حسین نوشآذر – دکتر ژیواگو مهمترین اثر بوریس پاسترناک از هر نظر نمونهای از «رمان انقلاب» است. مشکل نویسندگان با انقلابهای اجتماعی در جهان این است که اگر حتی زمانی مانند پاسترناک با انقلاب همراه بودهاند، وقتی دست به قلم میبرند یک ضد انقلاب تمام عیار هستند.
رمانی را سراغ ندارم که قابل تأمل باشد و با اینحال از «انقلاب» صرفنظر از خاستگاه آن دفاع کند. نویسندگان یا مانند گورگی زمینهساز انقلابات اجتماعی هستند و یا مانند پاسترناک به پیامدهای ویرانگر انقلاب در زندگی عاطفی و اجتماعی انسان میپردازند.
در مجموعه برنامههای ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه که با هومر آغاز شد و با فیلیپ راث به پایان میرسد، امروز به بوریس پاسترناک و مهمترین اثر او «دکتر ژیواگو» میپردازیم. یادآوری میکنم که متن نوشتار با برنامه آوایی تفاوت دارد.
بوریس پاسترناک در یک خانواده روشنفکر و فرهیخته پرورش پیدا کرد. میگویند تولستوی به خانه آنها آمد و شد داشت و او از کودکی با نویسندگان و موسیقیدانان و شاعران و هنرمندان روس آشنایی داشت. پاسترناک بیش از آنکه نویسنده باشد، شاعر است. از او بهعنوان مهمترین شاعر مدرن روسبه در دوران سمبولیستها و فوتوریستها یاد میکنند. من اما اطلاعی از شعر او ندارم و درینباره بهتر است سخن نگویم.
خانواده پاسترناک پس از انقلاب اکتبر به آلمان مهاجرت کردند. پاسترناک با وجود آنکه از خشونت انقلابیون روس به وحشت افتاده بود، اما در کنار لنین ماند. درین دوره محتوای آثار او هم دگرگون شد و به ادبیات انقلابی گرایش یافت.
وقایع «دکتر ژیواگو» در فاصله بین سالهای ۱۹۰۳ تا ۱۹۲۹ اتفاق میافتد و موضوع آن هم چگونگی تحول شخصیتی قهرمان آن، دکتر ژیواگو از یک فرد انقلابی به یک فرد ضد انقلابیست.
دکتر ژیواگو تنها رمانیست که پاسترناک نوشته است. وقایع این رمان در فاصله بین سالهای ۱۹۰۳ تا ۱۹۲۹ اتفاق میافتد و موضوع آن هم چگونگی تحول شخصیتی قهرمان آن، دکتر ژیواگو از یک فرد انقلابی به یک فرد ضد انقلابیست. طبعاً برای نشان دادن تحول چنین شخصیتی لازم است که نویسنده، هم به رویدادهای انقلاب اکتبر و جنگ بین ارتش سرخ و ارتش سفید در روسیه در زمان لنین بپردازد و هم اینکه زندگی شخصی و عاطفی قهرمانش را در گستره این رویدادها نشان بدهد.
مهمترین پرسشی که نویسنده در «دکتر ژیواگو» با ما در میان میگذارد این است که انسان چگونه میتواند هم به خودش و اعتقادات و توقعاتش از زندگی وفادار بماند و هم به آرمانهای انقلابی که هر دم از مسیر اصلیاش که آزادی انسان باید باشد منحرف میشود و به قتل و غارت و کشتار میانجامد. این پرسش در سایه انقلاب بهمن برای ما هم مطرح است، اما در ادبیات داستانیمان هرگز نتوانستیم پاسخی برای آن بیابیم.
داستان از لحظهای آغاز میشود که پدر یوری ژیواگو میمیرد. خانوادهای او را به فرزندی میپذیرد و هرچند که او به ادبیات علاقه دارد، اما برای گذران زندگی در رشته طب تحصیل میکند. در این خانواده دختری هم هست به نام «تونیا» که با «یوری» همبازی بوده و با او بزرگ شده. یوری و تونیا با هم ازدواج میکنند.
پاسترناک همزمان با این داستان، داستان دیگری هم روایت میکند: داستان زندگی زنی به نام لارا آنتیپوا. او هم که مثل یوری یتیم است، در مسکو بزرگ شده و در خیاطخانه مادرش از صبح تا شب کار میکند. با این حال موفق میشود تحصیل کند، معلم میشود و استقلال خودش را بهدست میآورد.
در این میان در روسیه جنگ داخلی درگرفته. در آن زمان مخالفان لنین گرد آمدند و ارتش سفید را تشکیل دادند. جنگ بین ارتش سفید و ارتش سرخ از ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۰ به درازا کشید.
بخشی از رمان هم در بستر این جنگ خونین اتفاق میافتد. دکتر ژیواگو به خط مقدم اعزام میشود و در بیمارستان صحرایی با لارا که به عنوان پرستار کار میکند، آشنا میشود. آنها به هم دل میبازند. این عشق اما در سالهای جنگ و ناآرامی ناگزیر یک عشق ناکام است. پس راه این دو دلداده بهزودی از هم جدا میشود. رمان اما مانند همه رمانهای حماسی دارای یک نقطه عطف هم هست: روزی از روزها دکتر ژیواگو به ملاقات لارا میرود و انقلابیون او را بازداشت میکنند. او پس از تحمل مصائب بسیار موفق میشود خود را از زندان انقلابیون سرخ برهاند. اما سلامتی خود را از دست داده و در واقع انقلاب او را از پا انداخته است. به عشق دیدار لارا به مسکو برمیگردد و وقتی که تصادفاً او را در خیابان میبیند، قلبش میگیرد، از حال میرود و میمیرد.
