینم.
تأکید من بر فرار از خودم نیست. تأکیدم بیشتر روی این موضوع است که با نوشتن از خودم و یکی کردن مؤلف و راوی، اولاً به تکرار نرسم و ثانیاً بخشهایی از دردهای جامعه را ناگفته نگذارم. مثلاً من جزو طبقهی متوسط اجتماع هستم اما به عنوان یک هنرمند وظیفه دارم که مشکلات اجتماعی، روانی و… قشرهای بالا و پایین جامعه را هم در شعرم منعکس کنم. البته در همانها هم از تجربیات مستقیم و غیر مستقیم خودم استفاده میکنم. اسمش را بگذاریم یک جور تلفیق!
فکر میکنی فرق شعرهای تو با شعرهای مهدی موسوی در چیست؟ میخواهی بگویی نگاه زنانه؟ اگر این را بگویی من میگویم اتفاقا مهدی یک نگاه خنثی دارد. من در شعرهای مهدی غلبه نگاه مردانه را نمیبینم. حتی گاهی به جای یک زن حرف زده توی شعرهایش و خیلی هم قوی عمل کرده. به این ترتیب فرق نگاهی که تو در شعرهایت داری با نگاه مهدی در شعرهایش چیست؟
بحث سر نگاه مردانه و زنانه نیست. چون هر کدام از ما، چه من، چه دکتر موسوی برای شعرهایمان راوی انتخاب میکنیم و بر اساس جنسیت راوی و شخصیت آن، ویژگیهای زبانی و جهانبینی خاص او را برایش خلق میکنیم.
اولین و به نظرم مهمترین تفاوت شعرهای من و دکتر موسوی تفاوت جهانبینی است. دیدگاه ما نسبت به جهان، جامعه، انسانها و اتفاقات مختلف. حتی بخشهایی از جامعه که در شعرهای ما مورد بررسی قرار میگیرد، بخشهای متفاوتی هستند. همانطور که اشاره کردید در شعرهای من زنان حضور بیشتری دارند حالا از هر قشر و طبقهی فرهنگی و اجتماعی. نوع پرداختن به وقایع مختلف در شعرها متفاوت است. دکتر موسوی بیشتر از دیدگاه فلسفی به اتفاقات میپردازند و شاید در شعرهای من بار اجتماعی و حسی اتفاقات بیشتر باشد. حتی زبان غالب بر شعرهای من و دکتر موسوی در عین شباهت، تفاوتهای زیادی دارد. خیلی از کلماتی که دکتر موسوی در شعرهایشان استفاده میکند در شعر من نمیگنجد و بر عکس. در شعرهای من بیشتر با روایتهای داستانی مواجه هستیم اما در آثار دکتر موسوی، مخصوصاً کارهای آخر ایشان، کمتر روایتهای داستانی دیده میشود. در شعرهای دکتر موسوی، بیتهای کوتیشن و قابل sms شدن خیلی بیشتر به چشم میخورد در صورتی که در آثار من بیشتر با کلیت شعر روبرو هستیم و کل اثر را باید مورد بررسی قرار داد.
مهمترین شباهتی که در بین آثار من، دکتر موسوی و بسیاری از شاعران این نسل وجود دارد، اندیشهی پست مدرن و تکنیکهایی است که در ادبیات پست مدرن در تمام دنیا مرسوم است. بالاخره همان طور که در سبک هندی، ما ویژگیهای مشترکی را در بین شاعران آن پیدا میکنیم، در غزل پست مدرن هم المانهایی هست که البته زاییدهی تعامل با محتوا هستند. میتوان از قائل بودن ساختارهای عمودی برای قالبهای کلاسیک، تغییر زاویهی دید و راویها، فاصله گذاری بین مولف و راوی، به کارگیری ترفندهای زبانی، شکستن تقدسها و تابوها، نگاه غیرخطی به زمان، چند صدایی و… به عنوان اشتراکات آثار من و دکتر موسوی نام برد.
البته نمیتوان انکار کرد که همزیستی انسانهای قرن ۲۱ از طریق شبکههای مجازی، وبلاگ و… و همچنین نزدیکی نگاه روشنفکران معاصر به هم و تجربههای تاریخی یکسان باعث شده که گاهی شباهتهایی هرچند کم در بین بچههای غزل پست مدرن وجود داشته باشد.