پاسترناک برای نخستین بار در قالب “رمان انقلاب” نشان میدهد که چگونه بحرانهای اجتماعی و اقتصادی، جنگها و انقلابها فاصله بین زندگی خصوصی و زندگی اجتماعی انسان را مخدوش میکنند.
در زمانی که بوریس پاسترناک “دکتر ژیواگو” را نوشت هنوز زندگی خصوصی انسانها در ادبیات داستانی به یک موضوع سیاسی و اجتماعی تبدیل نشده بود. پاسترناک برای نخستین بار در قالب “رمان انقلاب” نشان میدهد که چگونه بحرانهای اجتماعی و اقتصادی، جنگها و انقلابها فاصله بین زندگی خصوصی و زندگی اجتماعی انسان را مخدوش میکنند. به همین دلیل هم هست که دکتر ژیواگو از پا میافتد.
بوریس پاسترناک به خاطر رمان دکتر ژیواگو نوبل ادبی در سال ۱۹۵۸ را از آن خود کرد. اما از ترس آنکه از تابعیت روسیه اخراجش کنند، از پذیرفتن جایزه نوبل خودداری کرد. دو سال پیش از این تاریخ ناشران روسیه یکصدا از انتشار این رمان بهخاطر ویژگیهای شخصیتی دکتر ژیواگو که در نهایت زندگی شخصیاش را به آرمانهای انقلابی ترجیح میدهد سر باز زدند. در سال ۱۹۵۷ یک ناشر ایتالیایی این رمان را در خارج از روسیه منتشر کرد و بهزودی به ۲۰ زبان ترجمه شد و نام نویسندهاش را در سراسر جهان پرآوازه کرد.
بوریس پاسترناک از طرفداران سرسخت لنین بود. او یک شاعر مدرن اما انقلابی بود. با اینحال پس از پیروزی انقلاب روسیه حاضر نشد به خواست و پسند حزب شعر بگوید. پاسترناک خواستار آزادی بیان برای هنرمندان و نویسندگان بود و اعتقاد داشت که انقلاب میبایست به آزادی بینجامد و نه به سانسور و موضوعات فرموده.
در سالهای دهه ۱۹۳۰ که استالین بر سر کار آمد، اعلام کرد که بوریس پاسترناک یک نویسنده فرمالیست و ضد انقلابیست. پاسترناک هم ناگزیر شد برای گذران زندگی به ترجمه آثار کلاسیک غرب، از جمله آثار شکسپیر و گوته روی آورد. او را از کانون نویسندگان اخراج و خانهنشیناش کردند. پس از اقبال گسترده “دکتر ژیواگو” پاسترناک قصد داشت این رمان را ادامه دهد و جلد دوم آن را هم بنویسد. اما در اثر سکته قلبی درگذشت. از نامههای او به خروشچف چنین برمیآید که به رغم همه فشارها و محدودیتها هرگز حاضر نشد روسیه را ترک کند.
در همین زمینه:
::مجموعه برنامههای ادبیات غرب در ۱۰ دقیقه از حسین نوشآذر در رادیو زمانه::
جای تعجب است که نویسنده محترم مقاله واژ های انقلاب و ضد انقلاب را به شکلی تلویحی به عنوان ارزش و ضدرازش جلوه می دهد. انقلاب هر جا که رخ داده است ، فساد و ستمگری و زیاکاری و بدبختی و فقر بیشتر(÷نهان شده ) با خود آورده است . نمونه اش شوروی ، چک ، کوبا ، کره و ایران . بهتر بود آقای نوش آذر می نوشتند : دکتر ژیواگو از یک فرد متوهم به حکومت لنین – استالین به فردی مردمگرا و ضد تمامیت خواه تحول یافت . کار برد مقوله ها در جستارها و نقدها و به طور کلی مقالات تئوریک بسیار مهم اند و نباید آن را سرسری به کار برد.
——–
سلام خانم زاهد عزیز، با حذف واژههای انقلاب و ضد انقلاب از فرهنگ لغت چیزی تغییر نمیکند. با معنازدایی از این واژهها در مفهوم مورد نظر شماست که فرهنگ و نگاه تازهای پدید میآید. خانم امیرشاهی در کتاب در حضرش اگر اشتباه نکنم به نکته خوبی اشاره میکند. او بهعنوان گزارشگر روزهای انقلاب یادآوری میکند که بعد از آنکه شاه در خطابهاش در تلویزیون گفت: صدای انقلاب شما را شنیدم، آن نهضت اعتراضی ناگهان شد انقلاب. ارزشها را ما با کنشهای روزانه، اجتماعی و تاریخیمان به واژهها نسبت میدهیم. ممنون از مشارکت و همفکری شما دوست نادیده.
حسین نوشآذر
سمانه زاهد / 03 April 2012