اتفاقاً من میخواهم به وجود همین شباهتها تاکید کنم. گاهی شعرهای تو، مهدی موسوی و بقیه دوستانی که در سبک شما کار میکنند انقدر به هم شبیه میشوند که سخت است تشخیص آنها برای مخاطب. شاید برای مخاطبی که خیلی خوب با زبان همه شما اشنا باشد زیاد سخت نباشد. مثلا من دیگر خیلی خوب میتوانم شعر مهدی و تو را تشخیص بدهم. اما به طور کلی این شباهت خیلی زیاد است. تو فکر میکنی چه وقت از دل این شباهت زیاد، سبک خاص هرکدام از شما بیرون بیاید؟
باز هم تأکید میکنم که مثلا شناختن تفاوتهای شعر بیدل و صائب هم (که حتی شفیعی کدکنی آنها را در دو سبک مختلف طبقهبندی میکند) برای مخاطب غیرحرفهای و حتی مخاطب حرفهای که روی این سبک کار نکرده باشد دشوار است. همچنین است شباهتهای خواجو و حافظ. حالا در نظر بگیرید که برعکس آنها شعرهای ما دارد دقیقاً در یک سال، یک شهر و… تولید میشود که این شباهتها را برای مخاطب عام بیشتر میکند. اما من اعتقاد دارم که همان جور که دکتر موسوی از کتاب اول تا چهارمش زمین تا اسمان تغییر کرده است، ما هم لاجرم این تغییر را تجربه خواهیم کرد و از هم دور و دورتر خواهیم شد. که این دور شدن میتواند به زایش سبکهای مختلفی از غزل پست مدرن منجر شود.
تا حالا عاشقانه هم گفتهای؟ عاشقانه واقعی. از آنها که مثلا فروغ و شاملو میگفتند: «این دگر من نیستم من نیستم… حیف از آن عمری که با من زیستم»… یا: «مرا تو بیسببی نیست. به راستی صلت کدام قصیدهای ای غزل؟»
برای من عاشقانه گفتن واقعی و غیر واقعی ندارد. گاهی در بیان عشق ممکن است راوی را انتخاب کنم که سراسر نیاز باشد و گاهی راوی که دچار رابطهای پیچیده و از هم گسیخته شده. حتی برای من تغییر زاویهی دید اول شخص به سوم شخص، چیزی از عاشقانه بودن اثر کم نمیکند. به نظرم این ادبیات کلاسیک است که متأسفانه ذهنهای ما را عادت داده که شعر عاشقانه باید اول شخص باشد، سراسر نیاز باشد (البته به غیر از جریان واسوخت) و به توصیف و مدح معشوق بپردازد. من خیلی از آثار کارور را که به بیان دغدغههای زن و مرد در جامعهی مدرن میپردازد، عاشقانه میدانم. شکل عشق و نگاه به آن مدت هاست در ذهن من و شاعر امروز تغییر کرده است.
چه تغییری کرده؟
به قول فروغ آنچه دیروز عشق نامیده میشد و پرسوناژ مجنون امروزه میتواند به عنوان یک بیمار روانی مطرح شود. مثلا برای خود من مسایلی مثل مالکیت، تعصب و… رنگ باخته است. عشق در گذشته خیلی کلیتر در اشعار مورد بررسی قرار میگرفت اما من وجههای مختلفی از آن را در جامعه میبینم و به صورت بسیار جزءگرا تصویر میکنم.
اما فرم عشق در جامعه هنوز همان است. نیست؟ قربان صدقه رفتن. دوست داشتن. محبت کردن. شادی و خوشبختی دستکم در روزهای اول عاشقی. چرا از اینها توی شعرهای تو نیست؟
من با تعریفی که از عشق دارم اینها را کنار میگذارم و اگر گاهی هم در شعرهایم چنین تصاویری به چشم میخورد برای انعکاس جامعهی اطرافم است نه تایید آن. مطمئنا اتفاقهایی که در جامعه میافتد با آرمانشهر من تفاوت چشمگیری دارد. البته من تغییر نگاه و رفتار را در این جامعه احساس میکنم اما تا همه گیر شدن آن راه درازی باقی مانده است. راهی که هنرمند باید در پیمودن آن در کنار مردم مشارکت داشته باشد.
در همین زمینه:
::روابط انسانها و علتها و معلولها، گفتو گو دفتر خاک با فاطمه اختصاری::
استفاده کردم فاطمه جان. ممنون از شما، خانم شاد و مهدی عزیز بابت معرفی.
فرزاد قناعت پور / 14 April 2012
چرا توقف کنم؟
من از عناصر چهارگانه اطاعت میکنم
و کار تدوین نظامنامه نیست
مرا به زوزه ی دراز توحش
در عضو جنسی حیوان چکار
مرا به حرکت حقیر کرم در خلاء گوشتی چکار
مرا تبار خونی گلها به زیستن متعهد کرده است
تبار خونی گلها میدانید؟
لیلا حیدری / 18 April 2012
منون
مصاحبه خیلی خوبی بود و حرف های زیادی برای گفتن و باز اندیشیدن داشت
الهام میزبان / 12 May 2012
بهتره پادکست اینگونه مصاحبه ها هم منتشر شود
کیان گیتی گهر / 15 May 2012
مرسی
آرش بنده بهمن / 15 May 2012
سلام
خوندمت عزیزم
اون یکی مصاحبه ات باز نمی شه
موفق باشی
فلورا تاجیکی / 16 May 2012